یلدا شب هجران
۵ جدی (دی) ۱۴۰۲
نـشـد پیدا دل از پیـچ و خـم زلف زرافـشانی
هزاران دل فـدای چشم مست و لعـل خندانی
شب یلدای هجران کی به پایان میرسد یارب
زلب های سکوت دل به گردون رفته افغانی
انار گـونه و تربـوز لب ها را دریـن غربت
نـدیـدم دور کُـرسی در شـب سـرد زمستانی
کجا شد اختلاط و قصه و شهنامه خوانی ها
بـیاد حـافـظ از دیــوان دل خـوانـیـد عـنوانی
تمـوز داغ ســوزانـیـد مغــز اسـتـخـوانــم را
دلم خـون شـد برای برف ویخبندان وبارانی
دل افراطیون از سنگ و آهـن تیره تر باشد
که جشن شـوروشادی را کند بیغوله ویرانی
فغانستان شده زندان وغزه غرق درخونست
تجـاوزگـر چه آرد غیر تخـریب و پریشانی
فلسطین پیش چشمِ کورعالم زار می سـوزد
نـشـد پـیــدا درون کاخ ها یک ذره وجدانی
ز آه کـودکان اهـریمـن خونخـوار می لرزد
اهـورای خـرد رسـوا کـنـد اهـداف شـیطانی
جهان درآتش وخون می زند جولان فریادی
که در جنگ سـوم سـالـم نمـانـد هیچ انسانی
اگـر در عـالـم عـشق و محبت آمـدی از دل
مپندار و مگو با کس بغیر از مهرو احسانی
شکـوه و همت و قـدر و مقام عـشق را نازم
که پشت پا زنـد بر دیهیم و اورنگ سلطانی
ز خط و خال حسن پاکزادان درس می گیرم
نخوانم درس عشق وعاشقی را در دبستانی
شـنـیدم از نـسـیم صبحـدم نجـوای دل؛ لیکن
رسا شد نغمه های بلبل مسـت و غـزلخوانی
بسـازم فـرش راه دوسـتـی از تار و پـود دل
که با احساس پاک آرسته گردد بزم مهمانی
در اقیانـوس بی پـایان عـشق واقـعی غـرقـم
نه ابعادی در آن بینم نـه آغاز و سـرانجامی
اگـر آیینۀ عـشـق و محـبت کـرده ای دل را
نیفـتـد در نگاه شش جهـت جز نقـش جانانی
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته