نگاهی بر مقاله راه حل مشکلات قومی در افغانستان: غیرمتمرکز ساختن قدرت قبل از خروج ایالات متحده
١٥ سنبله (شهریور) ١٣٩٠
همانطوریکه در طول تاریخ افغانستان قدرت دولتی در انحصار قوم خاص بوده مسلماً مناسبات دیپلوماسی نیز به مثابه منعکس کننده اراده دولت به نسبت روابط خارجی در انحصار نمایندگان قوم خاص قرار داشته است. بناً اذهان جامعه جهانی نسبت به واقعیت های درونی جامعه افغانستان توسط دولت و نماینده های دیپلوماسی آن تغذیه گردیده و حقایق عینی در قبال ساختار جامعه از لحاظ قومی، زبانی، مذهبی و ظرفیت های اقتصادی و فرهنگی وارونه جلوه داده شده است. از جانب دیگر کشور های ابر قدرت ذیدخل مسائل افغانستان نیز برای تآمین منافع خود بالای قوم حاکم سرمایه گذاری کرده و نخواسته موجودیت اقوام دیگر و فرهنگ های مختلف در افغانستان را جدی تلقی نماید
از کلمه (افغان) توسط دولت های قومی انحصارگر به مانند شمشیر دو لبه استفاده نا جایز صورت گرفته که در خارج برای منحرف ساختن اذهان عامه به معنی (پشتون) تعبیر گردیده که گویا در افغانستان تنها افغانها = پشتونها زندگی میکنند و در داخل افغانستان کلمه افغان=پشتون با بکاربرد استبداد و سرکوبگری از یکسو و نیرنگ و عوامفریبی از جانب دیگر، بالای اقوام غیر پشتون تحمیل گردیده و در قوانین اساسی زورگویانه تسجیل گردیده است. در نفوس شماری های قلابی همچنان گماشته شدگان قبیله همان ارقام را ارایه داده اند که دولت حاکم به آن ضرورت داشت.
این نیرنگ و عوام فریبی ها تا زمانی ادامه یافت که بعداز اشغال افغانستان توسط شوروی سابق، احزاب جهادی و گروپ های تنظیمی هفتگانه و هشتگانه در بنای تعلقیت های قومی، زبانی و مذهبی شکل نگرفته بود. البته که این آغاز پرده برداری از روی تقلبات به نسبت ساختار اتنیکی، زبانی و مذهبی جامعه افغانستان بود. گفته میشود که حتی در سال ۲۰۰۱ زمانیکه قوای ناتو داخل افغانستان گردید، بسیاری ها حیرت زده شدند که در کابل به لسان فارسی صحبت میشود، چون اذهان آنها نسبت به واقعیت های اجتماعی افغانستان منحرف شده بود
محققین و صاحبنظران کشور های خارجی همچنان در آثار و مقالات شان به نسبت بازتاب مسائل افغانستان، پرداخته های دولت حاکم و آیدیولوگ های مربوط به آنرا منبع پژوهش خود قرار داده اند. و در سه دهه اخیر گاهی هم در بحبوحه پالیسی سازی ابرقدرت های ذیدخل قضایای افغانستان، همان نماینده های فکری قبیله به خاطر متاثر ساختن اذهان عامه دست به نیرنگ های بی مانندی یازیده و افکار خود را با نام های جعلی خارجی الاصل (امریاکائی، کانادائی، انگلیسی، جرمنی و ...) در روزنامه های معتبر جهانی بازتاب دادند
درین بستر جعلیات همه حقایق در جامعه افغانستان، مقاله (راه حل مشکلات قومی در افغانستان: غیرمتمرکز ساختن قدرت قبل از خروج ایالات متحده) نوشته توماس بارفیلد پروفیسور انتروپولوژی در دانشگاه بوستون و مولف کتاب "تاریخ فرهنگی و سیاسی افغانستان" که توسط دانشمند گرامی پروفیسور لعلزاد ترجمه شده است، میتواند یکی از مهمترین و عینی ترین مقالات به ارتباط حل مسائل مهم و حیاتی جامعه جنگ زده افغانستان شمرده شود
بنده با استفاده ازین فرصت سپاسگزاری خود را به حضور جناب پروفیسور لعلزاد نسبت به زحماتیکه متقبل شدند و این مقاله مهم را ترجمه کرده و در اختیار خوانندگان آن قرار دادند، ابراز میدارم.
قابل تذکر است که گفته شود محتویات مقاله آقای پروفیسور توماس بارفیلد حامل کدام فکر جدید در حل قضایای افغانستان نیست بلکه صحه گذاشتن و تآیید خواسته های نمایندگان فکری بخش مشارکت طلب جامعه نابرابر افغانستان میباشد
مسئله تقسیم قدرت در بین مرکز و محلات (ولایات ویا ایالات) یعنی غیرمتمرکز سازی قدرت سیاسی یا به
شکل تطبیق ساختار کُلی فدرالی با درنظرداشت شرایط به خصوص افغانستان ویا در چوکات ساختار دولت یونیتار (متمرکز) با انتخابی نمودن والی ها و دادن صلاحیت اجرائیوی به شورا های ولایتی در سطح هر ولایت مسئله یی است که صاحبنظران مشارکت طلب در طول سه دهه اخیر مطرح نموده و با وارد شدن افغانستان به مرحله جدید تاریخی بعداز حادثه یازدهم سپتمبر ۲۰۰۱، این خواسته های برحق به اوج خود رسید.
اما پالیسی میکر های قدرت های ذیدخل قضیه افغانستان بنابر متآثر بودن اذهان ایشان از جعلیات، نسبت به ساختار اتنیکی، زبانی و مذهبی جامعه افغانستان، به این خواسته ها توجه نداشتند
اهمیت مقاله جناب توماس بارفیلد در آن نهفته است که یک محقق سطح یونیورسیتی مملکت ابرقدرت دخیل در قضیه افغانستان، با تآیید خواسته های اقوام تحت استبداد، اذعان میکند که بدون غیرمتمرکز سازی قدرت سیاسی که سپردن اداره دولت به دست مردم و تقسیم عادلانه قدرت در بین اقوام را در قبال دارد، آوردن صلح در کشور ناممکن میباشد.
به نظر بنده در مقاله کوشش شده تا مسائل حیاتی جامعه افغانستان به حد کافی عینی بازتاب یابد اما نقاطی درین مقاله وجود دارد که مستلزم نگاه ژرف و تعمق بیشتر میباشد. درین رابطه میخواهم در چند مورد این مضمون بطور ذیل ابراز نظر نمایم:
در صفحه دوم پاراگراف دوم چنین میخوانیم: { پس از 2005، وقتی شورشیان طالب درمناطق عمدتا پشتون جنوب و شرق افغانستان قوت میگیرند، قسمت زیاد آن بعلت مخالفت محلی با حکومت ناکارآ و غیرموثری است که توسط حامد کرزی رهبری میشود.}
درین ابراز نظر دیده میشود که آگاهانه ویا غیر آگاهانه از زمینه سازی رشد طالبان توسط حلقات شووینستی قدرت حاکمه چشم پوشی صورت گرفته است. پوشیده نیست که یکسال بعد از به قدرت رسیدن حامد کرزی زمینه سازی برای رشد طالبان آغاز گردیده و سخن از طالبان تندرو و میانه رو به نشخوار منابع خبر رسانی وابسته داده شد. و در مقابل برای تضعیف موقعیت ائتلاف شمال که برای سرکوبی طالبان نقش اساسی بازی کرده بودند، مهر جنگسالار زده شده و ماشین تبلیغاتی منابع اطلاعات جمعی وابسته و "حقوق بشر" های ساختگی و من دراوردی برعلیه ایشان براه انداخته شد. و آهسته آهسته انحصار طلبان حاکم توانستند که درین امر حمایت کامل جامعه جهانی را نیز از آن خود نمایند.
موضوع "طالبان تندرو و میانه رو" تا به این سرحد رسید که نماینده های آنها با تفاهم و حمایت مستقیم پاکستان در پارلمان، حکومت و ارگانهای محلی و حتی در محرم ترین ارگانهای قدرت مانند امنیت ملی، سارنوالی و قضا جابجا گردیدند و بعضاً هم این اشخاص و افراد تابعیت مستقیم پاکستان را دارا میباشند.
از برکت!؟ زمینه سازی دولت انحصارطلب حاکم افغانستان، شرایطی ایجاد گردیده که طالبان در مناطق غیرپشتون نشین، به حمایت همین دولت و حامیان او رویانیده میشوند. از انتقال طالبان مسلح در شمال تا توزیع مصارف آنها از قبیل پوشاک، خوراک، عراده جات، روغنیات وغیره
نظر به ادعا های منابع معتبر اطلاعات جمعی بخشی از کمک های جامعه جهانی یا از طریق دولت ویا مستقیماً توسط دولت های دخیل در قضیه افغانستان به بهانه های مختلف در خدمت طالبان قرار میگیرد و تلاشهای مذبوحانه هم ادامه دارد تا طالبان با همه ارتکابات به جنایت غیر عقلانی و غیر انسانی آنها، در ساختار آینده دولت شریک گردند.
نا رضائیتی مردم از رژیم حامد کرزی جای خود را دارد و در رشد بعدی طالبان بی تآثیر نبوده، اما اینهمه پیشروی و موفقیت طالبان، نه نتیجه گریز مردم از دولت کرزی بلکه محصول زمینه سازی و تلاشهای حلقات انحصار طلب حاکم به خاطر احیای دوباره طالبان بوده است.
جناب توماس بارفیلد به صفت افغانستان شناس حتماً جنگ های قومندان امان الله با امیر اسماعیل خان را در هرات بیاد داشته باشند که دولت کرزی به یاری طالبان و طالبان به یاری کرزی برعلیه اسماعیل خان جنگیدند، البته که این یک نمونه از صدها حوادث دیگر است که دولت حامد کرزی با درنظرداشت مشترکات قومی و زبانی، به خاطر احیای دوباره انحصار حاکمیت و نجات قدرت درحال لغزش قبیله، برای رشد دوباره طالبان تلاش نمود.
به اینترتیب فرموده فوقاً مذکور میتواند، یکنوع اغماض ویا بی خبری از حمایت ده ساله حلقات برسر اقتدارشووینستی از طالبان محسوب گردد
در پاراگراف آغازین صفحه هفتم چنین آمده است: {آنها "پشتونها" در گذشته، همیشه بدوراولادۀ خانواده درانی منحیث یک اقدام استراتژیک یکجا می شدند، زیرا پشتونها و غیرپشتونها مشروعیت چنین رهبرانی را قبول نموده بودند. اما در سالهای ۱۹۹۰ رهبران پشتون مجاهدین مانند گلب الدین حکمتیار این گزینه را رد کرد... در سالهای ۱۹۹۴، در عدم وحدت پشتونها، جنگ به بن بست میرسد}
قبول مشروعیت نظام و تسلیم شدن زیر پاشنه های آهنین دو تعریف جداگانه میباشد
تاریخ شهادت میدهد که احمد خان درانی (۱۷۴۷ - ۱۷۷۳) به حمایت دوازده هزار قشون ابدالی و اوزبیک و چهار هزار قشون غلجائی به قدرت رسید. (غلام محمد غبار "افغانستان در مسیر تاریخ" صفحه ۳۵۴)؛ او بعداز ایجاد یک دولت متمرکز، رسم دولت داری شاهان و امپراطوران اسلاف خود را رعایت و نظام دولتی خود را از نمایندگان تمام اقوام تشکیل داد. اولاد های خود را به دور از دخالت در امور مملکت نگه داشت و در فیصله جرگه ها اهمیت قایل بود. و در زمان مریضی اش پسر دوم خود تیمورشاه را ولیعهد مقرر کرده و در سن ۵۰ سالگی وفات کرد. و پسر دومی او بنام تیمور شاه جانشین آن گردید.
تیمور شاه پسر احمد شاه ابدالی ( ۱۷۷۳ - ۱۷۹۳ ) یک شخص با سواد و شاعر اما تجمل پرست، عیاش و دارای ده زن از قبایل مختلف و ۳۳ فرزند بود. تیمور شاه با تفاوت از پدر خود اداره امور مملکت را خانواده گی نموده و پست های مهم دولتی را به فرزندان خود سپرد. (تاریخ غبار- جلد اول)-
به اینترتیب مشروعیت نسبی زمان احمد شاه ابدالی مضمحل و اخلاف آن تا آخرین فرد نظام قبیله در چهره محمد داود خان با پاشنه های آهنین، با سرکوب و غارت و قتل و قتال مردم حکم راندند که عبدالرحمن و نادر به صفت خونخوار ترین آنها در پیشگاه تاریخ برجسته گردیدند.
آنچه در اذهان نسل ها نقش گردیده است: عبدالرحمن، هزاره ها را قتل عام کرد، زنهای ایشان را به صفت کنیز و مرد هایایشان را به صفت برده به فروش رسانید، نادر نه تنها جنایت ضد بشری کشتن، بستن، قین و پانه، به توپ پراندن را در مملکت مروج ساخت، بلکه با دستان گماشته خود بنام محمد گل مومند جنایت التیام ناپذیر تاریخی را در قبال افتخارات تاریخی و داشته های فرهنگی اقوام غیر پشتون افغانستان مرتکب گردید. آثار تاریخی به دریای آمو انداخته شد، کتابخانه ها به آتش کشانیده شد، نامهای تاریخی مناطق تعویض گردید. پلانهای ناتکمیل و به ثمر نرسیده او با رویکار آمدن فرزندش محمدظاهر دنبال گردید. و در زمان ظاهر پالیسی ناقلین و غصب اراضی مردم چه در هزاره جات، چه در شمالی و چه در ترکستان به اوج خود رسید. در اولسوالی قبلی و ولایت امروز سرپُل دهقانان اوزبیک و تاجیک صرفاً به خاطر اعتراض به غصب ملکیت خود، توسط خان های قبیله بنام اسحاق زائی ها در کوره آتش خرمن خود زنده سوختانده شدند.
این چند نقطه بشکل نمونه یاددهانی گردید اما داستان جنایت این سلاله میتواند صدها جلد کتاب را دربر گیرد.
به اینترتیب در طول تاریخ افغانستان، غیر پشتونها و حتی گاهی خود پشتونها نیز از جانب رژیم های خاندانی سرکوب گردیدند.
با درنظرداشت اینهمه جنایات انجام یافته برعلیه مردم افغانستان و بخصوص غیر پشتونها، مشروع قلمداد کردن رژیم های خاندانی سدوزائی و محمدزائی قابل مکث است.
در مورد تردید گزینه سنت پیروی از خاندان درانی که درین پاراگراف ذکر شده است، باید تصحیح کرد که این گزینه نه توسط حکمتیار رهبر مجاهدین پشتون تبار بلکه با کودتای کمونستی هفتم ثور ۱۳۵۷ هجری شمسی برهم زده شد.
آقای توماس بارفیلد عامل در بن بست رسیدن جنگ در سالهای ۱۹۹۴ را عدم وحدت پشتونها دانسته اند
اگر هدف جناب ایشان وحدت پشتونهای دو طرف خط دیورند با دخالت مستقیم نظامی پاکستان به مانند رویکار آوردن طالبان باشد، درین ادعا شکی وجود ندارد. اما منظور شان وحدت پشتونهای افغان باشد، به نظر بنده قابل مکث است.
زیرا که عامل اصلی در بن بست رسیدن جنگهای ۱۹۹۴ ایجاد خط فاصل قرمز و مشخص شدن سرحدات در بین اقوام چهارگانه افغانستان بود که اقوام کوچکتر دیگر با درنظرداشت علایق تاریخی، فرهنگی، اتنیکی، زبانی، مذهبی، منطقوی و بعضی مشخصات دیگر با همین چهار قوم مطرح افغانستان پیوستند و هریک از تقسیمات قومی با درنظرداشت توانائی خود که شعاع وجودی قومی اساس آنرا تشکیل میداد، اراضی افغانستان را در چهار قسمت اوزبیک نشین، تاجیک نشین، پشتون نشین و هزاره نشین تحت کنترول خود آوردند و با تآیید فرموده ایشان این اقوام نتوانستند که همدیگر را از صحنه بیرون نمایند.
اما در سناریوی به قدرت رسیدن طالبان وحدت پشتونهای دوطرف مرز دیورند، حمایت مستقیم نظامی پاکستان، ایجاد تفرقه و شگاف در بین اقوام غیر پشتون، ظلم و بیدادگری قومندانهای محلی بالای مردم خود، بحران منطقوی در اثر سقوط شوروی کمونستی، سرمایه گذاری امریکا و انگلیس بالای طالبان را میتوان از عوامل عمده و اساسی به قدرت رسیدن طالبان قلمداد کرد.
در پاراگراف دوم صفحه هشتم چنین میخوانیم: {حکومت جدید یک قدرت اجرائیوی فوق العاده قوی بر بنیاد قانون اساسی رژیم محمد ظاهرشاه مصوب در1964 بوجود میآورد. افغانهای کابل (که تعداد زیاد شان دراین اواخر از خارج برگشته بودند) مناقشه میکنند که این کار بخاطر جلوگیری از تفرقه قومی و منطقوی ضروری بود. آنها برنامه های دیگر را رد نموده و کسانی را که طرفدار خودمختاری منطقوی و قدرت کمتر ریاست جمهوری بودند منحیث افزار "جنگ سالاران" و یا گروههای قومی برچسب میزدند. جوامع بین المللی، افغانهای طرفدار مرکزیت را پشتیبانی کردند، ...}
بلی! واقعاً افغانها = پشتونهای برگشته از خارج ویا به عباره دیگر پالیسی میکر های معضله افغانستان به صفت مشاورین ارشد خارجی ها و بخصوص امریکا، انگلیس و پاکستان در چهره خلیلزاد، احدی، غنی احمدزی، جلالی، اتمر و امثالهم برای احیای دوباره قدرت انحصار قبیلوی، طرفدار برگشت یک سیستم امیرعبدالرحمن خانی بودند. و این روند در واقعیت امر ادامه دهنده پالیسی بنا شده در بُن باشد. همانطوریکه معلوم است، تعلقیت های قومی، زبانی و مذهبی بستر تصمیم گیری های مهم و حیاتی در مورد سرنوشت افغانستان در بن را تشکیل میداد.
قسمیکه بیاد داریم، حامد کرزی پشتون تبار قندهاری با اخذ دو رآی در مقابل یازده رآی عبدالستار سیرت تالقانی اوزبیک تبار منعکس کننده منافع خاندان ظاهر شاهی برنده پُست ریاست جمهوری اعلام گردید.
وزارت دفاع بی عسکر، وزارت داخله بی پولیس، وزارت امنیت بی تشکیل و وزارت خارجه بی صلاحیت به شورای نظار شهید احمد شاه مسعود سپرده شد، اما شاه رگ های اقتصادی که با ورود ملیاردها دالر در حیات سیاسی، اجتماعی و نظامی آینده تعیین کننده بود، افغان ملتی ها قبضه کردند، به نظر بنده شرایط موجود نتیجه رشد قانونمند پالیسی بنا شده در بُن میباشد ولی امریکا و انگلیس فکر نمیکردند که چنین شرایط به نفع ایشان نباشد. از جانب دیگر واقعیت های درونی جامعه افغانستان برای امروز برای جهانیان و به خصوص امریکا و انگلیس تا حدی برملا گشته است.
با درنظرداشت مسئله فوق، بعد از جلسه بُن در آستانه لویه جرگه قانون اساسی وضعیت جامعه روشنفکری و نمایندگان اقوام طوری شکل گرفت که پشتونتبار ها خواهان یک دولت قوی مرکزی شدند که بقای قدرت سیاسی را در انحصار ایشان تضمین نماید و تآکید ایشان هم بالای سیستم ریاستی بود. آنانیکه دل خود را به پُست های اجوف به اصطلاح کلیدی خوش ساخته بودند، مجبور بودند تا به پاس آنکه گویا قدرت را بدست دارند، بالای سیستم متمرکز تآکید نمایند اما گاه و بیگاه ذهنیت سیستم پارلمانی را پخش مینمودند.
قسمت دیگر روشنفکران و نمایندگان که همه برخاسته از اقوام غیر پشتون، خواهان غیرمتمرکز سازی قدرت سیاسی بودند. نحوه ارایه این خواست گاهی با شعار سیستم فدرالی همراه میبود که بزودی این شعار در گلو های ایشان خفه میگردید اما ارایه سیستم دیگر غیرمتمرکز سازی یعنی انتخابی بودن روسای ارگانهای محلی از والی تا علاقدار و دادن اختیارات اجرائیوی برای شورا های ولایتی در سطح ولایات، به اندازه طرح ساختار فدرالی حساسیت برانگیز نبود.
بالآخره با دسیسه و توطئه، تهدید و ارعاب، رشوت و معامله قانون اساسی زورگویانه یی به تصویب رسید: ریاست جمهوری متمرکز، بدون پُست صدارت و صلاحیت های غیر محصور رئیس جمهور که در نتیجه (ازدواج) تحمیلی قانون اساسی زمان ظاهر شاه با برخی مفادات قانون اساسی امریکا بدست آمد.
استادان و دانشمندان علوم حقوق و دولت میدانند که سیستم ریاست جمهوری افغانستان با نبود پُست صدارت (مشابه سیستم امریکای فدرالی) و در بستر {تمرکز قدرت} نمونه یی است که در هیچ نقطه دنیا سابقه ندارد.
به ارتباط این موضوع قابل توجه آنست که امروز جامعه روشنفکری افغانستان به مثابه تعیین کنندگان استقامت رشد بعدی جامعه، عمدتاً به دو کتگوری تقسیم شده اند: پشتونها خواهان تمرکز قدرت و غیرپشتونها خواهان تقسیم قدرت در بین مرکز و محلات میباشند. مسلماً منظور این تقسیم بندی منفی آن عده افراد و اشخاص اقوام غیرپشتون است که برای بدست آوردن منافع شخصی و یا خانواده گی خود دست به معامله زده و هر سیستمی که شووینیسم پیشنهاد مینماید، دست خود را بالا میکند
اگر دیروز ایجاد سیستم فدرالی یک الترناتیف بود اما امروز یک ضرورت عینی برای حل قضیه و جلوگیری از تجزیه افغانستان میباشد همان طوریکه به ضرورت آن جناب پروفیسور توماس بارفیلد تآکید کرده اند. جان مطلب در تفسیر پراگراف مذکور درینجاست که موضوع ساختار سیستم دولتداری یکی از مهمترین مسئله حیاتی جامعه است و در صورت تماس با این مسئله باید روشن و شفاف بیان گردد .
در آخر از جناب پروفیسور توماس بارفیلد تشکری میکنم که در بستر انحصار اذهان جامعه جهانی توسط مشتی از طرفداران برگشت استبداد، تلاش بی مانندی بخرچ دادند تا که واقعیت های جامعه افغانستان حتی المقدور واقعی و عینی بازتاب یابد
و من الله التوفیق
نوت: منظور از اشاره به صفحات، صفحات پی دی اف مقاله میباشد
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
حمید فرهمند | 17.12.2013 - 20:15 | ||
تشکر از مقاله زیبا پر مفهوم و آموزنده تان دقیقا تمام واقعیت ها در این مطالب نهفته است . علاقمند خواندن بیشتر مقالات شما هستم |