دوباره فكر كن!
۱۴ سرطان (تیر) ۱۴۰۲
اگر تا هنوز كتاب دوباره فكر كن « تینک اگین»(۱) «آدام گرانت»(۲) نويسنده، پروفيسور و روانشناس امريكايی را نخوانده ايد، پيشنهاد ميكنم لطفاً آنرا بخوانيد.
نويسنده در اين كتاب می خواهد به ما بگويد كه هر چند گاهي بايد عينك های مان را عوض بكنيم تا بتوانيم دنيا را روشنتر ببنيم. او به اين اعتقاد است، در دنيای پپيچده یی كه همه چيز به اين همه سرعت تغيير پذير است، به همان اندازه مهم است که هميشه موضوعات تازه را بياموزيم و در پی فراگیری علم و دانش بيشتر باشیم، به همان پيمانه نيز مهم است كه به موقع درست آماده باشيم و آشنا باشيم اندوخته های پیشین و اشتباه آمیز را دور انداخته و تازه های خردپذیر را بیاموزیم.
در واقع موضوع كتاب«دوباره فکر کن» ما را به تاًمل، باز اندیشی و تجديد نظر بر آموخته های پیشینه و ناقص دعوت ميكند.
گرانت مثال جالبی آورده مي گويد:« اگر امروز كسی هنوز ويندوز ٩٥ (۳) را استفاده كند، مسخره اش ميكنيم پس چرا به افكار سال ۱۹۹۵ هنوز چسپيده باشيم؟
او در قسمتی از كتاب براي ثابت ساختن اين مسأله كه تجديد نظر داشتن و دوباره فكر كردن در زنده گی به چه اندازه مهم است، مثال خيلی جالب و عبرت آموز دیگری را نیز مي آورد.
او ميگويد : «مايك لازاريديس (۴) يك فرد باهوش و مبدع و نوآور است كه بلاک بیری (۵) را به دنيا هديه كرد.» بلاك بيری اولین موبایلی بود که با آن ضمن تلفون کردن و« اس.ام.اس » فرستادن، آدم میتوانست ایمیل را هم همرسانی کند.
اين شخص مبدع می توانست خوب فكر كند اما بلد نبود تجديد نظر بكند.
پس از مدتی كه از كشف بلاك بيری گذشته بود و مايك لازاريدس در اوج موفقيت رسيده و از اين جهت سرمايه یی فوق العاده نيز كسب كرده بود، عده یی از كارشناسان برايش گفتند، تا اينجای كارت خيلی خوب است اما بيا حالا به موبایلت يك مرورگر هم اضافه بكن تا مردم بتوانند به انترنت نيز دسترسی پيدا كنند.
آقای لازاريديس جواب داد: « نه. مردم فقط به تليفون كردن و چك كردن ايميل های شان نياز دارند. لازم نيست هركسی يك كامپيوتر به جيبش داشته باشد.»
حتي پس از آمدن آيفون در بازار، نيز عقيده ی وی تغيير نكرد و بلاك بيری بدون تغيير به حال خودش ماند. همين ناتوانی در بازنگری و عدم تجديد نظر لازاريديس سبب شد كه در ظرف پنج سال تمام جايگاه و سهم عظيم بلاك بيری در بازار موبايل از بين برود. آنچه آدام گرانت با آوردن این مثال ها به آن تاكيد ميكند، بازنگری و نوانديشی ماست!
اما چرا سخت است كه دوباره فکر کنیم و تجديد نظر لازم را در نظر بگیریم؟
يك جواب اين است كه كه ما آدم ها در فكر كردن مان خيلی خسيس استيم. يك موضوع و يا روشی را كه سالها پيش ماهيت آن به ما ثابت شده باشد، آنرا به ته خانه ی باور های مان چنان قفل ميكنيم كه هرگز آماده ی بازنگری و يا شك در آن مورد نيستيم.
دليل دگرش اين است كه ترس داریم به باور ها و ديدگاه های مان شك بكنيم و يك بار ديگر آن را در زير ذره بين گذاشته نوانديشی كنيم. پس راحت تر از همه چه است؟ ما به باورها و ديدگاه های مان محكم و وفادار ميمانيم.
يك تعداد مردم حتی اگر دريابند كه يك عمر در اشتباه بوده اند، باز هم نمی خواهند بپذيريد كه راه غلطی را رفته اند. چونكه اعتراف كردن خودش دستاورد بزرگی است که دوباره فکرد کردن، خرد و فروتنی طلب ميكند. خرد و فروتنی به شكوه و بزرگي سلويا پلات(۶)
شاعری كه پدرش را به حد پرستش دوست ميداشت. پدر در می گذرد. سلويا بعد ها آگاه ميشود كه پدرش افسر نازی در اردوگاه های مرگ بوده است و آنچه او در مورد پدرش يك عمر گمان می كرد می دانست، جز يك سراب بيش نبوده است.
اينك قسمتی از شعر "پدر" را برای اثبات نوانديشی سلويا پلات در حق پدرش، در اين جا می گزارم، مكمل شعر كمی طويل است علاقمندان مي توانند در شبكه های انترنت آنرا جستجو كنند. شعر زيبا و جالب است. پيشنهاد می كنم آنرا بخوانيد:
«حالا می توانی با خيال راحت بخوابی پدر
چوبی در قلب چاق سياهت فرو رفته
و اهل دهکده هيچ وقت دوستت نداشته اند
روی قبرت می رقصند و پای می کوبند
هميشه می دانستند تو چه آدمی هستی !
پدر، پدر، لعنتی، بالاخره تمام شد.»
عدالت يك انسان حقيقتجو كه حتی در حق پدرش نيز استوار ماند و رحم نكرد.
برمی گرديم به كتاب دوباره فكر كن و صحبت های آدام گرانت.
گرانت در كتابش ضمن اين كه به ما می گويد چرا بازنگری و تجديد نظر برای بسياری آدم ها كار ساده یی نيست، اين را هم بيان می كند كه كدام گروه انسانها قادر به بازنگری و نوانديشی استند و چرا؟
پاسخ اين (چرا؟) خيلي مهم و جالب است لطفاً دقت كنيد!
گرانت می گويد، فروتنی فكری دروازه ی شك و تريد را در برابر ديدگاه های مان باز می كند، شك و ترديد سبب كنجكاوی می شود. كنجكاوی سبب كشف حقيقت. يعنی چه؟
يعنی وقتی ما به اين پيمانه فروتن باشيم كه قادر شوييم به خود بگویيم « شايد من با طرز ديدم تا به حال اشتباه بوده ام » همين فروتني، شك و ترديد آدم را به جستجو و كنجكاوی وادار ميسازد. حاصل كنجكاوی جستجو، تغيير نظر و نوانديشی است و حاصل بازنگری همانا رسيدن به حقيقت و خرد است. وقتی انسان متوجه می شود چيزی تازه یی را ياد گرفته است اما چقدر چيز ديگر وجود دارد كه او نميداند، اين طرز تفكر رسيدن دوباره به همان فروتنی فكری است.
كتاب گفتنی های بسيار دارد. يكی از كتاب های است كه من از آن بسيار چيز های به دردبخور را ياد گرفتم. يك بار ديگر پيشنهاد ميكنم لطفاً آنرا بخوانيد.
كتاب دوباره فكر كن را قريب يك سال قبل خوانده بودم. اينكه چرا پس از اين مدت دوباره به ياد اين كتاب افتادم و پرسش مهم تر اينكه چرا نشسته ام و محتويات و هدف كتاب را برای شما خواننده گان گرامي مينويسم؟ دليلي دارد كه اينك آنرا در میان میگذارم.
چندی قبل يك مطلب كوتاه زير عنوان ( صبح دميد روز شد ) در مورد شاه شجاع از آدرس برگه ی فيسبوك من نشر شد. موضوع اصلی مطلب روی شعر و شاعری شاه شجاع و به ويژه موضوع پارادوكس عاطفي را در بر می گرفت.
چشم انتظار آنرا داشتم كه خواننده گان گرامی ديد شان را در مورد شعر های شاه شجاع بنويسند و نيز بحثی داشته باشيم در مورد پارادوكس عاطفی. يك تعداد ديدگاه های داشتيم در مورد شعر و شاعری شاه شجاع، اما متاسفانه بيشتر بحث های صورت گرفته، بحث ها و دغدغه های سياسی بودند.
حتمن متوجه شده ايد. مردم ما ( بيشتر طبقه ی مرد ها ) در هر جایی كه دور هم جمع شوند، حالا اگر محفل عروسی باشد، يا فاتحه داری، ختم قران كريم باشد يا كنسرت، محافل فرهنگی، مهمانی های خصوصی، در شبكه های اجتماعی… القصه در هر جایی كه همديگر را ببينند، بيشتر بحث سياسی را در ميان مي كشند. كمتر كسی در مورد فزيك صحبت می كند. هرچند همه به تلیفون دستی خود وابسته اند. يا درمورد تربيت پرورش شايسته ی كودكان و نوجوانان و مشكلات تعليمی و تربيتی به ندرت كسی حرف ميزند. بابت مشكلات محيط زيست و نابود شدن طبيعت به دست آدم ها خيال هيچ كسی پريشان نيست…
ذاتاً بحث كردن عمل خيلی خوب است. از بحث كردن و تبادل نظر می توان بسيار آموخت اصلاً يكی از دلايل پيشرفت دنيا همين بحث كردن است. اما اگر نيت نيك در پي بحث اصلاً وجود نداشته باشد و مردم بحث بكنند تا به هر قيمتی شده طرف مقابل را بكوبند، با در نظر داشت منطق يا بدون در نظر داشت منطق هميشه طرف خود را حق به جانب اعلان كند تا بتواند رستم ميدان بماند، اين ديگر بحث نيست فقط و فقط يك جنگ است كه جز دست به يخن شدن دو جناح و دل آزرده گي به هيج نتيجه يی مثبت و درمانگر نمی رسد. فقط عقده ها عميق تر و قوی تر می شوند و به اندوخته ی نفرت بازهم اضافه می شود.
با ابراز احترامات قلبی به تمام خواننده گان گرامی اجازه بدهيد بی پرده صحبت بكنيم، از سبب اين همه سال جنگ و بر سر هم كوبيدن، روزگار مان به اينجا رسيده است كه در آن قرار دارم. پس از سالهای سال خونريزی، دربدر شدن مردم مظلوم امروز ميهن و سرنوشت مردم به دست چهار نفر دزد افتاده است كه صابون را نمی شناسند.
با دلايل كه گفته آمديم، واژه ی سياست از ديدگاه يك انسان مانند من كه دانش سياسی چندانی ندارد و به هيج گروهی سياسی هم دلبسته نيست، می تواند تنها يك نماد سياه و هيولا مانند باشد كه جز تباهی و بربادی هديه یی ندارد.
بلی سياست مردان در سنگلاخی همچو افغانستان، از پنجره یی يك زن، يك مادر، يك خواهر جز بيرحمی و تباهی چيزی ديگر نمايان نمی شود.
دنيای سياست از ديد يك زن دنيايی است كه در آن فقط دو رنگ وجود دارد. سياه و سفيد. رنگ های دیگر در آن مُرده اند. دنيايی است كه در آن اگر تو دوست من نيستي پس حتمن دشمن من استی. دنيايی راست و چپ. دنيايی نفرت و تبيض، دنيايی خونريزی و قتل و كشتار!
در اکثر کشور های جهان به ويژه در کشور مردسالاری همچو افغانستان، مرد ها سياست می كنند. مرد ها تصميم را برای تمام جامعه می گيرند. مرد ها آدم می كشند، مرد ها به قدرت می رسند. اما قيمت بيشتر اين خود غرضی ها را بايد زن ها و كودكان بپردازند. هنگامی يك مرد جوان شهيد ساخته میشود اين مرد همسر يك زن، پسر يك مادر و پدر چند كودك بوده است. پس از مرگ او بر سر زن و فرزند و خانواده یی اين شهيد چی آمده است؟ كسي در مورد اين يتيم ها اصلن بحث ميكند؟
دقيق نميدانم كه در افعانستان چند هزار انسان به مواد مخدره معتاد است؟ مردهایی كه اول خوش گذشتاندن بعد معتاد شدند، یا در کنار سایر معتادا به این مصیبت گرفتار شدند و سپس رفتند پی كار شان. این گونه تمام مسؤوليت خانواده می افتد به دوش يك زن. آيا تصور كرده می توانيد كه يك مادر تك سرپرست برای سير كردن شکم كودكانش چه رنج و عذاب هایی را بايد متحمل گردد؟ در چارچوب كار با نهاد كودكان نيازمند هر روز با اين گونه مادران در تماس هستم و قصه های رنج و درد شان را رقم رقم می شنوم .این موضوع نيز، بي گمان می تواند موضوعی مهمی باشد برای بحث و صحبت …، اما نه! هنوز هم پی اين همه سال ها و اين همه بدبختی و زخم كه از خير يك، يك تمام احزاب و گروه ها به مردم رنجديده رسيد و كارد از استخوان گذشته است، هنوز هم يك تعداد با بسيار افتخار از گروه و حزب شان دفاع ميكنند.
من حيرتم مي آيد كه چگونه آدم می تواند هنوز بر اشتباهات خويش افتخار كند. باور داشته باشيد اين گونه صحبت ها برای مردم بی طرف آزاردهنده است. درست به مانند آن است كه بر زخم های مردم مظلوم تان لگد بزنيد و آنها را مسخره كنيد. حرمت شهداي نامراد را نداشته باشيد. اين بی رحمي و غضب است. لطفن دست از اين ظلم برداريد!
اجازه بدهيد يك موضوع دیگر را هم در رابطه به موضوعات بالا با صراحت در اين جا یاد بکنم و آن اين است كه تمام مردم، حالا در هر سمت و جناح، حزب و گروهی كه جذب شده بودند يا فعاليت داشتند، ذاتاً جنايت كار يا مقصر نبودند. اين موضوع بسيار مهم است، با آن باید خیلی با دقت رفتار بكنيم. شامل شدن در يك حزب سياسي و فعاليت كردن در آن به نظر من كار احترام بر انگيز است. زيرا كه انسان نمی خواهد در برابر مشكلات موجود در جامعه بی تفاوت و بی خيال بماند و می خواهد براي تغيير و بهبودی سيستم درجامعه مبارزه كند. بازهم می گويم اين عمل تحسين آميز است. اما آنچه را بايد و حتماً بايد دقت كرد، تفاوت ميان مرام های يك حزب از زبان رهبران آنها از پُشت تربيون ها و نقش عملی و واقعی آن در پیشرفت زنده گی و سرنوشت مردم است .
ياد مان نرود، اكثر رهبران سياسی سخنرانان خيلی قوی بودند و هستند. به گونه ی مثال آدولف هتلر.
ميخواهم بگويم، يك تعداد بسيار مردم شريف ما فريب سخنان سياستمدران را خورده به احزاب مختلف رو آوردند و يا كشانيده شدند. ايشان نمی دانستند در پٌشت پرده، رهبران شان چه جناياتی را متحمل ميشدند. يك تعداد همين هموطنان شوربختانه تا امروز بی خبر استند و گمان می كنند كه راهی را كه انتخاب كرده بودند راه درست و مقدس بوده است.
ما مردم افغانستان بيشتر مواقع هرچه برای ما گفته می شود بدون دقيق شدن به مسأله، آنرا ساده ميپذيرم. فرهنگ سوال كردن، شك كردن، نقد و جستجو كردن چنان كه نيازمندی آن ميرود، هنوز در فرهنگ ما انكشاف نكرده است.
يك تعداد ديگر هم با حقيقت كار كرد های پيشگامان حزب شان باخبر استند اما به دلايل كه در بالا در قسمت كتاب ( دوباره فكر كن ) گفتم، از تجديد نظر و اعتراف حقیقت هراس دارند و انكار میکنند.
در مورد كاركرد ها و جنايات احزاب و گروه ها مختلف در افغانستان بسيار گفته شده و كتاب های زياد به نشر رسيده است. من نمی خواهم سبب ملال شما خواننده ی ارجمند شوم، از اين جهت فقط با دو مثال ساده از دو جناح مختلف شما را به بازنگری و نوانديشی دعوت ميكنم.
در قدم اول آنعده هموطنان گرامي را كه به نيت خدمت به مردم شان شامل حزب دموكراتيك خلق / پرچم افغانستان شده بودند، به نو انديشی فراخوانده اين پیشنهاد ساده را مطرح ميكنم. بیایید يكبار ديگر به نام این دو حزب عميق تر دقت كنيم. حزب ( دموكراتيك !) خلق افغانستان. درست؟
مگر در مرامنامه ی حزب دموكراتيك خلق افغانستان برای مردم از تحقق عدالت اجتماعی آزادی و برابری وعده ها داده نشده بود؟
حتماً دوستان اين سوال را با پاسخ مثبت بله جواب ميدهند. پس اين سيستم ( دموكراتيك!) عدالت خواه و آزادی خواه چرا مردم را به جرم دگر انديشی زير نام اشرار و اخوانی به زندان می انداخت؟ اگر قبول نداريد كه هزاران هموطن بی گناه به جرم ديگر انديشی زندانی شده شكنجه دیده بلاخره به قتل رسيده اند، پيشنهاد مي كنم كتاب (رها در باد)نویسنده ی گرامی بانو ثريا بها را بخوانيد، كتاب( رنج هاي مقدس ) از محترم نسيم رهرو را بخوانيد. بروييد از آقای پرتونادری بپرسيد كه به كدام جرم سه سال را در زندان پلچرخی گذرانيد بود؟ قصه های داخل زندان پلچرخی را از زبان او بشنوييد.
برويد تاريخ تمام اين جنايات را از قلم پژوهشگر گرامی نصير مهرين بخوانيد و بسیاری کتابهای دیگر را که زندان دیده ها و نویسنده گان مان به نشرسپرده اند.
اصلاً گذاشتن واژه ی( دموكراتيك ) كه خود تفسير گر آزادی برای مردم است در كنار نام تمام كشور های سوسبالستی و كمونیستی خنديدن به ريش بشريت است . زيرا كه روزگار زندگی مردم در تمام اين كشور ها هر چه را به ذهن انسان تداعی می كند جز آزادی.اگر مي گوييد: نه! بروييد زنده گينامه ی خانم انگيلا مركل(۷) را بخوانيد كه در آلمان شرق سابق چه سختی های را كشيده بود و يا هم بروييد از حال و احوال مردم كوريايی شمالی باخبر شويد!
اين موضوع را بابت آن عده هموطنانی یاد کردم كه هنوز داغ آرمان سيستم سوسيالستی و یا کمونیستی شدن افغانستان به دل شان مانده است.
حالا تمام هموطناني را به بازنگری و نوانديشی دعوت می كنم كه به صفوف گروه های جهادی، پيوسته بودند موضوع اساسي که بيشتر همین هموطنان را به این دسته گروه ها کشانید مسأله ی « به خطر افتادن اسلام در افغانستان بود.»
نخست عرض كنم، اين كه همه ميدانيم مفهوم واژه ی جهاد همان جنگيدن و مبارزه كردن در برابر نفس خود يك مسلمان است. اما آنچه در بيشتر رهبران جهادی ديده شد، اين جهاد تنهای تنها در برابر نفس شهروندان بود. نفس خود شان هر طلب ناروایی که كرد آنرا لبيك گفتند.
باور داشته باشيم كه آن زمان اسلام به تناسب امروز در خطر نبود. بيشتر مردم مصروف عبادت و روزه و نماز خود بودند. اما در اين همه سال های جهاد تا امروز به نام الله و پيامبر آنقدر راكت بم انفجار داده شد آنقدر انتحاری شد و فرزندان مردم به قتل رسيدند و مردم بينوا زجر اسلام ديكتاتوری را كشيده اند كه امروز در داخل و بيرون وطن، يك تعداد بسيار هموطنان از مذهب بيزار و رو گردان شدند. يك تعداد خاموشانه، و يك تعداد بسيار نيز علنی بر خلاف دين و مذهب جبهه گير شده اند.
اگر خوب دقت كرده باشید، بابت عملكرد های غلط بسياری گروه های جهادی زير نام جهاد و اسلام، ديد مردم نسبت به مذهب تغيير كرده و اسلامی كه در خطر نبود امروز جداً در خطر افتاده است.
احترامانه خواهش ميكنم كه لطفاً اين چند سطر نبشته شده را در حد يك پيشنهاد براي بازنگری، حقيقتجویی و نوانديشی از طرف نگارنده بپذيريد و انرا با موعظه و نصحيت اشتباه نگيريد. اصلاً دانشی ندارم كه برايم اجازه بدهد كسی را رهنمايی كنم .
من در سطح يك دانشجو تلاش ميكنم چيز ها تازه یی را بياموزم و آنچه را جالب و مفيد مي يابم با شما خواننده ی ارجمند در ميان مي گذارم .
با آرزومندی قلبی فردای بهتر برای مردم رنج كشيده یی مان.
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته