از خاطرات استاد بزرگوار عبدالوهاب مددی
۲۵ سنبله (شهریور) ۱۴۰۱
از عادات خوب ما یکی اینست که به بهانۀ روزهای اعیاد، سال نو، روز تولدی و… یادی ازبزرگان، نخبه گان، استادان، اقوام و خویشاوندان خود میکنیم. من هم به همین علت روزعید قربان احوالی از ایشان گرفتم که این بار در ضمن گفته های استاد عبدالوهاب مددی که ماشاالله هشتادوچهارمین سالگی عمرخود را میگذرانند و حافظۀ قوی ایشان حیرت انگیز است و مؤلف دوجلد کتاب که هر یک آن اضافه از پنج صد صفحه دارد و بیشترین بخش های آن ازموسیقی وطنی ما چه کلاسیک چه محلی و به تمام امورات آنها گفته های شیرین علمی و نغزی دارد و صد ها مقاله و بیانیه هایی دیگر.
چنین درد دل کردند:
"در قسمت چهارم مکرویان با دوستان در یک روز آفتابی نشسته و سرگرم گفتن خاطرات بودیم که دوستم آقای اسمعیل قاسمیار چنین گفتند که اطفال ده و دوازده ساله مصروف بازی فوتبال، سنگ اندازی و دوش بودند که ناگهان راکتی از راکتپرانی های گلبدین راکتیار در میدان بازی کودکان خورد که کلۀ پسر برادرزاده ام مانند توپ فوتبال پیش روی ما افتاد و هریک ما دست شکسته دیگری پای شکسته و پریشان حال در فکرجدی تداوی شدیم و هم در بلاک پنجاه و چهار که آقای ناظمی زندگی داشتند مهمانان شان گفتند که درهمین راکت پرانی ها چند نفر از دوستان شان کشته و زخمی شدند که ازجمله دختر دوازده ساله ای از جمع شان غایب شد هرچه جستجو کردیم سودی نداشت هوا تاریک شد. شب را با دل غمین بسربردیم که فردای آن شب نعش دخترک را در بالای شاخۀ درخت آویزان دیدیم.
یادش بخیر خانم فریده عثمان انوری همکار صمیمی ام فردای آنروز در دفترم آمده و با چهرۀ گرفته و قهر وعتاب آمیز به من گفت هنوز هم معطلی، چه وقت می برایی؟ در دفترم را محکم برویم بست. فردای آنروز شنیدم که فریده جان از وطن خارج شده. چند بار دیگر هم مرا تشویق کرده بود که ترک وطن کنم چون درسایۀ احزاب خلق و پرچم هم حوصله همۀ ما بسررسیده بود وهم حزبی ها از من جواب نشنیدند.
من به ترک وطن تصمیم نداشتم چرا نه حزبی بودم و نه به کار کس کار داشتم. با اینکه قبلا هم چندین بار مرا به همکاری خواستند و از من جواب رد شنیدند من به وظیفۀ خود ادامه میدادم. بالاخره به اثر خواهش مکرر فامیل اول به ایران و بعدا به مملکت آلمان که دومرتبه دررشتۀ دانش موسیقی بورس های گرفته بودم و در شهرهامبورگ نزد فامیلم مقیم شدم.
با عرض حرمت
سید آقا هنری
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته