«نظامنامۀ ناقلین به شمال»
۲۴ حوت (اسفند) ۱۳۹۹
قَرن ۱۴ خورشیدی، قَرن رویدادهای تاریخ ساز و قَرن دگرگُونی های عظیم در عَرصه های مُختلف برای مردم جهان بود. قَرن تغییرات شِگرف در نَحوه زندگی ، گویش ، پُوشش و نِگرش که در پَرتو نِگرش جَدِید و حَماسه ای نَبَرد خِرد گرایانی دادگر دیوار های بِلند توَهُمات دِیرینَه فُرو رِیختند و ایدئولُوژی های همَه فَن حَریف رُسوا شدند. اما بازتاب این تحَول بُزرگ برای ما که در این دگرگونی های عظیم سهمی نداشتیم، در بی سامانی کار مَمَلکت همین بس که از شاهی مُطلق ، مشروطه ، جمهوریت اشرافی، جمهوریت دِموکراتیک ، جمهوریت اسلامی ، امارت اسلامی و الا دموکراسی خنثی موجود تمام این حاکمیت ها به اِشاره یا فَرمان یکی از دَولت های پُرقدرت استعماری ساخته شدند یا سُقوط کردند و در اَمر بِی سامانی و کج فهمی اندیشه و تعقّل سیاسی جَدِید کافیست یک نِگاه گذرا به این موجودات عجیب الخلقه با افعالی *درجه اول و فکرشان از عبدالرحمن تا اشرف غنی بعنوان نمایند حکومت پَدرشاهی و استبداد وابسته - شاه امان الله آن فُکلی مُتجدد - حفیظ الله امین تجَسُم کمونیسم روسی - ملا محمد عمر تجَسُم اسلام محمدی و اشرف غنی تجَسُم لیبرالیسم آمریکا بیاندازید، تا عمق فاجع و نَصیب خود را از این تحول بزرگ ببینید.
اما طنزِ تلخِ تاریخ اینجاست که این حاکمیت های آویخته از اِیزاربند استعمار، در صد و اندی سال بدینسو با حمایت و تشویق قدرت های استعماری و بر اساس طرح راهبردی آن ها تلاش کردند تا با سیاست های مشخص و تبلیغات گسترده دولتی برای ما هویت جدید بسازند. هدف این بود که هویت حوزه تمدنی ما را که یک هویت سرزمینی با محوریت زبان پارسی و همدیگر پذیری بود تا هویت خونی و نژادی، (یعنی شما به دلیل زیستن در خراسان و فلات ایران ، ایرانی و خراسانی گفته میشدید نه به دلیل نژادی و خونی ) به یک هویت خالص خونی و نژادی و قبیله ای تغییر دهند که عناصر عمده این هویت جدید تاکید بر ارزش های قبیله ای قوم پشتون- افغان، تحکیم زبان پشتو، حاکمیت قوم پشتون- افغان به هر وسیله ، پاکسازی قومی و زبانیِ و جا به جایی جمعیت برای برهم زدن ترکیب قومی و تسلط قوم و هویت پشتون- فغان بود واست، تأ سپس این قدرت های بین المللی در جهت اهداف راهبردی خود از این ابزار استفاده کنند که تجربه قرن ۱۴ گواه بر این ادعا میباشد. میشود گفت که هر یک از اين حاکمیت ها - در واقع - شمشيری بود در دست استعمار برای قطع ريشه و گذشتۀ تاریخیِ جامعه غیر پشتون-افغان چنانکه طرح «نظام نامه ناقلین به شمال» از طرف شاه امان الله فقط از این منظرقابل درک و توضیح می باشد.
***
با نگاهی به تاریخ و شخصیّت های تاریخی در قَرن ۱۴، شخصیّت شاه امان الله بیش ازهرشخصیّت تاریخیِ دیگری مورد توجه و قدردانی قرار گرفته است . اما از آنجا که تاريخ نگاری رسمی – دولتی در کشور ما تاریخ نگاری « رستگاری »** و سرنيزه و قُلدریِ بوده و هيچگاه در خدمت آگاهى و بيدارى مردم و نيز در جهت شفافيّتِ حقيقت تاريخى نبوده است ، در مورد نقاط ضعف او و تاثیراتش سکوت کرده اند . اما نتایج نظریات و عملکرد او بعنوان یک حادثه تاریخی در بَستر اجتماعیِ و جغرافیائی باز شده و رفته رفته آثار خود اش را ظاهر کرده و اکنون مردم می فهمند که در بطن آن حادثه (نظریات - عملکرد ) او چه بوده است. چون از کمند تاریخ گریزی نیست ، اجازه دهید که نگاه کنیم به «شاه امان الله » این گیر آمده در کمند تاریخ که واقعاً آثار عملکرد اش با گذر روزگار و در بَستر اجتماعیِ باز شده و با روح و روان و زندگی اکنون ما دست به گریبان است.
در ۱۰۰ سال پَسین در سپهر سیاسی - فرهنگی تفکر چپ در کل و چپ متمایل به اتحاد جماهیر شوروی بطور خاص که ظاهراٌ مسئلهء عقب ماندگیِ جامعهء دَغدَغِه فکری شان بوده و درعرصۀ سیاست کشور تاثیرات آشکاری داشته است ، امان الله خان با مقام و منزلت بالا بعنوان شخص ترقیخواه که می خواست کشور را به طرف ترقی و مدرنیسم هدایت کند مطرح بوده و باز تاب داشته .این طرفداران شاه امان الله بر این باور بودند و هستند که حكومت شاه امان الله بر پايۀ ناسيوناليسم ملی، تجدّد ، توسعۀ اجتماعي و صنعتي شكل گرفته بود و شاه امان الله در مورد نوگرائى یا تجدّد به نمونه یا مدل جوامع (اروپايي) نظر داشت و فکر می کرد جوهر تمدن غربي را دریافته و مى خواست جامعه را بعد از قرن ها سكوت و سكون و انحطاط فرهنگی و تحجّر مذهبی و استبداد سیاسی بسوى تجدّد از نوع غربى سوق دهد.
این جماعت که تا هنوز از روحِ شاه امان الله «الهام» می گیرند و از او مرجع و مبدأ قضاوت درست کرده اند، سیطرۀ تفکر سنتی - مذهبی، ساختارِ های نازلِ اجتماعی قبیله ای - عشیره ای و نبود نهادهای مدنی را دلیل ناکامی آرمان های امان الله خان میدانند و بر این باور هستند که در بستر آن ضعف های اجتماعی و محدودیّت های تاریخی و مداخلات خارجی آرمان امان الله خان نتوانست تحقّقِ یابد. این ذهنیّت تاریخی اكثریت قریب به اتفاق تفکر چپ ، منورالفکران و تاريخ نگاری رسمی – دولتی در باره شاه امان الله می باشد و ضمن یأس و ناامیدی از به نتیجه نرسیدن اصلاحات او ، راه حل های او را پاسخی به مُعضل عقب ماندگى کشور می دانستند ومیدانند.
تاثیراتی نگرش و سیطرۀ فکری چپ و ناسيوناليسم قبیله ای توأمان تا هنوز برفرهنگ سیاسیِ و رسمی دولت در باره شاه امان الله باقی است .باید عرض کنم که طرفداران شاه امان الله با نوعى تعلقات و تعصّبات عاطِفی قبیله ای و تحلیل های ایدئولوژیک ، شخصیّت شاه امان الله و تجدّدِ دورانِ او را عاری از خَطا و اِنتقاد مِی دانند و در این باره تا پای مُشاجِره بدنی پِیش مِی رَوند. حالا اگر شاه امان الله را از چنگِ عواطف قبیله ای - عشیره ای هنوز شعله ور که نشانۀ عدم بلوغ فكرىِ است آزاد کنیم و با واقع بینی و شجاعت این پُرسش را مطرح کنیم که آیا این ( بنده خدا ) که نه اهل كتاب و قلم بود و نه دانشگاه رفته بود و نه با فرهنگ ،زبان و مدنیّت اروپائی آشنا شد بود از ترقی ، نوگرائى یا تجدّد ، مدرنیته و مدرنیسم، از مشروطیت و هدف هاى عرفى و غیر دینی آن درك روشني داشت ؟
بَه دَلایِل زِیر، مي خواهم بگويم كه تلقّى او از تجددگرايي بسيار آشفته بود . اصلاحات مورد نظر شاه امان الله یا همان نوگرائى یا تجدّد با دستور و فرمان دولتی قابل اجرا نبود، بَستر اقتصادى ـ اجتماعى خاصى خود را لازم داشت، اما شاه امان الله که اهل كِتاب و تاریخ نبود ، او فقط میراث خوارِ استبداد عبدالرحمان بود و رسوباتِ این تفکر استبدادی در ذهنیّت آشفته او مانع از درک آن می شد و او با تفسیر به رأی فکر می کرد که بدون بَستر سازی مسئول است که مردم را بَه زُور بر اساس تجدّدی که او می پِنداشت تَغيير و پَروَرش دهد. دِقت نَکرد که اینطوری سَنگ روی سَنگ بَند نمی شود.
گفتم: او اهل كِتاب و تاریخ نبود تا تحول مفهومی در ذهن اش صورت می گرفت. با تَوَجُه به عَملکرد اش مَعلوم است که شاه امان الله نمی دانست که تجدّد، ثمره یك دورۀ مشخص تاریخى در تاریخ تحولات اجتماعی – اقتصادی در اروپا است . او نمی دانست که تجدّد فرزند دوران سرمایه دارى و حاصل پیدایش نیروها و طبقات نوین اجتماعی است که از دوره رنسانس اغاز شد در عصر روشنگری با ژان ژاک روسو - جان لاک - منتسکیو - ایمانوئل کانت - ولتر و مارکی دوساد هوج گرفته و در قرن ۱۹ هویت یافته است ، یعنی در تداوم زمان برایش بستر سازی شده .با نگاه به تجربه تاریخی در اروپا مشهود است که تجدّد با درجۀ مشخصی از تكامل شهرنشینى و با سوادی جامعه و تساهل - تسامح و پیشرفت مناسبات اجتماعى و بازرگانى پیوند مستقیم دارد. بنابراین در یك کشور و جامعۀ قومی، قبیله ای با بیسوادیِ عمومی و خرافاتِ مذهبیِ گسترده و فقر وُ فلاکت اقتصادی مانند کشور ما پیدایش تجدّد و رفتن به راهى که اروپا رفت و گرفتن نتایج مثبت و همانند بدون فراهم ساختن و قوام یافتن ساختار های مادی زیربنایی مدرن مانند ساختار مادی اداری ، ارتشی ، دادکستری و آموزش و پرورش محال بو .اگر از بَیعت او به نادر خان و ظاهرشاه ، ارسال پول برای او و خانواده اش از طرف حکومت نادر تا داودخان ، سرقت جواهراتِ سلطنتی و پُول نَقد و خارج کردن آنها توسط شاه امان الله از کشور، تَمَلُک برخی از بهترین اراضی در کُوه دامن زمین که تا همین اواخر از طرف بستگان او به فروش میرسید و ده ها مورد اخلاقی و " مرگ" او، که برای هَریک از این مَوارد اَسناد و مَدارک وُجود دارد بِگذریم ، از یکطرف لذت قدرت استبدادی و از طرف دیگر تمایل به تجدد آمرانه ، آرمان های متضادی را که با هم همسو نبودند در ذهن شاه امان الله شکل داده و این مسئله ذهن او را آشفته ساخته بود.
بگذار مثالی بزنم تا این موضوع واضح تر شود. مشروطیّت میخواست ومشروطیّت یعنى ابطال قدرت مطلقۀ سلطان و سلطۀ بلامنازع دین و علماى مذهبىی و حَرکتی هَمسُو با قانّون. با اولی مُخالِف بود با دومی و سومی مُوافِق و مثال ساده اش ، بِدون حُکم دادگاه فقط با اشارۀ انگشتى فَرمان قتل مُستوفِی الممالک ، مُصادِرِه اَموال مَنقُول و غیر مَنقّول و اَخراج خلیل الله خلیلی پسربچه ۷-۸ ساله اش را به جرم پدراش از حَوزه آمُوزش و پرورش کشور صادر کرد. از طرفی لازمه نظام شاهی مَشروطته داشتن نُخُست وَزیر ، شُورای وَزیران و ایجاد بوروکراسی مدرن وجدید است که حکومت او تا فَرار اش از کشور از چنین مَزیت برخوردار نبود. شاه امان الله برای طرح های انکشافی ( که نداشت) به پُول نیاز داشت ، اما خِزانه خالی بود ، چون انگلیسی ها نمی دادند و مُستَمرِی روسیه کفایت کار را نمی کرد!!! در دوران او نِظام نامه های که هِیچ کدام عملی نشد زیاد داشتیم از طرفی برای چَند همسری محَدودیت ایجاد شد اما شاه امان الله خُودش پنج ***همسر گرفت و در یک زمان چهار همسر داشت!
او نه تنها نتوانست با فضیلت ، تعادل ، خویشتن داری و داد حکومت کند که هیچگونه نظارت بر سازُ و بَرگ کشور و رجل سیاسی دولت خود نداشت. بعنوان مثل ، از یک طرف بى ثباتى هاى سياسى و فقدان امنيّت اجتماعى و بازرگانى در مَملَکت بیداد میکرد ، از آن طرف تعرّضات و تجاوزات رجال حکومتی زیر لِوای جمع آوری مالیات دَمار از روزگار مردم بَه خُصوص غیر پشتون - افغان در آورده بود، اما او گیر داده بود به کلاه قدیمی و ریش مرد ها و تعطیلی روز جمعه و کَشف حِجاب از زن ها . تنها سُودِ این بَرداشتن کلاه و تراشیدن رِیش و کَشف حِجاب پِیش از وقت این شد که از آن زمان به بَعد - بَدن - زن ها عملاٌ تَبدیل شد به عَرصَه ومَیدان نَبرد سیاسی میان گروه های هُویتی مُختلف و اِثبات این واقعیت که هَرگاه اَرزش ها یا باوَر های قومی و مذهبی و ایدئولوژیک و حتی اخلاقی به شَکل مکانیکی و از بالا و با اِقتدار بَر مردم تحمیل بِشود اِیجاد مُشکل و مَسئله می کند که تا اَلان ما گرفتاریم. رجال سياسى حکومت او که شيرازۀ امور ادارۀ مَملَکت را در اختیار داشتند در واقع ـ محصول شرايط عينى و ذهنى جامعۀ آشفته قومی - قبیله ای دوران خود بودند. اکثر این رِجِال تحت الحمايۀ يكى از دو قدرت بزرگ - روس يا انگليس - قرار داشتند ) نادر خان و تمامی دارودسته اش – محمود طرزی...) . این رِجِال یا به تجدّد بی باور بودند و یا از آن تلقّى روشنی نداشتند وتمام هم وغم شان حفظ منافع وموقعيت خود شان بود (شاه امان الله - سر زاغ بودنه میگرفت). به جرأت میتوان گفت كه حتی آن گاو مجسم - محمود طرزی - که به ظاهر اهل كتاب و قلم و دانشگاه ديده و فرنگ رفته بود ، یك قرن از درک این موضوعات عقب بود. این مَردک پریشان فکر که از ترک عثمانی برگشته بود حتی قادر به درک این موضوع ساده که حاصل تجربه تاریخ غرب بود و القاء آن به شاه امان الله نشد که اگر ساختار های مادی تغییر کند رفتار مردم هم دیر یا زود تغییر می کند. چون رفتار آدم ها قید می خورد بر اساس آن ساختاری که در اش حرکت میکنند و در ادامه پاوَرچین - پاوَرچین خود این رفتار جدید ارزش های جدید و نگرش های جدید و ساختار های نگرشی و ارزشی جدید می سازد. این در واقع آن تحول گام به گام و آرام را از طریق تغییر ساختار ها بدون آنکه آدم ها متوجه بشوند تولید می کرد و ما تجدّدگرائىِ را بدون وارد کردن خدشه واضح به سلطۀ دین و شوراندِن مُلٌای سنتی فَرتوت پشت سر می گذاشتیم ، اما او گیر داده بود به " پدر " زبان ها و ملت ها!!!
همچنان ، ناسيوناليسم مورد نظر محمود طرزی که او سعی در پوشاندن آن بر پیکر عریان و بدوی جامعه ما داشت ناسيوناليسم مُتعفن قومی - قیبله ای بوده نه «مدنی » ونَظریات مُزخرف اش درباره پدر « زبان ها » و « ملت ها » بَه رُوشنی چَهره سالُوس پیشه و بی سواد و فاشیست او را نشان مِی دهد که پس شعار تجدّد و توسعۀ اِجتماعي سَنگر گرفته بود و مذبُوحانه تلاش رسميّت بخشيدنِ زورمندانۀ هویت و گویش پشتو-افغان و تثبيتِ آن در ذهن و ضَمير مردم ما را طراحی می کرد در حالیکه نه این زبان و نه این هویت قادر به ساختن آن چتر یا کلان روایت ملی ، ایجاد تفکر مشترک سیاسی - تاریخی و بیانِ ذهنیّت زمانه نبود و نیست. ابن سیاست در حقیقت تقلید از سیاست « اتاتورک - تُرک های جوان» مبنی بر پاکسازی های قومی و زبانیِ و جا به جایی جمعیت ارامنه - کردها به منظور ایجاد هویت - ترکی - بود یا شاید در یک آپارتمان ۳ اتاقه در کلکته هند بریتانیایی طراحی شده بود!
نظام نامه ناقلین به شمال
برای - ایجادِ دولت-ملّتِ مدرن، در ادامه ساختار های مادی زیربنایی مدرن مانند ساختار مادی اداری ، ارتشی ، دادکستری و آموزش و پرورش ، اساسی ترین مولّفه های دیگر عبارت از تامین عتدالت اجتماعی ، پذیرش حُقوق شهروندی ، خُود داری از تمامیت خواهی ، اِحترام به حُقوق دِیگران و عُبور خود حاکم مملکت از قبیله گرایی - ناسیونالیسم قومی و رسیدن به ناسیونالیسم « مدنی » می باشد. طرفداران شاه امان الله و تاریخ رسمی – دولتی او را فاقد برتری جوئی های قومی ، مُنجی و مُصلح اجتماعی و حامی ناسیونالیسم « مدنی »می دانند. پُرسش این است که با توجه به « نظام نامه ناقلین به شمال » چگونه می شود شاه امان الله را نماد مدنیت، دولتمرد واقع گرا ، دارای اِحترام به حُقوق دِیگران، دارای عقلانیّت و اعتدال سیاسی قبول کرد و او را فاقد برتری جوئی های قومی دانست؟ در حالیکه آنچه مسلم است - ناقلین - در شمال اساسا بر اساس قهر و خشونت، قتل عام گسترده، ایجاد ترس و وحشت و از طریق انواع فشارهای اجتماعی و خصوصا اقتصادی (مصادره خانه و زمن مردمان بومی این ولایت ها...) مستقر گردیدند. به باور من جا به جایی جمعیت و متعرّضِ دین و مذهب و زبان و هویت و آداب و رسوم و ملکیت منقول - غیر منقول مردم شدن ریشه درفرهنگِ قبیله ای و مناسبات قرون وسطائیِ و برتری جوئی های قومی داشت و لذا، با توجه به « نظام نامه ناقلین به شمال » شاه امان الله را دارای خصلتِ پیشروانه و مترقی و نماد مدنیت و عُبور کرده از ناسیونالیسم مُتعفن قومی دانستند یک « قیاسِ مَعَ الفارِق » است. در واقع، عُمده کردنِ«خصلتِ تجدد و ترقی و ضدیت با انگلیس» در شاه امان الله تلاشی بود و است تا ماهیّتِ فاشیستیِ عقاید – عملکر وی پنهان بمانَد، والا «نظام نامه ناقلین به شمال» سندهای گویا و آشکار این ادعا است ، اگر نیست پس چیست؟
امروز 100 سال از انتقال ناقلین پشتون-افغان به شمال گذشته است . این حادثه آثار شوم خودش را گام به گام ظاهر کرده و با روح و روان و زندگی اکنون ما دست به گریبان است . مردم با چشم دیدن و با وجود درک کردند که از دل «نظام نامه ناقلین به شمال» پایگاه و پناهگاه دهشت افگنی« ناقل» آمده بیرون .اکنون ناقلین این جنایتکاران بر جان و مال و ناموس و مسیر های رفت و آمد مردم مسلط شده اند و جنایت و ویرانگری های تبهکارانه و انبوه نابسامانی هایی سازمان یافته را در شمال با همکاری حاکمیت های پشتون - افغان و سازمان های استخبارات بین المللی انجام میدهند.
اما پیام ما به مردان باتحمّل و پُرحوصله در مقابل توهین های اشرف غنی، به ظاهر رهبران تاجیک ها - هزاره ها - اوزبیک ها و دیگران که مثل احمق ها به راحتی به سخنان طرفداران شاه امان الله و تاریخ « رستگاری » اعتماد و از آن کسب شعور و هویت می کنند و در شیپور شعار وحدت ملی می دمند این است. همه می دانند که سالها پيش از ظهور طالبان، فلسفۀ وجودی و تئورى «طالب-دهشت» در شمال بوسيلۀ غازی امان الله!! تدوين شده است، پس این جنایت طالبان نه تنها به پای شاه امان الله که اگر با حاکمیت تمامیت خواه همکاری کنید به پای شما نیز نوشته میشود.
باری، تا مشکل ناقلین در شمال حل نشود شمال روی امنیت و ارامی را نخواهد ید.
****
پاورقی.
* - افعال درجه اول - دوم . افعال درجه اول افعال اند که بین ما و حیوانات مشترک اند مثل خوردن و خفتن و رفع شهوت و نزاع کردن. افعال درجه دوم افعالی هستند ناظر بر افعال درجه اول و دایره این افعال بسیار وسیع اند . مثل توبه کردن ، ستایش کردن ، نقد کردن که در حیوانات نیستند ، یعنی شما کار های گذشته خود را مورد ارزیابی قرار می دهید آنگاه تصمیم میگیرید که دو باره آن را انجام نه دهید به قول علامه اقبال: خود گری - خود نگری و خودشکنی . ببینید این از وقتی است که آدمی از حیوانیت فاصله میگیرد و وجود اش چند لایه میشود، آنگاه آن لایه های برتر « افعال درجه دوم »بر لایه های زیرین نظر می کنند و آنها را به نقد می کشند، این می شود تولد انسان بالغ که از حیوانیت فاصله گرفته است و در عین داشتن فعل های درجه اول دارای فعل های درجه دوم شده است یعنی تمیز " نک" رااز " بد" کردن.
با تاسف بر اساس گواهی تاریخ " نقد " و بازنگری و توبه کردن در قوم پشتون-افغان وجود ندارد، تنها منافع قومی و خونی به هر « قیمتی » وجود دارد.
** - تاریخ رستگاری ـ برای تاریخ رستگاری شما احتیاج به چهره های زمینی دارید ، مردانیکه شمشیر بزنند ، مجازات کنند و ببخشند. یعنی یک چهره زمینی لازم است تا شما برمبنای عملکرد او بتوانید یک تاریخ رستگاری بسازید و الا با چهره های عرفانی و خیالی و غیر واقعی نمیشود تاریخ رستگاری ساخت. کشور افغانستان در سده پرآشوب نوزدهم به عنوان سرزمین حایل میان روسیه و انگلیس تشکیل شد. اما تاریخ سازی جعلی حکومتی ضمن رد این مورد ، تاریخ واحد سیاسی بنام افغانستان را 5000 میداند. از آنجا که روایت حکومت ها از هویت واحد سیاسی بنام افغانستان با پیشینه هویت حوزه تمدنی ما در مغایرت قرار داشت ، کوشش هایی صورت گرفت تا برای این هویت جعلی و برساخته با دمیدن نفس در کالبدهای شخصیت ها یا موارد " توهمی - خیالی " (آریانا - پته خزانه - نازو انا - ملالی ...) آنها را به شخصیت های حقیقی بدل کنند و یا احمد خان اَبدالی را بنیان گذار افغانستان قلمداد کنند تا تاریخ " رستگاری " ساخته شود. شما برای مشروعیت بخشیدن و ایجاد عمق تاریخی برای یک هویت جدید - بَرساخته و غیر واقعی به یکدیگر گونی پایه ای در مبانی هویت حوزه تمدنی مورد نظرضرورت دارید.
*** - کتاب محمد رحیم ضیایی متخلص به « شیون کابلی » نواسه عبدالرحمان خان توسط احمدولی نوری تجدید چاپ شده . به روایت آقای « شیون کابلی » نواسه عبدالرحمان خان، شاه امان الله پنج همسر گرفته است. اولین ازدواج در سن ۱۶ که منجر به طلاق شد. دوم در سن 22با ثریا. سوم بی بی حالیه ملقب به ماه گل جان دختر نصرالله خان. چهارم با یک خانم - ژرمن - به نام (وان وا یا وان نا) که از او یک دختر به نام فاطمه و یک پسر به اسم نادرداشت. پنجم با گل پری از چترال ملقب به شاه خانم که هنگام ولادت با فرزندش یک جا فوت میکنند. یعنی به غیر از ازدواجی که منجر به طلاق شد- شاه امان الله در یک زمان شوهر چهار زن بود.
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته