آیا مردان راستین، باید اسطوره های قومی گردند؟
١٥ جوزا (خرداد) ١٣٩٠
اینکه نبود چنین فرماندهانی ضایعه است و رسم و راه ترور، ناجوانمردانه ؛ شکی نیست. ولی آنچه در ضمن حقیقت است، مشکل افغانستان است که بود و نبود افراد انفرادی مرهم و ضماد آن نیست. این پسندیده نیست که تشت رسوایی و سیاهی ای تاریخ افغانستان را در گرو بود و نبود اشخاص انفرادی بدانیم. یا همه ای افتخارات افغانستان را که از انگشتان دست آدمی هم فراتر نخواهد رفت، به شخصی خاص و هر آن کلمه ای دیگر ی که بشود پسوند خاص بر آن سوار کرد، منسوب نماییم.
حقیقت آنست که اسطوره گرایی و افسانه پردازی، همیشه جز لاینفک اجتماعات انسانی ای بوده است که فرسنگها از مفهوم مدرنی چون ملت در یک نگاه تاریخی به دور بوده اند. برعکس نظریه پردازانی که دفاع دگماتیک از خون هم نوعان و دقیق تر هم نژادان خود را محکی برای تثبیت پایه های اتحاد و انسجام در مقیاس ملی آن می دانند، چنین تفکراتی آنها را به سمت و سوی جویبار های قبیلوی سوق می دهد. بگذارید این طرح مسئله گونه را موشکافی بیشتر کنم تا نکند از آن بوی حب و بغض به مشام رسد. من هیچ گونه قصدی برای توجیح افکارم از منظر سیاسی، قومی، نژادی، زبانی و ... ندارم و فقط می خواهم از منظر یک بحث علمی وارد آن شوم.
ما همه می دانیم که بیشتر مشاهیر افغانستان از هر قوم و طایفه ای که بوده اند چاشنی ای واحدی داشته اند. این چاشنی برای آنکه به بهترین نحو آن عمل کند، نیازمند آنست که فقدان اشخاص را در پرتو تفکرات قبیلوی به ارزش های جاودان تبدیل نماید. به عبارت دیگر، کیش پرستی و اسطوره سازی تنها اسلحه ایست برای جوامع عقب مانده که کمبود های عینی خودرا با ارزش های تخیلی و ذهنی اشباع کنند. این روند بسته به میزان مسیر طی شده ای فرآیند ملت سازی در میان اجتماعات انسانی از درجات متفاوتی برخوردار است. اگر روحیه ای اسطوره سازی در میان اقوام مختلف افغانستان دارای مرزها و قالب بندی های متفاوتی بوده است، این بیانگر حقیقتی به این زلالی است که نوسانات رسیدن به ملت شدن همیشه مبتنی بر پایه های تفکرات متخاصم قبیلوی بوده است. از این جا نکته ای که خیلی حایز اهمیت است، تفاوت این اسطوره هاست. این اسطوره ها از آنجایی که زاییده ای تفکرات قومی اند، فقط یک تفاوت با هم دارند و بس و آن تعلق داشتن به قوم خاص است. در تعریف سایر مشخصات، بین این اسطوره ها ( صرف نظر از اینکه فقط قبیله هایشان متفاوت است) هیچ تفاوتی دیده نمی شود. همه ای این اسطوره ها از صفات باقی و ناتمام یکسانی برخوردارند( جسور، شجاع، فرزند وطن، قهرمان، خدمتکار مردم، مومن، نجیب، غمخوار، یار و یاور مسکینان، باخدا، متدین، شریف، زحمتکش و ............). همه ای این اوصاف، نداشته های مردمی است که در زندگی عینی و واقعی از آن رنج می برند و اسطوره سازی و کیش پرستی تنها مجالی است که می توانند برای مدتی هم که شده دل به آن خوش کنند و آنرا به رخ اقوام دیگر بکشند. دلیل دیگری که این صفات، مشترک و تکراری است و به قامت هر اسطوره ای مناسب؛ عدم تولید فکر و اندیشه در نظام و شعور قبیله است. نه کسانی که خود اسطوره شده اند؛ فکر و تفکری تولید کرده اند و نه رعیت قبیله. برای اجتماعات انسانی از این دست، ایده آل ها همیشه گرانبها تر و با ارزشتر از داشته های عینی است. قبیله، به همین دلیل بی نان می تواند سر کند ولی بی اسطوره نه. با این مقدمه ای کوتاه می خواهم هشداری دهم به آنانی که ندانسته و کورکورانه غرق تفکرات قبیلوی می شوند.
استنباط به حق آنست که قوم شریف پشتون حد اقل در مقایسه با تاجیک، گرد و غبار کمتری از تفکرات و روحیه ای قبیلوی را از تن زدوده است. این که اسطوره ها در میان پشتون ها تابوهای مقدسی اند که نمی شود آن ها را نقد کرد و به حریم صفات تصنعی شان داخل شد، توجیه کاملا علمی و منطقی دارد همان طوری که چنین جریان پر شتابی در بین سایر اقوام افغانستان رخنه کرده است و در گذشته ها هم صد البته و با درجات متفاوت موجود بوده است. امروزه تاجیکانی که سنگ از دست دادن فرزندان خود را بر سینه می زنند، بیشتر از آنکه تفکر ملی داشته باشند به کوچه پس کوچه های قبیلوی وارد می شوند. اگر تاجیکان ادعای داشتن روحیه ای قبیله ای کمتر از پشتون ها دارند، و از داعیه ای فراگیر تر ملی سخن می گویند باید به این موضوع فایق آیند که رسالت شان تعقیب و تکرار شعور قبیلوی پشتون نیست. اگر اسطوره سازی تاجیکان دست کمی از پشتون ها ندارد، پس این واقعیت را هم باید بپذیرند که به جای ذوب کردن فرهنگ قبیلوی پشتون در بستر تفکر ملی و انسانی، خود ممزوج در چنین کوره راهی شده اند. اینکه چون دیگران راه درستی نمی روند و بنابر این شما هم بیراهه را امتداد دهید، که دیگر دوباره همان کمبودهای عینی را به ایده آل ها و عقده ها قومی ترجیح داده اید و عطایشرا از این رو به لقایش بخشیده اید. جریان موجود در منشعب ساختن و پارچه کردن ارزش انسان از رهگذر نسبیت به قبیله ای خاص در جهان امروز مان، قطعا شرم آور ترین عملی است که می شود مرتکب شد. قلم به دستانی که اسطوره سازی را سرمشق خود قرار داده اند بی شک واقف اند که رسالت شان را به قبیله ای خود انجام داده اند. مادامی که از ادای رسالت به چنین شیوه ای حرف به میان میاید، رد این نکته هم که آب انداختن به چرخه ای آسیاب تفکرات قبیلوی است، مشمئز کننده است. فرآیند چنین قرآئتی از ارزش انسان و انسانیت، شروع زوالی است که به مخروبه های اندیشه ای خشک قبیلوی می انجامد. بنابراین، در این آشفته بازار تیکه داری به سبک قبیلوی، حد اقل انتظار از نسل نو و جوان مملکت نباید پای گذاشتن روی ارزشهای انسانی به قیمت روی شانه گذاشتن مخیله های فکری قبیلوی باشد. صیقل زدن چنین تفکراتی، بدون شک راه را بر تعقل انسانی می بندد و آنجایی که تعقل انسانی از بین رود، شوربختانه انتظاری بیش از ناکجا آبادی چون افغانستان نمی شود در سر پروراند.
به دلایل فوق گفته شده و دلایل فراون ناگفته ای دیگر، این مردم هیچگاه مصیبت و غمی مشترک نداشته اند. برای ملت های واقعی، مصائب بزرگ فرصتی است که چتری فراگیر برای احاطه ای آحاد ملت گسترانیده شود، حال آنکه برای ما ضایعات این چنینی بهترین دست آویزی است که از سرو کول هم بپریم و نفی دیگری غیر از خود را شروع کنیم. آنچه امروز ما بدان نیازمندیم، اسطوره سازی و کیش پرستی نیست بلکه شروع گفتمانی است که مقدم بر هر چیزی از ابراز ضعف ها و کاستی های مان نهراسیم. دلهره به دل راه ندهیم که اتحاد قومی و قبیله ای را قربانی ارزشهای والاتر انسانی کنیم. آنانی که شیر دلانی آنچنانی می تراشند و سپس محدود به جغرافیای خاص اش می کنند، ضد طبیعت همان شیر عمل کرده اند. این دلیل دیگری که حتی صفات برازنده هم در قالب تعاریف قبیلوی استحاله و افسرده می شوند.
از این نوشته، سطحی ترین برداشت می تواند آن باشد که ملت شدن باید به ازای مسخ شدن همه گان در یک هویت باشد، ولی ژرف ترین استنتاج آن است که با حفظ و تقویت تفاوت ها به از بین بردن تضادها و نفی تمام و کمال دیگری همت گذاشت. از سوی دیگر، انحصار گرایی در اسطوره سازی ها بانی و شالوده ای تبعیض درون قومی است، و این درجه ای دیگری از تقویت فکر قبیلوی در جامعه است. امروز و دیروز اگر اسطوره ها همواره خاستگاه های مشخصی داشته اند که مکان اعمار تریبون رسمی همان قبیله بوده است، برای فردا هیچ ضمانتی وجود ندارد که این خاستگاه ها و اسطوره ها به کفاف هر قریه و قشلاق و حتی خانه به خانه نرسد. در چنین شرایط محتملی، به ازای هر کوچکترین گروه درون قومی اسطوره ای شکل خواهد گرفت. این تعدد قارچ گونه همان و تضاد های بیشتر همان.
حرف آخر آنکه، تا زمانی که ارزش انسان را صرف به انسان بودنش محاسبه نکنیم، راه مان حتی به همان ترکستان معروف هم نمی رسد. تمام این نوشته را به آن دلیل نوشتم، که حجتی باشد بر پاکی و نجابت خون همه ای کسانی که قربانی ترور و وحشی ترین اعمال جاری در طول تاریخ در این کشور و اسطوره سازی از نوع قبیلوی آن شده اند. از شهید داوود داوود گرفته تا حاجی عبدالقدیر، کاظمی و همه ای شهیدان این مرزو بوم.
روح و روان شهیدان شاد باد.
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته