عوامل و اهداف استراتژی مصالحه جویانۀ ترامپ در قبال طالبان
۵ جدی (دی) ۱۴۰۲
چکیده
نابودی بازیگران شبکه یی و جنگ برضد طالبان در چارچوب رئالیسم تهاجمی دال مرکزی اهداف ایالات متحدۀآمریکا در حمله به افغانستان در سال2001 بود. در راستای تحقق این اهداف ده ها هزار انسان تلف، صدها هزار انسان معلول و هزاران ملیارد دالر هزنیه گردید. این قربانی ها و هزنیه های بزرگ نه تنها باعث نابودی بازیگران شبکه یی و سرکوبی طالبان نشد؛ بلکه وضعیت در افغانستان بیشتر از پیش بحرانی تر شد. در چنین شرایطی، رویکرد آمریکا نسبت به مصالحه و جایگزینی رویکرد تهاجمی به تدافعی محل سؤال، تأمل و تعمق است. ﭘﮋوﻫﺶ ﺣﺎﺿﺮ ﺑﺎ روش ﺗﻮﺻﻴﻔﻲ- تحلیلی در صدد پاسخ دادن به این پرسش است که چرا ایالات متحدۀ آمریکا پس از هژده سال جنگ خونین استراتژی مصالحتجویانه را در برابر گروه طالبان بر گزید؟ فرضیۀ مقاله که در چارچوب رئالیسم تدافعی بررسی می شود، این است که آمریکایی ها پس از 17 سال جنگ بدین باور رسیدند که نیروهای خارجی و دولت مورد حمایت شان در کابل توانایی شکست طالبان را ندارند و استمرار این وضعیت باعث به خطر افتادن منافع راهبردی آمریکا در جهان و تأخیر برنامه های آمریکایی در منطقه می شود و آمریکا با استفاده از این استراتژی می خواهد منازعه کنونی افغانستان را مدیریت نموده و به چشم انداز استراتژیک خودش در افغانستان و ورای مرزهای آن بپردازد.
واژه های کلیدی: افغانستان، آمریکا، طالبان، مصالحه، واقعگرایی تدافعی.
مقدمه
وقوع حادثۀ یازدهم سپتامبر در سال 2001م باعث گردید تا افغانستان پس از دورۀ جنگ سرد یکبار دیگر در محراق توجه سیاست خارجی ایالات متحدۀ آمریکا قرار گیرد. پس از آن که تقاضاهای مکرر آمریکا مبنی بر تسلیم نمودن اسامه بن لادن از سوی رژیم طالبان ردشد، رییس جمهور بوش(2001-2008م) دستور حمله به افغانستان را صادر کرد. نیروهای نظامی ایالات متحده در هفتم اکتوبر ۲۰۰۱م از هوا و زمین بر افغانستان یورش بردند و در طی یک ماه بساط امارت اسلامی از افغانستان برچیده شد.
آمریکایی ها در آغاز بدین باور بودند که راهبرد نظامی محورِ ناشی از نگرش ریالیسم تهاجمی می تواند زمینه را برای نابودی بازیگران شبکه یی، سرکوبی طالبان، تأمین امنیت آمریکا و نهادینه شدن دموکراسی لیبرال در افغانستان مساعد سازد. از همین رو، درخواست های مکرر طالبان مبنی بر مصالحه را نپذیرفتند؛ اما گذر زمان ثابت ساخت که این رویکرد ایالات متحده در افغانستان نمی تواند نتیجه بخش باشد. نتایج ارزیابی های موسسات نظارتکنندۀ آمریکایی در دورۀ ترامپ هم نشان داد که استراتژی ترامپ در تغییر جغرافیای جنگ و تضعیف طالبان موثر نبوده است. بازرس ویژۀ پنتاگون هم گزارش داده بود که نتایج استراتژی ترامپ ناچیز بوده و طالبان مانند گذشته بر بخشهایی از خاک کشور تسلط دارند. بعدها خود ترامپ هم اعلام کرد که نتایج استراتژی جنگ در افغانستان مأیوسکننده است و باید بازنگری شود.(آوا- 1397هـ)
بالآخره آمریکایی ها بر آن شدند تا در راهبرد خود در قبال طالبان بازنگری کنند. از این رو، روابط مخفیانۀ که از سال 2009م به بعد با طالبان به طور غیر مستقیم برقرار کرده بودند، علنی گردید. و سرانجام در اولین روزهای سنبله 1396 دولت آمریکا استراتژی جدید خود در قبال افغانستان را که به "استراتژی ترامپ" معروف است، اعلام کرد. (( Kelly, 2017 این استراتژی در نهایت رویکرد دولت ترامپ نسبت به افغانستان را نشان می دهد؛ رویکردی که به نظرمی رسد در نقد رویکرد دولت های پیشین آمریکا نسبت به افغانستان تدوین شده است.
با اتکا به همین استراتژی در سیپتمبر 2018م اقای زلمی خلیلزاد رسماً به عنوان نماینده ارشد آمریکا برای پیشبرد روند مذاکره صلح با طالبان از طرف کاخ سپید معرفی شد. آقای خلیل زاد پس از یازده دور مذاکره که طی هژده ماه صورت گرفت، سرانجام روز شنبه 29/ فبروری/ 2020م به میزبانی دولت قطر موافقت نامه ای تحت عنوان «موافقت نامۀ آوردن صلح به افغانستان بین امارت اسلامی افغانستان که توسط ایالات متحده به عنوان یک دولت به رسمیت شناخته نمی شود و به نام طالبان شناخته می شود و ایالات متحده آمریکا» را با نماینده طالبان ملا عبدالغنی برادر امضا کرد. (اطلاعات 1398هـ)
مقاله حاضر در واقع در صدد پاسخ دادن به این پرسش است که چرا ایالات متحدۀ آمریکا پس از هجده سال جنگ خونین در افغانستان استراتژی مصالحت جویانه در برابر طالبان را برگزید؟ فرضیه یا پاسخ احتمالی پرسش بالا که به روش توصیفی- تحلیلی و در چارچوب رئالیسم تدافعی بررسی خواهدشد، این است که آمریکایی ها طی 17 سال جنگ خونین بدین باور رسیده اند که نیروهای خارجی و دولت مورد حمایت شان در کابل توانایی شکست یا اضمحلال طالبان را ندارند و استمرار این وضعیت می تواند باعث به خطر افتیدن منافع راهبردی آمریکا در جهان و تأخیر برنامه های آمریکایی در منطقه شود و آمریکا با استفاده از این تغییر استراتژی، می خواهد منازعه کنونی افغانستان را مدیریت نموده و چشم انداز استراتژیک خودش را در افغانستان و ورای مرزهای آن جستجو نمایند.
پیشینۀ تحقیق
موضوع استراتژی مصالحت جویانۀ دولت ترامپ در برابر گروه طالبان و بررسی عوامل و اهداف آن یکی از موضوعات جدیدی است که منابع اندکی تاکنون در مورد آن وجود دارد و کارهای تحقیقاتی که در خصوص آن انجام شده پراکنده و در عین حال فاقد چارچوب نظری و ویژگی علمی و پژوهشی می باشد. دکتر یعقوب ابراهیمی(۱۳۹۸هـ) در مقاله یی زیر عنوان «چرا دیپلماسی خلیلزاد برای افغانستان خطرناک است؟» می گوید که دیپلماسی خلیلزاد شدیداً متأثر از فضای انتخاباتی امریکا است. رییس جمهور ترامپ جهت به رخ کشیدن دستآوردهایش در کارزارهای انتخاباتی، تلاش دارد مسألۀ افغانستان را به هر طریق ممکن یکطرفه و نیروهای نظامیاش را از این کشور خارج کند». چنان که دیده می شود در این نبشتار فقط به یکی از اهداف استراتژی ترامپ، که پیروزی در انتخابات است اشاره شده است؛ اما در مورد سایر اهداف و همچنان در مورد عوامل مرثر بر تغییر استراتژی چیزی گفته نشده است.
بارنت روبین (2020م) در مقاله یی خروج آمریکایی از افغانستان را با خروج اتحاد جماهیر شوروی مقایسه کرده می گوید که وخیمترشدن مشکلات اقتصادی ایالات متحده، واشنگتن را به قطع کمکها بیشتر ترغیب خواهد کرد. شیوع ویروس کرونا در ایالات متحده و تأثیر آن بر افغانستان ممکن است با تأثیر فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در اواخر سال 1991 بر افغانستان، برابر یا حتا از آن بیشتر باشد. بحران اقتصادی درست زمانی دامن حامی اصلی افغانستان را گرفته است که کابل یک روند شکنندۀ صلح را در پیش دارد. از اینرو به یادآوردن اتفاقات 30 سال پیش، به درک خطراتی که افغانستان اکنون با آن مواجه است کمک میکند. در این مقاله به پیامد های استراتژی مصالحت جویانۀ ترامپ اشاره شده؛ اما در مورد این که چرا آمریکا در شرایط کنونی چنین تصمیمی را گرفته است اشارتی وجود ندارد.
سحر کریمی (1398هـ) پژوهشگر مسائل شرق آسیا، در مقاله یی زیر عنوان «پیامدهای توافقنامه صلح آمریکا و طالبان در افغانستان» می گوید که امضای توافقنامه صلح و امضای شخص ترامپ در ذیل آن نشان خواهد داد که ترامپ به دنبال حفظ آبروی راهبردی خود در سطح جهانی است تا نیروهای خسته خود را از میدان فرسایشی نبرد افغانستان خارج کند. آمریکا بیش از 750 هزار میلیارد دالر تاکنون در نبرد با طالبان هزینه کرده، جنگی که جان دهها هزار تن را گرفته است. دونالد ترامپ رئیس جمهوری آمریکا مخالف هزینههای نظامی این کشور در افغانستان است. در این مقاله به دو عامل یا دو هدف استراتژی مصالحت جویانۀ ترامپ در قبال طالبان به طور سطحی اشاره شده که هزینه های سنگین اقتصادی و حفظ پرستیژ آمریکا در سطح جهان است؛ اما در مورد سایر عوامل و اهداف بحثی وجود ندارد.
فرزاد رمضانی بونش(1391هـ)، در مقاله یی زیر عنوان «مذاکره با طالبان و چالش های فراوری صلح در افغانستان» می گوید که واشنگتنن اکنون معتقد است که باید هدف اصلی در مذاکرات با طالبان خروج آبرومندانه از افغانستان، توجه به منافع ملی میان مدت و بلند مدت ایالات متحده در افغانستان در آستانه خروج نیروها از افغانستان باشد نه حل مشکلات دولت و طالبان در افغانستان؛ یعنی امریکا می کوشد طالبان را به مسیری سوق دهد که به منافع بلند مدت امریکایی ها در افغانستان آسیبی وارد نکنند. همچنین واشنگتن می کوشد تا هر گونه ابتکاری در روند گفتگو با طالبان در اختیار خودش باشد تا دولت افغانستان و مسائل مورد نظر دولت و جامعه افغانستان. نامبرده در چشم انداز این رخداد می گوید که آنچه مشخص است روند مذاکرات صلح با طالبان در گرو نگاه بازیگران متعدد خورد و کلان داخلی، منطقه ای و بین المللی است. در این بین هر چند رویکرد اعلانی این متغیرها و بازیگران مشارکت در صلح و دسترسی به توافق بین دولت و دولت کابل باشد؛ اما رویکرد اعمالی آنها نیز می تواند برخلاف این امر باشد. در این مقاله به منفعت گرایی، حفظ پرتیژ از دست رفتۀ آمریکا و دور نگهداشتن گروه طالبان از تأثیرپذیری سایر بازیگران تاحدی اشاره شده است؛ اما این اشاره خیلی سطحی و کلی است.
داکتر دادفررنگین اسپنتا، (1398هـ)، در مقاله یی زیرا عنوان «صلح ایالات متحده امریکا و توهم طبقه سیاسی افغانستان» بدین باور است که سازشنامه صلح ایالات متحده امریکا با تحریک طالبان متبارزترین گواه مسجل در پیوند با شکست ایدیولوژی نومحافظهکاری این کشور در گسترۀ منطقه ما است. این قرارداد نماد شکست برنامههای نو محافظه کاری امریکایی در تطبیق استراتژی این کشور در آن ساحتی است که برنامهریزان نومحافظهکار روزگاری به آن «خاورمیانه بزرگ» میگفتند. او در ادامه می افزاید: واقعیت آنچه که امروز به مردم افغانستان بنام صلح حقنه میشود، این است که مسوولان ایالات متحده در تلاش عقبنشینی از افغانستان و تامین بقای محدود تر شان با تکیه بر ملیشههای است که در گذشته این کشور آنها را دشمن میشناخت و به نام مبارزه با آنها خروارها تن بمب و آتش را بر مردم افغانستان فروریخت. وقتی به بخش علنی اسناد امضا شده طالبان-ایالت متحده و به اعلامیه مشترک حکومت افغانستان و ایالات متحد نگاه میکنیم، به آشکار میبینیم که این سندها در واقعیت بیشتر بازتاب پریشانگویی شکست یک کشور اند: پر از تناقض، ابهام و عاری از هر نوع محتوای واقعی صلحجویانه. در این مقاله فقط صلح ایالات متحدۀ آمریکا با طالبان به نقد گرفته شده و در مورد عوامل و اهدف آن صراحتی وجود ندارد.
فریدون آژند ) ۱۳۹۸( در مقاله یی زیر عنوان «توافق آمریکا و طالبان الزاماً به معنی برقراری صلح نیست» می گوید که استراتژی مصالحتجویانۀ آمریکا پیامد مثبتی ندارد، زیرا طالبان به هیچ نظام سیاسی، غیر از امارت خود باور ندارد. به همین دلیل است که قشر سیاسی افغانستان بر این باور است که زمینه صلح در افغانستان تنها با توافق صلح میان آمریکا و طالبان، مهیا نخواهد شد. توافق میانافغانی اصل رسیدن به صلح است و به عقیده بسیاری برای رسیدن به این توافق، احتمالا باز هم باید از میان جنگ گذر کرد. در این مقاله به طور کلی روی پیامدهای استراتژی مصالحت جویانۀ ترامپ بحث شده است، اما در مورد عوامل و اهداف آن چیزی گفته نشده است.
نوذر شفیعی (1396) در مقاله یی زیر عنوان «تبیین عوامل موثر بر اتخاذ استراتژی دولت ترامپ نسبت به افغانستان» عوامل مؤثر بر اتخاذ استراتژی مصالجت جویانۀ ترامپ را به دو بخش تقسیم نموده است: یکی شاخص های اقتصادی – اجتماعی جامعه افغانستان که شامل کاهش نرخ رشد اقتصادی، افزایش نرخ فقر، افزایش نرخ بیکاری، افزایش نرخ نابرابری، تخریب بخش کشاورزی، کاهش سرمای هگذاری، کاهش کیفیت اموزش، کمبود شدید برق، افزایش تولید مواد مخدر، افزایش نرخ رشد جمعیت، می شود و دیگر عوامل سیاسی- امنیتی که مواردی همچون: تداوم درگیر های نظامی، افزایش سطح تهدید، پائین بودن میزان کنترل و نفوذ، شکنندگی سیاسی، پایین بودن رضایت عمومی از نیروهای امنیتی، کاهش رضایت از عملکرد دولت، هزینه سنگین جنگ، ناهمگونی منافع و استراتژی امریکا و افغانستان، مقاومت در برابر اصلاح، مخالفت با فرایند صلح را در بر می گیرد. در این مقاله بیشتر به عوامل داخلی مؤثر بر استراتژی ترامپ مصالحت جویانۀ نسبت به افغانستان پرداخته شده است، در مورد عوامل جهانی و بین المللی و همچنان در مورد اهداف کلان آمریکا در قبال رقبای جهانی و منطقه یی مبحثی وجود ندارد.
همان طوری که به مشاهده رسید عمدۀ تحقیقات و نبشته هایی که در مورد استراتژی مصالحت جویانۀ ترامپ صورت گرفته علاوه بر آن که کلی، سطحی و فاقد چارچوبی نظری می باشد، از ویژگی علمی پژوهشی نیز برخوردار نیست. لذا وجود این خلای تحقیقاتی ایجاب می کند که بحث مفصلی در مورد این مسأله به صورت علمی-پژوهشی صورت بگیرد؛ تا ابعاد و زوایای گوناگون این مسأله به صورت دقیق مورد تبیین، واکاوی و کنکاش قرار گیرد.
توضیح چارچوب نظری
ریالیسم تدافعی از شاخه های رئالیسم ساختارگرا به شمار می رود. این تئوری نخستین بار توسط کنت والتز در 1979 مطرح شد.( Taliaferro, 20000, p. 158-159) والتز معتقد است که دولت ها حداقل به دنبال صیانت از خود هستند و حداکثر براي سلطه بر جهان می کوشند. (118 waltz,1979, p.) از نظر والتز اولین نگرانی دولت ها به حداکثر رسانیدن قدرت نیست؛ بلکه حفظ موقعیت آن ها در نظام {بین الملل} می باشد». (waltz,1979, p. 126) رئالیست هاي تدافعی معتقد هستند که هزینه توسعه طلبی عموماً گزاف می باشد و نظام بین الملل معمولاً اعتدال) میانه روي (را تشویق می نماید. نظام بین الملل به ندرت آن هم تحت شرایط خاص، توسعه طلبی را تشویق می نماید. (665 .(lobell,2010, p
از نظر تدافعی ها اصول و قواعد نظام بین الملل به گونه یی است که نتیجۀ رفتار تهاجمی قدرت های بزرگ را منجر به شکست دانسته و پیشنهاد آنها حفظ موازنۀ قوای موجود در نظام بین الملل و عدم تلاش برای افزایش قدرت خود جهت دگرگون ساختن ساختار موجود در نظام بین الملل می باشد. در جهان رئالیست هاي تدافعی، دولت هاي عقلانی که به دنبال امنیت می باشند می توانند اغلب آرامش را ایجاد نمایند و خود را تنها براي پاسخگویی به تهدیدات خارجی که نادر است، به تحرك وا دارند. دولت ها به این تهدیدات از طریق ایجاد موازنه علیه تهدیدات خارجی پاسخ به موقع می دهند که مانع {تهاجم} تهدیدگران می گردد و نیاز به }ورود به{ یک درگیري واقعی را برطرف می سازد. . (Rose,1998, pp. 149-150)
رئالیست هاي تدافعی معتقدند که:
1) تلاش ها به منظور دست یابی به } جایگاه{ هژمونی نوعی «خودزنی» است که می تواند دولت ها را ضعیف تر و کمتر ایمن سازد، زیرا رفتارهاي ضد موازنه و تمایل « متجاوز» براي تجربه رو در رویی با مقاومت، مدافع را تحریک می نماید.
2) استیلا به ندرت {هزینه یي} پرداخت می کند. هزینه هاي توسعه طلبی معمولاً از منافع آن بیشتر است و در نتیجه توسعه طلبی اغلب توسط نیروهاي غیرسیستمیک یا داخلی آسیب هاي سطح واحد تبیین می گردد.
3) « موازنه نظامی تهاجم-دفاع » اغلب به نفع مدافع می باشد و دفاع بیش از تهاجم {مزیت دارد}.
4) جامعه پذیري و درس از تاریخ به دولت ها می آموزد که توسعه طلبی و دنبال نمودن {سیاست تبدیل شدن به} هژمونی اغلب گمراه کننده هستند؛ زیرا دو لت ها را {به اتخاذ رفتارهاي} ضد موازنه به جای رفتارهاي دنباله روانه ترغیب می نماید. (lobell,2010, pp. 6658-.6659)
باتوجه به محتوا و مفهوم رئالیسم تدافعی، عوامل و اهداف استراتژی مصالحت جویانۀ دولت ترامپ در برابر گروه طالبان در قالب واقعگرایی تدافعی قابلیت توضیح دارد و براساس آن میتوان عوامل و اهداف رویکرد تدافعی آمریکا در افغانستان را مورد تحلیل قرارداد.
الف. عوامل تحول استراتژی دولت ترامپ از تهاجمی به تدافعی
از ویژگی های مهم و عمدۀ آفغانستان داشتن موقعیت ژئوپولیتیک و جغرافیای راهبردی آن است. این ویژگی سرنوشت افغانستان را طوری رقم زده است که هرگونه تصمیم استراتژیک که از سوی قدرتهای هژمونی در مورد آن گرفته می شود و بدینسان هرگونه تغییر و تحولی که در استراتژی های آن ها راجع به این کشور به وجود می آید، معلول علل استراتژیک و وابسته به عواملی است که تأمین کنندۀ منافع راهبردی آن ها می باشد. بنابراین، باتوجه به مفروضه های واقعگرایی حاکم بر سیاست خارجی آمریکا و رویکرد منفعت مدار نومحافظه کاران قصر سفید، عوامل مؤثر بر تغییر و تحول استراتژی ایالات متحده از تهاجمی به تدافعی را می توان به قرار ذیل بر شمرد:
- 1. شکست نیروهای تکنوکرات در ایجاد حکومت داری خوب
افغانستان در شرايطي به عنوان مرز منازعه ميان غرب و بازیگران شبكه یی برگزيده شد كه از نظر شاخص هاي توسعۀ فرهنگي و اجتماعي در شرايط اسف باري قرار داشت و حتي از پاسخ گويي به نيازهاي اوليۀ مردم خويش نيز ناتوان بود. (كيوان حسيني، 1387: 36) باور عمومی غربی ها و مخصوصا آمریکایی ها بعد از 11 سیپتمبر چنین بود که عامل اصلی مصایب سیاسی، بحران های اقتصادی و نابسامانی های اجتماعی گذشته و حال افغانستان نیروهای اسلامگرا و اسلام سیاسی می باشد. از همین رو، بوش پسر دولت خود را در مبارزه طلبی با اسلام سیاسی زیر عنوان «تروریسم بین المللی» قرار داد و راهبرد نظامی و امنیت محور برای برخورد با آن در نظر گرفت. بعد از «11سپتامبر» نگرش امنيتي مبارزه با تروريسم، بر افكار عمومي غلبه يافت و رهبران آمريكا علاوه بر حمله به افغانستان، درصدد گسترش نهادهای دموكراتيك در افغانستان برآمدند تا زمينه زدودن تروريسم را فراهم آورند .(جوان شهركي، 1387: 28-29)
بنابراین، یازدهم سپتامبر نقطۀ عطفي در سياست خارجي آمريكا است؛ زيرا سبب شد در چارچوب سياست هاي ليبرال گرايانۀ همراه با اقدامات نظامي، درصدد گسترش حقوق بشر، دموكراسي، مبارزه با تروريسم برآيند و كوشيدند با گسترش نهادهاي دموكراتيك كشورها باعث افزايش صلح گرايي در عرصۀ بين الملل عملی شود. ( دابینز، 1390: 206-213)
تدوين استراتژي امنيت ملّي آمريكا در 20 سپتمبر 2002 م، به طور كلي به چهار مسأله ي مهم توجه داشت: اقدام پيش گيرانه عليه دولت هاي متخاصم و گرو ه هاي تروريستي؛ اقدام يك جانبۀ آمريكا براي دفاع از منافع و امنيت ملي خود، ممانعت از به چالش كشيده شدن قدرت نظامي آمريكا در جهان توسط قدرت خارجي ديگر وگسترش دموكراسي و حقوق بشر در جهان.(نائيني، 1388: 19)
بنابراین، بهترین گزینه برای خروج افغانستان از این معضل دموکراسی لیبرال تلقی گردید. دموکراسی که بتواند زمینۀ تأمین فاکتورهاي مهمی چون؛ عدالت، حقوق بشر، دموکراسي، پلوراليسم و تکثر گرایي، مشارکت سياسي، توزيع عادلانه فرصت ها و گسترش رفاه عمومي، آزادی و برابری در جامعه را مساعد سازد. ايجاد يك حكومت ليبرال دموكراتيك كه بتواند امنيت منطقه را تأمين و به فرآيند صلح سازي كمك كند مي توانست به الگويي براي كشورهاي منطقه تبديل شود .(بريگو و روا، 1376: 49)
برای تحقق این هدف آمریکایی ها کوشیدند تا افرادی را به افغانستان دیساند و بسیج کنند که به دموکراسی لیبرال آشنایی و باور داشته باشند. تحصیل یافتگان تکنوکرات و ملی گرایان سیکولار بهترین وسیله و پتانسیل برای انجام این مهم تشخیص گردیدند. اینان هم به تناسب شناخت و نفوذی که در لایه های محتلف تصمیم گیری غرب داشتند، در پست های مختلف نظامی، سیاسی و اقتصادی کشور گماشته شدند؛ اما گذر زمان نتیجۀ معکوسی در پی داشت و آن این که تکنوکرات های غربگرا و دانش آموختگان سیکولار در زمینۀ ایجاد حکومت داری خوب شکست خوردند. الگوی لیبرال دموکراسی و سیکولاریسم با همان آب و تاب تبلیغاتی اش در خصوص نظام سازی (دولت-ملت سازی) و حکومت داری خوب نتیجه بخش ثابت نشد، فساد و غارت دارایی های بیت المال به اوج خود رسید، بنیان های وحدت ملی یکایک فروریخت، نرخ فقر، بیکاری، نابرابری، پایین بودن رشد اقتصادی و تولید مواد مخدر بیشتر از پیش افزایش یافت.(شفیعی، 1395: 113-116) بدینسان مشکلات سیاسی، چالش های اجتماعی، مشکلات فرهنگی، فساد اداری و مداخلات خارخی فزونی گرفت. ضعف حاکمیت قانون، ضعف شفافیت و پاسخگویی، کاهش کیفیت آموزش، کاهش سرمایه گذرای، تخریب بخش کشاورزی و گسترش قلمرو منازعه و جنگ به شدت افزایش یافت. نتيجه حاصل آن شده كه نهادهاى دموكراتيك در اين كشور پا نگيرد و حکومت داری خوب به وجود نیاید.
با توجه به اعتراف «شرارد کوپرکولز» سفیر و نماینده ویژه سابق انگلیس در افغانستان، در کتاب «نامههای کابل» (1391: 87) و گفته های «رابرت گیتس»، وزیر سابق دفاع آمریکا در کتاب «وظیفه» (مرجایی، 1392: 43) تردیدی باقی نمی ماند که نه تنها آمریکا و متحدان آن در افغانستان دچار اشتباه استراتژیک شدند، بلکه سازمان ملل نیز به تقلید از آمریکا و ناتو تصمیم های غیرعقلانی در خصوص افغانستان گرفت.
بنابراین، آمریکایی ها در زمینۀ انتخاب استراتژی تغییر جهت داده و مسیر تدافع را در پیش گرفتند، تا افغانستان یکبار دیگر به بهشت بازیگران شبکه یی مبدل نشود و برنامه های درازمدتی را که آمریکا در قبال منطقه و افغانستان دارد، نقش برآب نگردد.
- 2. افزایش هزینه های جنگی
یکی از اصول اساسی مطرح در واقعگرایی آمریکایی طرح «عقلانیت مبتنی بر هزینه- فایده» است. در این چارچوب، ایالات متحده به افغانستان هجوم آورد. در حالی که از نظر بسیاری از کارشناسان هزینههای حملۀ آمریکا به افغانستان بیش از فایدههای نه چندان روشن آن بوده است.آمریکا از سال 2002 تا 2016 حدود 800 میلیارد دالرّّّ در افغانستان هزینه کرده که22/115 میلیارد دالر آن صرف بازسازی این کشور شده است. (2016Afghanistan, India and Donald Trump,) این میزان کمک به بازسازی افغانستان از هزینه طرح مارشال در دوره پس از جنگ جهانی دوم که مبلغ 4/ 103 میلیارد دالر بود، بیشتر است. ( 62-63: 2016Sigar,) تا سال2014م .140000 نفر از نیروهای آمریکا و متحدینش در افغانستان مسقر بوده اند ، ولی از 2014 تعداد آنها به 14000 نفر یعنی یک دهم کاهش یافت.( 2016 (Norland, تاکنون 3500 نیروی بین المللی کمک به امنیت افغانستان (ایساف ) و 2400 نیروی آمریکایی در افغانستان کشته شده اند.( 2016 Afghanistan, India and Donald Trump,) تعداد نیروهای آمریکایی مستقر در افغانستان نزدیک به 8400 (منظور سال 2014 است، در آن وقت تعداد نیروهای آمریکایی 8400 بود) نفر است. هزینه هر خدمه آمریکایی 1/2 میلیون دالر در سال است. بنابراین، هزینۀ نیروهای آمریکایی مستقر در افغانستان سالانه 85/17 میلیارد دالر است. (2014 Harrison,) علاوه بر این، آمریکا برای سال 2016 مبلغ 4 میلیارد دالر و برای سال 2017 مبلغ 45/3 میلیارد دالر به صندوق کمک به امنیت افغانستان کمک کرده است مبلغ 67/1 میلیارد دالر نیز در سال به ظرفیت سازی و کمک اقتصادی به دولت افغانستان اختصاص داد.( 2016 Sigar, ) به طور کلی، در سال 2016 آمریکا بیشتر از 23 میلیارد دالر فقط بابت امنیت افغانستان هزینه کرده است.
جالب آن که این رقم، از خسارتهای وارد شده بر وال استریت (در اثر حمله 11 سپتمبر) به مراتب بیشتر بوده است. به علاوه کشورهای دیگر در کنار ایالات متحده نیز میلیاردها دالر هزینه جنگ افغانستان شدهاند. مثلا انگلستان 4/5 میلیارد پوند (تقریبا معادل با 6/6 میلیارد دالر) و هزینه کانادا به 7/7 الی 10/5 میلیارد دالر کانادایی (معادل با 6/2 الی 8/4 دالر آمریکایی) هزینه کردهاند.0( 2016Brearak,)
بنابراین حمله به افغانستان که با هدف پایان حکومت طالبان و شکل دادن به لیبرال دموکراسی صورت گرفت، نمیتواند مبتنی بر اصل محوری «هزینه-فایده» باشد. از این رو، ترامپ به عنوان رییس جمهوری تجارت پیشه و دارای تفکر مادی در پی آن است برمبنای سود و زیان با منازعه و مصالحه افغانستان برخورد کند. چنان که آمریكا بارها ثابت كرده است كه هرگز به تعهدات و شعارهایش پایبند نیست و این منافع جنگ سالاران و كارخانه های تسلیحاتی است كه تضمن كننده ثبات حركت در یك مسیر برای دولت های آمریكا است، حتی اگر آن مسیر مذاكره با گروه طالبان باشد و به بازگشت سلطه آنها بر افغانستان پس از 18 سال اتلاف منابع انسانی و مالی ملت افغانستان و مالیات دهندگان آمریكایی باشد. با روی كارآمدن دونالد ترامپ به عنوان ریاست جمهوری آمریكا و با توجه به رویكرد تجاریی كه او به همه اركان سیاست خارجی كشورش دارد، می توان حدس زد كه امروز اغلب تلاش های این كشور در عرصه صلح افغانستان با هدف كاهش هزینه و ارتقای سطح بهره وری از منابع كلان صرف شده در جنگ 18 ساله آمریكا در افغانستان است.
به دلیل همین هزینههای فراوان، بسیاری از واقعگرایان در نقد حملۀ آمریکا، هزینههای گسترده سیاسی، نظامی، اقتصادی و حتی روانی جنگ را بسیار بیش از فواید نه چندان روشن آن دانستهاند. در نتیجه به واسطه هزینه مادی و روانی فراوان جنگ افغانستان در مقایسه با فواید نه چندان روشن آن، نه تنها نمیتوان آن را در چارچوب واقعگرایی قرار داد، بلکه اصولا واقعگرایی نمیتواند آن را از این زاویه مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد.
بنابراین، یکی از عوامل گزینش استراتژی تدافعی و مصالحت جویانه ایالات متحدۀ آمریکا در برابر گروه طالبان، هزینههای سنگین و سرسام آور اقتصادی جنگ در افغانستان است، که استمرار آن خلاف آموزه های واقعگرایی آمریکایی می باشد.
- شکست و ناکارآمدی قدرت سخت
بیست سال جنگ نظامی ناموفق ایالات متحده در افغانستان ثابت ساخت که پیروزی آمریکا از طریق توسل به قدرت سخت امکان پذیر نیست. استمرار این وضعیت علاوه بر این که موفقیتی در پی نداشت، هم پر هزینه بود و هم پرستیژ آمریکا را در جهان پائین خواهد ساخت. بدین روی، سیاست گذاران آمریکا عمدتاً بر «قدرت نرم» تأکید خاصی می کنند. به جز سیاستگران مداخلهجو که توسل به قدرت سخت را برای گسترش لیبرال - دموکراسی میپذیرند، عملاً اکثر آنها مخالف توسل به قدرت سخت میباشند. به همین دلیل توسل به قدرت نظامی و سیاست تهاجمی نمیتواند مورد پذیرش ریالیست های تدافعی قرار گیرد. از نظر «جوزف نای» کشورها به ویژه آمریکا با توسل به قدرت نرم راحتتر و کمهزینهتر میتوانند اهداف خود را پیگیری کنند. ( Nye, 2003: 16 ) وی از عمدهترین مخالفان استراتژی دولت بوش، حمله به افغانستان و عراق بود. از نظر نای اصولا سیاست بوش باعث کاهش قدرت نرم آمریکا شده است، چرا که باعث گسترش تفکرات ضدآمریکایی به ویژه در سطح منطقه خاورمیانه میگردد. نای طی مقالات متعددی که پس از حوادث 11 سپتمبر و حمله آمریکا به افغانستان نوشت، در مورد کاهش قدرت نرم آمریکا هشدار داده بود. وی بعد از روی کار آمدن اوباما نیز بارها طی مقالاتی از وی خواسته است که با اقداماتی درصدد بازسازی قدرت نرم از دست رفته آمریکا، بویژه در منطقه خاورمیانه باشد. جوزف نای در همین زمینه اعتقاد دارد که عدم توجه به« قدرت نرم» توانایی جذب ایالات متحده را در دهه جاری کاهش داده است. بنابراین مداخله گرایی گسترده و فراگیر، نمادی از مخاطره امنیتی محسوب می شود. در حالی که بهره گیری از روش های امنیتی نرم افزاری را می توان عامل تداوم، پويایی و بهینه سازی قدرت ملی آمریكا در شرایط گسترش مخاطرات استراتژیك تكرار شونده دانست.( Nye, 2003: 14)
حالا دولت آمريكا، سعي می کند تا سياست هاي نرم افزارگرايي را كه باعث شكل گيري و تقويت قدرت گيري آمريكاي بعد از جنگ جهاني دوم و به ويژه بعد از جنگ سرد شد و آمريكا را هژمون ساخت، تقويت كند تا ضمن افزايش مشروعيت خود، برتري روشن فكرانه یي از خود در چارچوب رژيم هاي همكاري و كنترل بي ثباتي فراهم آورد. از همین رو، ترامپ استراتژی مبتنی بر ریالیسم تدافعی را در مقابل گروه طالبان در افغانستان پیشکش کرد.
- 4. به بن بست رسیدن استراتژی تهاجمی
ناممکن شدن پیروزی قطعی یکی از طرف های منازعه یکی از دلایل دیگری است که استراتژی تهاجمی آمریکا به تدافعی تبدیل شده است. در اواخر سال ۲۰۱۹، روزنامه «واشنگتنپُست» سلسله گزارشی را تحت عنوان «اسناد افغانستان» منتشر کرد؛ مجموعهیی از اسناد دولت ایالات متحده از جمله یادداشتها و مصاحبههایی که توسط بازرس ویژه ایالات متحده برای بازسازی افغانستان (سیگار) انجام شده است. در این مصاحبهها، بسیاری از مقامات امریکایی اعتراف کردهاند که آنها پیروزی در این جنگ را غیر ممکن میدانند.( (foreign affairs, 2020واقعیت این است که استراتژی جنگی آمریکا به بن بست رسیده است. بنابر گزارشهای وال استریت ژورنال، ایالات متحده و مقامات افغانی میگویند که جنگ با گروه طالبان به بنبست رسیده است. گزارش اخیر (2016) آژانس آمریكا، دفتر بازرس ویژۀ ایالات متحده برای بازسازی افغانستان، می رساند دولت افغانستان از 407 ولسوالی در 34 ولایت فقط 229 ولسوالی را تحت کنترول خود یا تحت تآثیر خود دارد و طالبان 59 ولسوالی را کنترل میکند و در 119 ولسوالی دیگر جنگ جریان دارد. ( Sigar, 2016:105)
در همین حال، جنرال کینت مکینزی یکی از جنرالان بلندپایه ارتش امریکا، در کمیته نظامی مجلس سنای امریکا از تلفات نیروهای امنیتی افغان ابراز نگرانی کرده می گوید که جنگ در افغانستان به بنبست رسیده و تلفات غیرنظامیان در افغانستان قابل تحمل نیست.(2019 The Washington Post,) همچنان رَفِل، سفیر بازنشسته و یکی از چهرههای اصلی دیپلماسی منطقهیی ایالات متحده و اولین دستیار وزیر امور خارجه آمریکا برای جنوب آسیا می گوید: موقعیت دولت ایالات متحده متحول شده است. آنها در نهایت پذیرفته اند که این [جنگ] واقعا یک بنبست است. در صورتی که طالبان نمیتوانند به روش سنتی پیروز شوند، ما هم نمیتوانیم برنده شویم.( thedailybeast, 2018)
بنابراین، اقتضای واقعگرایی آمریکایی این است که به خاطر شکستاندن بن بست جنگ 20 ساله در برابر طالبان استراتژی تهاجمی به تدافعی مبدل گردد، و لو که این مأمول، به بهای شکست واقعی استراتژي بحث برانگیز و تبلیغاتی ترامپ، تمام شود.
- 5. نفوذ رقبای جهانی و منطقه یی آمریکا بر طالبان
روابط و تماس های مکرر و مستمر طالبان با رقبای منطقه یی آمریکا، امریکاییها را نگران ساخت که اگر اقدامی نکنند این گروه در اختیار مثلث روسیه، چین و ایران قرار بگیرد، شرایطی را طوری به وجود آمد خواهد کرد که یک روزی علیه شوری سابق انجام شد. همانگونه که نیروهای شوروی در برابر نیروهای جهادی افغانستان تاب مقاومت نیاوردند و مجبور به ترک خاک این کشور شدند، امریکا هم در برابر طالبان و همچنین گروههای دیگری که مخالف حضور امریکا هستند، نمیتواند مقاومت کند و به شکل مفتضحانهای افغانستان را ترک خواهد کرد.
باتوجه به رقابت استراتژیک و دیرینۀ ایالات متحده آمریکا با کشورهای روسیه، چین و ایران، هر گونه حرکت ضدآمریکایی این کشورها برای ایالات متحده قابل تحمل و پذیرفتنی نیست، از این رو، تماس ها و سفرهای گوناگونی که اعضای هیات طالبان از سال 2010 به بعد به این کشورها داشتند(Roggio, 2010) و همچنان ملاقات های سری و علنی که نمایندگان طالبان با دپلوماتهای روس، چین و ایران انجام دادند، سکان قصر سفید را نگران ساخت که مبادا گروه طالبان در اختیار رقبای جهانی و منطقه یی ایالات متحده قرارگیرد و اهداف عمدۀ را که این کشور در عقب فلسفۀ وجودی طالبان داشت، از دست برود. «اندرو اسمال» در کتابش «محور چین- پاکستان؛ ژئوپولیتیک نوین آسیا» در مورد ارتباطات غیررسمی چین با طالبان نوشته است که مقامات چینی احتمالا از معدن «سیندک» برای جلسات مخفیانه با طالبان استفاده کردهاند. معدن سیندک در بلوچستان پاکستان، در آنزمان توسط چین اداره میشد. چین و پاکستان تنها کشورهایی بودند که پس از یازدهم سپتمبر روابطشان را با طالبان حفظ کردند.(آندرواسمال، 1397: 45) اسمال در کتابش آورده که امکان دارد طالبان حتا از چین اسلحه دریافت کرده باشند.
بدینسان به اساس گزارش سندی تایمز، میان ولادیمیر پوتین، رییس جمهور روسیه و رهبر قبلی طالبان در ماه سپتامبر سال ۲۰۱۵ در مورد همکاری با طالبان ملاقاتی صورت گرفت. رییس جمهور پوتین با ملااختر منصور در نیمهشبی در پایگاه نظامی واقع در تاجیکستان مخفیانه ملاقات کرده بود. ( The Sunday Times, 2015) هچنان طبق گزارش سایت جهان نیوز طالبان در سال 2012 در نشست بیداری اسلامی در تهران سفر کرده بودند. همچنان هیاتی از طالبان در سال های 2014 به رهبری سید طیب آغا و 2015 به هبری ملااختر محمدمنصور سفر محرمانه به ایران داشتند.(العربیه، 2016) علاوه بر این سفرهای مخفیانه و دیدوبازدیدهای محرمانه طالبان با مقامات رسمی کشورهای روسیه، چین و ایران، شرکت علنی هیاتی از طالبان در نشست های بین الافغانی در مسکو در سال 1397 و 1398.همچنان سفرهای رسمی و آشکار مقامات ارشد طالبان به پکن، تهران و اسلام آباد در سال 1398 و 1399هـ. این سفرها، تماس ها و ملاقات های رسمی و غیر رسمی آشکارا و پنهان نماینده های طالبان با مقام های رسمی کشورهای روسیه، چین و ایران که از جمله رقبای شماره یک ایالات متحدۀ آمریکا به شمار می روند، واشنگتن را بر آن داشت تا استراتژی خود در جنگ افغانستان را از تهاجمی به تدافعی تغییر مسیر بدهد.
به دیگر بیان طولانی شدن جنگ در افغانستان ثابت ساخت که استراتژی تهاجمی برعلیه گروه طالبان مؤثر نیست و استمرار این وضعیت علاوه بر این که نمی تواند باعث شکست طالبان در افغانستان شود؛ به نفع رقبای استراتژیک آمریکا در جهان و منطقه نیز تمام خواهد شد؛ بنابراین، اقتضای واقعگرایی تدافعی این است که به هر قیمتی می شود باید روند مصالحه را در پیش گرفته طالبان را از جنگال رقبای آمریکا نجات دهند.
ب- اهداف تحول استراتژی دولت ترامپ از تهاجمی به تدافعی
هرچند علی الظاهر اهداف استراتژی مصالحت جویانه و رویکرد تدافعی دولت ترامپ در برابر طالبان در توافقنامۀ که بین آقای خلیل زاد و ملاعبدالغنی برادر در دوحۀ قطر به امضارسید، انعکاس یافته است. مواردی همچون: توقف منازعه و تأمین مصالحه، خروج نیرهای نظامی آمریکا و این که سرزمین افغانستان دیگر مایۀ نگرانی برای آمریکا و متحدانش نباشد؛ از اهداف این توافقنامه به شمار می رود؛ اما باتوجه به موقعیت مهم افغانستان در منطقه نمی توان این موارد را به عنوان اهداف کلان ایالات متحده در قبال استراتژی مصالحت جویانه اش پذیرفت؛ زیرا مهمترين عامل شكل دهندۀ سياست خارجي آمريكا نسبت به افغانستان، چه در دوران جنگ سرد و چه در شرایط کنونی عامل ژئوپليتيك اين كشور است.( جوادي ارجمند، 1394: 34) این عامل همواره در استراتژی و تصامیم ایالات متحده نقش ایفا کرده است. ايلي كراكوسكي مسئول بخش افغانستان در پنتاگون در دهه هشتاد ميلادي مي گوید: « افغانستان در تقاطع راهي قرار گرفته است كه قلب دنيا را به شبه قارۀ هند پيوند مي دهد. اين كشور اهميت خويش را از موقعيت خود كسب مي كند. موقعيتي كه در مرز خشكي و دريا قرار گرفته و نقطه تلاقي قدرت هاي جهاني تاريخ بوده است. مغول ها و اسكندر كبير از همين راه گذاشته اند و بازي بزرگ روس ها و انگليس هاي قرن نوزدهم هم در همين جا صورت گرفت. در قرن بيستم ميلادي هم، افغانستان مرز دو قدرت بزرگ جهاني بود. با آزادي جمهوري آسياي ميانه كه همه آن ها دور از آب هاي گرم واقع شده اند، افغانستان محور استراتژيك منطقه شد. (جوادی ارجمند، 1394: 42)
افغانستان به دليل مجاورت با بيضي استراتژيك هارتلندانرژی از اهميت بالایی برخورداراست. هم چنين، افغانستان به عنوان كشوري خارج از حوزۀ امنيتي آمريكا كه به واسطه همسايگي با كشورهاي مهم و قدرتمند روسيه، چين، پاكستان، ايران و موقعيت استراتژيكي در حوزه نفوذ آنان و نزديكي به منابع انرژي آسياي مركزي- حوزه خزر-جذابيت هاي خاص ژئوپلتيك را براي آمريكا به وجود آورده بود. آمريكا در دورنماي ژئوپلتيك مناطق خليج فارس و درياي خزر را دو منبع اصلي تامين كننده انرژي حداقل تا نيمه اول قرن بيست و يك مي داند. لذا يكي از اهداف آمريكا از حمله به افغانستان طرح دهليز اوراسيا است. (مينايي، 1381 : 823-824)
افغانستان کشوری است که نه تنها در نظريه دريايي ماهان و مكيندر از موقعيت استراتژيك برخورداراست، بلكه در نظريه هارتلند انرژي جفري كمپ نيز قرار دارد. افغانستان از قرون قديم به عنوان كليد فتح هند اهميت داشته است؛ زيرا كشور هند از سه سمت شرق، غرب و جنوب به آن محاط بوده و از طرف شمال به كوه هاي قره قوروم و هيماليا محدود مي شود. بنابراين يگانه راه مطلوب براي بيگانگان مي باشد. ديگر اين كه افغانستان نزديك ترين راه رسيدن شوروي به آب هاي گرم است و سوم اين كه يك راه تسلط بر آسياي مركزي دستيابي به افغانستان است. افغانستان در صلح و ثبات مي تواند به مسير ترانزيت مناسبي تبديل شود كه منافع اقتصادي مهمي براي تجارت جهاني در پي خواهد داشت. اشغال اين كشور به دست قدرتمندان متعدد همچون اسكندر مقدوني، چنگيز مغول، تيمور لنگ، بابر، نادر شاه افشار و سه جنگ خونين با انگلستان و حائل شدن بين روسيه و هند انگليس رهاورد موقعيت هارتلندي است.( حكمت نيا، 1383: 97)
بنابراین، باتوجه به مفروضه های رئالیسم تدافعی واقعیت امر این است که علاوه بر موارد مندرج در توافقنامه، اهداف بلند مدت دیگری نیز وجود دارند که تئوري قدرت دريايي ماهان، هارتلند مكيندر، ريملند اسکایپمن و بيضي استراتژيك انرژي جیفری کمپ به شكلي واضح توجيه كننده آن است و ایالات متحده درصدد دست یابی به آنها می باشد. متکی به این تحلیل، عمده ترین اهداف رویکرد مصالحت جویانۀ ترامپ در قبال طالبان را می توان به قرار ذیل بر شمرد:
- 1. اشراف بر مناطق و حوزهای تحت نفوذ روسیه
یکی از مهمترین اهداف استراتژی تدافعی آمریکا در برابر طالبان نظارت، اشراف و دسترسی بر کشوهای آسیای مرکزی (ازبیکستان، تاجیکستان و ترکمنستان، قیرغیزیستان و قزاقستان) می باشد. این حوزه به دلیل برخورداری از ارزش های ژئوپولیتیکی، ژئواستراتژیکی و ژئواکونومیکی، همواره در محراق توجه استراتژی ژئوپلیتیک منطقهای آمریکا قراردارداشته است. حفظ وضع ناپایدار موجود، حضور و نفوذ سیاسی، اقتصادی و امنیتی دراز مدت در منطقه و مقابله بانیروهای که در راستای منافع آمریکا قرار دارند، مهمترین هدف آمریکا در این منطقه می باشد. Amin, 2002: 30) Habibi) اما این منطقه به طور سنتی از حیات خلوت روسیه به شمار می رود. آمریکا با ورود به این حوزه و حضور در منطقه، می خواهد از شکل گیری پیمانها و اتحادیه های نظامی در منطقه جلوگیری کند و به بهانه های مختلف، ازجمله مبارزه باتروریسم، سلاح های کشتار جمعی و مبارزه های با بنیادگرایی از طریق اقدام های یکجانبه، نظم سیاسی خود را برای تأمین منافع ملی و رسیدن به منابع انرژی پیگیری کند.
به دیگر بیان، روسیه مهمترین موضوع و چالش ژئوپلیتیک برای سیاست خارجی آمریکا در شکل دادن به یک نظم جهانی با محوریت غربی تلقی میگردد. روسیه در سالهای اخیر توانسته است که در اوکراین، سوریه، عراق و لیبی، ضمن نمایش قدرت خود، هژمونی آمریکا را به چالش بکشد . بر اساس نظریه ژئوپلیتیک هالفورد مکیندر، آسیای مرکزی (حیاط خلوت روسیه) بخشی از هارتلند است که تسلط بر آن به منزله تسلط بر تمام جهان خواهد بود. به همین دلیل تئوریسینهای آمریکایی از جمله برژنسکی همواره به رهبران آمریکا توصیه کردهاند که برای حفظ هژمونی این کشور به عنوان ابرقدرت، در این منطقه نفوذ نمایند .
بدینسان ایالات متحده به دنبال کسب منافع حداکثری و برای تامین منافع حیاتی خود از جمله تنوع بخش به منابع انرژی، گسترش حضور نظامی و سیاسی خود و از همه مهمتر مهار روسیه دارنده بزرگترین زرادخانه هسته یی جهان و قدرت اتمی برتر به منطقه آمده و با ساماندهی، مدیریت و هدایت انقلاب های رنگین در جمهوری های سابق شوروی در پیرامون و همسایگی فدراسیون روسیه و تشویق و کمک آنها به خروج از مدار روسیه و پیوستن به ساختارهای یورو – آتلانتیکی از جمله عضویت در سازمان امنیت و همکاری در اروپا ( شورای اروپا)؛ تشکیل اتحادیۀ گوام، تراسیکا و حضور در ساختارهای مشارکت برای صلح ناتو و سپس پیوستن به ناتو آنها را به سوی ادغام در اتحادیه اروپا تشویق می کند.(Amirahmadin , 2009:92 )
در حال حاضر، آسیای مرکزی در سمت و سوی متفاوتی قرار دارد. این منطقه در وسط یک تغییر ژئوپلیتیکی عمده قرار گرفته است که پیوندهایش با جامعه اروپا آتلانتیک در حال زوال است و نفوذ -چین در این منطقه روند فزاینده یی به خود گرفته است. در آینده نزدیک، پکن و مسکو بدل به شرکای اصلی اقتصادی، سیاسی و امنیتی این منطقه خواهند شد، دلیل این امر را باید در قدرت اقتصادی برتر چین در آسیای مرکزی و بقایای حضور روسیه در این منطقه جستجو کرد. این تحولات حاکی از کاهش حضور آمریکا و تأثیرگذاری اش بر این منطقه است و مشکل بزرگتر –در گذار کشورهای آسیای مرکزی به دموکراسی و اقتصادهای بازار است که از طریق ادغام اقتصادی منطقه یی این کشورها را بهم پیوند دهد. پیشبرد اولویتهای واشنگتن در این محیط جدید نیازمند تغییرات قابل توجهی در سیاستهای ایالات متحده است.(مؤسسه کارنگی، 1395: 6)
این منطقه به حکم طبیعت و بر خلاف میل ایالات متحده در حوزۀ نفود سیاسی-امنیتی روسیه، نفود اقتصادی چین، نفود ایدئولوژیکی ایران و نفود هویتی ترکیه قراردارد و راه رسیدن آمریکا به این مناطق و بهره گیری از مزایای آن جز از طریق افغانستان، از هیچ مسیر دیگری امکان پذیر نیست. از این رو، اقتضای مفروضه های واقعگرایی تهاجمی قبل از سال 2001م این بود که از طریق خلق بحران و توسل به تهاجم و اشغال باید به این مأمول دست یافت؛ با اتکا به این استراتژی افغانستان مورد تهاجم نظامی آمریکا قرار گرفت؛ اما باشکست این استراتژی و به بن بست رسیدن آن، آمریکایی ها مجبور شدند تا مسیر دیگری را در پیش گرفته و استراتژی مصالحت جویانه را پیشکش نمایند.
به دیگر بیان، ایالات متحده و کشورهای اروپایی برای ایجاد روابط نزدیکتر با آسیای میانه، موانع قابل ملاحظه یی پیشِ روی خود دارند. برخی از این موانع ریشه در ژئوپلیتیک منطقه دارند. آسیای مرکزی، محصور در خشکی و دور است و با ایالات متحده و اروپا، روابط تاریخی، فرهنگی یا قومی ندارد و در هیچ یک از این کشورها حامیان طبیعی داخلی که از روابط نزدیکتر با این منطقه حمایت کنند، وجود ندارد. قدرت های بزرگ که روابطی نزدیکتر با منطقه دارند، آسیای مرکزی را احاطه کرده اند و منافع قابل ملاحظه تری در این منطقه دارند که تلاش دیگر قدرتها برای کسب نفوذ در آنجا اسباب نگرانی آنها می شود.
ایالات متحده از مزیت جغرافیایی که روسیه و چین در آسیای مرکزی دارند، بی بهره است و این دو کشور منافع قابل ملاحظه یی هم در منطقه دارند. با توجه به این واقعیات، آمریکا باید نوعی ایجاد توازن برون مرزی اتخاذ کرده و از ابزار سیاسی، اقتصادی و در صورت لزوم، امنیتی خود بهره گیرد تا برای کمک به جبران و تعدیل وزن ژئوپلیتیکی همسایگان مجاور منطقه، نقش شریک برای آسیای مرکزی را ایفا کند. به گفته یکی از ناظران، ایجاد توازن برون مرزی شیوه ای است که ایالات متحده بتواند با انتقال وظیفه حفظ توازن قدرت منطقه یی به دیگران، از زیر بار مدیریت امور امنیتی یک منطقه بی ثبات خلاص شود. این رویکرد شبیه موضعی است که روسیه و چین پس از 11 سپتمبر اتخاذ کرده و برای تأمین امنیت منطقه بر ایالات متحده تکیه کردند.
بنابراین، باتوجه به صعب العبور بودن سایر مسیرهای نفوذ ایالات متحده در آسیای مرکزی، افغانستان به عنوان چهار راه آسیا جایگاه مهم و کلیدی در برنامههای ایالات متحده برای حفظ کنترل بر بخش عظیمی از ذخایر نفت و گاز محصور در خشکی آسیای مرکزی ایفا می کند.
- 2. نظارت مطمئن بر عملکرد رقبای منطقه یی و جهانی
اهداف بلند مدت حملۀ آمریکا به افغانستان دست يابي اين دولت به تضمين هاي قطعي در مورد نابودي القاعده در افغانستان و ممانعت از دست يابي ديگر دشمنان بالقوۀ اين دولت به ابزارهاي تهديد زا، به ويژه سلاح هاي كشتار جمعي، بود. (كيوان حسيني، 1387 : 34) زمينه سازي براي تقويت مهار قدرت روسيه، چين، هند، ايران و پاكستان ؛ تقويت حوزۀ نفوذ در منطقۀ غني از انرژي آسياي مركزي و خليج فا رس و نفوذ در سه حوزۀ تمدن فرهنگي - ديني كه شرايط را براي پيشبرد سياست مبارزه با اسلام گرايي مساعدتر مي ساخت. در فضاي به وجودآمده پس از 11 سپتمبر، حمله به افغانستان و شكست دادن طالبان و القاعده می توانست آغاز راهي باشد كه افغانستان و آمريكا درصدد پيمودن آن بود.(كيوان حسيني، 1377: 2120)
بنابراین، نزدیک شدن چین، روسیه و ایران و همکاری های اقتصادی و استراتژیک میان آنها همواره مایۀ نگرانی آمریکا می باشد؛ زیراکه این امر خود چالشی است در برابر توسعه گرایی و جاه طلبی های آمریکا در منطقه. از این رو، استراتژی ایالات متحده آمریکا در آسیای مرکزی و خاورمیانه ضمن دنبال کردن منافع خود، این است که بتواند همکاری میان مسکو و پکن ایران و مسکو، پکن و ایران را در این مناطق تضعیف کرده و منافع این کشورها را در جهان مخصوصا در منطقۀ نزدیک به مرز زمینی مشترک شان تحت فشار قرار دهد. به صورت ویژه ایالات متحده از نزدیکی بیشتر چین و روسیه نگران است، چه، در صورت ایجاد یک بلوک قدرت میتوانند موازنه قدرت را به ضرر ایالات متحده بههم بزنند. بنابراین، نظارت و اعمال فشار بر سیاست های چین، روسیه و ایران و جلوگیری از افزایش نفوذ و نقش آفرینی آنها در تحولات آسیای مرکزی و خاورمیانه یکی از اهداف اصلی ایالات متحده از استراتژی مصالحت جویانه و رویکرد تدافعی می باشد.
به تعبیر دیگر، ملاحظات استراتژيك و جهاني ایالات متحده، همچون: جلوگری از پيوندهاي استراتژيك هند، مقابله با طر ح هاي اقتصادی چين، ممانعت از قدرت يابي روسيه به عنوان رقيب منطقه یی و جهانی و استادگی در برابر تکتازی های ایران در منطقه ایجاب می کندکه عمل کرد کشورهای رقیب همواره تحت نظارت جدی و مطمئن قرار داشته باشد و این هدف زمانی به صورت درست جنبۀ عینی و واقعی پیدا می کند و دست یافتنی می باشدکه آمریکا در این منطقه درگیر جنگ و منازعه نباشد.
طرح مفهوم« صحنه شطرنج بزرگ» توسط برژنسكي ابعاد سياست آمريكا در افغانستان را روشن تر ساخت. وي در كتاب خود تحت عنوان« صفحه شطرنج بزرگ» در سال 1997 مي نويسد:«هر كشوری كه بتواند بر آسياي مركزي و قفقاز تسلط پيدا كند توانايي مورد تهديد قرار دادن موقعيت آمريكا در خليج فارس را خواهد داشت. وي روسيه و چين دو كشور قدرتمند و داراي مرز مشترك با كشورهاي آسياي مركزي و قفقاز را به عنوان كشورهايي شناسايي مي كند كه احتمال دارد منافع آمريكا را در اين منطقه به خطر اندازد. استراتژي آمريكا اين است كه اگرچه با فروپاشي شوروي خطر كمونيسم از بين رفته است، اما نبايد از ياد برد كه روسيه بزرگ ترين كشور جهان هم چنان بر قلب زمين مستقر است. (Brzezinski, 1997: 196 ) جداي از اين، آمريكا كاملاً به موقعيت ژئواستراتژيك و ژئوپلتيك ايران واقف است. بنابراين، مهم ترين هدف آمريكا در آسياي مركزي و قفقاز حضور و نفوذ سياسي، اقتصادي و امنيتي دراز مدت و مقابله با نيروهايي مي باشد كه در تعارض با منافع و هژموني آمريكا قرار دارند.( صفوي و شيخياني، 1389: 16) پيش از اين نيز، ريچارد نيكسون در كتاب فراسوي صلح در سال 1994 نوشته است: «افغانستان اهميت استراتژيك خود را به عنوان عامل سرنوشت ساز آسياي ميانه از دست نداده است. بريتانيا اهميت اين كشور را در قرن نوزدهم بازشناخت؛ چنان كه شوروي وقتي در سال 1979به افغانستان حمله كرد نشان داد كه از اين اهميت به خوبي آگاه است .امروز هم بايد واقعيت اين ژئوپلتيك را دريابيم ...كليد فتح آسياي ميانه به دست كسي است كه بر افغانستان سيطره داشته باشد».( احمدي، 1387: 94-95)
به عبارت دیگر دستیابی ایالات متحده به اهداف مورد نظر نیازمند حضور پایدار و مداوم در افغانستان می باشد؛ زیراکه آمریکا به این کشور به عنوان دروازه آسیای مرکزی و نقطۀ تقاطع آسیای مرکزی و خاور میانه می نگرد. بنابراین، حضور آمریکا در افغانستان استراتژیک و دراز مدت است. رد پای گفتمان رقابت میان تمدنها به منظور حصول اهداف اقتصادی و نظامی همچنان در سیاست خارجی ایالات متحده به چشم میخورد. از این منظر منافع و ارزشهای تمدن های آسیایی و روسی موجب شده تا ایالات متحده نسبت به قدرتیابی رقبایش با دیده تردید بنگرد و راهکارهایی را جهت مقابله با افزایش قدرت و نفوذ این کشورها بیابد، حضور نظامی در مناطق استراتژیک، یکی از سیاستهای اصلی ایالات متحده در این زمینه است. در این میان آسیای مرکزی و خاورمیانه نقش مهمی ایفا میکنند و افغانستان به مثابۀ دروازه آسیای مرکزی و قلب آسیا توجه سیاستگذاران آمریکایی را به خود جلب کرده است. از این رهگذر است که ایالات متحده از بسیاری از بحرانها به عنوان ابزاری برای افزایش نقش خود و مهار سایر قدرتهایی که بطور بالقوه رقیب ایالات متحده به شمار میروند، بهره میگیرد.
- 3. نابودی زمینه های نقش آفرینی بازیگران شبکه یی
بهترین ابزار برای تحقق اهداف غرب در دوران جنگ سرد و مبارزه با اتحاد جماهیر شوری شبکه های جهادی بود. از همین رو، غربی ها مخصوصاً آمریکایی ها آنها را حمایت کرده و استفادۀ بهینه یی از آنها به عمل آوردند. (سنبلی، 1380: 12) پس از فروپاشی جنگ سرد نیز ایالات متحده و یاران منطقه یی و جهانی اش کوشیدند تا این بازیگران را به نحوی تحت مدیریت در آورده و از آنها در راستای تأمین منافع راهبردی شان استفاده نمایند؛ اما گزر زمان عکس قضیه را به نمایش گذاشت و بازیگران شبکه یی نه تنها مهار نشدند؛ بلکه بیشتر از پیش تندتر، افراطی تر و شجاع تر در برابر ایالات متحده و همپیمانانش قرار گرفتند و عمل کردند و حتی می توان گفت که این بازیگران در حال حاضر بزرگترین مانع در برابر نظم نوین جهانی آمریکایی، تأمین منافع آمریکا در منطقه و مخالف سرسخت مدل و ارزش های دمکراسی لیبرال در جهان می باشند.
به عبارت دیگر، پس از آن که تاریخ مصرف شبکه های جهادی پس از اضمحلال کمونیسم در جهان پایان یافت، حامیان و تمویل کننده گان جهانی و منطقه یی این شبکه به فکر سرکوبی و نابودی آنها افتادند تا برای آنها رقیبی تمدنی در منطقه و جهان وجود نداشته باشد که زمینۀ استعمار، استحمار و استثمار جهان سوم برای آنها خوب تر مساعد باشد. از همین رو، ایالات متحده در آغاز کوشید تا از طریق جنگ و برنامۀ تهاجمی بساط آنها را در افغانستان برچیند. چنانچه برای تحقق این مأمول بیشتر از چهل کشور جهان به رهبری ایالات متحده به افغانستان هجوم آوردند. اما دو دهه جنگ مستمر و متوالی در افغانستان ثابت ساخت که شکست و نابودی این گروه از طریق جنگ و کشتار امکان پذیر نیست؛ از این رو، تئوریسن های خلق بحران و مدیریت منازعه در واشنگتن و لندن و ریاض برآن شدند تا طرحی بریزند که در چارچوب آن بتوانند پناگاه، بستر و زمینۀ رشد و تقویه آنها را به نحوی در اشغال خود در بیاورند و این جز از طریق تغییر استراتژی از تهاجمی به تدافعی و معامله با گروه طالبان دست یافتنی نبود. از این رو، با پیشکش نمودن استراتژی مصالحت جویانه وارد تعاملی کم نظیر با گروهی شدند که مدتی قبل حامی درجه یک تروریسم بین المللی به اصطلاح خود شان به شمار می رفت.
بنابراین، از بین بردن بستر، پایگاه و پناهگاه بازیگران شبکه یی و پایان دادن به حضور فزیکی و نقش آفرینی آنها در افغانستان یکی از مهمترین اهداف آمریکا در گزینش استراتژی تدافعی و برنامۀ مصالحه جویانۀ آمریکا در افغانستان می باشد. بخش دوم «توافقنامه صلح امریکا و طالبان» دقیقاً همین محتوا را افاده می کند. در این بخش از توافقنامه در مورد تعهد طالبان نسبت به برچیدن بساط بازیگران شبکه یی و جلوگیری از افراد و گروه هایی که امنیت آمریکا و متحدانش را مختل می کند، چنین آمده است:
1) طالبان به اعضای خود، فرد یا گروهی از جمله القاعده اجازه نخواهد داد تا از خاک افغانستان برای تهدید آمریکا و متحدان آن استفاده کند.
2) طالبان به آنهایی که میخواهند امنیت آمریکا یا متحدان آن را با تهدید روبرو کنند پیام واضح میفرستد که در افغانستان جای ندارند و به اعضای خود دستور میدهد که با چنین گروههایی همکاری نکنند.
3) طالبان جلو هر گروهی را که بخواهد از افغانستان علیه امنیت آمریکا و متحدان آن تهدید ایجاد کند، می گیرد و اجازه جذب نیرو، آموزش و تمویل را به آنها نداده و از آنها میزبانی نخواهد کرد.
4) طالبان متعهد است با گروههایی که در افغانستان پناه میگیرند مطابق به قوانین بینالمللی مهاجرت و مواد این توافقنامه برخورد کند تا آنها نتوانند امنیت آمریکا و متحدان آن را تهدید کنند.
5) طالبان به گروههایی که امنیت آمریکا و متحدان آن را تهدید میکنند، ویزه، پاسپورت، جواز سفر یا هیچ نوع اسناد قانونی نخواهد داد تا آنها بتوانند وارد افغانستان شوند. (بی بی سی، 1398)
- 4. پیروزی ترامپ در انتخابات
تجربۀ سیاستگری ترامپ در سه سال اخیر تاریخ ایالات متحدۀ آمریکا بیانگر این است که وی به عنوان شخص تجارت پیشه و سودمدار همواره در صدد خلق پدیده یی بوده است که فایدۀ مادی و سودمندی سیاسی داشته باشد.استفادۀ ابزاری از هر رخداد سیاسی مرتبط به آمریکا در سطح جهان و بهره جویی از هر گام سیاسی در سطح ملی از سیاست های معروف ترامپ است؛ زیرا طبیعت ترامپ این است که به هیچ حادثۀ سیاسی که منافع جهانی و انسانی در آن نهفته باشد، اعتقادی ندارد و تنها بر پیامدهای آنی، امتیازهای در دسترس و منافع کوتاه مدت سیاسی و اغلب شخصی خودش تمرکز می کند.
در مقاله یی که عمران خان نخست وزیر پاکستان در 26 سپتامبر در واشنگتن پست پیرامون مصالحه در افغانستان به نشر سپرده دقیقاً همین محتوا را می رساند. ( Imran Khan, 2020) علاوه بر آقای خان، بیشتر تحلیل گران استراتژی مصالحتجویانۀ ترامپ در مقابل طالبان را منفعت محور و دارای هدف داخلی می دانند. ایشان بدین باور اند که ترامپ با استفاده از اعلام این استراتژی می خواهد برندۀ انتخابات سال 2020 میلادی در آمریکا شود. دکتر یعقوب ابراهیمی استاد دانشگاه کارلتون کانادا در مقاله یی دیپلماسی خلیلزاد را برای افغانستان خطرناک قلمداد نموده می گوید: «دیپلماسی خلیلزاد شدیداً متأثر از فضای انتخاباتی امریکا است. رییس جمهور ترامپ جهت به رخ کشیدن دستآوردهایش در کارزارهای انتخاباتی، تلاش دارد مسألۀ افغانستان را به هر طریق ممکن یکطرفه و نیروهای نظامیاش را از این کشور خارج کند».(ابراهیمی، 1398) بدینسان «لئونید ایواشف» رئیس آکادمی مطالعات ژئوپلیتیک روسیه نیز بدین باور است که دولت ترامپ بهدنبال بهرهبرداری انتخاباتی از مذاکرات صلح افغانستان است. او می گوید که آمریکا باهدف جبران شکست های دولت ترامپ در عرصه داخلی این کشور، قصد دارد از مذاکرات بین افغان برای اهداف انتخاباتی و پیروزی دونالد ترامپ در انتخابات استفاده کند.(ایرنا، 1399)
همچنان نصرت الله تاجیک تحلیلگر مسایل بین المللی مذاکرات ترامپ با طالبان را تبلیغات انتخاباتی دانسته می گوید که مذاکرات ترامپ با نمایندگان طالبان مانند دیدار با رهبر کره شمالی، یک نمایش تبلیغاتی است و نتیجه یی نخواهد داشت.(جوان، 1398) «جودیث میلر» کارشناس شبکۀ «فاکس نیوز» و پژوهشگر ارشد اندیشکده «منهتن» طرح آتشبس و مذاکره با طالبان را تبلیغات ترامپ در آستانه انتخابات می داند.(تسنیم، 1398)
بنابراین، احتمال نزدیک به یقین این است که یکی از اهداف ترامپ در استراتژی مصالحت جویانه اش با گروه طالبان پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری ماه نوامبر 2020 باشد.
- حفظ پرستیژ آیالات متحده
قالب فكری رئالیست های آمریکایی این است که ایالات متحده بر اساس منافع خود به دنبال هژمونی منطقه یی و فرامنطقه یی و گاهی اوقات هم حتی به دنبال امپراطوری می باشد و در این میان تنها امپریالیسم و استعمار سنتی جای خود را به نوامپریالیسم و استعمار نو داده است. مطابق این دیدگاه آمریكا به دنبال سلطه سرزمینی در جهان است تا بتواند هژمونی خود را تقویت کرده و تداوم بخشد. نئورئالیست ها نیز تلاش دارند تا دشمنان بیشتری را در حوزۀ سیاسيت بين المللی شناسایی نموده و از این طریق به حداکثرسازی مداخلات استراتژیك مبادرت نمایند. (Waltz, 1979 33) بنابر این، دورنمای فکری مطرح در واقعگرایی آمریکایی علاوه بر عقلانیت مبتنی بر سود و زیان، گسترش هژمونی ایالات متحده در اقصی نقاط این کرۀ خاکی است.
این نوع نگرش به باور آمریکایی ها باعث اعتلای پرستیژ ایالات متحده در سطح جهان می شود. از این رو، ایالات متحده به افغانستان هجوم آورد. جورج دبلیو بوش و مشاوران او، با اشاره به عملیات انتحاری علیه خاک آمریکا، که در تاریخ مدرن هرگز اتفاق نیفتاده بود، استراتژی تفوق را مناسبترین و مطلوبترین الگوی رهبری برای آمریکا دانسته و افزایش هزینههای نظامی، حضور گستردهتر و تهاجمیتر در صحنهی جهانی، تقویت نهادهای امنیتی و یک جانبهگرایی را تنها راه و منطقیترین روش مقابله با نوع جدید چالش منابع جهانی آمریکا و امنیت داخلی اعلام کردند. (دهشیار،1391، صص 128و129). اما نتیجۀ این دورنمای فکری معکوس به در آمد. طبق گزارش وزارت دفاع ایالات متحده از آغاز عملیات نظامی در اکتبر سال 2001 تا پایان سال 2016 میلادی تعداد تلفات نظامیان این کشور در جنگ افغانستان بالغ بر دو هزار و 247 نفر بود. (Parstoday,1395) این امر سبب کاهش پرستیژ آمریکا در جهان گردیده و زمینه را برای آبرو ریزی این شیر جنگل دنیای ریالیسم مساعد ساخت.
به عبارت دیگر، هزینه های سرسام آور حمله به افغانستان و نگرانیهای گسترده جامعه آمریکا از تداوم و حتی بدتر شدن وضعیت افغانستان و در نتیجه افزایش کشتههای آمریکا، از جمله شواهدی است که نشان میدهد هزینههای این جنگ بیش از آن چه بوده است که در ابتدا تصور میشد و این امر آبرو، ابهت و پرستیژ آمریکا را در سطح جهان نقش بر زمین کرد. علاوه بر این، حضور نظامی امریکا در منطقه موجب تخریب چهره امریکا و افزایش تفکر ضدامریکایی خواهد شد. پیشنهاد تدافعی ها در این ارتباط، جلوگیری از خطر حضور همیشگی در منطقه است. (Byman & Bjerg, 2016) بنابراین، به خاطر حفظ شأن و شوکت، ابهت و پرستیژ این هایپر پاور محکوم به شکست، طراحان نقشه منازعه و مصالحه در ایالات متحده گزینۀ مصالحه را پیشکش نموده و در برابر گروهی که یک دهه قبل تروریست و دهشت افگن می نامیدند، تن به معامله دادند.
نتیجه گیری
استراتژی ایالات متحدۀ آمریکا در افغانستان از سال 2001 تا 2020 در چارچوب دو تئوری واقعگرایی تهاجمی (مرشایمر) و و واقعگرایی تدافعی (کنت والتز) قابل بررسی می باشد. سیاست ایالات متحده در قبال طالبان تا سال 2017 در قالب ریالیسم تهاجمی قابل توجیه و تحلیل است. متکی بر این نظریۀ هدف واشنگتن حفظ امنیت و منافع راهبردی آمریکا، گسترش هژمونی ایالات متحده آمریکا از طریق نابودی بازیگران شبکه یی و اعمال زور بود؛ بازیگرانی که دشمن اصلی آمریکا و خطر بزرگی برای گسترش هژمونی این کشور در جهان محسوب شوند؛ اما پس از طولانی شدن جنگ، تقبل هزنیه های بی شمار انسانی و مالی و در نتیجه نا کامی رویکرد تهاجمی، استراتژیست های ایالات متحده در وزارت خارجه و پنتاگون -در دورۀ ترامپ- بدین نتیجه رسیدند که استراتژی تهاجمی دیگر نمی تواند تأمین کنندۀ منافع ایالات متحده در افغانستان و حومۀ آن باشد. بنابراین، زمان آن است تا استراتژی تهاجمی به تدافعی مبدل گردد.
از همین رو، پس از گزینش زلمی خلیل زاد به عنوان نمایندۀ ارشد ایالات متحده در امور مصالحه و مذاکره با گروه طالبان، ریالیسم تدافعی بیشتر در سیاست خارجی ایالات متحده در برابر گروه طالبان متبلور گشته است. تمکین ایالات متحده برای امضای «توافقنامۀ صلح با گروه طالبان» در دوحۀ قطر، حضور فیزیکی شخص مایک پامپئور وزیر خارجۀ ایالات متحده و به صورت اخص گفتگوی تلفونی ترامپ به عنوان رهبر یک ابرقدرت جهان با ملا عبدالغنی برادر نمایندۀ سیاسی یک گروه پارتیزانی که مورد تحریم بیشتر کشورهای دنیا قرار دارد، نمادهایی از ریالیسم تدافعی به شمار می رود. هرچند منظور و هدف اصلی هر یکی از این دو ریالیسم تهاجمی و تدافعی همانا تأمین منافع راهبردی آمریکا در جهان و زمینه سازی برای گسترش هژمونی این قدرت بزرگ در جهان است؛ اما اتخاذ و گزینش هر کدام از این دو راهبرد در مقاطع مختلف مخصوصاً در عصر امنیتی جدید با توجه به نیازهای زمانی، ایجابات مکانی و متناسب با منافع و ارزشهای آمریکایی شکل می گیرد.
باتوجه به مفروضه های رئالیسم تدافعی، عوامل عمده یی که در اتخاذ استراتژی مصالحت جویانۀ دولت ترامپ در برابر طالبان نقش دارد، شکست نیروهای تکنوکرات در ایجاد و تمثیل حکومت داری خوب در افغانستان، هزینه های سنگین اقتصادی و نظامی، به بن بست رسیدن جنگ و استراتژی تهاجمی آمریکا در افغانستان، نفوذ رقبای جهانی و منطقه یی آمریکا بر طالبان و بالاخره شکست و ناکارآمدی قدرت سخت ایالات متحده در برابر طالبان می باشد. آمریکا با این تغییر رویکرد در صدد بود تا از این جنگ و منازعۀ بی نتیجه فارغ گردیده و با فکر و اعصاب ارام در پی تحقق اهداف منطقه یی و جهانی همچون: اشراف بر مناطق و حوزهای تحت نفوذ روسیه، راه اندازی جنگ اوکراین، نظارت مطمئن بر عملکرد رقبای منطقه یی و جهانی، دخالت مستقیم در امورد جزیرۀ تایوان، از بین بردن پناهگاه، بستر و زمینه های رشد و تقویت بازیگران شبکه یی در منطقه، پیروزی در انتخابات سال 2020میلادی و در نهایت حفظ آبرو و پرستیژ خدشه دارشدۀ ایالات متحدۀ آمریکا در جهان، می باشد.
محمداعظم طارق، دانشجوی دکتری روابط بین الملل دانشگاه گیلان
ادبیات پژوهش
الف- کتابها
- احمدي، حسين، (1378)، تحولات منطقه یي افغانستان (به مناسبت همايش بين المللي ميراث مشترك مكتوب ايران و افغانستان)، تهران، موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، كتابخانه، موزیم و مركز اسناد مجلس شوراي اسلامي.
- آندرو اسمال، (1397)، محور چین - پاکستان؛ ژئوپلیتیک نوین آسیا، مترجم: محمدحسین دهقانیان، نوبت چاپ: 1. ناشر: موسسه فرهنگی مطالعات و تحقیقات بینالمللی ابرار معاصر تهران.
- حکمت نیا، حسن، (1383)، «افغانستان هارتلند آسيا» پيك نور ، سال دوم، شماره اول.
- دابينز، جيمز،(1390)، ملت سازي در افغانستان پس از طالبان، ترجمۀ عارف سحري، كابل : تاك.
- كوپركولز، سر شرارد، (1391)، نامههایی از کابل (پشت پرده لشکرکشی غرب به افغانستان)، مترجمان: سعید کلاتی، مهدی گلجان، نوبت چاپ: 1 ، ناشر: موسسه انتشارات امیرکبیر.
- نائيني، علي محمد، (1388)، ابعاد تهديد نرم دراستراتژي امنيت ملي آمريكا، عمليات رواني.
ب- مقالات
- جوادی ارجمدی، محمدجعفر، مائده کریمی قهرودی و محسن اخباری،(1394)، سير تحول سياست خارجي آمريكا نسبت به افغانستان بر اساس نظريات ژئوپلتيك، فصلنامه تخصصي علوم سياسي، سال يازدهم، شماره سي ودوم، پايیز.
- حسن پور، طاهر، سید ایوب موسوی منور، (1396)، بررسی رئالیستی سیاست خارجی آمریکا درخاورمیانه و راهکار مواجهه با آن. فصلنامه مطالعات سیاسی بین المللی سال دوم، شماره پنجم، زمستان.
- سنبلي، نبي ، (1380)، بررسي عملكرد سازمان ملل در زمينۀ مقابله با تروريسم، سياست خارجي، سال 15 شمارۀ 4.
- شفیعی، نوذر، (1395)، تبیین عوامل موثر بر اتخاذ استراتژی دولت ترامپ، نسبت به افغانستان، فصلنامه پژوهش های روابط بین الملل، دوره اول، شماره بیست و چهارم.
- صفوي، سيد رحيم (يحيي) و عبدالمهدي شيخياني،(1389) ، «اهداف كوتاه مدت و بلند مدت ايالات متحده آمريكا در تهاجم نظامي به افغانستان» فصلنامه جغرافياي انسا ني، سال دوم، شماره سوم.
- كيوان حسيني، سيداصغر، (1387)، تأثير تحولات افغانستان پس از 11 سپتامبر و سناريوهاي پيش رو، مجموعه مقالات تحولات افغانستان، موسسۀ مطالعات انديشه سازان نور.
- مرجایی، فرید،(1392)، مروری بر کتاب «وظیفه» خاطرات رابرت گیتس وزیر دفاع سابق آمریکا، دو ماهنامه چشم انداز ایران، شماره ۸۴.
ج- منابع انترنتی
- آژند، فریدون، (1398)، توافق آمریکا و طالبان الزاما به معنی برقراری صلح نیست. تاریخ دسترسی: 12/ 6/ 1399. قابل دسترس به نشانی:
https://www.independentpersian.com/node/42506.
- آوا، ( 1397) واقعیت مذاکرات طالبان امریکا.تاریخ دسترسی: 11/4/1399. قابل دسترس به نشانی:
https://www. avapress.com/fa/note /169389 .
- ابراهیمی، محمدیعقوب،( 1398)، چرا دیپلماسی خلیلزاد برای افغانستان خطرناک است؟ تاریخ دسترسی: 2/ 5/ 1399. قابل دسترس به نشانی:
https://8am.af/why-is-khalilzads-diplomacy-dangerous-for-afghanista.
- اطلاعات روز، (1397)، چرا حکومت افغانستان از گفتوگوهای مستقیم امریکا با طالبان
می هراسد؟ تاریخ دسترسی: 7/ 5/ 1399. قابل دسترس به نشانی: https://www.etilaatroz.com/
- اطلاعات، (1398)، از آغاز تا انجام؛ فراز و نشیب یازده دور مذاکرهی امریکا و طالبان. تاریخ دسترسی 9/ 3/ 1399. قابل دسترس به نشانی:
https://www.etilaatroz.com/93858/from-beginning to end of eleven rounds of us Taliban talks.
- ایرانا،( 1399)، دولت ترامپ بهدنبال بهرهبرداری انتخاباتی از مذاکرات صلح افغانستان است. تاریخ دسترسی: 8/ 2/ 1399. قابل دسترس به نشانی:
https://www.irna.ir/news / 8403709 .
- بامیک، حمیدالله، (1398)، چرا حکومت افغانستان از گفتوگوهای مستقیم امریکا با طالبان میهراسد؟ تاریخ دسترسی: 15/ 6/ 1399. قابل دسترس به نشانی:
https://www.etilaatroz. Com / 63378.
- تسنیم، (1398)، فاکس نیوز: طرح آتشبس و مذاکره با طالبان تبلیغات ترامپ در آستانه انتخابات است. تاریخ دسترسی: 23/ 5/ 1399. قابل دسترس به نشانی:
https://www.tasnimnews.com/fa/news/ 21510/14/11/ 1398 .
- جوان، (1398)، مذاکرات ترامپ با طالبان تبلیغات انتخاباتی است و به نتیجه نمی رسد. تاریخ دسترسی: 25/ 6/ 1399. قابل دسترس به نشانی:
https://www.yjc.ir/fa/news/7155019.
- دادفر رنگین اسپنتا، (1398)، صلح ایالات متحده امریکا و توهم طبقه سیاسی افغانستان. تاریخ دسترسی: 28/ 4/ 1399. قابل دسترس به نشانی:
https:8am.af/us-peace-and-the-illusion-of-the-afghan-political-class/
- سحرکریمی،(1398هـ)، پیامدهای توافقنامه صلح آمریکا و طالبان در افغانستان - مرکز بین المللی مطالعات صلح/ تاریخ دسترسی: 21/3/ 1399. قابل دسترس به نشانی: peace-ipsc.org/fa
- شهریار، ضیا، (1398)، محتوای توافقنامه آمریکا و طالبان چیست؟ تاریخ دسترسی: 27/ 5/ 1399. قابل دسترس به نشانی:
https://www.bbc.com/persian/51677036/
- Parstoday، (1395) ، اعلام امار نظامیان کشته شده امریکا در افغانستان. تاریخ دسترسی: 19/ 4/ 1399. قابل دسترسی به نشانی:
https://parstoday.com/dari/news/afghanistan- 24241 .
- صدای آمریکا، ( ۱۳۹۷)، گروه طالبان آغاز مذاکرات با ایالات متحده را تایید کرد. تاریخ دسترسی: 22/ 3/ 1399. قابل دسترس به نشانی:
https://www.darivoa.com/a/taliban-confirms-to-voa-talks-with-us-officials/4503671
- العربیه، فارسی، (2016)، رهبر طالبان قبل از كشته شدنش دو ماه در ايران بود. تاریخ دسترسی 26/ 2/ 1399. قابل دسترس به نشانی:
https://farsi.alarabiya.net/fa/iran/07/06/2016.
د- منابع انگلیسی
- Afghanistan, India, and Donald Trump. (2016). Available at: http://www.iasparliament.com.
- Amirahmadin, Bahram (2010); Appearance of the Erasia geostratigec territory, Avealible at: http://www: vista. Ir/? Article &id= 126526.
BARNETT R. RUBIN/ Why the United States Can't Abandon Afghanistan Now/
- Brezezinski, Zbigniew (1998), The Grand Chessboard; American Primacy and its Geostrategic Imperatives, New York: Basic Books.
- Carter Malkasian -March/April 2020/ How the Good War Went Bad.
- Floreani, V and et al. (2016). Conflict and Poverty in Afghanistan’s Transition. World Bank Policy Research, Working Paper 7864, October.
http://www.defense.gov/News/Transcripts/Transcript View/Article/ 1026539/ press-conference-with-general-john-nicholson .
- https://foreignpolicy.com/2020/03/26/afghanistan-aid-taliban-ailing-america-must-not-abandon/ Is Afghanistan Ready for Peace?
- https://www.foreignaffairs.com/articles/afghanistan/10/02/2020. How the Good War Went Bad America’s Slow-Motion Failure in Afghanistan/ Carter Malkasian.
- https://www.foreignaffairs.com/articles/afghanistan/2018-07-30/afghanistan-ready-peace
- https://www.foreignaffairs.com/articles/afghanistan/2020-02-10.
- https://www.the dailybeast.com/Inside the Secret Taliban Talks to End8. America’s Longest War/ 2018.
- https://www.the times.co.uk/Taliban gain Putin’s help at ‘secret meeting’ /December 27 / 2015. /article/Taliban.
- https://www.washingtonpost.com/outlook/17/12/2019. No, we couldn’t win in Afghanistan. But we shouldn’t leave without a peace deal. - The Washington Post
- Imran Khan: Peace is within reach in Afghanistan. A hasty international withdrawal would be unwise. Available at: https://www.washingtonpost.com/opinions/2020/09/26.
- Kelly, N. (2017). Full Transcript: Donald Trump Announces His Afghanistan Policy. Available at: https://www.the atlantic.com/ author/nora-kelly .
- Lobell, S. E. (2010). Structural realism/Offensive and defensive realism. in
- Mearsheimer, john, J (2009). Rechless states and Realism, International Relations.
Norland, R and J. Goldstein. (2015). Afghan Taliban’s Reach Is Widest Since2001, U.N. Says. Available at: http://www.nytimes. com/2015/10/12/world/asia/afghanistan-talibanunitednations.
- Nye, Joseph S (1992). “What New World order? “foreign Affairs, Spring.
- Robert A. Denemark. The international studies Encyclopedia Volume X. London: Willey-Blackwell.
- Roggio, Bill (August 2010), "Iranian Qods Force Commanders Linked to Taliban: US Treasury", Long War Journal, available at: http://www. longwarjournal.org/archives/2010/08/iranian_qods_force_c.ph
- Rose, G. (1998). Neoclassical Realism and Theories of Foreign Policy. World Politics.
- Sigar. (2016). Special Inspector General for Afghanistan Reconstruction (SIGAR), Quarterly Report to the United States Congress, Oct 30 2016 and Department of Defense, News Transcript, Press Conference with General John Nicholson and Secretary of Defense Ash Carter, Commander of International Forces in Afghanistan, Available at:
- Waltz Kenneth (1979). A theory of International rolitics, MCgraw – Hill.
- Waltz, K. N. (1979). Theory of International Politics. Mass: Addison-Wesley.
- Waltz, Kenneth (2003). Interview: conversation with History: Institute of International studies, Uc Berkeley.
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته