نقش فرهنگ در ایجاد تمدن
۸ قوس (آذر) ۱۴۰۲
فرهنگ و تمدن دو عنصر جدای ناپذیر در طول تاریخ بوده است. بناءً نخست هر دو را به شکل مختصر تعریف نموده و سپس نقش فرهنگ در ایجاد تمدن را مورد بررسی قرار می دهیم.
تعریف فرهنگ: این واژه را در زبان فارسی دری «فرهنگ» در زبان عربی «الثقافه» و در زبان های انگلیسی و فرانسوی به آن «Culture» می گویند. در فرهنگ عمید فرهنگ به معنای علم، دانش، ادب، معرفت، تعلیم و تربیت. در فرهنگ دهخدا فرهنگ از فر، پیشوند + هنگ از ریشه ثنگ اوستایی به معنی کشیدن و فرهختن و فرهنگ که هر دو به معنی تعلیم و تربیت است. آمده است. چنان که فردوسی می گوید:
تو دادی مرا فر و فرهنگ و رای
تو باشی به هر نیک و بد رهنمای
تعریف اصطلاحی فرهنگ: واژه شناسان تعریف جامعی از فرهنگ ارائه نداده اند و هر کس با توجه به آگاهی و زوایه دید خود، تعریفی برای آن ارائه نموده است. در یک تعریف می توان فرهنگ را به مجموعه از شناخت، باور، هنر، اخلاقیات، قانون، سنت و ظرفیت ها و عادت های که فرد به عنوان عضو از جامعه کسب می کند گفته می شود.
همچنان در تعریف دیگری فرهنگ را، مجموعه ای است از رفتارهای آموختنی، باورها، عادت ها و سنّت ها که میان گروهی از افراد بشر، مشترک است دانسته و به گونه ای متوالی توسّط دیگران که وارد آن جامعه می شوند، آموخته و به کار گرفته می شود.
تعریف تمدن: کلمه تمدن از لحاظ لغوی از باب تفعّل که از واژه و ریشه عربی «مدنیت» (شهرنشینی) و مدینه (شهر) گرفته شده جمع آن مُدُن و مدائن است به معنای شهر نشین شدن، خوی شهری گزیدن و به اخلاق مردم شهر آشنا شدن است.
معادل این واژه در زبان انگلیسی « civilization» است و این واژه از ریشۀ لاتینی «civilities» به معنای مدینه؛ «civic» به معنای ساکن در شهر است پس تمدن «civilization» اسم مصدر «civilizer» یعنی متمدن کردن می باشد. (چشم اندازی بر تمدن اسلامی، 5)
تعریف اصطلاحی تمدن: تعریف های متفاوت از طرف دانشمندان ارائه شده است.
ویل دورانت: تمدن عبارت از نظمی اجتماعی دانست که در نتیجه وجود آن، خلاقیت فرهنگی امکان پذیر می شود و جریان پیدا می کند.
هنری لوکاس: تمدن را پدیدۀ به هم تنیده شده میداند که همۀ رویداد های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و حتی هنر و ادبیات را در بر می گیرد.
عبدالله ناصح علوان: تمدن محصول و دست آورد انسان مدنی و اجتماعی است، با ویژه گی ها و خصوصیات فکری، روحی، درونی و رفتاری برای تحقق بخشیدن به اهداف مردمی و اصول و ارزش های انسانی و هر آنچه که این انسان ها برای پیشرفت خود می پسندند و به آن نیاز دارند. ( چشم اندازی بر تمدن اسلامی، 6)
ابن خلدون: ابن خلدون تمدّن را حالت اجتماعی انسان می داند. از نظر ابن خلدون، جامعه ای که با ایجاد حاکمیت، نظم پذیر شده، مناصب و پایگاه های حکومتی تشکیل داده تا بر حفظ نظم نظارت نماید و از حالت زنده گی فردی به سوی زنده گی شهری و شهرنشینی روی آورده و موجب تعالی فضایل و ملکات نفسانی، چون علم و هنر شده، حایز «مدنیّت» است.
نظر به تعریف های که در بالا ذکر گردید می توانیم تمدن را چنین تعریف کنیم:
تمدن عبارت است از ارزش های مادی و معنوی، دست آورد های که در عرصه های مختلف بدست آمده است، و مجموعهیی از حاصل فعالیت های ذهنی آدمی که تدبیر و تسهیل کننده جهات گوناگون زنده گی جمعی و سازنده شخصیت و هویت افراد یک ملت یا جامعه در مقطع تاریخی و منطقه جغرافیایی مشخص باشد.
بر این اساس می توانیم بگویم که هر تمدنی مبتنی است بر پیشینههای تاریخی، اجتماعی، هستیشناختی، انسان شناختی و جامعهشناختی خاص؛ و مشتمل است بر فرهنگ و ادب، رسوم و آداب، هنر و ادبیات، نظامات اجتماعی مخصوص به خود. به دیگر بیان: هر تمدنی تألیف شده است از دو دسته از مولفهها: مولفههای نرمافزاری و مولفههای سختافزاری، مبانی فلسفی و قواعد و مفاهیم انسانی، بخش نرمافزاری آن، و صنعت و معماری بخش سختافزاری آن به شمار میرود. هر تمدنی روحی دارد و جسمی، هر تمدنی مانند یک موجود زنده دارای ادوار رویانی و طفولیت، بلوغ و جوانی، کهولت و فتور است. میتوان گفت: تمدن وجه سختافزاری فرهنگ و فرهنگ وجه نرمافزاری تمدن است. بدین ترتیب، روشن است که فرهنگ، پشتوانه معنوی و بستر فکری تمدن و در واقع، حوزه نرم افزاری زنده گی یک جامعه و تمدن نیز جلوه عملی و نمود بیرونی فرهنگ و در حقیقت، بخش سخت افزاری زنده گی آن جامعه است. بر همین اساس، فرهنگ را ساختار درونی و وجه غیر مادّی زنده گی جوامع شمرده اند و تمدن را وجه عینی و ملموس و مادّی و ساختار بیرونی آن زندگی. اندیشه سیاسی، مکتب فلسفی نظام تربیتی، دانش ها، ارزش های اخلاقی، باورهای دینی، و... فرهنگ جامعه را تشکیل می دهند، و رفتارها، آثار علمی و ادبی و هنری، زبان و ادبیات، صنایع، محصولات، فضاهای شهری، ابزارها، رسانه ها، و... تمدن را. پس می توان گفت که «فرهنگ» و «تمدن»، چنان به هم گره خورده اند که نمی توان «روابط فرهنگی» را از «روابط تمدنی» تفکیک کرد. همچنان که فرهنگ از نظر معنای لغوی به «کشت روشمند زمین» برای بدست آوردن محصولاتی بهتر از محصولات طبیعی است. لذا میان مفاهیم طبیعت و فرهنگ تقابل وجود دارد. در روزگار ما، فرهنگ به معنای کشت استعدادهای عقلانی و اخلاقی آدمی برای آفرینشهای معنوی با بهترین کیفیت، اعم از آفرینشهای دینی، هنری، فلسفی است. که از آنها انتظار ثمرات و میوههای معنوی هم میرود. در حالی که تمدن مستلزم تولید اجناس مادی با بهترین کیفیت است. بر این اساس نمی توان روابط گسست ناپذیر میان فرهنگ و تمدن را نادیده گرفت.
در اخیر آنچه گفته آمدیم واضح می شود که فرهنگ و تمدن دو گزینه جدای ناپذیر در طول تاریخ از هم بوده اند. بر این اساس می توان گفت که فرهنگ ریشه و پیدایش یک تمدن می باشد و با پیدایش یک فرهنگ در میان یک جامعه و با گذشت زمان و استفاده از آن فرهنگ توسط مردم آن سرزمین قدم های نخستین در ایجاد یک تمدن جدید توسط مردم آن سرزمین برداشته شده است. بدون شک ما نمی توانیم بدون فرهنگ از تمدن سخن بگوییم. مراد از تمدن، وضع و حالی از جامعة بشری است که با مرحلة پیشرفتهای از رشد در هنرها و علوم و با ترکیب اجتماعی، سیاسی و فرهنگی متناظر مشخص شده است. از جهت دیگر، مراد از تمدن، همچنین نوعی فرهنگ و جامعه است که به مَدَد گروه، ملت یا ناحیه خاصی، یا به مَدَد هر یک از این امور در دروة خاصی رشد یافته است. از سوی دیگر، مراد از فرهنگ تمامی رفتارها، الگوها، هنرها، باورها، نهادها و تمام محصولات کار و اندیشه بشری است که از لحاظ اجتماعی تحول یافتهاند ویژه گی مشخص یک جامعه و یا ملت میباشند. با تغییر در فرهنگ تغییر در تمدن را می توانیم شاهد باشیم. تمدن های بزرگ امروز با ایجاد یک فرهنگ کوچک شکل گرفته است.
احمد سیر عمر
مدیر هنر و ادبیات هفته نامه بیدار
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته