مقایسۀ برگهای از تاریخ درمورد جرگۀ احمدخان ابدالی و صابرشاه کابلی
٢٩ حمل (فروردین) ١٣٩٠
دراین روزها که قراراست بار دیگر دکانهای جرگه بازی و جرگه سازی درلندن (جرگۀ دیورند) و کابل (جرگۀ پایگاه ستراتژیک امریکا) باز گردد، خواستم سری بزنم به چگونگی باز گشائی یا برگزاری اولین جرگۀ بزرگی که به قول غبار در "افغانستان درمسیرتاریخ" در آن احمدخان ابدالی بحیث پادشاه انتخاب میشود:
خشت اول گر نهد معمار کج تا ثریا میرود دیوار کج
غبار آنچه در بارۀ این جرگه در حدود دو قرن پیش از خود گفته (مانند انتخابات، اشتراک سران اقوام مختلف، تعین حکم بیطرف و...)، نهایت دلچسب است، اگر واقعیت میداشت (دراین بحث، ازماهیت آنچه اززمان امان الله تاکنون بنام"جرگه" ها و "لویه جرگه"ها صورت گرفته، صرفنظرمیکنیم){1}:
ص 354 – 355: "همینکه نادرشاه خراسانی کشته شد و اختلال دراردوی بزرگ او پدید آمد، قشون افغانی که مرکب از چهارهزار غلجائی و دوازده هزار ابدالی و ازبک بود، بصوابدید قوماندان عمومی نورمحمد غلجائی و احمد خان ابدالی بطرف قندهار حرکت کردند. در قندهار که مرکز بین الاقوامی افغانستان بود، نورمحمد خان به خان های غلجائی و ازبک و ابدالی و بلوچ و تاجیک پیشنهاد کرد که جرگه ئی تشکیل و پادشاهی انتخاب شود.
این جرگه دراکتوبر سال 1747 در عمارت "مزار شیرسرخ" در داخل قلعه نظامی نادرآباد منعقد گردید و نه روز دوام نمود. در طی این جلسات اتفاق آرا ممکن نشد، زیرا موضوع مهم و هرخان مقتدر طالب سلطنت بود، درحالیکه خانهای رقیب(ازقبیل نورمحمد خان غلجائی، محبت خان پوپلزائی، موسی خان اسحق زائی، نصرالله خان نورزائی وغیره) همدیگر را رد میکردند. تنها کسیکه دراین جرگه راجع بخود حرف نمیزد احمد خان ابدالی بود، زیرا عشیرۀ او سدوزائی، ازحیث کمیت خورد تر از سایر عشایر بود، گرچه جد او دولت خان وقتی رئیس ابدالی هان ارغسان و پدرش زمان خان رئیس حکومت ابدالی هرات بودند، ولی اختلاف خانهای غلجائی و ابدالی که همدیگر را نفی میکردند، خلائی تولید کرد که بایستی حتما پر میشد.
پس درروز نهم جرگه، طرفین یکنفرعضو جرگه را حکم تعین کردند که هرکه را او به سلطنت انتخاب کند، همه بوی بیعت نمایند. شخص حکم یکمرد روحانی بود که به هیچ قبیله، حتی قندهار، تعلق نداشت و او همان صابرشاه نام کابلی پسر متصوف استاد "لایخوار" از اهل کابل بود که طبقات مختلف قندهار به او ارادت و اعتماد داشتند. این صوفی سیاستمدار برخاست و احمد ابدالی را به حیث پادشاه معرفی کرد و هم خوشه گندمی را درعوض تاج به کلاه او نصب نمود. فیودالهای بزرگ اگر خواستند یا نخواستند، مجبوربه بیعت و تصدیق سلطنت این مرد جوان گردیدند. این است که احمدخان ابدالی به عنوان "احمدشاه" به پادشاهی کشوراعلام شد".
+ + +
اما در یکتعداد آثار معتبر داخلی که از زمان خود احمدشاه (تاریخ احمد شاهی) و نزدیک بآن (تاریخ احمد و تاریخ سلطانی) بجا مانده واین واقعه در آنها بصورت مفصل گزارش شده؛ از تفصیلات جناب غبار خبری نیست:
تاریخ احمد شاهی {2} – 1186 ق / 1773 م
ص 68 – 70: "ازآنجا که اساس کارعالم را کارکنان قضا و قدر بروجود سلطان عادل و نصب پادشاه نصفت دستگاه دریادل گذاشته اند، غازیان نصرت نشین درانی که فی الحقیقت دولت نادرشاهی به ضرب شمشیر مجاهدت و معاضدت ایشان رونق و انتظام یافته بود، کجا سر به خدمت دیگری فرود می آوردند و با وجود ذیجود آن حضرت که از قدیم الایام بزرگی و اختیار ایل جلیل درانی از آبا و اجداد بزرگوار به میراث یادگار داشتند، کی اطاعت غیری را برخود گوارا می کردند. تمامی خوانین عظام و روسا و سرکردگان والامقام، بعد از مصلحت و کنکاش از خواص و عام به جمعیت و ازدحام تمام وارد درگاه سپهر احتشام گردیده، متفق اللفظ و الکلمه، استدعای جلوس میمنت مانوس اقدس بر اورنگ سلطنت موروثی نمودند. هرچند طبع بلند وهمت آسمان پیوند آن حضرت که همای همایون بال سعادت درجهانی را در شکارگاه فقر و درویشی، صید دام گوشه نشینی و عزلت اندیشی خود ساخته بود، از قبول مستدعیات ایشان ابا و استنکاف فرموده، فایده برآن مترتب نگردید و ایستادگی و اصرارآن جماعت از حد گذشت؛ مع هذا درویش عاقبت اندیش تجرد کیشی، موسوم به درویش صابر{که} از بدو خانی، نظر به ملاحظه انوار عظمت و دولت و کامرانی و اقبال از ناصیۀ احوال فرخنده مآل آن خدیو بی همال، همیشه مانند نصرت و اقبال ملازم رکاب هلال مثال و پیش از وقوع قضیۀ قتل نادرشاه به الهام ملهمان غیبی، عرض کرده بود که شادروان قصر دولت خدیو سکندر منزلت، وقتی بر سر پا خواهد شد که سراپردۀ دولت نادری سرنگون شود و درآن روز آن حضرت را به این نوید سراسر امید بشارت داده، همه جا در موکب همایون حاضر و ناظر می بود، درآن روز از میان فرق سرکردگان ظاهر گردیده، در اثنای استدعا و التماس مردم و استنکاف خدیو جهان ستان، گیاه سبزی بدست گرفته، نزدیک آمده به جای جیقه بر گوشۀ کلاه آن حضرت استوار ساخته، این خطاب مستطاب را تکرار نمود...
درهمان ساعت فرصت نداده، فاتحۀ فتح و فیروزی و دوام سلطنت و بهروزی به اسم سامی والقاب نامی آن حضرت درمجمع عام به گوش هوش کافۀ انام رسانیده، چون به مقتضای صفای باطن دست رد برمسئول فدویان جان نثاران قدیمی گذاشتن و گفتگوی درویشان و اهل الله را بیهوده انگاشتن، از شیوۀ مروت و انصاف و حقیقت شناسی و آگاهی بعید بود ... مجلس پادشاهانه ترتیب داده مسند سلطنت و پادشاهی آراستند و درآن ساعت سعد که به قواعد نجومی دلالت بر ثبات دولت و امتداد زمان می نمود، آن شاهنشه کشور اقبال، اریکه فرمانروائی را به یمن قدوم سعادت لزوم زینت طرازی و افسر جلادت و تاج داری از فرق فرقدان سای اقدس سر فراز و انواع شیرینی آلات و نقلات و حلویات و لوزیات به مجلس بهشت آئین کشیده، کام امید خوانین و فدویان از شهد روح افزای حصول مامولی و مراد شیرین و لذت یاب گردید...".
تاریخ احمد {3} – 1266 ق / 1850 م
ص 5 – 6: "سابق ازین بسه سال صابرشاه نام درویشی از سکنای لاهور وارد اردوی نادرشاه شد اکثر...استاده کرده و بسیار اسپان گلی پیش آن ... مثل طفلان دربازی مشغول میماند هرگاه احمدشاه برای سلام نادرشاه ازان راه میگذشت بر درویش مذکور هم سلام میگزارد او میفرمود ای احمد خان ... بتیاری سلطنت توام احمدشاه ازین سخنها اعتقاد تمام بخدمت آن درویش داشت چنانچه درروز مقتول شدن نادرشاه آن درویش را همراه گرفته بقندهار روانه شد و بجلادت و تهوری تمام ازان مکان پر شوروفغان خود را بکنارکشید چون یکدو منزل از اردوی نادری بدر رفت آن درویش احمدشاه را گفت که اکنون تو پادشاه شو احمدشاه گفت حضرت من لیاقت سلطنت و اسباب حشمت آن ندارم درویش مذکورحلقۀ ازگل ساخته و دست احمدشاه را گرفته بران نشانید و گفت این تخت سلطنت تست و کاه سبز برسرش گذاشته فرمود این جیغه خلافت تو و تو پادشاه درانی از آنروز احمد شاه قوم خود را بدرانی که بابدالی شهرت داشت ملقب ساخت و خود را باحمدشاه درانی موسوم فرمود وازهمان میان سه چهارکس همراهی خود شاه ولیخان بامی زئی را بخطاب اشرف الوزرا و رتبه بلند وزارت سرفراز نمود و سردارجهانخان ومیربزن و سپهسالارو شاه پسندخان را امیرلشکروهمچنین هرکس را فراخور حوصله بخدمات ومراتب سربلند ساخت وازانجا کوچ بکوچ بنواحی هرات رسید و ازانجا بی آنکه تسخیرآنشهروقلعه نماید راه هرات را گذاشته بدارالقرار نادراباد قندهار آمد وسبب عدم تعرض بهرات آن بود که اعتماد برمردم همراهی خود نداشت و نمیدانست که موافق اند ویا منافق ... احمدشاه درقندهار بمراسم جلوس پرداخته هریک از امرا و رفقای خود را بمراتب بلند و مناصب ارجمند و بعنایات خلاع فاخره و جیغۀ مرصع سرفراز فرمودند ... شخصی از رفقای ناصرخان نقل کرده که روزی من همراه آقای خود بدربار احمدشاه درانی درقندهار رفتم دیدم که احمدشاه برتخت نشسته و درویشی سروپا برهنه با تن عریان و جسم خاک آلوده وکنارش خوابیده هردم دست بگوش و بینی احمدشاه رسانیده بسمت خود میکشد و میگوید ای افغان دیدی که ترا پادشاه کردم و احمدشاه با نیاز تمام سرنگون با او کلام میکند چون ازمردم دری خانه حال و نام درویش استفسارکردم گفتند که صابرشاه نام دارد و همین درویش بود که بعد چندی در لاهور درمیان خویش و اقربای خود آمده بطور مجاذیب درکوچه وبازار بآواز بلند میگفت که من نشان و علمهای احمدشاه درانی را درینجا استاده خواهم کرد دران زمان شهنوازخان ابن خان بهادر زکریا خان که صوبدار لاهور بود از روی تعصب نفسانی و جهل و نادانی آن درویش مظلوم را قتل کنانید ..."
تاریخ سلطانی {4} – 1281 ق / 1864 م
ص 122 – 124: "پس ازآنکه نادرشاه ... در سنه هزاروصد و شصت هجری در فتح آباد خبوشان باغوای علی قلیخان برادرزاده اش کشته شد...احمدخان ونورمحمد ... دسته افغان را برداشته روانه قندهار گردیدند و اهل ابدالی بسرکردگی نورمحمد مذکور که بعد ازفوت عبدالغنی خان سرور سردارابدالی بود و احمدخان صدوزائی یساول نیزبا ایشان همعنان وتا قندهاررسیدند تابع امرو نهی نورمحمد خان علیزائی میبود چون بقندهار رسیدند اعیان افاغنه ابدالی نورمحمد خان مذکور را که مردی خشکی دماغ بود و او را شایسته مرتبه بزرگی نمیدانستند از حکومت و سرداری معزول کردند ... و روسا و سرکردگان هرگروه چون حاجی جمال خان بارکزئی و محبت خان فوفلزئی و موسی خان اسحاق زئی مشهور بدونگی و نورمحمد خان علیزائی و نصرالله خان نورزئی و غیره در مزار فیض اثار شیرسرخ بابا که در وسط نادرآباد واقع است جمع گشته و بمجلس مشاورت نشسته گفتند که چون پس ازین ما طایفه را در دولت ایران وجه معاش نماند پس بهترآنست که یکنفررا از میانه خود که شایسته سروری و لایق رتبه بزرگی و برتری داشته باشد گزینیم و بمتابعتش یکدل و یک جهت بوده باتفاق او از صدمه دولت بیگانه ایمن نشینیم ...
چون هیچ یکی از ایشان سر بسروری دیگری فرود نمی آوردند چند روز درمیان ایشان هنگامه قیل و قال و معرکه اغماض و بیان گرم بود احمد خان صدوزائی در آن میانه گوش بمحاورات ایشان داده از غایت همت اظهاری از خود نمیکرد تا اینکه درویشی مسمی بصابرشاه که دراصل ازلاهوربود چون ازمحاوره سرداران ستوهید گفت که گفتگوی عبث مکنید که شایسته شاهی و بایسته شهنشاهی احمدخان صدوزائی بوده است بعد خوشه گندمی برآورده بر سر احمدخان بجای افسر زد و هم از انروز احمدشاه پادشاه درانی شد و صورت حال صابرشاه بنوعی است که مذکور از باشندگان لاهور بود و همواره بهیئت مجذوبی گردش میکرد در حینی که احمدشاه از اردوی نادری جدا شد مذکور نیز بمرافقت ایشان بقندهار آمد بعد از سلطنت احمدشاه او را بسی احترام کردی چنانچه گویند درحین بارعام اکثرا ایام بحضور تخت نشسته دست بگوش و بینی شاه زده گفتی ای احمد ببین که چه سان بسلطنت{رسیدی}احمدشاه. و بعد از چندی درویش مذکور بلاهور رفت و در انجا نیز اکثر روزها تکه های کرباس را بشکل خیمه برپا کرده اسبهای از گل ساخته را در پیش خیمه قطار میکرد و میگفت سلطنت احمدشاه ابدالی را در لاهور مهیا میکنم و شهنوازخان ابن ذکریا خان حاکم انجا این سخنان را حوصله اش بر نتافته او را شهید کرد فقط درحین گفتن صابرشاه درویش اکثر خوانین درانی چون حاجی جمال خان بارکزئی و سردارجهان خان فوفلزئی و غیره نیز بسلطنت احمد خان رضا دادند بجهت اینکه قوم صدوزئی در طوایف درانی شرذمه قلیلی بود و ایشان میدانستند که او درسلطنت ملاحظه خواطر امرا درانی را خواهد کرد و الا اگر بملاحظه نفس سرکش تسلط و تغلب نمود هراینه خرابی دولتش برطوایف درانی سهل و آسانست او را از پا در اندازیم.
چون ... احمدخان جالس سریرریاست شد دراستمالت قلوب اعیان درانی و روسا ابدالی کوشیده هریکی را بقرار نادرشاه خطابها ارزانی داشته چنانچه شهنوازخان بامیزئی را که در اصل بکی خان نام داشت بمنصب وزارت و لقب شاه ولیخانی سرفراز و سردار جهانخان فوفلزئی را سپهسالار کرده بلقب میربُزن خان و خان خانان و شاه پسند خان اسحق زئیرا بلقب امیر لشکری ممتاز فرمود".
سراج التواریخ {5}- 1916 م
ص 10: "و احمدخان با سوارۀ افاغنۀ ابدالی راه قندهار برگرفته و متعرض حاکم و شهر هرات نشده وارد نادرآباد قندهار گشت و باستصواب آرای بزرگان طوایف ابدالی خصوصا حاجی جمال خان بارک زائی که بقوت و مکنت از همه برتری داشت کلاه سروری برسرنهاد و درینحال صابرشاه نام فقیری گیاه سبزی را بعمامه اش نصب کرده گفت این جیغه تست و تو پادشاه دورانی و ازاینجا اعلیحضرت احمد شاه اقوامش را که معروف بابدالی بودند بدرانی موسوم ساخت و برتخت سلطنت نشسته بامور جهانبانی پرداخته بگی خان بامیزائی را بلقب شاه ولیخان اشرف الوزرا و منصب وزارت سرافراز نموده سردار جهان خان فوفل زائی را بخطاب خان خانان و میربزن و منصب سپهسالاری و شاه پسند خان را با میر لشکر نامور فرمود وهمچنین هر یک از اعیان طوایف درانی را فراخور حال بمنصب و خدمتی سربلند گردانید ..."
افغانستان در پنج قرن اخیر {6} – 1988 م
میرمحمد صدیق فرهنگ در اثر گرانسنگ "افغانستان درپنج قرن اخیر"(صفحات 138 – 141)، با دسترسی به منابع گونان، اصلا موجودیت چنین "جرگۀ" را زیر سوال برده است، ولی متاسفانه در مورد اصلیت صابرشاه کابلی یا لاهوری چیزی نگفته است!
نتیجه گیری
با مقایسه جزئیات آنچه غبار در تاریخ خویش نگاشته (که در مطبوعات رسمی و کتب درسی مکاتب و دانشگاههای کشور نیز نشخوار شده و به آن افتخارمیشود) و آنچه در منابع معتبر فوق الذکرآمده، تفاوت زیادی وجود دارد. ازاینکه جناب غبار از منابع معتبر دیگری استفاده کرده و یا در این مورد همکاسۀ سایر تاریخ سازان درباری و اسطوره پردازان سرکاری بوده است، قضاوت را به خوانندگان گرامی میگذاریم.
منابع
1. میرغلام محمد غبار. افغانستان درمسیر تاریخ (1967 م). چاپ هفتم. تهران. 1378.
2. محمود حسینی جامی. تاریخ احمد شاهی. تهران. 1384.
3. عبدالکریم. تاریخ احمد. چاپ 1266 ق.
4. سلطان محمد خان ابن موسی خان درانی. تاریخ سلطانی. بمبئی. 1298 ق.
5. فیض محمد کاتب. سراج التواریخ. کابل. 1331.
6. میرمحمد صدیق فرهنگ. افغانستان در پنج قرن اخیر. چاپ نزدهم. تهران. 1385.
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
سیف الله فضل | 18.07.2014 - 06:58 | ||
به این جملات از تاریخ سلطانی (در بالا) توجه کنید: .... روسا و سرکردگان هرگروه چون حاجی جمال خان بارکزئی و محبت خان فوفلزئی و موسی خان اسحاق زئی مشهور بدونگی و نورمحمد خان علیزائی و نصرالله خان نورزئی و غیره در مزار فیض اثار شیرسرخ بابا که در وسط نادرآباد واقع است جمع گشته و بمجلس مشاورت نشسته گفتند که چون پس ازین ما طایفه را در دولت ایران وجه معاش نماند پس بهترآنست که یکنفررا از میانه خود که شایسته سروری و لایق رتبه بزرگی و برتری داشته باشد گزینیم.... این جملات از تاریخ سلطانی٬ به وضوح اتفاق یک جرگه را بیان میکنند؛ قسمیکه یک جرگه متشکل از اشخاص٬ محل برگزاری٬ متن٬ اختلاف٬ نظرات٬ نتیجه گیری٬ تصمیم٬ تاکید و تعین میباشد. اگر مشکل جناب داکتر صاحب٬ تنها با "کارنبرد" واژه "جرگه" در رویداد 1747 میباشد٬ عیبی ندارد چون عدم استفاده از واژه "جرگه"٬ تاریخ و واقعیت عینی را هرگز تغییر داده نمیتواند. و اگر مشکل با اصالت لغت "جرگه" باشد٬ امیدوارم سری به لغتنامه های چون آنندراج٬ بهارعجم و حتی دهخدا بزنند. و یااگر هدف داکتر صاحب مقایسه میان "جرگه 1747" و "دموکراسی 2014" میباشد٬ باید به عرض برسانم که این دو اصلا قابلیت و کیفیت همسنجی را باهم ندارند. و بازهم اگر هدف ایشان از عدم حضور یا موجودیت معقولهٔ بنام "جرگه" در افغانستان میباشد٬ ریشه ئی سنتی این عرف را در قندهار نه٬ بلکه در جنوبشرق افغانستان جستوجو کنند. |