سخنرانی در پژوهشکده مطالعات راهبردی ریاست جمهوری آلماآتی
١ سرطان (تیر) ١٣٩٠
آنالیز عمیق رئتورسپکتیو (پسمنظری) و پرسپکتیو (دورنمایی) تحولات در گستره آسیای میانه و پیشگویی اوضاع در سایه رویدادهای روان در افغانستان- پاکستان
یازدهم ماه جون 2011
به روز دوشنبه تاریخ یازدهم ماه جون بنا به دعوت پروفیسور داکتر سلطانف- رییس «پژوهشکده مطالعات راهبردی ریاست جمهوری قزاقستان» برای سخنرانی در تالار همایش های بین المللی این پژوهشکده دعوت شدم. نشست با اشتراک نزدیک به بیست تن از کارشناسان برجسته و ارشد و مدیران بخش های پژوهشی این پژوهشکده برگزار گردید.
در آغاز، داکتر سلطانف ضمن خوشامدگویی به این جانب، رو به حاضران گفت که آقای آریانفر نیاز به معرفی ندارند. چون بارها در انستیتوت ما در همایش های گوناگون مهمان بوده اند. شاید مهمان خواندن ایشان هم درست نباشد، چون ما ایشان را همکاری دایمی خود می پنداریم و این جا بیگانه نیستند. انستیتوت خود شان است.
در گذشته، روشن است هنگامی که در کرسی رییس مرکز مطالعات استراتیژیک وزارت خارجه و سفیر کبیر کار می کردند، شاید نمی توانستند بسیار برهنه و بی پرده سخن بگویند. امروز خوشبختانه این فرصت را دارند که متفاوت از گذشته به جای صحبت های کلیشه یی رمانتیک دیپلماتیک که معمولا در لفافه ها پیچیانیده می باشد، گفتگوی «برهنه» یی با دوستان داشته باشند.
این شما و این هم آقای آریانفر- رشته سخن را به ایشان می سپارم. تنها می خواهم به یک نکته اشاره کنم و آن این که قرار بود ایشان ساعت یازده تشریف بیاورند و سخنرانی تا ساعت یک دوام کند. چون بنا به دلایل فنی، نشست ساعت دوازده آغاز شد، تنها یک ساعت در دسترس داریم. از این رو، جایی برای پرسش ها نمی ماند. کسانی که پرسش هایی داشته باشند، می توانند از طریق ایمیل یا فیس بوک برای شان بفرستند و پاسخ های خود را نوشتاری دریافت دارند.
با درود به دوستان گرانمایه و سپاس از دوست فرهیخته و ورجاوند جناب استاد سلطانف!
من برای سخنرانی در پژوهشکده مقاله مفصلی نوشته ام. دلایل آن هم روشن است. در باره مسایل افغانستان، پاکستان و ایران و نیز آسیای میانه و خاور میانه پرسش های بسیای مطرح است. دوستان هم مایل هستند دیدگاه های این کمترین را در زمینه جویا شوند. آقای داکتر کوشکومبایف- مدیر بخش مطالعات آسیای میانه و بانو لیدیا مدیر- بخش مطالعات دریای کسپین از پیش پرسش هایی مطرح کرده بودند.
دردمندانه بنا به دلایل پیش بینی ناشده، یک ساعت وقت کمتر در دسترس ما هست. از این رو می کوشم فشرده دیدگاهیم را خدمت پیشکش نمایم. بخشی از مطالب اشاره هایی به گذشته ها است. بخشی هم رو نگاه به آینده دارد و آینده نگر است. همین گونه ناگزیر نگاهی هم به رویدادهای روان داشته باشیم. دردمندانه فرصت کافی برای پرداختن به اوضاع در پاکستان نداریم. من تنها به آسیای میانه می پردازم و اشاره هایی هم به افغانستان می کنم.
در کل، کنون ما در عصر گذار به سر می بریم. جهان دو قطبی فروپاشیده است. برای جهان چند قطبی هم قواعد بازی تدوین نگردیده است. از این رو، مادامی که کانسپت گلوبالی برای امنیت جهانی در یک دنیای چند قطبی نداشته باشیم، سخن گفتن از صلح و ثبات پایدار پیش از وقت است. این گونه مدت ها تماشاگر رویدادهای دراماتیک خونبار خواهیم بود. کشاکش های منطقه یی از جمله بحران افغانستان ادامه خواهند یافت و تنها شکل آن ها دچار استحاله خواهد گردید.
پیش از این که به اصل گفتار بپردازیم، می خواهم دیدگاهم را در باره قزاقستان ابراز نمایم. ببینید هنگامی که کشورها از نظام های توتالیتار (کلیت گرا) به سوی دمکراسی پیش می روند، باید ناگزیر این یک معبر یا گذرگاه اتوریتاریسم (اقتدارگرایی) بگذرند. درست در این دوره گذار اگر در راس قدرت شخصیت نیرومندی قرار بگیرد کشور شانس برآمدن از بحران را خواهد داشت. در غیر آن، اگر سیاستمداران رمانتیک مانند عسکر آقایف، ادوارد شواردنادزه، ظاهرشاه یا حامد کرزی در راس قرار گیرند، کشور باید در انتظار مصایب بی شماری باشد.
ببینید هنگامی که ما پس از جنگ جهانی دوم خواستیم از عصر استبداد خونین هاشم خانی به سوی دمکراسی برویم، مادامی که سردار داوود خان اقتدارگرا در کرسی نخست وزیری با مشت آهنین فرمان می راند، در کشور نیز نظم آهنینی برپا بود. مگر به محضی که ظاهر شاه خواست طرح رمانتیک دمکراسی تاجدار را پیاده کند، چون پیش از وقت بود و کشور در دهه شصت سده بیستم آمادگی بایسته را پذیرش تحولات نوین نداشت، بیش از سه دهه پس از وی در کشور رودباری از خون روان گشت. حتا بازگشت داوود خان مستبد مصلح نیز نتوانست دیگر جلو روندهای لگام گسیخته را بگیرد. چون کار از کار گذشته بود.
البته، عوامل بیرونی هم تاثیر خود را داشتند. من در این جا تنها در پیوند با رویدادهای درونی سخن می گویم. برای پیاده شدن دمکراسی در هر کشوری به چند چیز نیاز است که مهمترین آن داشتن نهادهای دمکراتیک مانند احزاب سیاسی و در یک سخن جامعه نیرومند مدنی است و دیگری فرهنگ برتر دمکراتیک و نیز اقتصاد پیشرفته بازار آزاد و ما فاقد همه این مبانی بودیم و هستیم.
در این دوره گذار از اتوریتاریسم، اتوریته رهبر بسیار مهم است. در قرینه قزاقستان شخصیت نیرومند نورسلطان نظربایف و اتوریته بزرگ بین المللی، منطقه یی و داخلی او یکی از دلایلی است که قزاقستان توانسته است در جمع کشورهای منطقه از ثبات نسبی یی برخوردار باشد. اگر به جای کسی دیگری می بود، شاید امروز اوضاع در مسیر دیگری به گمان غالب منفی یی تحول می یافت.
سیاست خارجی چند محوری او می تواند برای بسیاری از کشورها از جمله افغانستان الگو قرار گیرد. آن چه مربوط به قزاقستان پس از نظربایف می شود، از دید من شاید کسی به تنهایی نتواند جایگاه او را بگیرد. مگر او شاید بتواند برای نسل های بعدی وصیتنامه سیاسی یی بگذارد که با پیروی از آن بازماندگانش بتوانندکشور را در مسیر درست رهبری کنند.
یکی از خدمات او این است که توانسته است نسل نوی از سیاستمداران پراگماتیک، رئالیست و آگاه را پرورش دهد. شاید در آینده کوارتت توقایف، مسیمف، قولی بایف و تاسماتانبیکف بتوانند کشور را به گونه شورایی رهبری نمایند. صرف نظر از این که در این کوارتت چه کسی ویالن اول را بنوازد. مهم این است که این ارکستر هارمونیک هم آوا بنوازد. در غیر آن، ساز گوشخراشی را خواهیم شنید.
در قرغیزستان همسایه وضع دشوار تر است. شاید در آینده نزدیک تنش های میانتباری بین ازبیک ها و قرغیزها به گونه چشمگیر افزایش یابد. برخی از کارشناسان در گستره شوروی پیشین می کوشند خاستگاه اصلی این تنش ها را پایگاه اطلاعاتی امریکایی ها در کندز ما و ماناس بنمایند. مگر از دید من که بارها به این کشور رفته ام و از نزدیک با تحولات آشنا هستم، این یک ابسورد است.
ریشه های تنش ها را باید پیش از هر چیزی در سیاست های نابخردانه استالینستی در شوروی پیشین و واقعیات تلخ و بسیار پیچیده منطقه جستجو کرد. آنالیز ریتوراسپکتیو اتنوپولیتیکی چنین چیزی را می تواند به اثبات برساند. به یاد بیاورید رویدادهای سال 1989 دره فرغانه را که میان ازبیک ها و ترک ها میسخیتین برخوردهای خونینی رخ داد که منجر به کشته و زخمی شدن هزار و چند صد نفر شد. یا در سومگاییت آذربایجان که در سال 1988 نبردهای خونینی میان ناسیونالیست های آذری و ارمنی درگرفت. در همان هنگام هم همه گناهان را به گردن سیا و سازمان اطلاعات ترکیه و عربستان می انداختند.
شاید در این فرافگنی ها گوشه هایی از حقیقت هم باشد. مگر بستر خونینی را که سیاست های ناروای اتنوپولیتیکی دوره استالین پهن کرده بود، یک سره به دست فراموشی می سپارند. مگر نه این بود که در دوره شوری همه به یک زبان می گفتند که در شوری مساله ملی حل شده است و وجود ندارد. بفرمایید این است پیامدهای دردناک آن شعارهای میان تهی و پرهنگامه!
در آن هنگام نه ماناس بود و نه کندز.
به هر رو، امکان روی کار آمدن یک دولت نیمه نظامی- نیمه اطلاعاتی در قرغیزستان بسیار است. چون نیروی دیگری برای رهبری جامعه نیست. چنین رژیمی مانند ترکیه سده بیستم یا پاکستان کنونی خواهد بود. چنین چیزی ناگزیر است.
آن چه مربوط به ازبیکستان و تاجیکستان می گردد، وضع بدتر و پیچیده تر از قرغیزستان است. رخنه باندهای وهابی و سلفی که سخاوتمندانه از سوی حلقات و محافل ویژه در عربستان و دیگر کشورهای عربی و ترکیه تمویل می گردند، در این کشورها بسیار خطرناک است. مگر باید دانست که بیشتر این باندهای دهشت افگن در وادی فرغانه و در روستاها نفوذ دارند. امکان روی کار آمدن رژیم هایی چون طالبان منتفی است. چون در صورت پیچیده تر شدن اوضاع، کسی با آنان سر شوخی نخواهد داشت. رویدادهای اندیجان نشان ندادند که دست کم رییس جمهور کریمف در همچو موارد با قاطعیت عمل خواهد کرد.
هرگاه اوضاع به راستی پیچیده شود، نیروهای پیمان امنیت دسته جمعی بی چون چرا وارد عمل خواهند شد. مگر کسی اجازه خواهد داد که طالبان سوار بر پیکپ های شان در خیابان های تاشکنت گشت و گذار نمایند؟. شاید هم طرح استقرار سی هزار نیروی روسی در مرزهای افغانستان و تاجیکستان پیاده شود. مگر در هر صورت، اوضاع بسیار پرتنش خواهد شد. این خطر بسیار جدی است. رویدادهای قرغیزستان نشان دادند که پرتنش شدن اوضاع به راندن روس ها از قرغیزستان منجر نگردید. برعکس نیاز به یاری امنیتی روش ها بیشتر احساس می گردد.
از همین رو، شاید روس ها در پیچیده تر شدن اوضاع ذینفع باشند. ببینید، چین در سال های اخیر سرمایه گذاری های بسیاری در جمهوری های ترکمنستان، قرغیزستان، تاجیکستان و ازبیکستان نموده است. چنین چیزی نه خوش امریکا و نه خوش روسیه می آید. از این رو، تصادفی نیست که چینی ها راهبرد خود در بازی جیو اکونومیک در آسیای میانه را عوض نموده اند. همین است که چین اعلام نموده است که در آینده سرمایه گذاری های خود در قزاقستان را به پیمانه چشمگیری افزایش خواهد داد. یعنی سرمایه های چینی بیشتر در شمال قزاقستان که از امنیت بسیاری برخوردار است، ره خواهند گشود.
آن چه مربوط به ترکمنستان می گردد، اوضاع در آن کشور از ریشه از دیگر کشورهای آسیای میانه متفاوت است و برخورد با آن کشور هم به گونه دیگر. نگاه غرب با توجه به گنجینه های بزرگ گازی ترکمنستان به آن کشور یک نگاه مهر انگیز است و به آن به سان جزیره ثباتی در میان دریای کشورهای بی ثبات می نگرند.
همین اکنون شرکت های بزرگی مانند BP بریتانیا، شیورون، اکسون موبایل، توتال فرانسه، شیل و مانند آن در ایت کشور دست اندر کار تجسس، اکتشاف، و بهره برداری نفت و گاز اند.
هنگامی که به سال 2009 اوکرایین نتوانست پول گاز روسیه را بپردازد و روسیه صادرات گاز به آن کشور را قطع کرد، اوکرایین نیز در پاسخ لوله های ترانزیت گاز به اروپا را بست. این بود که اروپا به لرزه درآمد و در اندیشه لوله های الترناتیو برآمد.
درست «نابوکو» پروژه یی گردید که چونان الترناتیو گاز روسیه برآمد کرد. این کار موجب شد که غرب چشم های خود را به نقض آشکار حقوق بشر در ترکمنستان ببندد.
امروزه حقوق بشر به گونه شگفتی برانگیزی با گنجینه های نفت و گاز گره خورده است. برای نمونه، عربستان یگانه کشوری است که قانون اساسی ندارد و حتا زنان در آن حق رانندگی ندارند. بخش بیشتر نفت آن کشور در گستره بود و باش شیعیان کشور متمرکز است. مگر آن ها که پانزده درصد جمعیت کشور را می سازند، کوچکترین بهره یی از این نفت ندارند.
منافع شرکت ارمکو (عرب- امریکن) و دیگر غول های نفتخوار امریکا باعث شده است که کسی هرگز در باره نقض وحشتناک حقوق بشر در این کشور لب به سخن نگشاید. برعکس، شب و روز در باره نقض حقوق بشر در ایران که در آن وضعیت ده بار بهتر از عربستان است، با بوق و کرنا تبلیغ می شود. حال می گذریم از جنایات آل سعود در بحرین.
استاندردهای دوگانه موجب شده است که جهانیان هرگونه باور شان را به ارزش هایی چون حقوق بشر، دمکراسی و حقوق زنان از دست بدهند و این واژه ها به واژه های پوچی مبدل شوند.
به هر رو، انتظار نمی رود که بیش از این به پویایی های نیروهای تندرو در آسیای میانه اجازه بدهند. در افغانستان در سال های دهه های شصت و هفتاد دولت نتوانست جلو پویایی های نیروهای تندرو اسلامی را بگیرد. نتیجه را امروز می بینیم.
البته، دولت های وقت افغانستان که به تحریک شوروی وقت با نیروی تمام بر دهل مساله نامنهاد «پشتونستان» می کوبیدند، گوش شنوایی در شنیدن پیشنهادهای خردورزانه نداشتند. در همان هنگام جنرال نصرالله بابر– وزیر کشور پاکستان به داوود خان پیام فرستاد که ما این دهل را بهتر از شما نواخته می توانیم. داوود بسیار دیر آواز بابر را شنید. پاکستان دیگر توانسته بود شمار بسیاری از بنیادگرایان را برای رویارویی برای تندروان ناسیونالیست پشتون افغانستان که بر پاکستان ادعای ارضی داشتند، در اردوگاه ها آموزش بدهد. یعنی تیر دیگر از کمان جسته بود و نمی شد آن را برگردانید.
به هر رو اجازه بدهید از آسیای میانه به پاکستان و افغانستان برویم.
پیش از این می خواهم به میانه های سده بیستم برگردیم. در آن هنگام در اوج جنگ سرد، عبدالرحمان اخترخانف- یک دسدنت چچنی از شوروی پیشین که در مونش آلمان بود و باش داشت، و در برنامه های «صدای آزادی» و «اروپای آزاد» کار می کرد؛ هدف برژنف از حمله بر افغانستان را چونان دستیابی به «فرمانروایی جهانی» پرداز می کرد. او در یکی از شماره های مجله «پسیف» که در فرانکفورت از سوی گاردسفیدی ها چاپ می شد، نوشت که شوروی ها می خواهند پس از افغانستان به کمک هند به حساب پاکستان برسند و سپس ایران محاصره شده از سه سو را به دست صدام حسین از پا درآورند و با راه انداختن کودتای کمونیستی به دست توده یی ها و دیگر گروهک های دست نشانده شان، بگیرند.
آن ها می توانند با بلند کردن شعارهای ساختن ایران دمکراتیک، جمهوری توده یی دستپخت خود را روی کار بیاورند. آن گاه نوبت انقلابات توده یی و دمکراتیک در جهان عرب و افریقا خواهد رسید. کرملین در این کشورها از پیش تخته های خیزی را در سوریه، لبنان، عراق، جمهوری دمکراتیک یمن به رهبری علی ناصر محمد، مصر، اتوپی (به رهبری منگستو هایلو ماریام)، افریقای جنوبی، لیبی، الجزایر و... ساخته اند.
در امریکای لاتین هم انقلابیون پرشوری چون فیدل کاسترو و پیروان چی گوارا و... رهروان سلوادور آلییندی بیکار ننشسته اند. در آن جا کاوبوی های امریکایی هیچ کاری نمی توانند در برابر جنبش های توفنده انقلابات توده یی و دمکراتیک کمونیست های پرشور نمایند.
آن گاه همه چیز برای بریدن شریان های انرژی برای اردوگاه ترانس اتلانتیک و رهبران بودایی چین کمونیست فراهم خواهد شد. اروپا دستنگر مسکو خواهد شد و امریکا به یک کشور تجرید شده از جهان مبدل خواهد گردید که به آسانی می شود آن را به چند بخش سیاهپوست نشین، سرخپوست نشین، مسلمان نشین و انگلیسی تبارنشین فروپاشانند.
چین هم چیزی از یک «غول زرد خاموش» در سپهر سیاسی جهان زیر سیطره کرملن بیش نخواهد بود.»
خوب، هر چه بود، با شکست کمونیسم و فروپاشی اردوگاه سوسیالیستی همه این طرح ها یکجا با برژنف به گور رفتند.
مگر در همان هنگام، پیروان دبستان مک کارتیسم در واشنگتن در کاخ سفید نیز راهبرد کاوبایی نه کمتر بلندپروازنه یی از کرملن داشتند. در آن سال های جنگ سرد که امریکا خود را «دژ شکست ناپذیر آزادی و دمکراسی» می خواند، به تاریخ 17 جولای 1959 کنگره امریکا قانونی را به نام Public Law 86-90 (P.L. 86-90) ) در باره «توده های برده ساخته شده» تصویب کرد. نام دیگر این قانون «فروپاشانی شوروی» بود.
در پنجاه سال گذشته همه رییسان جمهور امریکا به پیاده ساختن این قانون سوگند یاد کرده اند. تا کنون برای تطبیق این قانون چهار هزار میلیارد دالر هزینه شده است. جالب این است که امروز حتا پس از فروپاشی شوروی این قانون را کسی حذف نکرده است. از این رو، باید همه رویدادها در گستره شوروی پیشین و پیرامون آن از جمله افغانستان را از عینک همین قانون دید.
کنون پس از فروپاشی شوروی، طرح هایی زیر نام هاروارد و هستون روی میز کار است. برژنسکی برآن بود که شوروی را نخست باید به پانزده جمهوری و سپس به بیست و دو بخش تقسیم کرد. خوب، تقسیم به پانزده بخش عملی شده است. کنون دیگر نوبت آن فرا رسیده که روسیه به هفت بخش تقسیم شود.
برژنسکی در کتاب «جیو استراتیژی برای اروآسیا» می نویسد که روسیه باید از آب های آزاد محروم شده، تنها محدود به اقیانوس منجمد شمالی شود. چنین چیزی از راه کانفدرالیزاسیون روسیه ممکن است.
در این برنامه، گستره بالتیک و سانکت پتربورگ به آلمان، جزیره نمای کریما و قفقاز و دریای سیاه به ترکیه و راه به سوی اقیانوس آرام در جنوب (ولادی وستوک) به جاپان و کوریا و در شمال (کامچاتکا) سپرده خواهد شد. روشن است سراسر سرزمین سایبری و آسیای میانه با جنگل ها، کانسارها و خاستگاه بزرگ نفت و گاز و اورانیوم برای ایالات متحده در نظر گرفته شده است.
همه این برنامه های راهبردی در سال 2007 در کتاب برژنسکی به نام «شانس دوم» آمده است.
جان مک کین در سخنرانیش در مدرسه پژوهش های بین المللی دورنمایی جان هوپکینس آشکارا از پیشگیری سیاست خارجی تهاجمی یی سخن گفت که روسیه می تواند بستر همواری برای آغاز آن باشد. روشن است جان مک کین انگشت افگار روسیه را که ضعف اقتصادی است، خوب می شناسد.
بحران اقتصادی جهانی که در ظاهر پایان یافته است، به خوبی آسیب پذیری روسیه را به نمایش گذاشت. هر چند روسیه اعلام نموده است که دوره بحران را پشت سر گذاشته است. مگر عواملی که منجر به این بحران شدند، هنوز پا بر جا هستند و روسیه در برابر آن ها وقایه نیست. اقتصاد روسیه که بر پایه فروش مواد خام استوار است، ناکارایی خود را در اوضاع نو از پیش نشان داده است. شاید توسعه مناسبات باچین، ترکیه و ایران که در دستور کار کرملن قرار دارد، در راستای بهبود همین انگشت افگار باشد.
بسیار خوب، حالا می پردازیم به پاکستان. پوشیده نیست که اوضاع در پاکستان بدتر از افغانستان و آسیای میانه است. در اوایل سال های دهه هشتاد، هنگامی که ماموران سیا تازه برای آماده ساختن مجاهدان به پیشاور آمده بودند، با تنی چند از خارجیان منگولویید برخوردند که در حال بازگشت به کشور شان بودند. امریکایی ها در آغاز می پنداشتند که آنان شاید قاچاقبران مواد مخدر از هنکگنگ یا تایوان و یا شانگهای باشند. مگر هنگامی که دانستند که این ها جاسوسانی اند از سازمان های اطلاعاتی چین، از پیشدستی چینی ها در برپایی روابط با مجاهدان، یکه خوردند.
جهاد افغانستان به یک نتیجه ناخواسته برای امریکا انجامید. راهیابی اعراب و چینی ها به بهانه مبارزه با پیشروی شوروی ها به سوی آب های گرم. در نتیجه انحصار راهبردی امریکا بر پاکستان پایان یافت. امروز پاکستان میان این سه نیرو پیوسته مانور می کند. اوضاع به گونه دراماتیکی وزنه چین را با گذشت هر روز سنگینتر می سازد.
تراز بازرگانی چین با پاکستان به پانزده میلیارد دالر در سال می رسد. رییس جمهور چین در بازدید اخیرش از پاکستان وعده کمک بیست میلیارد دالری را به این کشور داد.
همین دیشب جنرال کیانی اعلام کرد که پاکستان دیگر به کمک های نظامی امریکا نیازی ندارد. چین هم پنجاه فروند هواپیمای پیشرفته به پاکستان داده است. این در حالی است که امریکایی ها سال هاست که از دادن ده ها فروند هواپیمای اف- 16 خریداری شده از سوی پاکستان خودداری می ورزند و تنها چند ماه پیش هشت فروند هواپیما را با اکراه به اسلام آباد تحویل دادند.
پریشب رییس جمهور ایران در سخنرانی خود گفت که پاکستان جاسوس های امریکایی یی را که قصد خرابکاری در تاسیسات هسته یی پاکستان را داشتند، دستگیر کرده اند و با این کار راوبط دو کشور بیش از هر وقتی تیره شده است. با این هم، به رغم تیرگی روابط، امریکا نمی تواند پاکستان را یکسره به چین بسپارد. پاکستان نیز در پی چنان سیاستی است که بتواند با بازی کردن میان تضادهای امریکا و چین از هر دو طرف تا جای امکان دودنت بگیرد.
امروزه همه تاسیسات هسته یی، موشکی و صنایع هواپیماسازی پاکستان در دست چینی ها است. چینی ها در نظر دارند ناوهای هواپیمابر در دست ساخت و نیز زیردریایی های هسته یی خود را در بندر گوادر مستقر سازند. چنین چیزی توازن جیواستراتیژیک در خلیج فارس و دریای عمان و حتا اقیانوس هند را به گونه جدی دگرگون خواهد کرد.
وزارت خارجه چین هم پس از بلند شده آوازه ها در باره حمله مشترک امریکا و هند بر پاکستان، اعلام کرد هرگونه یورش بر پاکستان را چونان یورش بر چین ارزیابی می کند. رزمایش ده ها هزار تن از سپاهیان ایرانی با اشتراک یگان هایی از لشکر زرهی زاهدان که مجهز با صدها دستگاه زرهپوش و زرهدار پیشرفته ساخت روسیه و یگان های توپخانه و موشک انداز نیرومند است، در مرزهای پاکستان خود گویای آن است که ایران نمی تواند در یورش بر پاکستان چونان یک تماشاچی بماند و در کنار اسلام آباد است.
نگاه کشورهای عربی نیز با دالرهای باد آورده نفتی شان به پاکستان نگاه راهبردی است.
به هر رو، واشنگتن با گذشت هر روز به گروگانی در دست های اسلام آباد که بدون آن نمی تواند کارزار افغانسنان را پیش ببرد، مبدل می گردد.
بر پایه برخی از داده ها، شمار اعراب القاعده مستقر در پاکستان به سیزده هزار نفر، شمار ازبیک های تندرو با خانواده های شان به یازده هزار نفر و جنگجویان شمال قفقاز به چهار هزار نفر می رسد. همین گونه هزاران تن تاجیک تباران و اویغورها از سین کیانگ در پاکستان حضور دارند. به گفته خود نخست وزیر گیلانی، شمار مدرسه های اسلامی در پاکستان به چهل هزار می رسد که گفته می شود دست کم شش هزار مدرسه با ساختارها و بافتارهای مفصل اند.
برخی از آمارها گویای آن اند که نزدیک به شصت درصد باشندگان پاکستان هوادار اندیشه های اسلام سیاسی اند. برخی از آگاهان شمار بنیادگرایان و تندروان پاکستان را نزدیک به دو میلیون نفر برآورد می کنند. بیشتر نیروهای رزمی تندروان در سرتاسر پاکستان پراگنده اند و این گونه برای گم کردن ردپای خود، جغرافیای بود و باش شان را گسترده تر ساخته اند.
امریکا در سال های اخیر کوشیده است تا با گسیل ماموران اطلاعاتی در پی شکار طالبان و دیگر تندروان بیفتند. تیرگی روابط دو کشور در این اواخر کار را به جایی رسانده است که پاکستان اعلام نماید که دیگر به جاسوسان امریکایی اجازه نخواهند داد در خاک پاکستان در برابر آن کشور توطئه نمایند.
پاکستان سال هاست که کانون و پناهگاه مطمئن نیروهای تندرو مذهبی طیف های و نحله های گوناگون است. لشکر طیبه، جنبش فاروقی، تحریک خلافت، جنبش جندالله، لشکر جنگوی و ده ها گروهک دیگر.
تحریک طالبان پاکستان که در 2004 به میان آورده شد و در 2007 در سیمای یک سازمان فراگیر مبدل گردید، یکی از تازه نفس ترین گروه ها است. مراکز عمده این گروه در استان خیبر پشتونخواه و وزیرستان است. روابط میان طالبان پاکستانی و افغانی بسیار پیچیده است. به گونه یی که به قول روس ها بدون سر کشیدن یک بطری ودکا نمی شود از آن سر درآورد. روشن است منافع این دو گروه از هم متفاوت است. طالبان پاکستانی درست مانند دیگر گروه های تندرو داعیه جهانی دارند. در حالی طالبان افغانستانی به چیزی بیشتر از منافع قبیله یی محدود شان نمی اندیشند.
سیاست امریکا در قبال طالبان و دیگر تندروان افغانی و پاکستانی هم بسیار پیچیده است.
بنا به برخی از گزارش ها شمار اعضای القاعده در افغانستان بیش از صد نفر نیست. در برابر آن ها امریکایی ها صد هزار نیرو به افغانستان آورده اند. یعنی در برابر یک تندرو عرب، هزار سپاهی امریکایی می رزمد و هر روز دو، سه نفر کشته و چهار برابر آن زخمی می دهند. یعنی سالانه به خاطر هر عرب، ده امریکایی جان می بازند و چهل نفر هم زخمی می دهند.
هزینه امریکا هم ماهانه به ده میلیارد دالر می رسد. یعنی هر عرب برای امریکا سالانه یک میلیارد دالر هزینه بر می دارد.
در این اواخر که اوباما ناگزیر شده است تا راهبرد خود در افغانستان را تغییر بدهد و بخش شایان توجهی از نیروهایش را از کشور بکشد، در واقع راهبرد نو خود را در معرض بیع گذاشته است. چه کسی می تواند راهبرد نو واشنگتن را بهتر پیش ببرد؟
سخن بر سر خروج یا تغییر شکل حضور امریکا است
کرزی؟ طالبان یا نیروهای شمال؟ کدام یک؟
روشن است کاخ سفید عاشق روی کسی نیست. هر کسی بتواند امنیت کانتنگنت محدود نیروهای امریکایی و پایگاه های دایمی آن کشور را تضمین کند، بهترین متحد واشنگتن است. از این رو، رقابت شدیدی میان کرزی، شمالیان و طالبان بر سر نزدیکی با امریکا در گرفته است. آوازه هایی هست که داکتر اشرف غنی احمد زی، معروفی و گلاب منگل نامزدان جنوب و داکتر عبدالله+ جنرال علومی و سردار همایون شاه آصفی نامزدان آینده شمال باشند.
روابط کرزی با امریکا هم در هاله یی از ابهام است. نزدیک شدن کرزی به چین، روسیه و ایران شاید یکی از مانورهای کلاسیک وی باشد. آوزاه هایی هست مبنی بر این که پیروان کرزی آهسته آهسته از وی دوری می گزینند. برای نمونه گفته می شود که جیلانی پویل یکی از رهبران گروه تندرو ملیت پرست افغان ملت و عارف نورزی از وی دور شده اند. حتا محمود کرزی- برادر بزرگش که از وی دل خوشی ندارد، مایل است به داکتر عبدالله نزدیک شود. گفته می شود که روابط گل آقا شیرزی نیز با کرزی تیره شده است.
این است که در این اواخر پویایی های طالبان افزایش یافته است. چنین به نظر می رسد که واشنگتن ترجیح بدهد منهای کرزی با طالبان رو در رو گفتگو کند. شاید اسلام آباد در پی آن باشد که به کس دیگری مجال ندهد تا خود را همپیمان امریکا در این بازی جا بزند. چه بهتر، حال امریکا مستاصل شده است، بار دیگر پاکستان دست خود را از آستین طالبان می کشد و دست دوستی امریکا را می فشارد.
در این حال راهکار امریکا گریز از مشکلات در افغانستان است. از همین رو می کوشد تا راه آبرومندانه یی برای این گریز پیدا نماید. در حالی که دولت کرزی که ناچار به دست و پنجه نرم کردن با مشکلات است، نمی تواند از چنگال آن بگریزد و از همین است که راهکار سازش با مشکلات را پیش گرفته است.
یعنی در واقع با دو رویکرد متفاوت رو به رو هستیم: گریز از مشکلات و ساختن و سوختن در کوره مشکلات. یعنی حل مشکل اصلا مطرح نیست. همین انباشت مسایل حل ناشده، کشور را به سوی یک فاجعه پیش می برد.
در بهترین سناریو، بخش هایی از طالبان حاضر خواهند شد تا در دولت مشارکت پیدا نمایند. خوب، آن وقت دیگر چه؟ روشن است. این امکان را پیدا خواهند نمود تا با دست های باز از درون دولت برای رسیدن به اهداف خود کار کنند.
چنین بر می آید که امریکا تصمیم گرفته باشد برای پایان دادن به دغدغه های پاکستان از ناحیه قدرت گرفتن اولتراناسیونالیست های پشتون در کابل که بر پاکستان ادعای ارضی دارند، به اندیشه تعویض کرزی با یک مهره هوادار پاکستان باشد و زمینه را برای آوردن طالبان فراهم کند. با این هم اشرف غنی به دلیل داشتن همسر خارجی و گلاب منگل به دلیل نداشتن وجهه ملی و متهم بودن در دست داشتن در قاچاق مواد مخدر، مورد تایید شمالیان نیستند و به دشوار بتوانند مطرح شوند.
شاید بهترین نامزدان برای آینده تیمی باشد متشکل از داکتر جلالی، داکتر عبدالله، علومی، آصفی و... با حمایت داکتر خلیلزاد.
آی. اس. آی. پاکستان پیوسته می کوشد راهبرد اوباما را در افغانستان زیر کنترل داشته باشد. انتخابات ریاست جمهوری امریکا بار دیگر انگشت افگار کاخ سفید را زیر پای پاکستان گذاشته است. هرگونه نمایش یک دستاورد نوبتی برای مثال کشتن ایمن الاظواهری، ملا عمر یا حقانی بهای سنگینی خواهد داشت. هر چه هست واشنگتن چاره یی جز رقصیدن به ساز اسلام آباد ندارد.
مناسبات امریکا با پاکستان و افغانستان و نیز مناسبات افغانستان با پاکستان بسیار پیچیده است. این مثلث برمودایی را نمی توان هرگز چونان یک مثلثی که بتواند دهشت افگنی بین المللی را در درون خود بگیرد، ارزیابی کرد. برعکس، این تروریسم بین المللی است که این مثلث را در خود پیچانیده است. این دایره شیطانی مصیبت را پاکستان و عرب ها به دور واشنگتن و کابل کشیده اند.
لغزش راهبردی کابل، برهم زدن توازن در مناسبات با هند و پاکستان و نزدیکی بیش از حد راهبردی با هند بوده است که خشم پاکستان را برانگیخته است. همین لغزش لبه تیز تیغ گلایه ها و شکواییه های پاکستان در برابر امریکا را تیز تر ساخته است که شاید به بهای بسیار گزافی برای آن بینجامد.
گراف امنیت در سال های اخیر بالا رفته است تا این که سیر نزولی بپیماید و به همین میزان گراف نگرانی های مردم هم به جای افت، خیز داشته است.
حلقاتی در پیرامون رییس جمهور هستند که پیوندهای ویژه یی با پاکستان و طالبان دارند. همین حلقات او را در انزاوای وحشتناک فرو برده و کار را بدان جا رسانده اند که محبوبیت او در پایین ترین تراز برسانند. همین حلقات و محافل در تار و پود دولت رخنه کرده اند. این است که صحنه کمیکی رو به رو هستیم. امریکایی ها و نیروهای افغانی با دادن تلفات سنگین طالبان را دستگیر می کنند و این حلقات آن ها را دو باره رها می کنند.
اوباما کوشیده است در قبال طالبان از سیاست نان قندی و تازیانه کار بگیرد. یعنی پیشبرد عملیات نظامی پویا با نوازش همزمان طالبان. راهبرد طالبان این است که تا پایان امسال تا جای امکان خود را از زیر ضربه امریکایی ها بکشند. سال آینده که نیمی از نیروها کشیده شد، دیگر می توانند نفس راحتی بکشند.
طرفه این که هر باری که کرزی طالبان را به آشتی فرامی خواند، آنان پاسخ او را از دهان لوله های تفنگ می دهند.
در ده سال اخیر، دست کم شاهد دو صد بار تظاهرات مردمی بوده ایم که خود گواه بر واکنش مردم و اعتراض آن ها در برابر وضعیت است و نشانگر ناخشنودی آن ها. میزان مشارکت مردم در انتخابات اخیر که 12 درصد ارزیابی می گردد، دال بر بی علاقگی مردم به روند سیاسی است. برای برونرفت از این وضعیت نیاز به وضعیت الترناتیو است.
پاکستانی ها یاد دارند که چگونه ملی گرایان پشتون و بلوچ و آن عده از تندروان مذهبی سرکش را که می کوشند پای خود را کج بگذارند و نافرمانی کنند، زیر ضربه پهبادها (درونرها) یا هواپیماها و هلی کوپترهای امریکایی بیندازند.
یک پنجم باشندگان پاکستان شیعه اند که به سی و پنج میلیون نفر می رسند. زرداری که از خاندان های اصیل ایرانی تبار است، نیز از شیعیان می باشد.
به هر رو، به رغم تبلیغات فراوان، خطر افتادن پاکستان به دست تندروان به دلایل گوناگون منتفی است. چون میان گروه های اسلامی اختلافات بسیار است. با توجه به همه این ها نمی توان در پاکستان از جبهه متحد اسلامی و راه افتادن انقلاب اسلامی سخن گفت. جماعت اسلامی به رهبری قاضی حسین احمد بیشتر به اخوان المسلمین مصر و جنبش های مدعی اعاده خلافت نزدیک است که پیوندهای تنگاتنگی با جمعیت اسلامی افغانستان و حزب اسلامی دارد. سایر گروه ها دیدگاه های وهابی و سلفی دارند و با طالبان و حقانی نزدیک اند.
در یک سخن، برگی از برگ بدون اجازه آی. اس. آی تکان نمی خورد و نخواهد خورد.
چهل و پنج در صد باشندگان پاکستان پنجابی ها اند که بیشتر نظامیان پاکستان از همین منطقه است. بیست درصد هم سندی ها اند. شمار پشتون ها به 10-15 درصد می رسد که به بیست و پنج میلیون نفر می رسند. این در حالی است که شمار پشتون ها در افغانستان بیست و شش میلیونی بیشتر از هشت-نه میلیون نفر بین 31- 35 درصد نیست.
در گذشته، پشتون ها در افغانستان به چهل درصد جمعیت می رسیدند. مگر وزن مخصوص آن ها در سال های جنگ با توجه به تلفات سنگین به شدت کاهش یافته است. با این هم کرزی می کوشد پشتون ها کماکان مانند گذشته همه سر رشته های کشور را در دست داشته باشند. این برای کسانی که اندیشه هایی مانند حقوق شهروندی و دیگر ارزش ها، باورها، آرمان ها و دیدگاه ها دارند، وحشتناک است.
هرگاه راهکار درستی برای منطقه در کل سنجیده نشود، در پنج، ده سال آینده خطر فروپاشی پاکستان به دو بخش پشتونستانی+ بلوچستانی و سندی+ پنجابی+کشمیری افزایش خواهد یافت. این در حالی است که در بلوچستان تنش های شدیدی میان بلوچ ها و پشتون ها هست.
در خود پنجاب و سند هم همچشمی های شدیدی میان شیعیان و سنی ها و نیز سنی ها و احمدیان هست.
در میان گروه های تندرو نیز اختلافات بسیاری است. همه این ها کار را چنان پیچیده ساخته اند که حتا کار آزموده ترین کارشناسان نمی توانند از نیرنگ ها پیرنگ های بازی در پاکستان به ویژه در نوار قبایل سر در بیاورند. برای نمونه باری میان گروه های طالبان پاکستانی به رهبری ملا نظیر و حافظ گل بهادر در وزیرستان شمالی درگیری هایی رخ داد.
ملا عمر، ملا داد الله را فرستاد تا گروه یولداش را نجات دهد و به وزیرستان جنوبی بفرستد. هر چه است بارها کار به اختلافاتی کشانیده است که سرانجام آن درگیری های خونین میان گروه های رنگارنگ بوده است.
دولت پاکستان درست مانند دولت اسراییل بر شالوده کانفسیونال پدید آورده شده و پایه محکم اقتصادی- سیاسی ندارد. در پاکستان هویت مشخص ملی نیست. بحران هویت موجب شده است که این کشور مانند افغانستان چونان یک دولت قوام نیافته Failed Statesارزیابی گردد.
با توجه به حضور نیرومند اسلامگراها در رده های پایینی ارتش و سازمان اطلاعات، هر گونه عملیات سرکوب طالبان و دیگر نیروهای تندرو بسیار با اکراه و دل و نادل انجام می شود. با این هم ارتشبد پرویز مشرف توانست با به راه اندازی عملیاتی در ازای دریافت دستمزد گزاف، 3.5 میلیون نفر را از دره سوات بیرون کند و بیجا بسازد.
این در حالی است که امریکا پیوسته اسلام آباد را زیر فشار می گیرد تا در برابر جریانات تند رو و رادیکال بیستد. پاکستان تنها حاضر است تا آن جا به ساز واشنگتن برقصد که منافع آن کشور و نظامیان پنجابی به خطر نیفتد.
پاکستان همیشه فهرست عریض و طویلی از گلایه ها و شکواییه آن کشور از امریکا را در چانته دارد و به محضی که امریکا می کوشد از کم کاری آن کشور در مبارزه با دهشت افگنی یا پشتیبانی آن کشور از طالبان گوشزد کند، بی درنگ با شکواییه ها و حتا اتهامات نه بی پشتوانه متقابل اسلام آباد رو به رو می شود که از مداخلات کارشناسان امنیتی هند و امریکایی از خاک افغانستان در امور بلوچستان و مانند آن گرفته تا شمار بسیار قربانیان پاکستانی ها و ... شکوه سر می دهد.
چنین بر می آید که امریکا در حال غرق شدن در باتلاق اسلامیسم در افپاک باشد. تازه پاکستان از این که امریکا کوشیده است تا افغانستان و پاکستان را با یک چوب جیوپولیتیکی بزند و در چهارچوب یک راهبرد موهوم به نام افپاک و شاید هم پاک اف بررسی نماید، به ریش واشنگتن می خندد. چنین رفتاری ناشی از نداشتن شناخت ژرف امریکایی ها از واقعیات منطقه و اشتباه محض است. این تنها یک دید امریکایی است. روشن است دید برای مثال ایران یا روسیه به افغانستان و پاکستان متفاوت است.
کشاکش ها میان پاکستان و امریکا موجب شده است که امریکا هند را چونان پارتنر اصلی خود در منطقه برگزیند. این گونه، هند نیز به یک باجگیر دیگر از امریکا مبدل گردیده است. پارداکس در آن است که یک هند ابر قدرت نفتخوار در برنامه های واشنگتن نمی گنجد. مگر ناچار با پای خود در این راستا پیش می رود. امریکا در هند چندین نیروگاه هسته یی می سازد.
چندی پیش هند با امریکا قرار داد خرید هواپیماهای پیشرفته اف- 35 را امضا کرد که شش میلیارد دالر ارزش دارد. این قرار داد که به جای خرید هواپیماهای میگ- 35 و سو- 35 روسی امضاء شده است، موجب خشمگین شدن مسکو- مشتری سنتی هند گردیده است.
پاکستان نیک می داند که طالبانیزاسیون پیوسته، هستی آن کشور را با خطر رو به رو می گرداند. از همین رو پیوسته می کوشد سران طالبان را به بهانه های گوناگون از میان بردارد و این گونه گروه های کوچک و جوان طالبان را زیر کنترل داشته باشد. این کار منجر به آن شده است که طالبان هر روز به چند گروه کوچک و کوچکتر تبدیل شده و آدرس مشخصی در میان شان پیدا نشود. این گونه سر کلاوه از نزد همه گم شود.
حضور شمار بسیار افسران پشتون تبار که پس از پنجابی ها در ساختارهای نظامی پاکستان بیشترین تعداد را دارند، بیشتر بر عملیات در برابر طالبان پشتون تبار تاثیر خود را می گذارند. چیزی که امریکایی ها مو دماغ کرده است.
پاکستان بارها بهانه می آورد که عملیات بی پایان در نوار پشتون نشین موجب بر انگیخته شدن خشم افسران پشتون تبار در ارتش و ساخنارهای امنیتی این کشور می گردد. کادر افسری ارتش هشتاد درصد پنجابی اند.
میزان رای نیروهای تندرو در انتخابات پاکستان بیش از 5-7 درصد نبوده است. این خود گواه بر وزن پایین و محبوبیت ضعیف تندروان در کشور است.
فروپاشی پاکستان به سود هیچ کسی نیست حتا هند. نه امریکا، نه چین، نه ایران و نه روسیه در این کار سودی نخواهند برد. چون به جای یک دولت مسوول با چند ساختار غیر مسوول رو به رو خواهند بود. به ویژه دورنمای تشکیل پشتونستان بزرگ بس ترسناک می نماید. پدیدآیی بلوچستان مستقل خطر فروپاشی افغانستان و ایران را نیز در پی دارد.
برخی ها چنین می پندارند که با کشته شدن بن لادن دگردیسی هایی در راهبرد امریکا در قبال بحران افغانستان پدید خواهد آمد. خوب، اگر سیاست اعلامی امریکا را ملاک قرار دهیم، جرج بوش اعلام کرده بود که اسامه دشمن شماره یک امریکا است.
بسیار خوب، امریکایی یک دهه آزگار در پی به دام انداختن او بودند و یک تریلیون دالر هم هزینه کردند و سر انجام هم طی یک عملیات سری در واقع «مرده جاندار» او را که از سه ماه تا کشته شدنش بنا به ابتلا به یک بیماری لاعلاج در یک ویلای مجلل در ایبت آباد پاکستان به سر می برد، از آی. اس. آی تحویل گرفتند و با انجام یک عملیات کوبایی وال استریتی با بالگردها و کماندوها از میان بردند و جسد او را هم طعمه نهنگ های کدامین دریای ناپیدا کردند.
کنون نوبت محمد ربیع ایمن الظواهری اندیشه پرداز مصری تبار است که دیده شود با او چه معامله یی خواهند کرد. تفاوت ایمن از اسامه در آن است که ایمن بیشتر برخاسته از دبستان اخوان المسلمین مصر است که پس از تقسیم جنبش اخوان المسلمین پس از کشته شدن انور سادات به دست خالد استانبولی به دو شاخه تندرو و میانه رو، به زندان افتاد و سپس برای جهاد در برابر شوروی های ملحد به پاکستان و افغانستان آمد.
او پس از دستگیر شدن عبدالرحمان- روحانی نابینای عرب در امریکا، دومین رهبر «جماعت جهاد مصر» شناخته شد. ظواهری در پاکستان با بن لادن- رهبر وقت «قاعده الانصار» همسو شد و خود شاخه یی را به نام «قاعده الجهاد» راه اندازی کرد. در ظاهر نام شبکه القاعده از اتحاد همین دو قاعده پدید آمده است. مگر روشن است که این شبکه یک شبکه بسیار پیچیده با شاخ و برگ های فراوان است. چنین بر می آید که نام القاعده برای نخستین بار پس از رویدادهای تراژیک یازدهم سپتامبر 2001 از زبان جورج بوش شنیده شده باشد. پیش از آن، کسی چنین شبکه یی را نمی شناخت.
اسامه برعکس ایمن، منابع سرشار پولی در اختیار داشت و با اداره های خیریه و اوقاف کشورهای خرپول عربی تماس های تنگاتنگی داشت. چنین پنداشته می شود مادامی که اسامه زنده بود، همو همین منابع سرشار پولی ایمن تنگدست را وادار می ساخت تا با او همسویی نشان بدهد.
حال که ایمن تنها بر اورنگ فرمانروایی القاعده نشسته است، شاید مجال آن را پیدا نماید که بیشتر به اندیشه های اخوانیش بپردازد و به پشتیبانی بیشتر از گروه هایی چون حزب اسلامی حکمتیار بپردازد.
آن چه مربوط به افغانستان می گردد، چند گزینه هست:
1- پیروزی راهبرد امریکا در منطقه و افغانستان:
بسیار کم احتمال چنین چیزی می رود. امکان کودتا در ترکیه بسیار کم است. تازه تا کنون چهار کودتای با کارگردانی امریکا، انگلیس و اسراییل در ترکیه به راه انداخته شده است که همه کشف و خنثی شده اند و منجر به تیره شدن شدید مناسبات میان ترکیه و اسراییل گردیده است.
خنثی شدن کودتای «پتک آهنین» بزرگترین شکست اطلاعاتی امریکا در سال های اخیر است. طرفه این که به رغم همه تلاش های امریکا، در انتخابات اخیر مجلس، حزب عدالت و توسعه اردوغان 326 کرسی از 550 کرسی را به دست آورد و توانست رای 16 میلیون نفر از 21 میلیون نفر واجد شرایط رای دهی را به دست بیاورد.
امریکایی ستیزی در ترکیه بیداد می کند و به بی سابقه ترین تراز رسیده است.
چین نمی گذارد پاکستان به دست امریکا بیفتد. جدا از این که روابط دو کشور در بدترین وضع در تاریخ مناسبات شان رسیده است. تازه روزنامه «داون» چندی پیش نوشت که بازی های اطلاعاتی امریکا در پاکستان لو رفته است.
سنجش امریکا به راه اندازی شورش یا انقلاب در ایران هم شانس بسیار کمی دارد. ممکن است حتا اگر چنین چیزی هم رخ بدهد، چیزی جز تعویض چهره ها در استبلشمنت ایران نخواهد بود. چون به سرنگونی رژیم منجر نخواهد شد. روشن نیست سود واشنگتن از چنین چیزی چه خواهد بود؟
جنگ با ایران هم سودی ندارد. زیرا یک ایران ویران و ضعیف و درهم کوبیده شده به دست امریکا راهی جز پناه بردن به دامان پر مهر روسیه ندارد. در حالی که یک ایران نیرومند، بالقوه حریف سنتی روسیه در بازی های جیوپولیتیک و جیو اکونومیک در قفقاز و آسیای میانه است.
تیره شدن اوضاع در آسیای میانه شاید به زیان چین بینجامد. مگر یک سره به سود روسیه است. در بدترین حالت، روس ها می توانند با بهره گیری از ده ها قرار داد و سازشنامه، نیروهای خود را به این کشورها پیاده نمایند. روشن نیست چه چیزی از این بازی به دست امریکا خواهد آمد.
در خود افغانستان، یک چیز روشن است. با گذشت هر روز امریکا بیشتر و بیشتر در باتلاق فرو می رود. هیچ نشانه یی هم از بهبود اوضاع دیده نمی شود.
به هر رو، از دیدگاه تیوریک، پیروزی امریکا در منطقه و افغانستان می تواند به بهبود نسبی اوضاع در کشور و صلح و ثبات منجر شود. مگر کنون که امریکا در صدد بیرون بردن بخشی از نیروهای خود شده است، گمان نمی رود بتواند با داشتن شمار کم نیرو و یا چند پایگاه به پیروزی سنجش داشته باشد.
2- شکست کامل امریکا و رفتن آن از منطقه:
چنین چیزی هم در کوتاهمدت ممکن نیست. با این هم در این صورت، با پیوستن پاکستان و افغانستان به شانگهای، امکان بهبود اوضاع هست.
3- توافق میان ناتو و شانگهای و اعلام بیطرفی افغانستان:
چنین چیزی هم در آینده نزدیک محتمل نمی باشد. با این هم اگر کار به این جا برسد، امیدی به بهبود در کشور است.
4- ادامه جنگ خونبار فرسایشی کنونی.
آن چه مربوط می گردد به چالش ها، می توان آن ها را به دو دسته تقسیم کرد:
1- در صورت برآمدن بی رویه نیروهای امریکایی:
- دامنه یابی اکستریمیسم
- پهنایابی تروریسم
- گسترش فوندامنتالیسم
- شیوع بیشتر رادیکالیسم
- افزایش بی ثباتی سیاسی
- فروپاشی کشور به چند سگمنت
- افزایش بی رویه مواد مخدر
- افزایش ناداری
- پایان یافتن روندهای دمکراتیزاسیون
- نابودی دستاوردهایی چون برابری حقوق زنان
- محدود شدن آزادی مطبوعات
- اسلامیزاسیون بیشتر
- افزایش درگیری های تباری، زبانی، آیینی و ...
- سرازیر شدن سیل گریزیان به کشورهای همسایه و...
2- در صورت پاییدن امریکایی ها:
- تشدید رویارویی های اطلاعاتی کشورهای منطقه در افغانستان
- تشدید بحران های اجتماعی و سیاسی در درون افغانستان
- امکان محاصره اقتصادی افغانستان از سوی کشورهای همسایه
- صدور بی ثباتی به کشورهای همسایه و در نتیجه بی ثباتی سراسری منطقه.
یک چیز را نباید فراموش کرد. افغانستان یکی از آسیب پذیرترین کشورهای جهان است. از این رو روسیه اهرم های فشار بزرگی در دست دارد. هرگاه حضور درازمدت امریکا منافع ملی آن کشور را به راستی تهدید کند، می تواند با بستن کریدور شمال و محاصره اقتصادی و انرژیتیک افغانستان، دولت کابل و نیروهای امریکا را به زانو درآورد.
تنها راه برونرفت از این گرداب، توافق ناتو و شانگهای روی اعاده استاتوس بیطرفی افغانستان، اصلاح قانون اساسی، اصلاح ساختار نظام و روی کار آوردن یک دولت فراگیر ملی با بومی ساختن امنیت و اداره و امضای قرار داد عدم مداخله، عدم تهاجم و عدم ادعای ارضی بر یک دیگر با پاکستان زیر پاتروناژ سازمان ملل است.
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته