فروشگاه وجدان
٢٤ اسد (مرداد) ١٣٩٠
تلود خان از منزل فاژه کشان بیرون شد. ساعت شش صبح بود، او پیاده به پارک رفت، کمی ورزش کرد، بعد به سوی مارکیت گام گذاشت که صبحانه بخرد. در نبش دکان ها، چشم اش به لوحه یی خورد که خواندنش دنیایی از امید را در قلب او زنده کرد. دور خورد به طرف "فروشگاه وجدان".
اشیا را در ظرف های شیشه یی مرتب چیده بودند، او که وجدانش چندی پیش توسط "کمیسیون فساد ملی" مصادره گردیده بود خواست یک عدد وجدان نو خریداری نماید. ویترین های رنگارنگ فروشگاه را از نظر گذراند، مدل های مختلف را گذاشته بودند که دل مشتری را ببرد. یکی را برداشت، فروشنده با ناباوری پرسید: "آقا به راستی میخواهید اینرا بخرید؟!" تلود خان که از این سوال ندایه دار به تعجب افتاده بود، پرسید:"مگر چه عیبی داره؟!" فروشنده گفت: "جناب، این جنس بسیار زیاد قیمتی است، "وجدان تاریخی" بی اندازه کمیاب شده، تولید یک عدد آن سالها وقت میگیرد، ضمناً یک قرن گرنتی داره.
تلود خان که فکر نمیکرد، در زنده گی خود اینقدر وجدان قیمتی را ببیند، رفت که از در خارج شود؛ فروشنده مؤدبانه عرض کرد:"محترم، وجدان های ارزان قیمت هم داریم." وی دوباره برگشت، جلو دخل ایستاد شد و اشاره کرد که میخواهد ببیند. فروشنده از قطی های شیشه یی یکی را برداشت و گفت:" اینهم وجدان ارزان ." مشتری دور و بر قطی را پالید، روی لیبل آن "وجدان فرهنگی" نوشته شده بود: او وقتی چشم اش به قیمت قطی افتاد، باز پرسید، از این هم ارزانتر دارید؟ دکاندار قطی های دیگر را یکی یکی نشان اش داد که ارزش هر کدام پایین و پایین تر میرفت. وجدان نظامی: ۲٠١٤ دالر، وجدان فرهنگی: ۲٠١٣ پوند، وجدان اقتصادی: ۲٠١١ یورو، وجدان مذهبی: ١٤٣۲دینار، وجدان قضایی: ١٣٩٠ افغانی، و وجدان انتخاباتی: ٨٩ پیسه با ٦۲ فیصد تخفیف!
تلود خان که از مشاهده وجدان تخفیف دار خوشحال به نظر میرسید، خواست آنرا بخرد، یک دم متوجه شد لباس های ورزشی اش جیب ندارند، با خجالتی معذرت خواست:" ببخشید که فعلاً پول ندارم، بعداً مزاحم میشوم." فروشنده که نمی خواست در گل صبح، مشتری را بدون دست لاف از دست بدهد، گفت:" یک لحظه صبر کنید، فقط یک لحظه. تلود خان به گوشه یی رفت و منتظر ماند، فروشنده یک قطی بسیار بزرگ را از زیرخانۀ فروشگاه بیرون آورد، حینیکه گرد و خاک آنرا پوف میکرد، با خوشحالی رو به تلود خان گفت: " آقا، یک نوع وجدان دیگه هم داریم که گرنتی نداره، ولی قیمت آن "مفت" است. مشتری از شنیدن واژه مفت، کمی متعجب شد، و ضمناً با تردید پیش خود گفت، خدا کند مال پاکستانی نباشد که به مفت خری هم نمی ارزد: صاحب جنس که گویا فکر او را خوانده باشد، با جدیت جواب داد: " نخیر آقا، مال وطن است، چون در این سی سال بسیار تولید کرده ایم، میترسم فاسد نشه، به همین خاطر به وطندارا و حتی خارجی های بی وجدان، مجانی اهدا میکنیم که بسته های آن جایزه هم داره! تلود خان که دید مفتک الذی صاحب وجدان جایزه دار میشه، با خوشی زیر قطی را طرف بالا گرداند که لیبل اش را بخواند، در همین اثنا، فروشنده با وارخطایی فریاد زد: "آقاااا سرچپه نکنید، "وجدان سیاسی" سرپوش نداره!
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته