مگرآن شیخ بزرگواربه سخن درآید!

٥ میزان (مهر) ١٣٩٠

این چه رازیست که آن استاد شهید پروفیسور برهان الدین ربانی ، دور از کابل در تهران با آن عالم بزرگوار شیخ آصف محسنی در میان گذاشت! سخنانی که استاد نمی توانسته است با دیگران در کابل در میان گذارد.

شاید تنک حوصله گان سیاسی شنیدن چنان سخنانی را بر نمی تابیدند، به گفتهء شاعر:

راز آتشکدهء دل به کسی نتوان گفت

خبر صاعقه در گوش خسی نتوان گفت

ای تنک حوصله تو محرم اسرار نه ای

درد سیمرغ به پیش مگسی نتوان گفت

من هر از گاهی که به تلویزیون تمدن سری می زنم ، با تمام حواس به سخنان آن شیخ بزرگوار گوش فرا می دهم و چیز های فراوانی می آموزم، اوآموزگار بزرگیست ؛ اما این بار سخنان شیخ برای من تکان دهنده بود.

سخنانی بود از لون دیگر که استاد شهید پروفیسور ربانی نمی توانسته است و یا هم نمی خواسته است تا آن را با دیگران در میان گذارد ، دست کم در این شب و روز. شیخ نیز هم اکنون هوای آن ندارد تا این سخنان را در میان اندازد، اما آن گونه که خود گفته است روزی این پرده را فروخواهد افگند!

چیزی که در گفته های عالم بزرگوار شیخ آصف محسنی بیشتر از همه توجه بر انگیز است، این است که شیخ پس از شهادت استاد به این باور رسیده است که درمیان سخنان استاد و شهادت خونین او رابطه هایی وجود د ارد.

روشن ترین نتیجه یی را که از سخنان شیخ محسنی می توان گرفت این است که استاد ربانی می دانسته است که توطئه خونینی بر ضد او به راه افتاده است، اما نمی توانسته است آن را متوقف سازد و باوری هم بردیگران نداشته است تا دریافت های خود را با آنان در میان گذارد. شاید هم منتظر بوده تا در موقع مناسبی همراه با مدارک بیشتری با افشای این توطئه پرده از روی آنانی بر اندازد که به نام صلح ،خنجر در آستین دارند و به جای کبوتران انبوه کلاغان را به پرواز در می آورند.

وقتی شیخ محسنی چنین سخنانی را درتلویزیون تمدن بیان می داشت،  گفتم خدای من، نشود که این شیخ بزرگوار سر بر سر این راز کند!من باور دارم مردی که با این همه بزرگواری سالیان درازی به امر معروف پرداخته ،  برای چندین نسل چراغ دین شناسی روشن کرده ودر برابر تجاوز ایستاده وبرای پیروزی حق بر باطل مبارزه کرده است، دیر یا زود این پردهء سکوت را به دور خواهد افگند!

ماجرای حمله بر استاد ربانی زمانی بیشتردرهالهء ابهام فرو می رود که طالبان نه تنها مسوُولیت آن را بر عهده نگرفته اند؛ بلکه از آن اظهار بی اطلاعی نیز کرده اند.آیا طالبان می خواهند که با سکوت خویش فضای بی اعتمادی در دولت کرزی را بیشتر گسترش دهند و یا این که از پذیرفتن یک چنین مسوُولیت سنگین و تاریخی هراس دارند! شاید هم این بار طالبان درون دستگاه درتبانی با حزب اسلامی که تنها یک نفس از رییس جمهور فاصله دارد، به چنین اقدام خونینی دست زده اند؟

آنانی که می توانند یک دکاندار شهر کویتهء پاکستان را درهییت یک مقام بلند پایهء طالب تا ریاست جمهوری برسانند و شایدهم رییس جمهور طالب جان گویان تا دهن دروازه پا برهنه به استقبال دویده باشد ، بدون تردید می توانند با یک گروه هراس افگن در آن سوی مرز و یا هم در داخل کشور تفاهم کنند و او را با آن دستار چرکین و بویناک تا خانهء پروفیسور ربانی برسانند.

گفته شده است که معصوم استانکزی و رحمت الله واحدیار هم آهنگ کننده گان دیدار آن انتحاری با استاد اند. انتحاری ظاهراًعصت الله نام دارد که بدون تردید یک نام مستعار است. من شک ندارم که جناب واحد یارنام اصلی او را خوب می داند! واحدیار می گوید که تا کنون چندین کس دیگری را نیز به استاد برهان الدین ربانی معرفی کرده است. شاید هم برای چنین روزی و چنین هدفی! اعتماد سازی هم که کار و زمان می خواهد. گفته می شود که او یکی از اعضای بلند پایهءحزب اسلامی حکمتیار است که هم اکنون خانواده اش در اسلام آباد زنده گی می کند.

عصمت الله چند شب و روز را در مهمانخانهءدولت سپری کرده است. مگر او دراین همه ایام به جای تاج کرمنا همان مواد انفجاری را بر فرق سر داشته است؟ آیا در این چند شب و روز جناب استانکزی با او دیداری نداشته است؟ نمی توان تردیدکرد. آن ها دراین دیدار ها روی چه مسایلی گفتگوکرده اند؟  او چگونه به کابل رسیده است؟ مهماندار او چه کسی بوده است؟ نوار صوتی را چه کسی به حامد کرزی رسانده است؟ آیا کرزی با این نمایندهء خاص طالب دیداری نداشته است؟ من شک دارم که دیداری نداشته است. حامد کرزی مرد بی تکبری است، او که با دکاندار کویته دیدار سیاسی می کند و بعد خریطه های خالی او را از دالر پر می سازد، بدون شک برایش غرور آفرین نیز بوده است که با نمایندهء خاص براداران نا راضی خود در پشت پرده های سیاه دیداری داشته باشد!

او خود می گوید که من قاصد صلح فرستادم ؛ اما قاصد، قاتل برآمد! می خواهم بگویم جناب رییس جمهور پیام صلح از زبان شما شگون خوبی ندارد، تمام مردم به این باور اند، مشاوران برایت دروغ می گویند و چنین است که گاهی سخنان مبارک شما نیز با بالهای دروغ پرواز می کند. به یاد بیاور هر باری که از صلح گفته ای، تا روز دیگر برادران نا راضی ات  در کوچه و پسکوچه های کابل و شهر های دیگرکشور خون و آتش جاری کرده اند، گاهی اندیشیده ای که برادران  ناراضی ات،  خون تازه و پاک چندین و چندین کودک هم سن و سال  میرویس جان را بر خاک ریخته اند؟ می دانی مرگ فرزند یعنی چه؟ می دانی وقتی پدری و مادری اندام پاره پارهء فرزندش را از میان آهن پاره ها گرد می آورد چه قیامتیست؟ گاهی اندیشیده ای که در برابر این همه رویداد های خونین در پیشگاه خداوند مسوُول هستی! می دانم مرگ برادر را که دیدی ؛ مرگ برادر نیز جانسوز است؛ اما به گمانم برادران ناراضی، برایت شیرین تر از احمد ولی کرزی بود که حتی  در روز خاک سپاری او نیز نخواستی بگویی که بالای چشمان آنان ابروست. من  به تناسخ  باور ندارم و نمی توانم بپندارم که روح کاندی جی در تو حلول کرده است و یا هم روح پاترس لوممبا، نلسون ماندیلا رهبر افریقای جنوبی که هنوز زنده است. من مشاور تو نیستم ؛اما می خواهم مشورهء رایگانی برایت بدهم، جناب رییس جمهور! بیا این بار با همان غیرت افغانی! از جنگ بگو از ستیز و مقابله. شاید برادران نا راضی ات از در صلح پیش آیند. صلح که از زبان تو شگون خوش ندارد، شاید جنگ از زبان تو شگون خوشی داشته باشد!

می دانم با این همه پهلوانی که در میدان سیاست داری حتماً باری به کاخ بلند فردوسی هم سری زده ای! شاید به یاد داری آن گاه که رستم به جنگ اکوان دیو رفت و با او پنجه در پنجه شد ، ایکوان دیو آن تهمتن را روی دو دست برفراز سر بر افراشت و آن گاه با صدای توفنده یی فریاد زد: های رستم ! بگو که ترا در کوه اندازم یا در دریا؟

رستم می دانست که ایکوان دیو را هر چه که گویی ضد آن را انجام دهد. اندیشید که اگردر دریا بیفتد زنده خواهد ماند و چنین است که به ایکوان دیو می گوید که مرا در کوه بینداز! و دیو او را در دریا می اندازد و رستم نجات می یابد! و سر انجام او را از پای در می اندازد!

بیا اگر باری هم که شده از جنگ بگو، شاید هم به صلحی برسی! شاید باری هم مثنوی معنوی را خوانده ای و این سخن مولانا را به یاد داشته باشی که گفته است:« جنگ پیغمبر مدار صلح شد».

گفتند که مشاورتوآقای استانکزی آن آنتحاری را درهم آهنگی با  واحد یار به خانهء استاد برهان الدین ربانی که تازه از سفر فراخوانده شده بود، بردند.می گویند درلحظهء انتحاراستانکزی به بهانه یی در دهلیز بوده است و اگر زخمی هم که دارد به اثر کوبیدن نگهبانان استاد است نه بر اثر انفجار. می بینی برداران ناراضی شما، هیچ نمی خواهند که دستگاه استخبارات پاکستان و دوستان دور و پش شما را نا راض سازندو آن مواد انفجاری را به گونه یی مهندسی می کنند که می تواند تنها استاد ربانی را همراه با انتحاری از بین ببرد. سخن دیگر این که گفته می شود بنا به دستور استانکزی پاسبانان خانهء استاد ،آن انتحاری وارسی بدنی نکردند!

گفتند که واحدیار در توقیف به سر می برد، بعداً دیده شد که چنین نیست !  ازاستانکزی خبری در رسانه ها نیست، شاید در گوشهء نشسته ومصروف نوشتن بیانیهء خود است، چون او به عدالت شما باور دارد که دیر یا زود نشان قهرمانی صلح روی سینه اش آویخته خواهد شد!

دیروزشنیدم که جناب رییس جمهور به سارنوالی دستور داده است تا خدای نا خواسته از واحد یارو استانکزی در پیوند به چگونه گی رابطهء شان با شورای کویته و آن انتحاری و روز های موجودیت او در کابل تحقیقاتی کنند، زبانم بریده باد! که گفتم از خود جناب رییس جمهور چه کسی می تواند تحقیق کند که چگونه قاتلی را به نام قاصد صلح به نزد استاد ربانی فرستاد. باور کنید تا این سخن از دهانم به بیرون پرید، نوک زبانم را زیر دندان گرفتم تا در آینده کوتاهی کند نه درازی!

با این همه می پندارم گرهی ازاین کار فرو بسته گشوده نخواهد شد تا مگر آن شیخ بزرگوار، شیخ آصف محسنی به سخن در آید و قفل ازصندوقچهء آن  رازهای مگوبر دارد! به گفتهء شاعر:« من تشنهء صدای تو خاموشم!»







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

کبیر27.09.2011 - 15:09

 از جناب پرتو نادری سپاس میکنم که واقعاً در مورد شهادت استاد بسیار ریزبین نوشته اند.
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



پرتو نادری