آیا پوسیدگی تا بُن نظامِ سیاسی امریکا رخنه کرده است؟
۲۸ حوت (اسفند) ۱۳۹۹
چگونه فروپاشی سیاسی امریکا در عصر ترامپ شدت گرفته است؟
یورش به ساختمان کنگره در واشنگتن دی.سی، جنوری ۲۰۲۱
نویسنده: فرانسس فوکویاما
تاریخ نشر: ۱۸ جنوری ۲۰۲۱
برگردان: جمیل شیرزاد
طی یک نوشته در نشریهای فارن افیرز در سال ۲۰۱۴ تاسف خودم را در مورد پوسیدگی سیاسی که در ایالات متحده امریکا ریشه دوانیده ابراز کرده و گفته بودم که نهادهای حکومت کننده به صورت فزاینده، کارآیی خود را از دست دادهاند. نوشته بودم که ترکیبی از سختگیری روشنفکرانه و قدرتِ بازیگران سیاسی کهنه کار، از اصلاح این نهادها جلوگیری مینماید. و ضمانتی وجود ندارد که أوضاع بدون وارد آمدنِ یک تکان شدید بر پیکر نظمِ سیاسی چندان تغییری کند.
درسالهای پس از آن نوشته، به نظر میآمد که ظهور برنی ساندرز و دونالد ترامپ بتواند آن تکانهای شدید را ایجاد کند. در نوشتهای دیگری در باب پوسیدگی سیاسی در جریان کارزارهای انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۱۶، و دلگرمیهای که از دیدن ایستادگی رای دهندگانِ دوطرف در برابر فساد دستگاه سیاسی و مقابله با افراط گرایان بیرون از خط حزبی به هدف تصفیهای سیاست هردو حزب، برایم دست داده بود، آن پرسش را بازبینی کردم. همچنان هشدار داده بودم که داروهای قلابی که از سوی جنگجویان پوپولست جار زده میشود کارساز نیست و اگر پذیرفته شوند راه توسعه را سد میکنند و بیماری را شدت میبخشند و اوضاع را بدتر میسازند.
آن داروهای قلابی را مردم آمریکا و یا دستِ کم عدهای زیادی از مردم آمریکا پذیرفتند و دونالد ترامپ را به کاخ سفید فرستادند و در واقع اوضاع بدتر هم شد. روند بدتر شدن با شتاب حیرت انگیزی ادامه یافت و این شتاب درحدی بود که در آن زمان پیش بینی عواقب آن دشوار بود. روند بدتر شدن اوضاع در اوج شتاب خودش منجر به یورش اوباشها به ساختمان کانگرس آمریکا در ششم ماه جنوری شد، شورشگریی که توسط رییس جمهورِ ایالات متحده امریکا تشویق شده بود.
در همین حال، شرایط زمینهای که این بحران را به وجود آورده بود تغییری نکرده است. دولت امریکا هنوز در قبضهای گروههای نخبگان قدرتمندی قرار دارد که پالیسیها را به نفع خود تحریف و به صورت کل، مشروعیت رژیمها را تضعیف میکنند و سیستم هم نا منعطفتر از آن است که بتواند خودش را اصلاح کند. این شرایط اما به روشهای غیر منتظرهای چهره عوض کرده است. دو پدیده به شدت اوضاع را وخیمتر کرده است: فناوریهای ارتباط جمعی جدید که به از بین رفتن مبانی واقعی رایزنی دموکراتیک کمک کرده است و دو دیگر، آنچه که روزگاری به عنوان اختلاف سیاسی میان جناحهای آبی (دموکرات) و سرخ (جمهوریخواه) مطرح بود، حالا به هویت های جداگانهای فرهنگی تغییر نموده و قوام بیشتز یافته است.
تفاوتهای نا سازگار
در تیوری، گرفتار بودن دولت در چنگ نخبگان میتواند یک مزیت باشد و از آن به منظورِ ایجاد و حدت استفاده شود چون باعث خشم هردو جانب سیاسی مخالف میشود. سوگمندانه اهداف این امر میتواند در موارد مختلف، متفاوت باشد. برای چپگرایان، نخبگانِ مورد نظر، شرکتها و گروههای سرمایه داری مانندِ شرکتهای سوخت فسیلی، بانکهای والستریت، میلیاردرهای صندوقهای سرمایه گذاری و کمک کنندگان بزرگِ حزب جمهوری خواه اند که لابیها و پولِهایشان از مناقع آنها را در برابر هر نوع حسابگیری دموکراتیک محافظت مینماید. برای کسانیکه در جناح راست قراردارند، این نخبگانِ بدخیم عبارت اند از واسطههای قدرت فرهنگی در هالیود، رسانههای جریان اصلی، دانشگاهها و شرکتهای بزرگی که از ایدئولوژی سکولارِ بیدار در برابر آنچه که محافظهکارانِ امریکا به حیث ارزشهای سنتی یا مسیحی میپندارند، حمایت میکنند. حتا در مناطقی که تصور میشود این دو دیدگاه باهم تداخل دارند مانند نگرانیهای فزاینده در مورد قدرت شرکتهای بزرگ فناوری، نگرانی هردو جناح باهم سازگاری ندارد. آمریکای آبی، تویتر و فیسبوک را متهم به تبلیغ تیوریهای توطئه و پروپاگندای ترامپستی میکند درحالیکه آمریکای سرخ این شرکتها را به چشم نهادهای میبیند که به صورت نومیدانه و جانبدارانه بر خلاف منافع محافظه کاران عمل میکنند.
انعطاف ناپذیری سیستم حکومت داری ایالاتِ متحده بیشتر از پیش آشکار و مشکلساز شده است، اما مزایای نیز دارد. در مجموع میکانیزم نظارت و تعادل موجود در قانون اساسی که بخشی از تفکیک قوا است کارآیی داشته است: به رغم تلاشهای بی امانِ ترامپ برای تضعیف نهادهای اساسی کشور، او از انجام بدترین عمل تضعیفِ نهادهای کشور، توسط دادگاهها، بروکراسیها و مقامات محلی باز داشته شد. روشنترین نمود این مساله، تلاش ترامپ برای لغو نتایج انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۲۰ بود. سیستم قضایی که غالب قضات آن توسط ترامپ انتخاب شده بود از پذیرش دهها دادخواست بیمعنایی که از سوی تیم ترامپ به دادگاه ارایه شده بود، خود داری کرد. و مقامات جمهوریخواه مانند براد رفینسپرگر، دبیرِ کل ایالت جورجیا و دیگران که انتخابات را در جورجیا نظارت کرده بودند، قهرمانانه در برابر رییس جمهور ترامپ که آنها را تشویق میکرد تا باختِ تاریخی او را در آن ایالت لغو نمایند، ایستادگی کردند.
اما همین سیستمهای نظارتی که جلو ترامپ را گرفت، تلاشهای آینده برای اصلاح ناکارآمدی اساسی سیستم را نیز محدود خواهد کرد. یکی از مهمترین نقصهای سازمانی، امتیاز مهمی است که جمهوری خواهان در اختیار دارند و آن این است که موجودیت سیستم کالج الکترال و ترکیب مجلس سنا به آنها اجازه میدهد که به رغم داشتن تعداد کمتر آرای عمومی در سطحی ملی و ایالتها بازهم به قدرت برسند. باتوجه به معیارهای فوق العاده سختگیرانهای که برای طرح و تصویب اصلاحات قانون اساسی مدنظر گرفته شده است، ایجاد تغییرات در قانون اساسی ایالات متحده امریکا مانند حذف کالج الکترال به سادگی قابل تصور نیست. اکثریتِ مطلق دموکراتها در سنا میتواند حق وتوی جمهوریخواهان در مورد امور عادی مانند تعیینات کابینه را از آنها بگیرد اما اصلاحات بزرگتر مانند ایالت ساختن واشنگتن دیسی یا تصویب قانون حق رای جدید برای مقابله با تلاشهای جمهوریخواهان در رد حق رای، با تاکتیک فیلیباستر(تاخیر روند قانون گذاری با اطالهی کلام و وسایل دیگر) از سوی جمهوری خواهان مواجه خواهد شد. جوبایدن، رییس جمهور منتخب حتا در تصویب قوانین غیر بلندپروازانهای مانند بستهای محرک اقتصادی جدید و هزینههای زیر بنایی به شانس و مهارت نیاز خواهد داشت. تغییراتِ ساختاریی تحول آفرین را که دموکراتها به تازگی در بستهای اصلاحاتی پیشنهادی شان پیشبینی کرده و به مجلس معرفی کردهاند، در بیشترِ موارد دست نیافتنی باقی خواهد ماند.
از حزب سیاسی تا فرقهای مذهبی
همانگونه که در مقالهای سال ۲۰۱۶ اشاره کردهام، اختلال اساسی در سیاست ایالات متحده امریکا به گونهای است که نهادهای متصدی روندِ نظارت و تعادل که تفکیک قوا را تامین میکنند دردو قطبی کردن سیاست به منظور ایجاد فضای ثابت جهت تداوم مبارزات حزبی، نقش دارند. دیر زمانیاست که این دوقطبی کردنها بسیار عمیقتر و خطرناکتر شده است. یکی از عوامل اصلی شکلگیری این شکاف بزرگ، فناوری است که توانایی نهادهای دیرپایی مانند رسانههای جریان اصلی و یا خود دولت را در شکلدهی باورهای عامه تضعیف کرده است. بر اساس یک نظر سنجی دانشگاه کوینیپیاک که به تازگی انجام یافته است، امروزه ۷۷ درصد جمهوریخواهان اعتقاد دارند که در انتخابات سال ۲۰۲۰ تقلبِ گسترده رخ داده است. در جناح راستِ سیاست امریکا صحبتهای از گرایشهای استبدادی روبه رشد، مطرح شده است که قطعا در مورد ترامپ و فعالان نزدیک به او صادقتر است. اما دهها میلیون نفری که برای او رای دادهاند و به حمایت از او ادامه میدهند، مخالف دموکراسی نیستند بلکه به باور خودشان از دموکراسی در برابر حزب دموکرات حمایت میکنند که انتخابات ریاست جمهوری را دزدیده است.
حلِ این مشکل ناشی از فناوری یکی از چالشهای بزرگی دورهای آینده خواهد بود. در یورش ششم جنوری به ساختمان کنگرس، تویتر و فیسبوک با بستن مجرای ارتباطی ترامپ کار درستی انجام دادند؛ در کوتاه مدت تصمیم یاد شده به عنوان واکنش در برابر یک وضعیتِ اضطراری ملی قابل دفاع بود. تحریکِ خشونت با استفاده از حق محفوظ آزادی بیان تفاوت دارد. اما در درازمدت، شرکتهای خصوصی حق ندارند که به صورت علنی چنین تصامیم مهمی را به تنهایی بگیرند. در واقع این اشتباه بزرگی بود که کشور در وهلهای اول اجازه داد که این نهادها تا این اندازه رشد کنند و قدرتمند شوند. راهِ حلی که من و دو نویسنده مشترک در نشریهای فارن افیرز به تازگی پیشنهاد کردیم، ترویج یک لایهای رقابتی از شرکتهای «میان افزار» است که به حیث حلقهای وصل میان سیستم عامل و برنامهای مورد استفاده کاربران عمل میکند. سیستم عامل شرکتهای اطلاعاتی بزرگ، وظیفهای تعدیل محتوا را به شرکتهای میان افزار بسپارند و به این ترتیب قدرتِ سیستمهای عامل تا حدی کاهش مییابد و کاربران اجازه مییابند که کنترل بیشتر بر اطلاعاتیکه دریافت میکنند داشته باشند. این روش، تیوریهای توطئه را از بین نخواهد برد اما قدرتِ سیستمهای عامل را در تقویت صداهای حاشیوی و خاموش ساختن کاربران مخالف، کاهش میدهد.
دومین تحولی که انقطاب سیاسی کشور را به صورت قابل ملاحظهای عمیقتر کرده است، عبور از بحث بر سر اختلافات سیاسی و رسیدن به جنگ بر سرِ هویت است. در سالهای ۱۹۹۰، وقتیکه انقطاب سیاسی تازه راه افتاده بود دو شهروند امریکای میتوانست روی موضوعاتی مانند اندازهای مالیات، بیمهای صحی، سقط جنین، حق حمل سلاح و استفاده از نیروی نظامی در خارج از کشور باهم اختلاف نظر داشته باشند. این موضوعات از میان نرفته است بلکه با پرسشهای هویتی و عضویت در گروههای که با نژاد، قومیت، جنسیت و سایر شاخصهای اجتماعی شناخته میشوند تعویض شده است. و این به این معنا است که سیاست قبیلوی بر سیاست حزبی پیشی گرفته است.
رشد قبیلهگرایی بیشتر در میان طرفداران حزب جمهوری خواه آشکار شده است. ترامپ به سادگی موفق شد که حزب و رای دهندگان حزب جمهوری خواه را وادار کند که اعتقاد به اصول اساسی مانند تجارت آزاد، حمایت از دموکراسی در سطح جهان و دشمنی با دکتاتوریها را رها کنند. با عمیقتر شدن روند خود محوری و غوطهور شدن ترامپ در جهان ذهنی خودش، حزب جمهوریخواه بیشتر شخصیتگرا شد. در طول ریاست جمهوری ترامپ، آنچه که شما را جمهوری خواه میساخت میزان وفاداریتان به شخص ترامپ بود؛ اگر اندکی از این مسیر منحرف میشدید و یا از رفتارها و عملکردهای او انتقاد میکردید، شما را طرد میکردند. این مساله در حزب جمهوری خواه زمانی به اوج خود رسید که حزب از ارایهی یک خط مشی در کنوانسیون ملی جمهوری خواهان در انتخابات سال ۲۰۲۰ سر باز زد، و در عوض به سادگی تایید کرد که آنچه را ترامپ بخواهد، حزب جمهوری خواه حمایت خواهد کرد. اینگونه بود که پوشیدن ماسک و دستِکم گرفتنِ همهگیری کرونا شدیدن به موضوعات تلخ حزبی تبدیل شدند.
همه این موارد بر روی یک شکاف اجتماعی کاملا جغرافیای و جمعیتی بنا شده است که پس از انتخابات سال ۲۰۱۶ پدیدار شده بود. همانگونه که دانشمند علوم سیاسی، جاناتان رادن توضیح داده است، تنها عامل بزرگ احساسات موافق و مخالف با ترامپ تراکم جمعیت است. کشور به شهرها و روستا و مناطق سرخپوشان و واحدهای کوچکتر تقسیم شده است که نمایانگر انشعابهای فرهنگی عظیم بر سرِ ارزشها است، ارزشهای که به غیر از ایالات متحده امریکاه در اکثر کشورهای دیگر نیز به همین صورت سر برآورده است.
اما آنچه که در جریان است را نمیتوان در پرتو عوامل ساختاری توضیح داد. یک نظر سنجی انجام شده از سوی انپیآر و اپسوس که در خزان سال گذشته اجرا شده است نشان میدهد که حدود یک چهارم جمهوریخواهان، اصل ادعاهای عجیب تیوری توطئهای موسوم به کانون را که متعلق به طرفداران راست افراطی است، باور دارند، به اساس تعریف نظرسنجی آن تیوری میپندارد:« یک گروه نخبگان شیطانپرست که یک حلقهای سکس کودکان را اداره میکنند در صدد اند که سیاست و رسانههای ما را کنترول کنند». حزب جمهوریخواه دیگر یک حزب سیاسی مبتنی بر تفکر و پالیسی نه بلکه بیشتر به یک فرقهای مذهبی شباهت یافته است.
قبیلهگرایی در میان جناح چپ نیز وجود دارد اما بروز و ظهور کمتری دارد. سیاست هویتی در پی جنبشهای اجتماعی دهههای ۱۹۶۰-۱۹۷۰ در میان جناح چپ ظهور کرده بود. تحرکات هویت محور علیه تبعیض نژادی، قومی، جنسیتی یا گرایش جنسی برای برخیها در جناح چپ تبدیل به شاخص معرفی گروه و یا تایید مثبتِ تفاوتِ یک گروه شده است. اما در کل، امریکای آبی بسیار متنوعتر از همتای سرخ خود است. ریاست جمهوری بایدن شاهد شکافهای بزرگی بر سر این موضوعات در میان جناحهای درون حزب دموکرات خواهد بود، اتفاقی که در زمان ریاست جمهوری ترامپ هرگز برای جمهوری خواهان اتفاق نیفتاد.
مجلس نمایندگان دستخوش چند دستگی شده است
افراد زیادی دوست دارند در مورد اینکه پس از مراسم تحلیفِ بایدن کشور به کدام سمت میرود بیندیشند، بلاتکلیفی اصلی اما این است که در درون حزب جمهوریخواه چه اتفاقی خواهد افتاد. ترامپ و هوادارانش با حملهای خشونتبار بر ساختمان کانگرس به سختی شکست خوردهاند و یک تعداد جمهوریخواهان بالآخره علنا با او رابطهای خود را قطع کردند. از نظر سیاسی، ریاست جمهوری ترامپ حزب جمهوری خواه را قدرتمندتر نکرده است: حزب جمهوری خواه در سال ۲۰۱۷ هردو مجلسِ کنگره را به علاوه ریاست جمهوری در اختیار داشت و اما حالا اختیار همهای نهادهای یادشده را از کف داده است. اما فرقهای تابع کیش شخصیتِ ترامپ چنان بر حزب جمهوریخواه مسلط شده است که حتا با این چرخش به سمت خشونت هم شاید کسی از او روی نگرداند. تصور اینکه جمهوری خواهانِ جریان اصلی طی یک روند آهسته و پیوسته بتوانند اقتدار حزب را دوباره به دست بیاورند و با کنار آمدن با واقعیتِ خارج از قدرت بودن، بخواهند که ائتلاف حزب را برای برنده شدن در انتخابات آینده توسعه دهند، ناممکن نیست. گزینهای دیگر میتواند این باشد که ترامپ بتواند سلطهای خودش را با به تصویر کشیدن خودش به حیث شهیدی که همه چیزش را برای وطنش قربانی کرده است، بر حزب جمهوریخواه حفظ کند. یا در یک سناریوی که احتمال کمتری دارد، کسی گمان کند که ترامپ و حامیان سرسختِ او به یک سازمان تروریستی زیر زمینی تغییر شکل بدهند و با خشونت به آنچه که آنها ادارهی غیر مشروع بایدن مینامند، حمله کنند.
اینکه حزب جمهوریخواه بالأخره در سالهای آینده چگونه عمل خواهد کرد میتواند پیامدهای مهمی بر دموکراسی در سطح جهان به جا بگذارد. ترامپ هدیهای بزرگی برای رهبران اقتدارگرای مانند ولاد میرپوتین و شی جین پینگ داده است: یک امریکای تقسیم شده و گرفتار چالشهای داخلی که در تناقض با آرمانهای دموکراتیک خود قرار گرفته است. راه یافتن بایدن به کاخ سفید با اکثریت مطلق دموکراتها در کانگرس برای اعاده جایگاه بینالمللی امریکا کافی نخواهد بود. ریشهها و شاخههای ترامپیزم باید درست به اندازه مککارتیزمِ دهههای ۱۹۵۰ طرد گردد و از آن مشروعیت زدایی شود. نخبگانی که از نهادهای ملی حفاظت مینمایند باید بر اوضاع مسلط شوند و قدرت اخلاقی خود را دوباره مستحکم بسازند. این پرسش که آیا این نخبگان در برابر این چالش بزرگ قد علم خواهند کرد، میتواند سرنوشت نهادهای ایالات متحده امریکا و مهمتر از همه سرنوشتِ مردم امریکا را تعیین کند.
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته