انفجار دوم
٢٩ قوس (آذر) ١٣٩٠
دموکراسی وآزادی بیان چه شگفتی های که ندارد!این روزها تا تلویزوینی را روشن می کنی می بینی که چند تن دورمیزی نشسته و به نام کارسناش مشغول بوریا بافی کارنا شناسی خوداند. گاهی هم چنان با قاطعیت سخن می گویند که گویی خداوند بیرون ازفهم وآگاهی آن هاحقیقتی نیافریده است.آینده دردستان آنها گویی تخم مرغی است که هزارباربرسرک و پچک آن دست کشیده اند و می دانند که نان شبانهء اوباما، نمکین بوده ویا هم بی نمک! تازه این بی نمکی دررویداد های شور سیاسی افغانستان پس ازسال دوهزاروچهارده چه تاثیراتی می تواند داشته باشد!گاهی با خود می اندیشم که این بنده گان زیرکسارخداوند مگرکمال دیگری ندارند که شده اند کارشناس! و یا هم خداوند یک شبانه روزآنها را 48 ساعت آفریده است که این جا درپیوند به چگونه گی فقیرسازی یورانیم ومقدارآب بیرون زده ازیک اتوم آن سخن می گویند وجای دیگردرپیوند به کشف آتش به وسیله ی اسکیموها ، جای هم درپیوند به بی خطر سازی زمین لرزه و آتشفشان و افزایش نسل دیناسورها درافغانستان! راستش گاهی که به این دایرةالمعارف های زنده! می اندیشم با خود می گویم که حتماً این آقایون و بانوان اسکندرواربه ظلمات آن چنانی روزگاررفته وبعدبا یک کوزه ریگ جادویی برگشته اند که این همه ازهردری که سخن می گویند، دانه ریگی هم ازدانش آنها کم نمی شود! شاید هم تمام معارف ودانش بشری را چنان کاسه دوغی در یک روز داغ خویشتن شتربینی، سرکشیده اند که این گونه آسمان و ریسمان را به هم می بافند!!!
با این همه به باورچنین آگاهان وکارشناسان بی کارکه عقل چهل وزیر رادرجیب چپ خود دارند،این روزها رییس جمهوریک باردیگر درجشن ریشه کن سازی فساد! با دستان مبارک خود درکاسهء همه باند های مافیای زمینی وهوایی، آب طربناک شهامت ریخت! گوارای تان باشد بنوشید حتا اگر خون ما هم که باشد! پیروزمندان راحق چنین است. ما را توان نگاه کردن به سوی شما نیست، چه رسد به این که بگوییم: بالای چشمان شما ابروست! وقتی پهلوان ما این گونه شکست خورده وسربرهنه ازآوردگاه شما برمی گردد، با خودمی گویم کاش می شد تاکلاه قره قولی او را به آن آسیا بانی می دادم که آخرین پاشاه ساسانی را ازپای افگنده بود.پشت کردن به حریف خود شکست است، شکست دردناک. نمی دانم پهلوان ما گاهی شاهنامه می خواند یانه؟ باورنمی کنم که انسانی به هشیاری او وقت خود راچنین به باد دهد! با آن هم می خواهم بگویم: که همه سلاطین دوراندیش،دشمن ستیزوآزاده پیوسته این دو کتاب، شاهنامه و کلیله ودمنه را می خواندند.
ای پهلوان معرکهء دموکراسی! اگربرمن باورنداری، شاید مشاورانت با فراست فرهنگی وتاریخی! که دارند بتوانند چیزی درگوشهای مبارک توبلافند .هرچند نمی توانم باورکنم که آنان خود نامی ازاین کتابها شنیده باشند! اگرهم که شنیده باشند شاید سایهء چنین کتابهایی را به تیربزنند! به هرحال می خواهم بگویم که رستم همان جهان پهلوان! درنبرد با اسفندیاردرکرانه های دریای هیرمند، ازاسفندیارزخم های زیادی برداشت وتیرهای خونینی برسینه و بازویش نشست.رستم از تن وتوش افتاد و با بدن خونین پشت به میدان کرد وبه پدرونهایتاً به سیمرغ پناه برد! ازآن زمان تا کنون روزگاران زیادی گذشته است، پهلوانانی بی شماری آب وخاک شده ، تاجدارانی از تخت ها افتاده و درسینهء آزمند وسیاه زمین پوسیده اند؛ اما تاریخ این پیرزال سپید گیسوهنوز این قصه را به یاد دارد وهنوزقصه ی گریزجهان پهلوان- رستم دستان،چنان آسیا سنگ شرمی بر گردن اوآویزان است! با این همه رستم دوباره به میدان رفت وبا تدبیرسیمرغ کاراسفندیاررا تمام کرد. برای آن که هراسی دردلش سایه نینداخته بود.تسلیم ترس نشده بود.برمن ببخش که نمی توانم ترا حتا درسیمای همان رستم تیرخورده و پشت به میدان کرده نیزتصورکنم ، اوازاسب افتاده بود نه ازاصل، گریزرستم برای چاره جویی و رفتن دوباره به آوردگاه بود؛ اما سخنان تودر آن روز،بیانگر چنان ترسی بود که اگردل سپید هزاراوباما ،جگرسرخ انگلا مارکل وگرده ی زرد کامرون را هم که درتو ببندند فکر نمی کنم که دیگربخواهی پای همت در آوردگاه به پیش گذاری.
شاید شنیده باشی که پادشاهان حتی اگرازکنفرانس «بن» هم که می آیند، باید رمگان پریشان را پاسبانی کنند، کمر بربندند و شبانه خواب بر خود حرام کنند تا زند گی برای گوسفندان حلال شود. باید پیوسته دربرابر گرگان به ستیزبرخیزند! اما تو آن روز به گرگ ها زاری می کردی: گرگ جان همینقدر که خورده ای بس است! اگر بازهم که می خوری همین جا بخور، گوسفندان بیچاره را کش کشان به جا های دورمبر! همین جا بخورکه خون شان همین جا بریزد تا زمین کوهستان بارورشود! تو زاری می کردی و من می دیدم که گرگ ها می خندیدند و نیرومند ترین موج های خنده از ریاست جمهوری می آمد. آن ها می خندیدند و سرمی جنباندند و با خود می گفتند، خدا هرکسی را برای کاری آفریده است،ترا برای هی هی و ما را برای دریدن و خوردن! تو هی هی کن؛ اما ما تا زنده ایم، این گوسفندان را می خوریم و بعد به فرزندان تیز دندان خود وصیت می کنیم که ازاین گوسفندان آن قدربخورند تا دیگرحتی پوستی هم برای کلاه قره قولی تو پیدا نشود! مگرنشنیده ای که می گویند:
دل« فاسد» مثال گرگ گشنه ست
که گرگ از هی هی چوپان نترسد
راستی گفته اند، گپ ازگپ می خیزد. ازکارشناسان می گفتیم و رسیدیم به کجا و کجا. یکی چند شب پیش درتلویزیون تو که به دروغ آن را تلویزیون ملی می گویند، در یکی از برنامه های اقتصادی کارشناسی دیدم که واقعاً به درایت انتخاب گردانند گان این تلویزیون آفرین گفتم! خوب هرچه نباشد تلویزیون ملی است! هر کس چه ازجماعت گوسفندان و چه ازجماعت گرگان حق دارد تادرآن سخن گوید.
می بینی که ازاین همه هی هی تو نه تنها گرگها نمی هراسند؛ بلکه آماده شده اند تا حتی درپشت میزبحث های تلویزیونی آن کارشناسان بوریاباف راهم یک لقمه ی خام کنند! نمی دانم به یاد داری یا نه؟ درسالهای حاکمیت مجاهدین باری چنان انفجاری درانبارجنگ افزارهای ریاست جمهوری ، رخ داد که تمام شهر کابل را به مانند سخنان خودت به لرزه درآورد. تا چند ین کیلومترساختمان ها خساره برداشتند و شیشه ها فرریختند.شماری ازسربازان ریاست جمهوری و شهروندان به خاک و خون افتادند.آوازه ها چنین بود که استخبارات پاکستان خواسته بود تا حکومت مجاهدین را چنان گوشمالی دهد که دیگرنتواند گوشی به سخنان مخالفان پاکستان نهد. کسانی به اتهام همکاری با استخبارات پاکستان وسازماندهی این انفجارخونین دستگیرشدند و سرکرده ی آنها یک تن ازافسران گارد ریاست جمهوری بود که هم نمک می خورد و هم نمکدان می شکست.او مدتی درریاست جمهوری درزندان به سربرد وبعداً به گونه ای رها شد و گزارش هایی وجود داشت که درهمکاری با کسانی فرارکرده است.وقتی تاریخ خونین این سرزمین ورق خورد وبازپادشاهی روی شانه های تو نشست. فراری ها بر گشتند، دو تابعیتی ها که تو هم ظاهراً از آنان دل خوشی نداری بر گشتند. افغانستان به کندوی روزی همه زنبوران جهان بدل گشت.
این آقا هم برگشت؛ اما این باربه هدف انفجارزنده گی هزاران خانوادهء تهی دست کابل.او درهمان نخستین سال تخت وتاج شما، هزاران هکتارزمین را در ولسوالی ده سبزغصب کرد،او تجربهء چنین تاراجی را اززمان مجاهدین داشت و تا توانست دشت های خدا داد را خط کشید و به نام « شهرگ سبز» ده سبزفروخت و فروخت وخود شد آغا رییس! آن شهرک هرگزسبزنشد؛ اما یک گروه مافیایی با همکاران ایرانی شان سبزسبز شدند! کسانی می گویند که شما دانسته یا نا دانسته در روزمبارزه با فساد، ازاقتصاد مافیایی پشتی بانی کرده اید. شاید بگویی که:«هر کسی از ظن خود شد یار من / از درون من نجست اسرار من» من با اسرارت کاری ندارم؛اما سخنان آن روزتو آخرین میخی بود که برتابوت امید های مردم کوبیده شد، حال ما می خواهیم که جنازهء این عزیزخود را به خاک بسپاریبم؛ اما یک وجب زمین هم درقلمرو دموکراتیک تو وجود ندارد که مافیای زمین بردورآن خطی نکشیده باشد!
شاید هم سخنانت همه حساب شده بودند ما چه می دانیم، از قدیم گفته اند: امورمملکت خویش خسروان دانند.این روزها که بازاراقتصاد آزاد بی رونق شده و بخت آن برگشته وهمه گان سنگ وچماق دردست به دنبال آن افتاده اند ، شاید مشاوری ازمشاوران کاردان وارشد تو نیمه شبانی در یک سرگوشی برایت تلقین کرده باشد که زمانی آن رسیده است تا اقتصاد مختلط «مافیایی – دولتی» به میدان در آید و اقتصاد بازار را یک قلم از بازارهستی بیرون راند! حتماً این مژده را هم برایت داده است که تا تابش خورشید است وگردش چرخ،علم اقتصاد با سربلندی به یاد خواهد داشت که شما ایجاد گر نظام اقتصاد« مافیایی – دولتی» هستید و آن را به شاخ وبرگ و گل ومیوه رسانده اید!
حال می دانم که چرا ازچنین کسی که نامش صدرنشین باند های مافیای زمین است، درتلویزیون تو دعوت می شود تا در پیوند به ناکارایی نظام اقتصاد بازارکارشناسانه سخن گوید،شاید به دلیل آن که کمتر بنده ی خدا چون او ازچگونه گی غارت مافیای اقتصادی آگاهی دارد وبا فن وفوت آن آشناست. من تردیدی ندارم که او دراین زمینه نه تنها انبان دانش است؛بلکه کانتینر کانتینرتجربه ی گاز مایع غارت نیزمی باشد. شاید تا آن زمان که شما پرچم اقتصاد مختلط «مافیایی – دولتی» را برفرازبام« سرای شهزاده» بر افرازید ، این آغا ریس خودش را برای مقام مشاوریت شما آماده می سازد و آن گاه گرادنندهء تلویزیون شماد خواهد گفت: بینندگان ارجمند! بحث امشب ما که برمحوربرتری اقتصاد«مافیای- دولتی» براقتصاد بازارمی چرخد،که در این بحث این کارشناسان انفجاراقتصادی اشتراک دارند:
- نیرنگسوارخانه برانداز، آغا رییس شهرک سبز، مشاوررییس جمهوردربخش تسلط اقتصاد مافیایی ،
- زورآورخان تسلیم طلب، زمستان مزاج آتش نفس ،کارشناس معامله های پسخانه ای با طالبان،
- خنگ سواربحران،شکم آیین باریک اندام،کارشناس حرف های مفت،غلام بیگانه خان وطنکش!
من باور دارم که مشاور شما دربخش اقتصاد مافیایی ازچنین بحث هایی پیروزمندانه به در می آید وتحسین شما رابر می انگیزد؛اما باید متوجه انفجاردوم درریاست جمهوری بود، هرچند آگاهان اموروکارشناسان حضوربر این باوراند که این بارشاید این انفجار نه درزخیره گاه جنگ افزارها؛ بلکه درصندوقچهء یوروهای زخیره شده ی ایرانی رخ خواهد داد!
قوس 1390
شهرک قرغه - کابل
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
بغلانی | 21.12.2011 - 16:03 | ||
افرین جناب پرتو برشما وقلم تان. در خانه اگر کس است یک حرف بس است. |
بکتاش پامیرزاد | 21.12.2011 - 00:33 | ||
خامه ی جناب پرتو نویسا باد و عمرش دراز. سخن از این پخته تر نمیشود و طنز سیاسی از این بهتر. ولی افسوس که پهلوان ما "کر" زی است و این سخنان در گوشش نمیروند! |