جارچیان «هویت دروغین»
١٨ جدی (دی) ١٣٩٠
نگاه سیاسی به پدیدههایی چون تاریخ، فرهنگ، هنر، زبان و… زمینه را به گونهیی میچیند که شناخت مفاهیمی از این دست، به دور از واقعیتهای آنها بررسی گردند. در پی آن به گونهی طبیعی، ارباب سیاست با هر سلیقهیی که بخواهند، میتوانند شناخت آدمهای جامعهیشان را تغییر دهند و آدمهایی که به این پدیدهها از پس عینک ارباب قدرت نگاه میکنند، کسانی نیستند جز همان «گرگوار سامسا»هایی که «فرانتس کافکا» در «مسخ» خود آنها را توصیف میکند. سركوب، کشتار، تطميع، فريب، جعل و دهها ترفند ديگر كه بر بنیاد سنتهای ناپسند سیاست، يك جامعه را به دنبال خود میکشاند، به راحتی مسیر تاریخ را آلش و آدمهای آن جامعه را مسخ میکند.
سادهترین این ترفندها، جعل و دروغ است که ارباب سیاست آن را به خورد مردم میدهند و آرام آرام خیلی از واقعیتهای اجتماعی، بر بنیاد آنها شکل میگیرند.
در چنين شرايطي، هنرمندان ناآگاه و بیمسوولیت، ناخواسته ابزار اين مسخسازيها قرار ميگيرند، آنها احساسات مردم را در همین مسيري دروغين بر میانگيزند، مسيري كه هدف حاكمان و نگرش مسلط سياسيست. هم هنرمندان ناآگاه و هم مردمیكه احساسات خود را در پي اثر اين هنرمندان بروز میدهند، ناخواسته به اين مسير كشانده میشوند؛ تا جايي كه در مرحلهیی، این دروغها ایمان آنها را میسازند.
افغانستان چنين جامعهییست، جامعهیی که بر بنیاد برتری جوییهای قومی در سدهی نوزدهم میلادی به وجود آمد و از قضا در جو مسلط ناسیونالیزمخواهیهای منطقه و جهان برابر شد و زیر این چتر همه چیز رنگ عوض کرد و در درازای یک سده همه چیز مسخ شد.
تعریفها زیر این چتر شکل گرفتند. هویتها در زیر همین سایبان تعریف شدند و رفته رفته در هر برههیی از زمان پوست بدل کرد و راه خود را ادامه داد تا سرانجام به واقعیتی رسید که ما امروز با آن زندهگی میکنیم.
اما، نکتهی آزاردهنده در این تاریخ پر از جعل و تزویر، کمینگاهیست که هنرمندان این سرزمین در آن نشسته بودند و تا هنوز هم از همان چشمانداز به جهان مینگرند.
آنهایی که به ادبیات، موسیقی، تیاتر، نقاشی، سینما و سایر هنرها در طول این یک سده پرداختند، بیگمان کسانی بودند که دست به سینه و بدون آگاهی در خدمت نظریههای ارباب جعل و کارخانههایی که تاریخ و هویت تولید میکردند، ایستاده بودند. نخست پردازندهگان ادبیات این کار را آغاز کردند، پس از آن پردازندهگان موسیقی راه آنها را ادامه دادند، هنرمندان سایر هنرها با توجه به عدم رشد گسترهی هنریشان، چنین موقعیتی کمتر برایشان پیش آمد. چنانچه سینما، نقاشی، تیاتر و… هنرهای ناشناختهتری ماندند و از این رو کمتر مورد توجه اربابان جعل قرار گرفت.
مکتبخانهی «سراجالاخبار» شاگردانی را در زمینهی ادبیات پرورش داد که از آن در برانگیختن احساسات مردم برای تقویت ناسیونالیزم افغانی، استفادهی خوبی صورت گرفت. کسانی چون عبدالعلی مستغنی، عبدالهادی داوی، محمدانور بسمل، قاری عبدالله، عبدالحق بیتاب و دیگران یا مستقیم از سوی افکار محمود طرزی در این راستا تغذیه شدند و یا هم غیر مستقیم به حدی متأثر بودند که تمام نیرو و توانشان را برای بسیج احساسات مردم در شعر ـ شعارهای ظاهراً «ملی» به کار بردند.
آن چه در آن برههی زمانی در ادبیات کار میشد، بیشتر شعر بود و سایر ژانرهای ادبی کمتر طرفدار داشت، اما داستان و نوعی که در آن زمان به نام نثر ادبی معروف بود، به پیمانهی کمتری در این راستا استفاده شدند.
از این که ادبیات منبع تغذیه فکری سایر هنرها در جامعهی افغانستان آن روزگار به شمار میرفت، موسیقی نیز چنین روشی را در پیش گرفت. چنانچه نامیترین موسیقیدان آن زمان استاد قاسم هندیالاصل به تأسی از طرزی و شاگردانش به سرایش آهنگهایی دست زد که ظاهراً «ملی» بودند.
خیلی بیدادگرانه خواهد بود که از جایگاه امروزی، درک تاریخی و بینش سیاسی این هنرمندان داوری شوند، اما دو نکتهی بنیادین در این زمینه هنوز هم قابل نقد است. یکی، ماهیت هنر است که اعتراض، بازآفرینی، بازتاب واقعیتها و هر آن چه را که نگرش حاکم مجال بروز نمیدهد، هنر آن را ابراز میدارد و تاریخ یک سدهی پسین نشان میدهد که چنین ظرفیتی در هنرمند این سرزمین نبوده است. دوم، این که هنوز هم باوری را که مکتبخانهی سراج الاخبار به هنرمندان روزگارش تزریق کرد، جهانبینی مسلط هنری این سرزمین است و در یک سدهی گذشته کمتر هنرمندی، گاهی از دایرهی نگرش دروغین سیاسی ـ تاریخی پا بیرون گذاشته است و این به خوبی عدم درک و شناخت این گروه را از پدیدهیی به نام تاریخ نشان میدهد.
در هر صورت، غوغای «ملی گرایی» برای گروهی نتیجهی خوبی داد و به سبب عقبماندهگیهای گوناگون در سطوح مختلف این جامعه تا امروز کماکان چنین وضعیتی ادامه دارد. امروزه با آن که بخشهای بزرگی از جعلکاریهای تاریخی افشا شده است، مفاهیم سیاسی و اجتماعی رنگ واقعی گرفته اند.
شعارهای پرطمطراق و ظاهراً ملی نمیتوانند افراد نخبه و آگاه را زیر چتر خود به سوی اهداف قبیلهای و برتریجوییهای قومی بکشانند و در چنین حالی، خردمندانه آن خواهد بود که همه مقولههای این سرزمین، بر محور ماهیت انسان و واقعیتهایی که با پنجههای جعل و دروغ خفه شده اند، دوباره تعریف شوند. اما جو مسلط سیاسی، قانون محافظهکار و پافشاریهای سیاستمداران سودجو بر تداوم تاریخ دروغین، هنوز هم کار خود را میکند. درست مثل گذشته، فرهنگ را هنوز هم در قبضهی خود دارد و به آن مجال نمیدهد تا در پرتو واقعیتهایی شکل بگیرد که خوانش مسلط سیاسی آن را تعریف نکرده باشد. در چنین فضاییست که هنرمند بیمسوولیت، بدون کوچکترین آگاهی و شعور تاریخی سر میرسد و از سر غریزه پی در پی تکرار میکند:
بگو اي وطنه كي آباد میكنه/ او جانان /امريكا/ پاكستان/ اورسيه/عربستان/ ني ني ني ني/ بيژن جان قندزي، بيژن جان قندزي/ خدا خوارتان نكنه او مردم / خدا زارتان نكنه او مردم/ اين وطن، وطن توس/ اين وطن، وطن مهس/چرا برف خوده ده بام دگا پرتيم/ چرا حرف خوده ده دان دگا پرتيم/ وختي كيفشه میكنيم خاني ماس، هه/ وختي ميويشه میخوريم باغ ماس هه/ مگم وختي فصل بيش و كم آمد/ وختي كه غم آمد
و ستم آمد/ يك دفه دگه جهاني ميشيم/ با برادر دشمن جاني میشيم/ هيسه و قصه يادما ميره، باز/ استوري ميشيم و كهاني ميشيم/ چشم ما ده جيب دگا بند ميمانه، باز/ مرغ ما ده شاخ دگا بيت ميخانه باز/ خود ما آباد میكنيم وطنه/ خود ما پرورش ميتيم چمنه/ من نكنم، تو نكني، او نكنه/ خي كي میكنه هه؟/اوساما؟ اوباما؟ گرباچف؟
سركوزي؟/ني ني ني ني ني ني ني ني ني/ بيژن جان قندزي، بيژن جان قندزي/ يكي را ده جان ديگه ميندازن/ بين ما و تو خط كشي میكنن/ بيادركشي میكنن/ يكي جنوبي ميشه يكي شمالي/ يكي حقيقي ميشه يكي خيالي/ يكي دانشگاه ميگه و ديگه پوهنتون/ سر يك كلمه راه ميندازن جوي خون/ مگم كسي از سبق پوهنتون خبر نداره/ كسي سوي خود دانشگاهها نظر نداره/ پوهنتون شد بي سبق/
دانشگاه بي گپ حق/ چطو ماره غرق گپاي ناقي میكنن/ مگم خودشان كار پتاقي میكنن/ يكي ماره افغانستاني ميگه/ ديگش افغاني ميگه/ مگم ما خو همگي افغان هستيم/ شكر مسلمان هستيم/ خون كل ما و شما يك رنگ اس/ چرا بين ما و شما اي جنگ اس/ برادر با برادر/ حسابكش برابر/ دين يكي خدا يكي/ گپ يكي مدا«مدعا» يكي / چرا از گپاي خدا و راستي میرنجيم/
چرا اول گپاي خوده نمیسنجيم/ براي(بر آ) د ميدان و گپ حقه بگو ني/ بان(بمان) روي ورقه از پشت ورق بگو ني/ بگو خدا بگو حق بگو حق حق حق حق حق حق/ نر واري شير واري/ نه گوسفندي، نه بزي، كي واري؟/ ني ني ني ني ني ني/ بيژن جان قندزي، بيژن جان قندزي / اوساما، اوباما، گرباچف، سركوزي/ اوساما، اوباما، گرباچف، سركوزي/ اوساما، اوباما، گرباچف، سركوزي/ برآلا و بيرقي،
نه خپ خپ و نه دوزي/ بيژن جان قندزي، بيژن جان قندزي/ دشمناي رنگه رنگه ، سياه و سفيد شش طرف/ بهر قتل جواناي ما كشيده صف/ يكي را پشتون گفته، ديگه ره تاجيك میگن/ يكي را هزارگي ديگه را ازبك میگن/ يكي پشت تو پت ميشه، يكي پشت مه/ يكيش به تو شريني ميته و يكيش به مه/ مه میمانم اي طرف، تو میماني او طرف/ اي مره تفنگ میته،
او تو ره تفنگ میته/ تو كتي مه میزني، مه كتي تو میزنم/ آخر كار چه ميشه دم دم دم دم دم دم... اخ/ دل ماره كفاندن/ سي مليونه پشت گپاي ناقي«ناحقي» دواندن/ هر طرف تلك انداختن بر ما خو/ اتن پشك انداختن سر ما خو/ اي طرف تلك، او طرف تلك، هر طرف تلك/ اتن پشك، اتن پشك، اتن پشك/ دنيا پيش چشمايم فلم شاهرخخان شده/ بچه فلمه ناجوانا میكشن/ دختر فلمه بدماشا«بدمعاشها» میبرن/ فلم ناكامیداره/
كار ما خامیداره/ سبك بيتاي مره بچا رب ميگه/مگم اي ره فراد جان دريا گپ ميگه/ خيره «خير است»كه بيتاي مه وطني نيس/ خيره كه سازاي مه محلي نيس/مگم حقيقت مه خو محليس ني؟/ دلك بيچاري مه خو وطنيس ني؟/به خدا و به قران مه شماره دوس دارم/ برآلا و به يقين/ ني خپ خپ و ني دوزي(دزدي)/ بيژن جان قندزي، بيژن جان قندزي.
این یکی از ترانههاییست که این روزها خیلی زیاد از سوی رسانههای تصویری پخش میشود و من آن را به سبب غلظت و میزان موضوعی که مورد بحث است، انتخاب کردم. خوانندهی این ترانه یکی از طرفداران موسیقی «رپ» است که با این نوع در اروپا آشنا شده است. {تصنیف و کمپوز آهنگ از هنرمند نامدار کشور فرهاد دریا است}.
موسیقییی که دلیل ایجاد آن از سوی سیاهپوستان امریکایی، اعتراض بر نادیده گرفتن حقوقی بود که از سوی سپیدپوستان بر آنها اعمال میشد. اما این نوع که در موسیقی افغانستان طرفدارن کمتری هم دارد، در اثر تبلیغ ملیگرایی به راحتی در اختیار خوانش مسلط سیاسی قرار میگیرد.
شاید وجه هنری این ترانه در حدی نباشد که ذهن خلاق مخاطب نخبه و منتقدان موسیقی و ادبیات را به خود جلب کند، اما «سانتیمانتالیسم» مفرطی که در این ترانه وجود دارد، جمع زیادی از شنوندهگان عادی را به دنبال خود میکشاند که این خود برای ارباب سیاست و نظریهپردازان جعل، بسنده است. چون این سیاهی لشکر است که حتا در نظامی چونان «دموکراسی» صندوقهای رای را پر میکنند.
شنوندهی ساده و ناآگاه به زودی زیر تأثیر این ترانه میرود، به گونهیی که همهی فهم تاریخی ـ سیاسی و شناختی که یک شنوندهی عادی این آهنگ دارد، در این ترانه گنجانده شده است. در اثر تبلیغ ملیگرایی یک شنوندهی کماطلاع میداند که یک کشور را غیر از اتباع آن کس دیگری آباد نمیکند.
نباید بدبختیهای این کشور را به گردن دیگران بیاندازد، هیچ کشور دیگری افغانستان را به ترقی نمیرساند اگر خود آدمهای این سرزمین در آبادانی آن نکوشند و با هم بسیج نشوند، بدبختیهای بیشتری به بار خواهد آورد. در ادامهی این مقدمهی ظاهراً ساده، آوازخوان طبل این نگرش را محکمتر میکوبد و دریافتهای عجیب و غریب خود را که برخاسته از واقعیتهای اجتماعی این سرزمین است، ناآگانه فریاد میزند.
چنان چه دادخواهیهای زبانی را که ریشه در تبعیض و استبداد قومی یک سده دارد، نوعی رفتار سیاسی از سوی افرادی عنوان میکند که برای منافع خودشان میاندیشند. تفاوت «افغانی» و «افغانستانی» را در هیأت یک پدیدهی زشت «تضاد آفرینی» بیان میدارد
و طوری به خورد مردم میدهد که گویا این انگارهها تنها باعث ایجاد شگافهای زبانی و قومی در میان مردم میگردد، غافل از این که رفتارهای سیاسی در تاریخ معاصر چهگونه بوده است، هویت سازیهای قومی چهگونه صورت گرفته و چرا به اقوام دیگر تعمیم داده شده است؟
هر چند خردمندانه به نظر نمیآید که در یک قطعهی موسیقی همهی این دریافتها را در نظر داشت، اما پرسش خلق چنین قطعه بر بنیاد دادههای دروغین مطرح است که با رویکردی مردمفریبانه تبلیغ میشود. آنهم که تمام دریافتهای اینچنینی زیر چتر مسلمان بودن و خون همه سرخ بودن، محک میخورد و داربست تأثیرگذاری را محکمتر میسازد.
هنرمندانی از این دست، تنها به فکر رضایت مخاطبان هستند، دیگر برایشان مهم نیست که اصل ماجرا چه است. مخاطب این سرزمین با توجه به زمینهی آگاهی و داناییاش، به زودی فریب این گونه شعارها را در قالب یک آهنگ میخورد. چنانچه وقتی آوازخوان برایش میگوید:
خون همهیک رنگ است، همه مسلمان اند و خدای همه یکیست، او اقناع میشود و از این که هیچگاهی آگاهی و فهم در جامعهی این کشور مسألهی مهمی نبوده است، آوازخوان هم ناآگاهانه به این نکته انگشت میگذارد و میگوید که ورق را بگذار و از پشت ورق صحبت بکن و این خود دال بر آن است که در این کشور چه قدر آگاهیستیزی ریشه دارد. «ورق» در این جا نشانهی «کتاب» است
و در این قطعه، جایگاه این نشانه تا حد «توطیه» سقوط میکند. فهمیدن و دانستن واقعیتها به باور آوازخوان، نشانهی پراکندهگی و نفاق است که آدم را به یاد حرف سردار نصرالله خان میاندازد که به برادرش حبیب الله خان در پی مخالفت با معارف گفته بود که از معارف مشروطه میزاید و مشروطه نقطهی مقابل تسلط شرعی سلطان است.
انگارههایی که در ذهن مردم از جنگ و بحران باقی مانده است، از سوی خواننده بدون هیچ بازخوانی هنری نعل به نعل روایت میشوند و پردهی ملیگرایی علت و معلولهای اجتماعی ـ سیاسی آن را میپوشاند. چنانچه یک سیاستمدار سودجو، ریشهی بحران و جنگهای این سرزمین را در دستاندازیهای بیرونیها میداند.
خواننده با همان قیاس، علتها را در وجود افراد سیاسی جستجو میکند، بدون توجه به پنداری که رفتار این افراد سیاسی را ساخته اند. در حالی که گفتارش نشان میهد، خودش نیز به همان پندار باور دارد و تفاوت آنجاست که او سیاست نمیکند و قدرت را در قبضه ندارد، اگر نه از لحاظ فکری تفاوتی با سیاستمدار این سرزمین ندارد.
این قیاس شنونده را به نتیجه میرساند، چون انگارهی مشابهی از واقعیتهای سیاسی اجتماعی در ذهنش وجود دارد، از این رو به راحتی خود را با خواننده همزاد میپندارد و آوازخوان از این قیاس سودی بیشتری میبرد، به گونهیی که با پیشخوانی روایتی از درامههای فلم هندی که پرطرفدارترین سینمای این جامعه است، ادعای خود را به ذهنهای سادهپسند میکوبد و به این ترتیب همه گپهای خود را جمعبندی میکند.
این حکم کلی به سادهگی میتواند همه دریافتهایی را که برخاسته از عدم آگاهی و درک نادرست از تاریخ، فرهنگ، هنر و زبان است، به مخاطبی که آنهم در چنین موقعیتی قرار دارد، به باوری چونان ایدیولوژی برساند.
در هر صورت، خوانندهی این ترانه نخستین فردی نیست و نخواهد بود که اینگونه غوغای ملیگرایی راه میاندازد و هویتی را تبلیغ میکند که نیازمند بازخوانیست. این برنامه بازهم ادامه خواهد یافت. تاریخ معاصر کمتر هنرمندی را بهیاد دارد که هویت حقیقی این سرزمین را در هنرش بازتاب داده باشد.
شاید ملیگرایی پدیدهی بدی نباشد، در جهان کنونی کسی نیست که به خاک و هویتی تعلق نداشته باشد. اما این خاک و هویت برای آنهایی که حقیقتشان در شناسنامههای شان نوشته نمیشود و از شنیدن نام سرزمینی که به زور و جعل بالایشان نهاده شده است، رنج میبرند، کمتر از بیهویتی و بیوطنی نیست.
از این رو تبلیغ ملیگرایی و هویتی که بخش بزرگی از آدمهای این سرزمین فریب آن را خورده اند، تنها برای آنهایی سود دارد که سالهای سال است ادعای برادر بزرگی دارند و به زور و تزویر هویت قومی خودشان را به سایر آدمهای این سرزمین گسترش داده اند.
برگرفته از تارنمای جاودان
____
تصویر ویدیویی "بیژن جان قندوزی" به نام "گپ"
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
عاشور | 10.01.2012 - 12:11 | ||
آقای احمد فرید ! ناآگاهی خود را تعصب دیگران خواندن خودش بیچارگیست . این درست است که با گفتن افغان و افغانستانی چیزی زیاد و کم نمیشود ولی باید بدانی که تو با افغان نامیدن همه ، شونیزم و برتری خواهی یک اقلیت غاصب را صحه میگذاری و این کار درست و روشنفکرانه نیست . |
احمد فرید | 10.01.2012 - 11:55 | ||
برادر عزیز آتش نفاق را بیشتر از این در مردم نه افروز. با افغان وافغانستانی گفتن چیزی ازشان تو انسان متعصب کم نمیشود. امید کمی فکر کنی، کشور به چیز های مهم نیاز دارد نه به یک آهنگ که جناب شما نقد کرده اید. |