یادی از «دارالعلوم» یمه گک
۳۱ سنبله (شهریور) ۱۳۹۹
سال ١٣٥٥ بود. این سال را فراموش نمی کنم زیرا از همان سال به بعد فهمیدم که این شماره سالهای هجری شمسی است. در آن سال من در «دارالعلوم»[1] یمه گک علوم دینی را به نزد ملای بسیار محترم به نام ملا سخیداد فرا می گرفتم. ملا سخیداد یکی از ملا های بسیار محترم، مهربان، پاک و بی آلایش و نیکو سیرت بود که اصلن از مردم میری تغۀ تیمور، ولایت غور بود.
پس ازینکه جنگها و جهادبازی ها شروع شد دیگر خبری از او ندارم و هم نمی دانم که ازین فتنه جان سالم به در برده است یا نه. البته در آن زمان دین به وسیلۀ سیاسی تبدیل نشده بود و ملاهای دیار ما هیچگاه از دین برای رسیدن به قدرت استفاده نمی کردند و نیز نمی دانستند که دین بهترین وسیله برای گرفتن قدرت است.
باید بگویم که پیش ازینکه به آنجا بروم درس بخوانم، پدرم (خدا بیامرزد) که میخواست من ملا شوم، به من گفت که باید عربی را از چهل حدیث شروع کنم. زیرا از دیگران شنیده بودیم که چهل حدیث ساده ترین کتاب عربی است.
البته می دانستیم که این چهل حدیث کتابی بود که به دست نوشته شده بود. سپس به ما گفتند که چهل حدیث کدام کتاب خاص نیست بلکه کتابی جمع آوری شده از چهل تا حدیث است که حدیث ها هم نظر به سلیقه نوسنده متفاوت اند. هر کس به سلیقه خود چهل تا حدیث را در یک کتاب جمع کرده است و نامش را چهل حدیث گذاشته است.
فشرده سخن اینکه آن کتاب را نیافتم. زمانی که برای جستجوی کتاب به نزدی کسی که گفته می شد دارد، می رفتم، از همه بیشتر از سگ های قریه ها می ترسیدم. در نزدیک هر قریه که می رسیدیم، انتظار می کشیدم که کسی از بیرون از قریه به داخل قریه شود تا با او یکجا داخل شوم. بعد از آن بازهم به نزد کسی که ادعا می شد چهل حدیث دارد می رفتم و موضوع را به او می گفتم. کسانی که چهل حدیث داشتند یا (نیمچه)ملا بودند یا از باسوادهای روستا بودند. به هرحال هرچه جستجو کردم تا آخر کدام چهل حدیثی نیافتم.
سرانجام کسی گفت که خواندن چهل حدیث دشوار است، باید عربی را از کتاب شروط الصلات بیاغازید.
کتاب شروط الصلات کارم را آسان کرده بود. زیرا زود پیدا شد. آنوقت از «تنگی غار» به «یمه گک» می رفتم تا شروط الصلات را نزد ملا سخیداد بخوانم و روزانه تنها یک درس می گرفتم و بر میگشتم به «تنگی غار» که خانه ما در آنجا بود.
بعد از آن به قریه یمه کگ ماندگار شدم و کتابهای عربی را تا هدایه در «دارالعلوم یمه گک» خواندم. همدوره های ما در آنجا ملا نورمحمد، ملا محمد رسول، ملا بسم الله و چندتای دیگر بودند که نامهای شان را فراموش کردم.
یک وقت از ما بزرگترها به هوس آموختن صرف و نحو عربی افتادند. اگر از یادم نرفته باشد، فکر می کنم که صرف آموختن شان بیش از دو هفته طول نکشید، زیرا ملا سخیداد صرف و نحو را نمی توانست درس بدهد و آنان مجبور بودند نزد ملا غلام الدین به قریه «تیل شاه پسند» بروند. زیرا او در منطقه ما (خدایش بیامرزد) یگانه کسی بود که صرف و نحو عربی را درس داده می توانست. بعد از آن قصه صرف و نحو عربی هم از میان ما رفت.
باید بگویم که یک روز خودم هم همین ذوق را کردم و از پسخوانی های آنان یادداشتی را گرفته، به سوی کوه رفته تکرار می کردم: ضرب، ضربت، ضربا، ضربتا،ضربوا، ضربن....وغیره. سپس به سوی دماغه پشت خانه حاجی عصمت الله، در قریۀ یمه گک، رفتم تا درس صرف بدون قیل و قال تکرار کنم.
اما راستش، تکرار این کلمه ها بسیار خسته کننده بود. مدتی نشستم و سپس یک سنگ سختتر را پیدا کرده و توسط آن روی تخته سنگ دیگر در همان کوه نوشتم: الله و بر گشتم..
یکی از خاطره های آن دوره این است که در آن وقت هرازچندگاهی نوشته های میرسید که آن را نامه می گفتند. یعنی نامه می رسید که فلان کس در مرقد نبی در مدینه منوره به خواب دیده است که دنیا به آخر رسیده است و قهر خدا نازل می شود، و گپ ها و سخن های زیاد و با توصیه های فروان. در آخر نامه نوشته می شد که هر کس این نامه را میخواند باید هفت نامه دیگر از روی آن بنویسد و به هفت نفر دیگر بدهد تا به هفت قریه دیگر برساند. اگر چنین نکند، بعد از هفت روز یک بلای بد به خانه و دومانش خواهد افتاد.
راستش، چندنامه را به این شکل پاسخ دادیم. پس از چندروز باز یک نامه دیگر رسید و بازهم همین درخواست و هشدار بیان شده بود. چون نامه را خودم خواندم، حیران ماندم چه کنم. از دیگران کمک خواستم، کسی کمک نکرد، من هم بدم آمد نامه را گرفته به سوراخ دیوار مسجد فروبردم و منتظر ماندم که بلای بد چه وقت خواهد آمد. پس از آن دیگر اعتنایی به این گونه نامه ها و هوشدار ها نکردم.
در تابستان سال ١٣٥٦ بود که پدرم از کابل برایم کتابهای فراوانی خریده آورد. اما در همان سال تشویق های عطامحمد دهقانپور و آینده نداشتن ملاشدن باعث شد که با «دارلعلوم» یمه گک و «دارالمعارف»[2] «تیل بای نظر» برای ابد خدانگهداری کنم و شروع کردم به آمادگی گرفتن برای شمولیت به مکتب متوسطه دولتیار.
یاداشت: درین نوشته ممکن است نامی یا کلمه یی فراموش شده باشد ولی از محتوای آن چیزی نمی کاهد.
[1] مراد از دارالعلوم مسجد یمه گک است. یمه گک نام روستایی است از روستاهای دولتیار
[2] مراد از دار المعارف مسجد تیل بای نظر است. تیل بای نظر نام روستایی است از روستاهای دولتیار
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
طارق | 25.09.2020 - 06:22 | ||
دولتیار در ولایت غور قرار دارد. دیروز ملا شدن آینده مادی نداشت و امروز فارغ شدن از دانشگاه آینده مادی ندارد ، کربلایی ها و حاجی صاحبان بازار مندوی به ده ها ملا و متخصص را در استخدام خود دارند. هیهات وطنم هیهات |