ما را با این «فقه» تازیانه میزنند
۱۹ ثور (اردیبهشت) ۱۴۰۰
رَوَند رویدادهای اجتماعی - سیاسی درتاریخ معاصر ما نشان می دهد که روحانیّت جامعۀ ما دیگر سرمشق زیست اخلاقی و حیات معنوی جامعه به شمار نمیرود. روحانیّت در کنار زوال اخلاقی و سقوط معنوی دچار رشته ای از بحران های بنیادی، ساختاری، معرفتی و فرهنگـی شده و محتوای فکری و دروس مدارس این ها (فقه) هیچگونه ارتباطی با واقعیت های اجتماعی و مسائل عینی جهان و جامعه امروز ما ندارد. جهان جدید محصول عقلانیت جدید است یعنی انسان جدید (صاحب حق) نسبت تازه ای با " خدا " و آدمیان دیگر و طبیعت برقرارکرده است. اما این جماعت تک منبعی و فاقد گوش وُ هوش قادر به درک این مسئله ساده نبوده - نیستند و متأثّر از فضایِ تب آلودِ مدرسه با «مدرنیته» و انسان دوره جدید و عقلانیت اش و تکثرگرایی سیاسی - اعتقادی اش کینه می ورزند.
روحانیّت تکلیف مدار ما در حالیکه برای آینده و پایان این شرایط حسّاس و ناگوار و آشفتگی ها و نابسامانی های اجتماعی امروز ما هیچ طرح روشنی ندارند، فقط به تکرار می گویند: باید برگردیم به صدر اسلام و چسپیدن به "فقه". این جماعت میگویند: فقه احکام الهی و قانون جاودانه ایست که حرف و طراحی هوشمندانه و حکمت امیز خدا(ج) در این عالم از آن ساطع است، بنابراین تمکین به احکام فقه برای تنظیم امور جامعه لازم است و برای شهروندان روشن می کنند که اگر شما از این " احکام " سر پیچی کنید مجازات سختی را در این دنیا و آخرت انتظار داشته باشید. ما در برابر چنین یک ساختار نظام مند، دارای سلسله مراتب، مدعی وکالت از خدا( ج ) و دارای تفسیر ویژه از دین «فقه» قرار گرفتیم که نه تنها در ۱۴۰۰ سال توانِ تحرّك و تجدّد را در جامعۀ خشكانده، بلکه سلطه بر اندیشیدن، مصرف کردن و رفتار ما دارد و چنان ترس و وحشتی در دل ما ایجاد کرده که بدون آنکه کاری کرده و جرم خاصی مرتکب شده باشیم، همیشه خود را مجرم و گناهکار فرض میکنیم. پس با این هیولا چه باد کرد؟
به پندار من، کارآمد ترین راه برای رویارویی با این "ساختار" و سیطرۀ مذهبی سنگ شده در ذهن - ضمیر ما به کارگیری شک گرایی،، روشن اندیشی و پیوسته پرسیدن و با دودلی کاویدن می باشد. اجازه دهید برای واضح شدن مسئله کاویدن را چنین شروع کنم: گوهر اصلی قانون عبارت است از یک « حکم » یا « فرمان » که به پُشتوانه ای یک مجازات الزام آور می شود، یعنی رابطه بسیار عمیق و مفهومی میان قانون و زور وجود دارد که در پدیده مجازات متجلی می شود. کار قانون این است که به ما " فرمان " می دهد چه کار های را بکنیم یا نکنیم. پرسش مطرح میشود که ما چه نوع پدیده های را حکم - فرمان می دانیم؟ آنگهی، مگر هر حکم و فرمانی " قانون " آفرین است؟ نه، به هیچ عنوان چنین نیست. آن حکم و فرمانی منشاء و مبدع قانون شمرده میشود که محل و منشاء صدور اش، شجره و تبار اش روشن باشد (وگرنه قطاع الطریقی مثلی «غنی احمدزی» نیز فرمان صادر میکند). منبع و منشاء قانون است که قانونیت و اعتبار "قانون" را تعریف می کند، این مهم است که از کجا صادر شده است. آن کانون اقتداری که می تواند « فرمانی » را تبدیل به قانون کند در تاریخ و جوامع بشری گوناگون بوده - است، اما در نظریه حکم الهی آن کانون عبارت است از خداوند( ج)، چون امور بخودی خود حکمی ندارند نه «خوب» هستند نه «بد» این فرمان خداوند است که به امری اعتبار اخلاقی - قانونی می ببخشد.
پس این "فقه" که بر اساس آن آدم می کشند و تازیانه میزنند و حرام و حلال می کنند چیست؟ آیا واقعاً احکام - قانون الهی است؟ یا مناسبات یک جامعه قبیله ای یک جامعه سنتی یک جامعه غیر مدرن و عقب مانده شامل مواردی مثل رَجْم، حدّ قذف ... چون وقتی شما شجره نامه و تبار این «فقه » را پیگیری می کنید محل و منشا صدور اش بالای۹۰ پنج درصد به کتاب خدا (ج) وصل نمیشود بلکه ساخته و پرداخته ذهنیت « سیره - حدیث» نگاران دستگاه خلافت عباسی و آلوده به اغراض سیاسی، غیر مستند، غیر دقیق، پراکنده و ضد وُ نقیض می باشد. برای اثبات این مدعا همین بس که ابن خلدون مى گويد: ابوحنيفه تنها 17 روايت از روايات نبوى را قبول كرده. امام علی(ع) که تمام عمر را با پیغمبر بود ۴۰۰ حدیث از قول پیامبر ذکر میکند اما ابوعبیده فقط ۳ سال با پیامبر بود ولی بیشتر از ۴۰۰۰احداث را ذکر کرده. درقران نگفته نماز چند رکعت است، در اول و درآخر کدام سوره را بخوانید، کی به رکوع و کی به سجده بروید، در کدام وقت روز چند رکعت نماز بخوانید. این ها را در قران ما نداریم این ها در حدیث آمده است و جمع آوری حدیث ۲۰۰ سال بعد از وفات پیامبر آغاز شد و تا پایان حاکمیت عباسیان با توضیح که دادم ادامه داشته و از همه مهمتر اینکه هیچ یک از اینها« آزمون» پذیر نیستند و سلسله تبارشان تا پیامبر قابل اثبات نیست. ولیکن روحانیّت ما در این مورد ساکت اند و پُرسشگر را با چوب اِلحاد می گوبند.
وضعیت «سیره» نگاری تاریخ اسلامی همچنان تعریف چندانی ندارد و لبریز است از تناقض. بگذارید برا آشکار شدن مطلب چند مثالی بزنم: در مورد هجرت، تولد، وفات و معراج محمد (ص) که ارکان اصلی اسلام است بین ابن اسحق (که هیچ آثار و اثری از اش وجود ندارد) - ابن هشام - ابن سعد و طبری اختلاف نظر وجود دارد و هریک روایت خود را دارند، این در حالیست که ما در قران در این موارد (به استثناء معراج) هیچ چیزی نداریم.
هجرت به عنوان آغاز یک هویت اعتقادی – تمدنی، آنقدر مهم بوده که مبنای تاریخ اسلام شده است. اما بین این بزرگواران در تعیین تاریخ دقیق اش، بیشتر از 5 سال اختلاف وجود دارد. پیامبر اسلام را در زمان تولدش شاید کسی نمی شناخت، اما هنگام وفات پیامبر از چهره های شناخته شده است، در اینصورت چرا در مورد تاریخ وفات اختلاف نظر وجود دارد؟ ابن سعد می گوید: دوشنبه دوم ربیع الاول از سال یازدهم رحلت فرمود، در حالیکه دوم ربیع الاول از سال یازدهم پنجشنبه بوده. دوباره ابن سعد از قول یک نفر دیگر می گوید: دوشنبه دوازدهم ربیع الاول رحلت فرمود که دوازدهم نیز " یکشنبه " می باشد و قس علی هذا. در باره معراج پیامبر اسلام بین ابن هشام - ابن سعد - طبری اختلاف وجود دارد و هریک روایت خود را دارند بطور مثال ابن هشام از ابن اسحاق نقل قول میکند: محمد ( ص) از مسجدالحرام رفت به بیت المقدس بعد جبرئیل با براق اش آمد دنبال اش و از آنجا رفتن به آسمان. ابن سعد می گوید: معراج دو بار اتفاق افتاد یک بار پیامبر از شعب ابو طالب رفت به بیت المقدس، یک بار دیگر ۶ ماه بعد از خانه مسقیم رفت به طرف الله. طبری می گوید: از کنار خانه کعبه مستقیم رفت به آسمان بدون براق با ۳ فرشته. حالا اگر از محل - روز و شکل رفتن به معراج بگذریم بر اساس تاریخ نگاری اسلامی معراج پیامبر اسلام در سال 621 از بیت المقدس اتفاق افتاد، اما بیت المقدس در سال ۷۶ 6 به دست عبدالملک مروان ساخته شده است!
عجبا، که حدیث - سیره نگاران اسلامی از خصوصی ترین بخش زندگی پیامبر بادقت بالایی صد در صد گذارش میدهند، اما در مورد ارکان اصلی اسلام چنین اختلاف نظر دارند (تو خود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل).
باری، در این باره چیز های زیادی برای گفتن است، ولیکن برشمردن همۀ آنها ملال آور خواهد بود، از اینرو همین مقدار کافی است.
کما این که گفتم: فقه «دین» نیست بلکه سازِوکاریست برای انتظام امور یک جامعه قبیله ای غیر مدرن و مناسبات اجتماعی آن، پس قادر به حل چالش و بحران های اجتماعی، سیا سی و فرهنگی یک جامعه مدرن و در حال تحول نیست و توانِ پیشکش راهکاری " جدید " را ندارد. مجموع مواردی چون پرت بودن از زمان، عدم درک روشن از تحولات - دگرگونی های دوران ما، عدم توافق « فقه» با «حقوق بشر» با قوانین «دولت - ملت» و بخصوص هیبت تمدن مغرب زمین و هجوم سیل وار معارف و اندیشه های غرب، عقل روحانیّت را فلج - نامیزان، اعتماد به نفسشان را زایل و گفتار شان را آغشته به دروغ وُ جعل وُ تزویر ساخته است. از دل این آشفتگی و نابسامانی و بی محتوای است که بیخودی از دهن شریعت مداران ما حدیث نفی وُ نفرت وُ نفرین به « نوروز - زن وعالم و آدم » سرازیر می شود و به «کی» و «چی» نیست که با « مشت آهنین» خود طالب انتحاری - داعش ... حمله نمیکنند و " ای داد خدایا " که به حکم این " فقه " لرزان خود تازیانه میزنند!
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته