دو روایت از زبان شاه
۱۱ جوزا (خُرداد) ۱۳۹۹
از آنجا که استاد بزرگواردانشمند و فهیم عبدالستارسیرت هنگام اشغال وطن ما از طرف اتحاد جماهیر اشترکیه ی شوروی در سال ۱۹۸۰ بنام «جرگه نجات ملی افغانستان» در شهر هامبورگ پایه گذاری کردند که استاد خود شان آنرا رهبری میکرد ند اعضای جرگه آقایون جنرال مستغنی داکتر جلیل شمس (آن زمان سکرتر جنرال شان) صوفی زاده صدیق حیدر تاج محمد تاج عیسی صیامی جنرال عبدالولی و چند تن دیگر از بزرگان بودند وبنده در جلسات پائین ترازآن که متمم جرگهء بالایی بود عضو بودم که افتخارآشنایی و دوستی شانرا دارم.
چندشب پیشتر ساعت 11 شب شهرهامبورگ بود بزرگواری کردند درجواب تیلفون من گوشی بصدا آمد درضمن صحبت گفتند وقتی من از عربستنان سعودی به دیدن شاه می آمدم سردار ولی مرا از میدان هوایی روم میگرفت وخودش دریوری میکرد و مرا به اقامتگاه شاه میبرد وشب ها من در هوتلی میبودم و ساعت دو بعد از ظهرباز هم سردار ولی مرا به اقمتگاه شان میبرد وهم دوباره مرا هنگام پروازبه سوی عربستان سعودی میدان هوایی میرساند باری برای سردار گفتم شما زحمت نکشید دیور را امر کنید؛ نه میخواهم همصحبت شما باشم؛ من گفتم یعنی شمارا مراقبت میکرد گفتند بلی؛ این زیر نظر داشتن مهمانان شاه را به همین صورت چند بار دیگر هم شنیدم؛ روزی شاه ساعت ده بجه ی صبح در هوتلم آمد و در کافهء لب بحر رفتیم صحبت کردیم شاه میگفت «میخواهم با دوستان تنها باشم حتی مرا یک دقیقه هم تنها نمی مانند» بعدا ادامه دادند شاه خودرا در مقابل شاه ولی خان عمش مقروض نشان میداد من پرسیدم بخاطر که دیگر کاکا هایش صدارت و پادشاهی کردند بدین لحاظ سردار ولی را قدرت داده بود گفتند بلی اما از( فتنه گری) های سردار ولی ازرده بود گفتند وی شاه را تشویق کرد که حکومت کرزی را رسمیت بدهد.
درراه برگشت به منزل شان راه را غلط کرد جویای آدرس شد وی فرانسوی گپ میزد ایطالیایی ها فرانسوی نمی دانستند بالاخره راه واتیکان را پرسید از انجا به بعد راه را بلد بود.
غیرازنفس گرم گهرساز خلیلی
باناله کی آمیخته گلبانگ دری را
سالروز درگذشت 14 ثور
استاد خلیل الله خلیلی
درسال ۲۰۰۳ محمدظاهرشاه پادشاه سابق که دراوج ناتوانی جسمانی قرار داشت به دعوت شیخ خلیفه جهت
سیاحت وهمچنان معاینات صحی به ابوظبی رفته بود ودریک هوتل مجلل اقامت داشت،بنده باجمعی دیگر ازدپلماتان سفارت کشورمان مقیم ابوظبی به عیادت پادشاه سابق رفتیم ،پادشاه برروی کوچی به یک پهلولمیده بود ویک چشمش پوشیده وچشم دیگرش نیم باز، بعد ازمصافحه نشستیم وکم کم سخن گفتن آغاز شد ،بنده درجریان صحبتها ابیاتی ازشاهنامه فردوسی که شکایت از بیوفایی زمانه وروز گاردارد خواندم ،درین بیت که رسیدم؛ دوچشم و دوگوش من آهوگرفت /تهی دستی و سال نیرو گرفت، شاه سابق باهمان چشم نیم بازش بسختی گر یست وسپس بمن گفت (خیر بینید که استاد خلیل الله خلیلی را بیادم آوردید )سپس بدون مقدمه از ظلم وجنایات محمد هاشم خان کاکایش لب به سخن گشود کسانی که ازنزدیکان شاه دران مجلس حضور داشتند به نحوی کوشش کردند که ذهن شاه را به امر دیگری مشغول کنند اما شاه ادامه داد وگفت من پسر خوردسال بودم که به پادشاهی رسیدم دران وقت نام از من بود وکام از کاکاهایم وآنها بسیار ظلم وبیداد کردند همچنان گفت که؛ یکروز محمد هاشم خان کاکایم نزد من آمد ویک کاغذ در دستش بود وگفت این را امضاء کنید ،گفتم این چیست ؟ کاکایم گفت حکم اعدام بچه مستوفی الممالک (استادخلیلی)شاه سابق گفت بسیار جدی شدم وبر افروخته ورد کردم وکاکایم گفت ؛ اگر امضا نکنی به امر خود اعدامش میکنم ومن نیز برایش کفتم اگر چنین کردید من استعفاء میکنم، محمدظاهر شاه سابق ادامه داد که من هرروز درزیر سایه ء چناری مینشستم واستاد خلیلی را آنجا میخواستم وزبان دری را ،شعر را ، ادبیات را از اومی آموختم .وهمیشه ازغذای که برای من تهیه میکردند سهم استاد را به زندان میفرستادم وبعد ها باهم رفیق شدیم ، پادشاه سابق ازصراحت لهجه راست گویی وعزت نفس استاد خلیلی سخنان فراوانی گفت وخاطرات راازمصاحبت هاوهمسفری های استاد باتحسر یاد کرد و اشک ریخت.
با عرض حرمت سید آقا هنری
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
سید آقا هنری | 01.06.2020 - 09:42 | ||
قسمت دوم را دوستی برایم فرستاده بود که متأسفانه یاد آوری آنرا فراموش کردم سید آقا هنری |