چرا به غرب مهاجر می شویم؟ جذابیت غرب در چیست؟
۱۳ عقرب (آبان) ۱۳۹۹
وقتی شما به کشوری مهاجر می شوید که فرسنگها از کشور خود تان فاصله دارد، و این فاصله با فاصله ها و تفاوت های دیگری چون زبان، دین و بلاخره فرهنگ همراه است، ناگزیر به این پرسش مواجه می شوید که چرا به این کشور مهاجر یا پناهنده شده اید؟
اکثریت مهاجرانی که به غرب (امریکا، اروپا، استرالیا و...) و یا هر کشوری دیگری پناهده می شوند، از جانب کارگزاران سیاسی و یا مردم عادی این کشورها به این پرسش روبرو می شوند. پاسخ دقیق به این پرسش چیست؟
شاید پاسخ هرکس متفاوت و مطابق به قضیه و موردی باشد که برای توجیه پناهندگی خودش داده و دارد، اما پاسخ اصلی این آن همواره ریشه در مشکل و چالشی اساسی ای دارد که اکثریت مهاجران در کشورهای خودشان به آن مواجه بوده اند. حالا من به جنبه های انفرادی این مساله کاری ندارم. طرح این مساله برای من از یک دید بنیادی وعام آن مطرح است که درعدم آن، انسان از سرزمین مادری اش به دیگر کشورها مهاجرت می کند.
البته نباید فراموش کرد که پرسشهای بالا به دنبال خود اغلب این پرسش را نیز به همراه دارد:
چرا به عوض غرب در یکی از کشور های اسلامی مثل عربستان، ایران و کشورهای افریقایی و امثالش پناهنده نشدید؟
زیرا کشورهای اسلامی برای یک مسلمان و یک کشورافریقای برای یک افریقای تبار به لحاظ فرهنگی به مراتب نزدیکتر از غرب است. اینجاست که یافتن پاسخ ها کمی آسان تر شده و کلیدی ترین مشکل مسأله در ذهن انسان بازتر می شود.
من خودم بارها به این پرسش روبرو شده ام. جواب من به این پرسش به همین سادگی بوده است:
ـ من در نبود یک نظام سیاسی دموکراتیک، قانون محورو شهروند باور که عدالت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی از اساسی ترین مولفه هایش باشد، در کشورم محروم بوده ام؛ و دلیل اساسی مهاجرت و پناهنده شدنم به این کشورهمین است. حال در نبود یک نظام عدالت محورمعلوم است که استبداد و بی عدالتی در تمام عرصه های و شئون زندگی بیداد می کنند و پیامد های آن در زندگی هر انسان آن جامعه اثر می گذارد. در کنار آن جنگ و ناامنی، دخالت کشور های بیرونی تبعیض و تعصب اجتماعی و ... که ناشی از نبود یک نظام با ثبات، قانونمند وعدالت محور در جامعه می باشد، بلاخره انسان را مایوس و سرخورده می کند و در نبود یک چشم انداز روشن از آینده تصمیم به ترک سرزمین آبای خویش می گیرد.
خب، حالا امکان دارد پاسخ هرکس دیگرمتفاوت و یا بهتر از این باشد که من دادم؛ اما برای من همه ی مشکلات و چالش های اساسی در کشورم و کشور های عقب مانده ناشی از کلید واژه ی "بی عدالتی" بوده است، که در طول تاریخ من و ما به آن روبرو بوده ایم. متأسفانه اکثریت کشور های جهان سوم و کشورهای اسلامی از نبود نظام های مردمی و عدالت محور رنج می برند و قانون از دست چند نفر محدود بر دیگر اعضای جامعه توضیح و تعیین می شود.
در کشورهای که سیستم و نظام آن مبنای دموکراتیک و قانون محور ندارد، شما مورد تبعض، تعصب، بی عدالتی سیستمانه و آزار و اذیت قرار می گیرد. حق زندگی، کار، آموزش و پرورش، بهداشت و درمان و... در این کشور برای افراد بومی آنها نیز چندان دلخواه و معیاری نیست، چه رسد به فرد مهاجر و پناهنده. فرد مهاجر در این کشور نه مصونیت سیاسی دارد و نه اجتماعی نه اقتصادی و نه مذهبی. وقتی در ایران به مهاجر "پدرسگ" و در پاکستان "بهن چوت" گفته شود و یا مورد اذیت و آزار قرار گیرد، هیچ قانونی از وی حمایت نمی کند. ویا زمانی در یکی از کشور های عربی به شما گفته شود که "عرب" بهتر از "عجم" است، کی می تواند دلیل و استدلالی بیاورد و سخن و حرفی از حقوق بشر و امثالش بزند؟!
اما در غرب و یا هر کشوری که مبنا و شالوده ی آن عادلانه و انسانی پی ریزی شده باشد، هر "شهروند" حق و حقوقی دارد که از نظر قانون برسمیت شناخته شده و بدون استثنا قابل تطبیق است. مفهوم حقوق شهروندی اغلب در کنار دومفهوم حقوق بشر و حقوق اساسی انسانها مطرح است. حقوق شهروند در واقع مجموعه ای از حقوقی ست که افراد به اعتبار موقیعت شهروندی و بدون وابستگی های نژاد، رنگ، زبان، دین و ... در جامعه کسب می کنند و هدف و غایت اصلی آن تآمین سعادت و رفا همگانی درجامعه است. یک مهاجر پس از گذشت چند سال محدود می تواند تابعیت این کشورها را بدست بیآورد و از حقوق برابر شهروندی برخوردار شود.
اما در برخی کشور ها شما اگر دها سال را با زن و فرزندان تان سپری کنید برعلاوه که از اعتبار برابر شهروندی برخوردار نمی شوید، حقوق حقه انسانی تان نیز درامان و مصون نیست و کسی به آن احترام نمی گذارد.
متأسفانه ما در افغانستان هندوباوران را که جز از مردم کشور ما هستند، بنابر تعصب و تبعیض نتوانستیم تحمل کنیم. این اقلیت آرام و فعال کشور که سهم بزرگی در زندگی اجتماعی ـ اقتصادی دیار خود داشته اند در طول تاریخ کشور با تبعیض و بی مهری حاکمان و و برخی از مردم مواجه بوده اند. از همین رو در حال حاضر اکثریت شان به کشور های بیرونی پناهنده شده و تعدادی محدودی از آنها باقی مانده است.
جذابیت غرب در چیست؟
حال اگر در پی پاسخ دومی که جذابیت غرب در چی است باشیم، باید آن را از منظر ارزش های واقعی و بنیادی و بطور نسبی تفسیر و تبیین کنیم که احترام به انسان و باور های آن در آن نهفته باشد؛ نه به لحاظ مادی و ارزش های ثانونی آن.
یووال نوح هراری فلیسوف معاصر در کتاب "۲۱ درس برای قرن بیست و یکم" بحثی خوبی در مورد مهاجرت دارد که در آن آمده است:
«اگر اروپا يک هستة ارزش واقعی دارد، همان ارزش های ليبرالی مدارا و آزادی هستند، و معنی آن اين است که اروپائيان بايد نسبت به مهاجرين هم با مدارا رفتار کنند، و تا جايی که ممکن است آن ها را آزاد بگذارند تا از سنت های خودشان پيروی کنند. چنين چيزی صدمه ای به آزادی ها و حقوق انسان های ديگر نمی زند... و اگر ۵۰۰ ميليون اروپايی مرفه نتوانند چند ميليون پناهندة فقرزده را در خود جذب کنند، آنگاه اقبال انسان ها در چيرگی بر تضادهای بسيار عميق تری که تمدن جهانی را فرا گرفته، چقدر می تواند باشد؟» ۱
البته این هسته و ارزش های مداراجویانه در تمدن های دیگر هم بوده و حال پرچم دار این ارزش های کشور های غربی و بطور اخص ایالات متحده امریکا است که کشور های اروپای و برخی کشور های دیگردر عرصه های گوناگون سیاسی، اقتصادی و فرهنگی از آن تبیعت و پیروی می کنند.
به قول آقای فرهنگ رجایی استاد دانشگاهی در کانادا، «هر جا ملت در حال مهاجرت هستند، تمدن آنجاست». به این مفهوم در زمان حاضر اکثریت مردم تمایل دارند در غرب باشند، کار و تحصیل و بلاخره زندگی کنند. در حالی که این وضیعت در قرن نهم به شکلی دیگری بود وهمه می کوشیدند که در بغداد باشند؛ زیرا مرکز علم و معرفت و بالاخره مظاهر یک تمدن مدرن در آنجا بود. آنجا بود که علم،ا قتصاد، هنر، اندیشه و... تولید و باز تولید می شدند و به سایر نقاط جهان و یا بر برخی وسیع از جهان پخش و نشر می شدند.
دکتر شیلا بلیر (استاد تاریخ هنر کالج بوستون) نیز درباره بغداد آن روز میگوید:
«به طور قطع از قرن هشتم به بعد، بغداد مرکز دانش در دنیای اسلام شده بود، تمام ابداعات جدید هم به سرعت از بغداد میآمد و هم به سرعت به بغداد میرفت، زیرا بهترین مردم به بغداد میرفتند. بهترین متفکران، بهترین فیلسوفان و بهترین هنرمندان در آنجا بودند.
در واقع بغداد عروس شهرهای جهان شده بود و مرکز علم و هنر و تفکر و اندیشه و... که از سرتاسر جهان بسیاری را به سوی خود جذب میکرد. مراکز آموزشی و علمی و همچنین کتابخانهها و مراکز تحقیقاتی و پژوهشی آن، همه و همه زبانزد اهل علم و تحقیق در سرتاسر جهان شده بود.
این مسئله برای دانشمندان و روشننفکرانی که میآمدند تا در آکادمی بغداد کار کنند، بسیار جذاب بود.
کتابخانههای زیادی در آنجا بود و محققان از سراسر امپراتوری اسلامی به بغداد میآمدند. همچنین محققانی از ایران هم در آنجا بودند و از روم شرقی هم محققانی آمده بودند. به جز مسلمانان، ادیان دیگری هم حضور داشتند و تمام این داشتههای دانش بشری در شهر بغداد گرد هم امده بودند.» ۲
موجودیت مراکز علمی و پژوهشی، تولید علم، هنر و اندیشه، کتابخانه، مسجد و کلیسا و ادیان و فرهنگهای گوناگون در کنارهم، اینها بودند جذابیتی که یک تمدن پویا و جذاب را در آن عصر و زمان بوجود آورده بود. پلورالیسم دینی و فرهنگی و اجتماعی در کنار همدیگر توانسته بودند دست به دست هم داده و با ابدا، نوآوری و خلاقیت در تمامی عرصه های زندگی انسانی سهم بزرگی را در شکل دادن یک تمدن باشکوه داشته باشند.
همینگونه در برخی دوره های خلافت عثمانی می بینیم که فرهنگها گوناکون در کنارهم زندگی مداراجویانه ای که همراه با دست آورد های مادی و معنوی بوده، تمدنی اسلامی باشکوهی را شکل داده بودند که فرهنگهای مختلف در آن حضور فعال و ملموس داشتند.
ولی حالا، این تمدن به جا های دیگر کوچیده است. اکثریت مردم دنیا تمایل دارند به غرب بروند نه بغداد، زیرا آن تمدن و جذابیت اکنون در کشور های پیشرفته ای غربی هستند. تولید همزمانی و همه شمولی در بخش های گوناگونه علم، هنر و فناوری های جدید در اینجاست که تمدن برتری را شکل داده است.
تمدن را تآمین کننده پیشرفت انسان در هیئت اجتماع گفته اند که جنبه عملی و عینی آن در جامعه ای انسانی محسوس است. لوک کمپ تعریف ساده ای از تمدن می دهد:
«جامعهای است که کشاورزی میکند، چندین شهر دارد، بر محدوده جغرافیایی خود استیلای نظامی دارد، و ساختار سیاسی آن هم مستمر و پایدار است. بر اساس این تعریف، همه امپراتوریها تمدن محسوب میشوند، اما همه تمدنها امپراتوری نیستند.» ۳
اما آنچه امروزه و در تمدن غرب جنبه عینی دارد، فرا تراز تعریف ایشان است؛ این تمدن به اضافه ی کشاورزی، شهر های پیشرفته واستیلای نظامی بر محدوده جغرافیایی خود، حیطه و جغرافیای منافع و استیلای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی اش به مراتب گسترده تر و فراتر از مرزهایش می رود و در پی بدست آرودن منافع دراز مدت و استراتژیک حتا بیرون از قلمرو خود است. این کشورها که بهترین نمونه اش غرب به ویژه امریکاست، خارج از مرزهایش در پی گسترش سیاسی، نظامی، اقتصادی و فرهنگی خود است و تأمین منافع می کند.
البته در قسمت پیشی گرفتن تمدن غرب بر شرق باید یاد آور شد که پیشرفت و پویایی این تمدن در عین سیال و تاریخی بودنش همراه بوده با شرایط و اوضاع مناسب اجتماعی ـ فرهنگی که جغرافیا و اقلیم مناسب، علم، هنر، نو آوری و ابتکاردرعرصه های گوناگون، اقتصاد رو به رشد، مصرف گرایی، سلطه جویی، استعمارگری و بسا مسائل دیگر در شکل گیری آن مؤثر بوده است. نقش رنسانس که آن را عصر نورزایی و روشنگری نامیده اند در دوران مدرن پس از سده های (۱۵ و ۱۶) م که در اروپا اتفاق افتاد و آرام آرام جان گرفت، نقش خیلی برجسته ای در برپایی این تمدن بوده است. در این دوره بود که فرآیند تحول و دگرگونی در غرب سرعت گرفت و زمینه پیشرفت و ترقی را در سایه ای علوم جدید مهیا شد. رنساس در واقع تحولی بود که بنیاد های تاریخ قرون وسطی اروپا را از بیخ سست کرد و در نتیجه ی آن علوم جدید تولد شدند که پایه اساسی تغییر در عرصه های مختلف درغرب بودند. تقویت حکومت های ملی و نظام شهر نشینی برمبنای لیبرالیسم ونظام سرمایه داری و بازار آزاد در غرب بوجود آمدند، اومانیسم (انسان باوری) و حق گرایی، سکولارلیسم و... پدید آمدند که این ها همه در کنار هم چشم انداز تازه ای در افق سیاسی، فرهنگی، مذهبی و اقتصادی غرب بوجود آوردند.
بهر حال واکاوی و بررسی ظهور و چگونگی این تمدن که در یک فرآیند تاریخی بوجود آمده و دارای ابعاد و زوایای گوناگون و با عبور از پیچ و خم ادوار تاریخی راه باز کرده و تا اینجا و عصر حاضر رسیده، نیازمند پژوهش بیشتری است. ولی آنچه در این مقال محل بحث ماست، جذابیت ایست که سیر مهاجرت و زندگی مردمان دیگر قاره ها و فرهنگها را در غرب که ما از آن "تمدن غرب" نامبردیم تسریع کرده تا در کنار شهروندان بومی این کشورها اینها نیزاز یک زندگی آرام، مرفع وهمراه با امتیازات مادی و معنوی یکسان برخوردار باشند.
در این کشورها حقوق سیاسی ـ اجتماعی چون حق زندگی، رای دادن و مشارکت در فعالیت های سیاسی، کارو تجارت، آموزش و پرورش، بهداشت و درمان، خرید و فروش مسکن و غیره برای مهاجران و پناهنده های سیاسی و اجتماعی پس از قبول شدن به صفت شهروند این کشورها محفوظ بوده و همانند سایر شهروندان بومی این کشور از حق و حقوق مساوی برخوردارند.
نتیجه گیری:
در نتیجه می توان گفت که موجودیت نظام های دموکراتیک قانون محور، عدالت محور شهروند باور در غرب باعث شده تا روند پولورالیسم (کثرت گرایی) سیاسی ـ مذهبی در این جوامع نهادینه شود و شکل بگیرد. در حال حاضر فرهنگها، نژاد ها و اقوام مختلف از نقاط مختلف دنیا در این کشورها حضور دارند و حقوق شان در روشنایی قانون تسجیل و برسمیت شناخته شده و همان گونه که از مزیت و حقوق برابر شهروندی بهره می برند سهم و مشارکت شان درارتقا و تعالی دست آورد های مادی و معنوی دراین کشورها نیزمحسوس است.
در پایان یک نکته را نیز نباید از یاد بُرد که آنچه در بالا آمد معنایش این نیست که در این جوامع هیچ مشکلی وجود ندارد و همه چیز بر وفق مراد و صد در صد تکمیل است. در این کشورها هم تبعیض و تعصب و تقابل فرهنگها ناگزیر موجودند. بگونه مثال کشور فرانسه با پوشیدن حجاب برای زنان محجبه در مراجع رسمی مخالفت می کند که خلاف دموکراسی و حق انتخاب یک بانوی مسلمان است. و بسا مواردی که مربوط به تقابل و تعارض فرهنگها می شود، در کشور های غربی نیز به چشم می خورند. اما در بسیاری موارد از جمله رعایت قانون و عدالت آن چنان که در بالا آمد، اکثریت این کشورها بطور "نسبی" کوشش می کنند آن را رعایت کنند و به آن پابند باشند. این است جذابیت که فرهنگهای مختلف را بسوی خود می کشاند و مردمان گوناگون از قاره ها، نژاد ها و زبان های مختلف ترجیح می دهند در کنارهم، با آرامش و با «حقوق شهروندی» برابر در این کشورها کار و زندگی کنند.
اکبر نوابی
رویکرد ها:
۱ـ ۲۱ درس برای قرن بیست و یک، هراری ص ۱۶۱ و ۱۷۳
۲ـ سایت کیهان روزگاری که بغداد پاریس یا نیویارک زمانه اش بود، دکتر شیلا بلیر
۳ـ لوک کمپ، بی بی سی، آیا تمدن در مسیر نابودی قرار دارد؟
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته