وقتی خیانت را حد و مرزی نباشد
١٢ اسد (مرداد) ١٣٩٠
آنچه در پیش رو دارید، نه تحلیلی سیاسی که نگارشی کوتاه و یادآوری رنج و نگرانی از آینده است که در تنهایی خود به آن اندیشیدم. چندی پیش تلوزیونهای کشور خبر ناگواری را به نشر رسانده و گفتند که هما سلطانی نمایندهی مردم مالستان در اولوسی جرگه با شخص ملاعمر دیدار نموده و با وی از صلح سخن گفته است. وقتی تصاویر وی نشر گردید که طی کنفرانس مطبوعاتی با طمأنینه از انجام موفقانهی مأموریتش سخن میگفت، تقریباً گوشهایم قلف کرده بودند و بهخاطر شوک ناشی از خبر، دیگر چیزی را نمیشنیدم. رفتن نزد ملا عمر موهومی که موجودیت فیزیکیاش در هالهای از ابهام قرار دارد و بسا مردمانی که میپندارند شخص کرزی بازیگر اصلی نقش ملاعمر در گذشتهها بوده است، آنهم زن مدرنی که داشتن همهگونهی روابط آزاد با مردان را امری عادی و از حقوق مدنی خود بهشمار میآورد، واقعاً شوک برانگیز است. کار خارقالعاده و فراتر از تصور عادیای که تنها هنر جادویی گابریل گارسیا مارکز خالق سبک رئالیزم جادویی قادر به خلق چنین حادثهی سرشار از شگفتی میباشد که در اوج ناباوری توسط زنی تحقق یافت که فراتر از جرم زنانهاش، هزارهای است که نزد پشتونیستها ذاتاً «مجرم» میباشد. خلاصه هماجان با این کارکرد افسانهای خود نشان داد که در دنیای سیاست، بهویژه نوع مبتذل و فارغ از اخلاق و وجدان انسانیاش، هیچ کاری ناممکن نیست و جادوگرانی چون وی از توانمندی رام نمودن طالبانی برخوردار میباشند که برای مدت کوتاهی هم «زن» و هم «هزاره» را با لطف خوش استقبال خواهند نمود!!
آگاهان و آشنایان هماجان را پیش از انتخابات پارلمانی، سردارزادهای میشناختند که نسبش از پدر به سرورخان و جعفرخان مشهور مالستان میرسد، که در گذشتهها هراز چندی ظاهرشاه این قاتل و مثلهگر سردار عبدالخالق و خاندانش را مهمانی مینمود. از مادر نیز وی نسبش به سرداران جاغوری میرسد. همان سردارانی که از آغاز سرکوبهای مردم هزاره توسط عبدالرحمان به یاری حاکمیت وی شتافتند و در نهایت هم قیام سراسری 7 سالهی مردم هزاره با همکاری مستقیم همین سرداران اعزازی عبدالرحمان به خاک و خون نشست و در ازای آنهمه خوش خدمتی به سردار سرداران!! القاب «سردار»ای بود که ارزانیشان گردید. امروزه اگر هزارهها بدین درجه از بدبختی و فلاکت رسیدهاند، ریشهی همهی آنها را باید در خیانت نابخشودنی همان سرداران جستجو نمود که هماجان سیاستباز ما از وجود خون آنان در رگهایش بسی افتخار مینماید.
عجیب از همایی است که تا دیروز با دوست پسرش رهسپار ترکیه و بنا به ادعای خودش هالند میشود و پس از بازگشت تنهایش به دامان خانواده در کویتهی پاکستان، زندگی عادی خود را از سرمیگیرد، و سرورخان با دیدن همهی این حوادث حتا اندک خمی هم بر ابرو نمیاندازد، اما امروزه چنین زن آزادهای!! اینک پرچمدار صلح با طالبانی میشود که طبق سیاست رسمی و حتا باورهای دینی ـ قبایلیشان به زن حق خروج از خانه را نمیدهند و سخن گفتن با آنان را حرام میدانند!!
بهراستی در عمق این حادثهی مملؤ از ابهام و حیرت که برای زنان واقعاً آزاده و نیز هزارههایی که زیرستم و تبعیض تاریخی دیگر کمری برای خم شدن و شکستن هم ندارند، جای خون گریستن و ماتم و شیون کردن دارد، همای سردارزاده را چه باک است که اوضاع بروفق مراد چه کسانی خواهد چرخید و بر مردم و زنان سیه روز ما چه خواهد آمد. البته اگر امثال هما چنین توجیه نمایند که جریان طالبان تغییری در سیاستها و برنامههای حکومتیاش خواهد آورد، در واقع همان مسألهی قسم ابوالفضل و دم خروس نمیشود؟ یعنی اینکه ما همه روزه شاهد روش برخورد طالبان با زنان و بهویژه دختران مکاتب هستیم که حتا از مسموم کردن دستهجمعی آنان نیز ابایی ندارند، با این وضع باید روی کدام قول آنان حساب باز نماییم؟ مگر 4 سال قبل با نشر اعلامیهای قول نداده بود که به هزارهها آسیبی نخواهند رساند، از آن زمان تاکنون چندصد نفر تنها در مسیر راهها سربریده شدهاند؟ آیا طالبی که تفکرش ملهم از زندگی قبایلی آنان بوده و بهمراتب سختتر و انعطاف ناپذیرتر از اندیشههای مذهبیشان میباشند، تنها با دیدن شکل و شمایل هماجان تغییر خواهد نمود و چون حافظ شیراز که به خال یار سمرقند و بخارا میبخشد، ملاعمر هم تمامی ارزشها و باورهای فرهنگی و هنجارهای رفتاری خود را ارزانی وی خواهد نمود؟
واقعاً چه رازی در پس چنین پردهای نهفته است که شبانه روز 10 تا 20 طالب در خانهی سرورخان در خیرخانه مستقر هستند ولی از امر به معروفشان خبری نیست!! برای خود هما، خاندان سرداریاش، زنان ستمکشیده و مردم بایکوت شدهی هزاره چه سودی از این مغازلات سیاسی با تکچشم قرونوسطا بهدست خواهد آمد که او چنین مشتاقانه و حتا مغرورانه از انجام دادن این ملاقات و گفتگوها دم میزند؟
من از هما آنقدر شناخت دارم که بدانم در چندسال اخیر و برای رسیدن به مقام اولوسداری مالستان و سپس اولوسداری دیگری در همین ولایت، هر دروازهای را زد و نزد هر کوچک و حقیر و بیشخصیتی زانو زد و سرخم نمود تا به لطف و کرم آنان به مقصد رسد. بههمین دلیل و با شناختی که از او دارم، سخت واهمهی چنین کاری بر دلم نشسته که برای رسیدن به قیمت معاملههای پلیدش، هزاران انسان را به مذلت و سوگواری نشاند و همایی که بیش از 15 سال از آشنایی ما میگذرد و سالهای اخیر سیاستبازیهایش را نیز از نزدیک شاهد بودهام، سراپایم را نگرانی و دلهره فرا گرفته است، بهویژه اینکه او از نسل همان سردارانی است که باعث نسلکشی تاریخی مردم ما گردیدهاند.
من هم بهدلیل نفرت شدیدی که نسبت به این زن تازه به دوران رسیدهی جاهطلب پیدا کردهام، شرافت و وجدانم به من اجازه نداد تا به دیدارش شتابم و از او برای کارش کسب معلومات نمایم. خودم هم هرچه فکرم را به کار انداختم به چیزی جز این نتیجه نرسیدم که همان سرداران تشویق و اعزاز شده توسط عبدالرحمان بار دیگر وارد کارزار شده و تصمیم دارند تا سرنوشت مردم ما را همانی سازند که در زمان عبدالرحمان نموده بودند. چیز خاص و برجستهی دیگری هم در پس این ماجرا دیده نمیشود جز اینکه نتیجهی این معاملهی بسیار رذیلانه، باز امنیت همگانی مردم ما را برباد خواهد داد و مرگ را یار همیشگی و نزدیک مردم ما نماید، که در این صورت یا مردم ما باید به خود تکانی دهند و از همین اکنون به فکر چارهای باشند تا از تکرار نسلکشیهای گذشته رها یابند، و یا این که برجای خود خوش بنشینند و شاهد باشند که سردارزادگان کنونی چگونه چون نیاکانشان سرنوشت مردم را بار دیگر به سرنوشت شوم اسلاف به خون تپیدهشان پیوند میزنند.
کاظم وحیدی ـ کابل
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته