از آزادی عقیده تا آزادی بیان
١٤ سنبله (شهریور) ١٣٩٠
ای برادر تو همان اندیشه ای
ما بقی تو استخوان و ریشه ای
(مولانا جلال الدین محمد بلخی )
بحث آزادي عقيده را مي توان يكي از بحث هاي پايه يي جامعه مدني دانست. به مفهوم ديگر نمي توان جدا از بحث آزادي هاي فردي و از آن شمار آزادي عقيده، بحث جامعهء مدني را به ميان آورد.
جامعهء مدني بدون آزادي فردي بيشتر به همان تمثيل معروف شير بي دم و بي يال مولوي در مثنوي معنوي همانند است.
در اعلاميهء جهاني حقوق بشر داشتن آزادي فكر، وجدان و مذهب حق هر انسان دانسته شده است.
البته اين حق زماني مي تواند مفهوم وهستي كامل خود را پيدا كند كه هر انسان بتواند بدون هراس، انديشه اش را بيان كند و همچنان بدون هراس بتواند مراسم مذهبي خود را به جاي آورد.
هر كس عقيده و انديشه يي دارد و اين عقيده وانديشه را آگاهانه پذيرفته است. به آن باور مند است و آن را تبلور اساسي شخصيت و هويت خود مي داند؛ اما اگر اين فرد بنا بر حاكميت استبداد چه سياسي و چه مذهبي نتواند عقيده اش را بيان كند، و نتواند براي خود در جامعه همفكراني جستجو كند و همچنان نتواند كه كساني را به عوالم فكري و انديشه يي خود فرا خواند؛ بدون ترديد در چنين وضعي هرگز نمي توان از آزادي راستين عقيده و فكر، سخني به ميان آورد.
آزادي عقيده وانديشه اين نيست كه ما به چيزي باورمند باشيم و آن را با خويشتن خويش تكرار كنيم و در بيان آن از موشهاي گوشدار ديوار ها بهراسيم؛ بلكه آزادي عقيده يعني آزادي بيان آن. اگر آزادي بيان وجود نداشته باشد، آزادي عقيده از مفهوم خالي مي شود. آزادی بیان مکمل آزادی عقیده است ، آن سوی سکه ء آزادی عقیده است و اگر آن را از این سکه برداری ، این سکه دیگر ارزش خود را در دادو ستد و گفتمان های فرهنگی ، سیاسی و اجتماعی از دست می دهد .
در اعلاميهء جهاني حقوق بشر حق آزادي عقيده همراه باحق آزادي بيان مطرح است.
يعني اين كه نه تنها كسي از داشتن عقيدهء خود بيمناك نباشد؛ بلكه او بتواند افكار وعقايد خود را بدون هر نوع بيمي و ممانعتي بيان كند و آزادي انتشار آن را نيز داشته باشد.
آزادي بيان در درازاي تاريخ پيوسته از دغدغه هاي بزرگ بشري بوده است.
اگر ديروز سقراط را جام شوگران نوشانيدند و منصور حلاج را به جرم گفتن «انا الحق» بر دار بر كردند و يا هم سلطان بزرگ غزنه محمود، خطاب به ابوريحان بيروني مي گفت: سخن بر مدار نيت سلطان بگو نه بر مدار علم خود! همه و همه نمونه هايي از شقاوت و استبداد است كه مي خواهد بر لب ها قفل نهد و بر دهان ها مهر بكوبد.
شمس الحق تبريز وقتي فرياد مي زد:
« ...تمام گفتن، مي بايد
و تمام شنودن!
بر دلها مهر است،
بر زبان ها مهر است،
و بر گوشها مهر است! »
درحقيقت مي خواست تصويري عارفانه يي ازاختناق سياه روز گار به دست دهد.
امروزه اين وضع به گونهء ديگري ادامه دارد. یعنی تفتيش عقايد همچنان بر جاي خویش باقيست؛ اما شيوه هاي تفتيش عقايد و شیوه های خاموش سازی روشنفکر دگرگون شده است.ديگر گاليله يي را به جرم بيان حقيقتي به محاكمه نمي كشند، بلكه گاليله هاي امروزين به شيوه هاي ديگري خاموش ساخته مي شوند.
شايد هم گاليله هاي امروز را نخست مي كشند و بعد بر جنازه اش اشك تمساح مي ريزند. شاید هم به مقامی که قامی نیست می نشانندش و بعد خاموشش می کنند. از کسی پرسیدم که در این اواخر کمتر چهره اش در بحث ها و گفتگو ها دیده می شود! گفت در نهادی کار می کنم که برایم اجازهء چنین بحث و گفتگو ها را نمی دهد!
انسان بدون آزادي عقيده و بيان يك مفهوم ناقص است، يك مفهوم مفلوج است. هستي انسان با كلام رنگ يافته است. انسان خليفهء خدا در زمين است، تاج كرمنا بر سر دارد و علم السمأ است. انسان اين همه را از آن جهت دارد كه خداوند او را با گوهر خرد آفريده است. انسان است كه در بارهء خدا مي انديشد.
انسان است كه در جستجوي دريافتن راز آفرينش است. به گفتهء علامه اقبال : « حذر ای پرده گیان پرده دری پیدا شد.»
چگونه مي توان انسان را با اين همه ظرفيتي كه دارد ناگزير از آن ساخت كه خاموش بنشيند. سياه ببيند و سپيد بگويد!اجبار در عقيده چه اجبار مذهبي باشد و چه اجبارغير مذهبي هيچگاهي مفيد نبوده است. اجبار در عقيده از هر نوع آن که باشد همیشه نكوهيده است.
اساساً عقيده يي كه بر بنياد جبر پذيرفته مي شود، عقيده نيست. عقيده انسان را قوت روحي مي بخشد. عقيدهء جبري از چنين چيزي خاليست. انسان بي عقيده چيزي از انسانيت كم دارد. به گفتهء مولانا جلال الدين محمد بلخي:
اي برادر تو همان انديشه يي
ما بقي تو استخوان و ريشه يي
وقتي براي كسي اجازهء بيان عقيده و انديشه داده نمي شود، در حقيقت آن كس از شخصيت تهي مي گردد. مسخ مي شود. و به گفتهء استاد خليل الله خليلي به « يك جعبهء استخوان، دو پيمانهء خون» بدل مي شود.
استخوان وخون و غريزه رشته هاي پيوند انسان با جانواران ديگر است، امتياز انسان در خرد انسان و در انديشه و عقيدهء انسان است. آنهايي كه بر ضد انديشه وخرد انسان قيام مي كنند، در حقيقت تيغ بر رخ انسانيت مي كشند. در حقيقت مي خواهند انسانرا از ريشه اش جدا سازند.
آيهء لا اكراه في الدين از آيه هاي مدني قرآن است. اين آيه زماني نازل شده است كه پيامبر اسلام در شهر يثريب، نظام اسلامي را بر پا ساخته بود و قانون وضع كرده بود.
چنين است كه اين شهر در تاريخ به نام شهر پيامبر يا مدينه النبي هويت پيدا كرده است. امروزه مدينه النبي به حيث نخستين جامعهء مدني در تاريخ اسلام مورد مطالعه قرار ميگيرد. جامعهء مدني ارمان همه نيك انديشان در تاريخ بوده است. نيك انديشاني كه خود در زير چكمه هاي استبداد زيستند.
شماري از پژوهشگران مدينته النبي را تجسم آن آرمان هاي نيك انساني ميدانند. يك مدينهء فاضله تحقق يافته مي دانند كه با دريغ عمر كوتاهي داشت.
پيامبر در اين شهر هيچ گروهي را مجبور به ترك مذهب و عقيدهء آنها نكرد. نخواست تا كسي را از بيان انديشه اش ممانعت كند. اساساً رسالت پيامبران، رساندن پيام خداوند به بنده گان است. پيامبران در امر پذيرش دين جبر كننده گان بر مردم نيستند. اگر خداوند مي خواست، با فرستادن آيتي همهء گردنكشان را ناگزير از فرمانبرداري مي كرد.
مسأله آزادي عقيده و أزادي بيان امروزه از چنان اهميتي در حيات سياسي- اجتماعي كشور ها برخوردار است كه حتي ديكتاتور ترين نظام ها هم، دست كم، ظاهراً از در سازش با آن پيش مي آيند و مي خواهند اين امر را تلقين كنند كه گويا آن ها نيز از طرفداران آزادي عقيده و بيان اند.
اما أزادي عقيده و بيان تا جايي كه أن ها خود مي خواهند. يعني مردم بايد چنان عقايدي داشته باشند و أن عقايد را چنان بيان كنند كه اين جباران مي خواهند.
جايگاه آزادي بيان:
امروزه بشر هر آنچه كه از تنوع فكري، انديشه يي، سياسي، اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي و سر انجام مذهبي دارد، در نتيجهء آزادي بيان به دست آمده است.
جوامع بشري گوناگون است، ديدگاه هاي انسان ها متفاوت است. هر كشوري سرود ملي جداگانه يي دارد. هر كشوري پرچم جداگانه يي دارد، براي آن كه انسان صاحب خرد اند.
جامعهء بدون اختلاف جامعهء جانوران است، براي آن كه جانوران خرد ندارند. انسان خرد دارد و اين خرد مي تواند يكي از سرچشمهء اختلاف در ميان انسان ها باشد. البته اختلاف هميشه امر بدي نيست. آن گونه كه گفته اند از برخورد انديشه ها جرقهء حقيقت پديدمي آيد واين برخورد زماني صورت مي گيرد كه انديشه ها بيان شوند و بر يكديگر اثر بگذارند. آزادی بیان پنجرهء کشوده یی رو به خورشید است که از آن می توان تنوع رنگ رنگ عقیده و اندیشه های بشری را تما شا کرد. این تنوع اندیبشه و عقیده است که ضرورت آزادی بیان را به میان می آورد . اگر آزادی عقیده بدون آزادی بیان نمی تواند مفهوم و هستی کامل خود را پبدا کند ، درجهت دیگر آزادی بیان بدون عقیده و اندیشه نیز نمی تواند مفهومی داشته باشد . رمهء گوسپندان به آزادی بیان نیازی ندارند برای آن که آنها اندیشه و عقیده یی ندارند که آن را بیان کنند . در این مفهوم آزادی بیان یعنی آزادی اندیشه و عقیده . به مفهوم دیگر آزادی بیان ابزاری است جهت رساندن اندیشه و عقیده یی برای دیگران .
اگر آزادی بیان د ر رسانه های افغانستان به اصطلاح می لنگد دلبل آن ، این است که این آزادی هنوز محتوای مناسب خود را که همان اندیشه و عقیده باشد در نیافته ا ست .
با اين همه آزادي بيان يك مفهوم مشخص است نه يك مفهوم مجرد. همان سان كه انسان هيچگاهي به حقيقت مجرد دست نمي يابد به همانگونه رسيدن به بيان أزادي به مفهوم مجرد آن هيچگاهي براي انسان مقدور نخواهد بود. آن هايي كه به دنبال آزادي مطلق بيان اند، در حقيقت، مي خواهند همه چيز را مسخره كنند، حتي خود را و انسانيت را. انسان خود موجود مطلق نيست موجود محدود است ، موجود ناقص است، اين موجود ناقص چگونه مي تواند آزادي مطلق داشته باشد!
حقيقت هميشه مشخص است و آزادي بيان نيز چنين است.
در تمامي كشور هايي كه اعلاميهء جهاني حقوق بشر را پذيرفته اند و در پاي آن امضا كرده اند، مي توان از نوعي آزادي بيان در آن كشور ها سخن گفت؛ اما اين آزادي بيان در همهء اين كشور ها در يك سطح معين قرار ندارد. حتي در يك كشور واحد نيز آزادي بيان نمي تواند هميشه در يك سطح معين باقي بماند. اين امر وابسته به چگونه گي دولت هاست. دولت هاي استبدادي و توتاليتر دشمن آزادي بيان اند و در مقابل دولت هاي قانون سالار ، آزادي بيان را از اجزاي تكميل كنندهء جامعهء مدني مي دانند.
عمدتاً آزادي بيان را به دو بخش زيرين تقسيم مي كنند:
* - نخست آزادي براي بيان عقايد ضد ديني
* - دوديگر آزادي براي بيان عقايد علمي ، سياسي ، اجتماعي ، فرهنگي و موضوعات ديگر...
از اين ميان در تاريخ ، بيان عقيدهء ضد ديني بيشتر مشكل ساز و ماجرا برانگيزبوده است .
هرديني حريمي دارد كه افكار ضد خود را در آن راه نمي دهد . مثلاً اگركسي در پيوند به مفاهيم توحيد ، نبوت و معاد شك كند و سخنان خلاف آن چيزي كه دين خود گفته است بگويد ؛ بي گمان چنين كسي خود را با كيفر بزرگ ديني رو به رو كرده است . دین در این موارد هیچگونه اندیشه مخالفی را به هیچ عنوانی نمی پذیرد و آزادي بيان در اين ارتباط تا آن جا مي تواند به پيش برود كه ريسمان دين اجازه مي دهد .
تازه اين يك جهت مساًله است ؛ جهت ديگر اين كه دريافت و قرائت ما از آزادي هاي ديني متفاوت است .
مثلاً يك حكومت استبدادي به ظاهر ديني ، مي تواند در چارچوب تفسيري كه خود از دين دارد ، هرنوع آزادي را قدغن كند . چنين حكومت هايي قرآن را به گونهء مي خوانند كه سود ايشان است .
دربخش دوم ، بيان مسايل سياسي نسبت به مسايل ديگر همواره حساسيت بيشتري داشته است .
چنان كه در درازاي تاريخ روشنفكران پيوسته به سبب بيان عقايد سياسي خويش با بد بختي هاي بزرگي رو به رو بوده اند . از گذشته ها ي دور كه بگذريم ، در تاريخ معاصر كشور خودمان ، درنتيجه ء سركوب
خو نين مشروطيت او ل ، استبداد هاشم خانی و سركوب روشنفكران در رژيم كودتايي هفت ثور، هزاران تن به جرم ديگر اندیشی خویش سر به نيست شده اند.اين ها عواملي اند كه آزادي بيان را محدود مي سازند.
فرض را بر اين مي گذاريم كه ما در مدينه فاضله ء افلاتون زنده گي مي كنيم ، آيا در اين مدينه هيچ مانعي در برابر آزادي بيان وجود ندارد و آزادي بيان در مدينهء فاضلهء افلاتون یک امر مجرد و مطلق است؟ بدون ترديد كه نه .
براي آن كه افلاتون مدينه اش را بر اساس حاكميت قانون پي افگنده است و شهر وندان آن ناگزير از اطاعت قانون اند . هيچ قانوني آزادي مطلق را ضمانت نمي كند. هر چيزی که در قانون تعریف می شود حد و مرزی دارد . اساساً قانون خود در نقظهء مقابل آزادی قرار دارد و آن را محدود می سازد.
در جهت ديگر آزادي يك فرد آن جا ، پايان مي يابد كه آزادي كس ديگري آغاز مي شود . انسان در يك شبكهء گسترده ءاجتماعي زنده گي مي كند ، حالا اين شبكه پيچيده و يا هم ساده ، مساله ء ديگريست . مهم آن است كه هر فرد در اين شبكه نا گزير ازآن است تا از يك رشته قوانين ، سنت ها و خواسته هاي اجتماعي اطاعت كند
هر فردي در اين شبكه مي تواني عقيده ء خود را بيان كند. البته آن كسي كه در كنار تو ايستاده است و در كنار تو زنده گي مي كند و هم آن كسي كه دشمن تست نيز مي توانند به بيان آزادانه ء انديشه هاي خويش بپردازد . حالا اين انديشه ها شايد با يكديگر هم آهنگي و همگوني نداشته باشند ، شايد در نقطهء مقابل هم قرار داشته باشند. نكته ء مشترك در بيان اين همه انديشه هاي متفاوت اين است كه كسي حق ندارد تا عقيده ء مخالف خود را اهانت كند و بر كرامت بشري شهروند ديگري تعرض نمايد ويا هم با جبر عقيده ء خود را بر ديگران تحميل كند . اصل عمده اين است كه با در نظر داشت چنين شرايطي هر شهروندي حق بيان انديشه و عقيده ء خود را دشته باشد.
روزگاري انديشه گر فرزانه يي به يكي از مخالفان خود گفته بود: « من دشمن تو و دشمن انديشه ء تو ام ، اما براي آن كه بتواني انديشه ات را بيان كني حاضرم كه جانم را فدا سازم .»
اگر كسي يا گروهي بر اين پندار ناصواب باشد كه عقيده ء او يگانه راه رسيدن به حقيقت است و ديگران بايد به دنبال او بيايند و حق مخالفت با او را ندارند . بدون ترديد چنين كسي شايسته گي زيستن در جامعهء مدني را ندارد. او يك شهروند نيست ؛ بلكه يك فاشيست خود راي ويك ديكتاتور خود كامه است .
گفته اند :«همه چيز را همه گان مي دانند و همه گان هنوز به دنيا نيامده اند.»
هيچ عقيده يي دربرگيرندهء كليت حقيقت نيست ؛ بلكه هر عقيده يي پاره يي از حقيقت را با خود دارد . بناً آزادي بيان زمينهء گفتمان انديشه ها را پديد مي آورد و آن ها را چنان آيينه هايي در برابر هم مي گذارد و اين جاست كه ما مي توانيم حقيقت تا بي نهايت جاري را تماشا كنيم .
عوامل باز دارندهء آزادي بيان
تنوع و گسترده گي عوامل بازدارندهء آزادي بيان با تنوع و گسترده گي نظام هاي سياسي در جهان پيوند دارد . عوامل باز دارندهء آزادي بيان در نظام هاي گوناگون مي تواند ظهور و عملكرد هاي گوناگوني داشته باشد.
همانگونه كه آزادي بيان هيچگاهي يك امر مطلق بوده نمي تواند به همانگونه درجهان هيج نظام سياسي نمي تواند وجود داشته باشد كه خود را از نظارت بر آزادي بيان ، مطلقاً كنار بكشد.
در موجوديت يك چنين عوامل شبكه يي است كه گاهي حتي در نظام هاي متكي بر قانون نيز، قلم ها آزادانه بر برگهاي كاعذ حركت نمي كنند و زبانها دركامها آزادانه نمي چرخند.
سانسور و نظارت بر آزادي عقيده و بيان در حقيقت ، سايهء هر نظام سياسي است. به هر پيمانه يي كه يك نظام سياسي از ارزش هاي دموكراسي به دور باشد به همان اندازه سانسور، سايه ء سنگينتر و وخوفناكتري را بر امر آزادي بيان مي گستراند.
شايد بتوان گفت كه سانسور همزاد زنده گي اجتماعي انسان است كه پس از پيدايي مطبوعات و رسانه هاي همه گاني حضور دوچنداني يافته است .
سانسور در گذشته ها چنان غولي با سايه ء خود ظاهر مي شد و همه جا را تاريك مي ساخت . همه گان او را مي ديدند و صداي وحشتناك نفس كشيدنش را مي شنيدند؛ اما سانسور امروزه دركشور هاي كه ادعاي داشتن قانون آزادي بيان را دارند به گونهء شيطان عمل مي كند .
شيطان سايه ندارد. آرام نفس مي كشد و گامهايش سبك و بي صداست. دركنار تو راه مي رود . درنوك قلم تو جاري مي شود . به جاي تو مي انديشد. به جاي تو ابراز عقيده مي كند ؛ اما تو ظاهراًحضور او را احساس نمي كني .
غول ويرانگر است و صداي ويرانگري اش از كران تا كران مي پيچد و با مشت در دهان تو مي كوبد و توبا دستان خويش دهان خون آلودت را محكم مي گيري و توان فرياد زدن را از دست مي دهي ؛ اما شيطان پاره قندي دردهان تو مي كند تا با شيريني آن چيزي را بگويي كه او مي خواهد . اگر چنين نشد ، شيطان نيز ترا ويران مي كند ، مگر ويرانگري اش را به نام سازنده گي جا مي زند .
امروزه سانسور مانند شيطان عمل مي كند ، او استدلال مي كند ، از ويرانگري خود به دفاع بر مي خيزد . ويرانگري خود را به نام آباداني قوم و نگهداری ارزش های ملی و مذهبی جا مي زند .
امروزه سانسور چنان شيطاني چهرهء معصومانه يي به خود مي گيرد. دلسوزي نشان مي دهد . خود را وارث آرزشها مي داند . گويي دلنگران فروپاشي تمام ارزشهاست . ارزشهاي مذهبي ، ارزشهاي ملي ، استقلال و تماميت ارضی و چه ها و چه هاي ديگر. دشواري در اين جاست كه او هيچگاهي نمي خواهد در پيوند به اين ارزشها با تو درك همگوني داشته باشد . اين كه ارزشها چيست و چه مرز هاي مشخصي دارند ، اين را ديگر او تعين مي كند و تو بايد با آن موافقت كني . در غير آن شيطان به شيوه ء دِگر و ابزار ديگر همان كاري را مي كند كه غول.امروزه سانسور به مانند شيطان عمل مي كند . بهانه گير است . با تو دوست مي شود و بعد با بهانه يي زبان ترا مي برد.همين جا يكي از حكايت هاي منسوب به لقمان حكيم به يادم مي آيد:
روزي و روزگاري در ميان عقاب تيزچنگالي و كبك خوش آوازي رشته ء دوستي تنيده شد. كبك درسايه ء اين دوستي از چنگا ل عقاب آسوده خاطر گشت و ديگر هراسي سبب نمي شد كه روزان و شبان خاموش بماند و آن همه سرود و تغني را در گلو خفه سازد.
؛ بلكه او ديگر آزادي بيانش ! را به دست آورده بود و هرچه دل تنگش مي خواست مي خواند . روز ها و شب ها اين گونه در ميان اين دو دوست مي گذشت ؛ ولي اندك اندك دلچسبي عقاب به خواندن هاي كبك كم مي شد . عقاب ، ديگر نه تنها علاقه يي به شنيدن آن نداشت ؛ بلكه در فكر آن بود كه چگونه و با چه بهانه يي اين صدا ها را خاموش سازد .
اتفاقاً در يكي از شب هاي مهتابي كه زيبايي، زمين و آسمان را به هم پيوند مي زد ، كبك فراز صخره ء بزرگي پر زد و ازديدن آن آسمان شفاف باماه و ستاره گان بي شمار شوق آزادي بيانش ! گل كرد و هواي گواراي كوهستان را در سينه فرو برد و با چهچه ء دلنشيني سرود تازه يي را در سكوت كوهستان رها كرد.
عقاب كه منتظر بهانه يي بود سر ا ز زير بال تفكر و مشورت ! بيرون آورد و با صداي خشم آگيني فرياد زد :
« هاي ! تو چگونه دوستي كه من اين جا در زير اين خورشيد سوزان مي سوزم و تو در زير سايه ء سرد آن درخت سرو، سرود مي خواني ؟»
كبك با حيراني گفت :« دوست بزرگ من ! حالا شب است و من روي اين تخته سنگم نه در زير درخت ! آنچه كه در آسمان مي تابد ماه است نه خورشيد! پس تو چگونه ازتابش خورشيد سوزان ، مي سوزي !»
كبك تا خواست سرود نا تمام خود را ازسر گيرد كه عقاب بر خاست و چنگال تيزش را درگلوگاه او فرو برد و گفت :
«پس من دروغ مي گويم !
پس من دروغگو هستم !
تو چگونه دوستي هستي كه دوست خود را درغگو مي خواني ؟»
كبك ديگر توان سخن گفتن را نداشت . عقاب گلوگاه وسينه ء او را مي دريد و مي خورد .
كوهستان از صداي كبك خالي گرديد ؛ اما شكم عقاب پري پربود.
اين روز ها سانسور اين گونه عمل مي كند . درجامهء قانون رسانه هاي همه گاني به نام آزادي بيان به ديدار تو مي آيد . با تو دوست مي شود وبعد بهانه مي گيرد و تو تا تكاني به خود داده اي ، چنگال هاي خونريز او در گلوگاه و سينه ء تو فرو رفته است!
با آنچه گفته آمدیم ، عوامل بازدارندهء آزادی بیان در کشور را می توان به گونهء زیرین دسته بندی کرد:
1- دستگاه حاکمه
2- انگاره های نادرست دینی
3- سنت های سنگ شدهءاجتماعی آمیخته با نوع تقدس
4- شیونیزم قومی
5- فرهنگ خشونت و موجودیت نیروهای متکی بر تفنگ
6- مافیای رسانه ای
7- سانسور ساختاری
8- وابسته گی مالی
9- خود سانسوری
شاید هم بتوان عوامل دیگری را نیز بر این فهرست اضافه کرد.
در ارتباط به عامل خود سانسوری می توان بحث جداگانه یی را به میان آورد. اما عجالتاً می توان گفت خود سانسور از هر نوع آن که باشد آزادی بیان را صدمه می زند .
درنگاه نخست خودسانسوری ، معلول تمام عواملی است که از آنها نام برده شد؛ اما در جهت دیگر این امر خود مانع بیان آزادانهء اندیشه و عقیده می گردد.
خود سانسوری می تواند ریشه در هراس نویسنده از وضعیت داشته باشد و یا هم می تواند برخاسته از نوع جزمگرایی مذهبی – ایدیولوژیک باشد.
در حالت نخست نمی توان از نویسند یی که به اصطلاح از سایهء خویش می ترسد ، انتظار داشت که رویداد ها را آن گونه که رخ داده است بیان کند. او مسلماً رویداد ها را به گونه یی می نویسد که او را با کوچکترین خطری رو به رو نسازد.
درحالت دوم نویسندهء که جهان را از پشت عینک دودی ایدیولوژیک نگاه می کند ، مسلماً او در تلاش آن است تا جهان را آن درچارچوب تنگ ایدیولوژی خویش بیان کند. چنین است که او نمی تواند که به بیان بیطرفانه رویداد ها بپردازد.
به گفتهء مولانا جلال الدین محمد بلخی:
پیش چشمت داشتی شیشه کبود
زان سبب عالم کبودت می نمود
غیر ازآن چیزی که گفته شد ، جاه طلبی و غریزهء رسیدن به جاه و مال نیز سبب می شود تا نویسنده آن گونه بنویسد که بتواند غرایز بهیمی خود را ارضا کند. پنين نویسنده گان و خبرنگارانی در مطبوعات ما کم نیستند .
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته