قطره اشکی بر مزار یک دوست - بياد دکتور ذکی پاهنگ
٢٦ جوزا (خرداد) ١٣٩٠
ما ملت جناره بر دوشیم. سالها و دهه ها و حتی قرنهاست که ماتم داریم و هر روز تابوت عزیزان خود را بردوش میکشیم. نمیدانم این مصیبت دامن ما را چه وقت رها خواهد کرد.
امروز باز تابوت یک دوست، یک رفیق و یکی از بهترین جوانان وطن را بر دوش کشیدیم، به خاکش سپردیم و با او وداع کردیم.
بلی! از ذکی میگویم، از دکتور ذکی پاهنگ. جوانی که ارزش زيستن را داشت و استعداد بزرگ شدن را.
من برای اولین بار دکتور ذکی پاهنگ را در سال 2000 درمرکز شهر لندن ملاقات کردم. در این اولین دیدار او تآثیر بزرگی بر من گذاشت. من او را جوان مستعد، مستدل، متحرک، متهور و بی تکلف یافتم. او نظریات خود را بسیار صریح و رُک وراست مطرح میکرد و برای تثبیت نظریات خود استدلال منطقی مینمود. بعد از اولین دیدار شاید بخاطر انکه خصوط اساسی افکار ما باهم شبیه بود رابطهء دوستانهء محکمی میان من و او ایجاد شد. بارها وساعتها با هم بر موضوعات مختلف تلیفونی بحث میکردیم وبعدش که من به انگلیس آمدم بارها باهم نشستیم و از هم صحبتی با او لذت بردم.
یکی از خصوصیات شاید استثنایی دکتور ذکی آن بود که بر نظریات و اعتقادات خود مصرانه پافشاری میکرد ولی زمانیکه نظریات جانب مقابل را منطقی تر می یافت با خوشرویی ان را میپذیرفت وبر اشتباه خود اعتراف میکرد؛ این ان چیزیست که در روشنفکران ما کمتر میتوان آن رايافت.
او باوجود آنکه جوان بود، ولی،
" بزرگ بود
از اهالی امروز بود
وبا تمام افقهای باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را خوب میدانست"(*)
باری که یک سال قبل به افغانستان میرفت، قبلآ با من مصلحت کرد ومن هم بنابر دلایلی برایش مصلحت رفتن را دادم. در مدت یک سالیکه در هلمند بود، همیشه با من ایمیلی در تماس بود و برخی از ایمیلهايش را مشترکا به ادرس من، بیژنپور و دکتور سیاه سنگ ميفرستاد.(**) يکی از حرفهایش اکثرآ این بود که افغانستان را باید از نوشناخت و این شناخت صرف با زیستن و کار کردن در داخل کشور و از نزدیک در تماس بودن با مردم کشور میسر است.
زمانیکه چندماه قبل از افغانستان برگشت همان روز برایم تلیفون کشید. از بازگشت با عافیت اش خوشحال شدم. از جریان کار ومشکلات کاری اش برایم گفت و از تجربیاتش مفصل صحبت کرد و قرار را بر ان گذاشتیم تا شبی باهم بنشینیم ومفصل تر روی نظریات و حرفهایش یکجا با چند دوست دیگر بحث و نتیجه گیری کنیم.
ولی با سفر دوباره و بی برگشتش به وطن حسرت آخرین ديدار را برای همیشه برمن به امانت گذاشت.
آری! دکتور پاهنگ در راه خدمت به وطن و مردمش شهید شد.
او شکار کرگسان سيه دل شد؛ آنانيکه جز قتل و غارت، زمين سوزی و چپاولگری حرفهء ديگری ندارند و جز ترور ، تفنگ و ترياک به هیچ ارزش دیگری پايبند نیستند .
*****
امروز دکتور ذکی پاهنگ آن جوان بلند قامت و بلند همت را به خاک سپردیم.
برای من با تجارب کم وکوتاه و شناخت ناچیزيکه از آن وطن دارم، میدانم که از دست دادن ذکی پاهنگ ضایعه بزرگ و جبران ناپذیری است؛ چون من در او استعداد ذاتی بزرگ شدن و محور شدن را میدیدم.
من شهادت جانگداز آن عزیز را به همسر و فرزندان دلبندش، به برادران و خواهران و تمام اعضای فامیل محترمش و به همه دوستان وهمفکرانش تسلیت میگویم.
ذکی جان عزیزم! من تحفهء دیگری ندارم که نثارت کنم، جز آنکه بر قاتلانت نفرت بفرستم، به دوستی و رفاقت ات افتخار کنم، يادت را در صفحهء خاطراتم جاودانه نگه دارم و قطره اشکی بر مزارت بریزم.
"آخرین برگ سفرنامهء باران اینست"
که دلم خونین است.
ياد آن يکی از عزیزترين ها گرامی باد!
*****
مجید اسکندری
شهر لیستر- انگلستان
14 جون 2011
am_eskandary@hotmail.com
*- مقطعی از شعر سهراب سپهری
**- من جناب دکتور سیاه سنگ را حضوری نمیشناسم ولی با نظریات و شخصیت بلند فرهنگی اوشان از طریق نوشته هایشان آشنا هستم وميدانم که دوستِ دوست، دوست است.
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته