طبع غزلساز
۱۳ عقرب (آبان) ۱۴۰۳
دلی دارم که مسـت واژه و معـنـا و گفتار است
خمـار سـاز و آواز و انیس بیت و اشـعار است
کـند طبـع غـزل سـازی مـرا ســرگـرم رویـاهـا
زشوروشوق رقص واژگان سرشارِسرشاراست
نیابی در جهان ازشعر فارسی شهدی شیرین تر
که چـون لعل هراتی دلپذیر و ناز و آبـدار است
کجـا شــد نغـمــۀ مـژگان و دعـوتـنـــامـۀ دیـدار
دل هجـرانکـشـم در انتظار قـول و اقـرار است
دل از لطف خوش خوبان شـادی و طرب جوید
اگـرچـه از جـفـــا و جــورِ غـدّاران افگار است
جهان را جنگ و خشم وکینه ویران میکند آخر
ازیرا دل ز خوی فتنه جویان سخت بیزار است
نـدارد قـتــل و غـارت در دل انـسـانـیـت جـایی
فقط ویرانی وکشتارانسان حرص خونخواراست
ز مـرگ کـودکان بیپـنـاه خـوشـحال میگـردنـد
مگر آیین و رسم و مسلک شان قتل و آزاراست
به جای نرگس و ریحان و سنبل بمب می ریزند
که معـمار جهـنم دشـمن فـردوس و گلـزار است
بـه دنیایی که قـتـل و غـارت ظـالــم شـود تمجید
دگرنه بحثی از قانون وعـدل وحق ومعیار است
ستمگـر حامی ظالـم شـده در وحشـت و کـشـتار
دل آزردۀ مظــلــــــــــــوم بـا آزادگان یـار است
ســـتـم بـر دیـدۀ انسـانـیـت هـردم زنــد نـیـشـتـر
زبینایی چه میگویی که در چشم بشرخار است
ز بنگاه خبــر در ذهـن انـسـان زهـر میپاشـنـد
شـده عقل بشر معلول و سـر در بند افسار است
همان قومی که خود را برتـر از کل بشــر گوید
همـاره پـیـشـتـاز فـتـنـه و تهــدیـد و پیکار است
شـراب غـول امـریکا شـده از خـون مظلـومـان
ابـر مستی که در فکـر صعود سـود بازار است
نمیتـرسـد مگـر از آه طـفــل و چـوب یـزدانـی
که تـوفـانی تـر از بمب اتـم و مـوج ابحار است
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته