قدرت و نگاه هاى متفاوت به آن!
۸ عقرب (آبان) ۱۳۹۸
در طول تاريخ بشر، قدرت و نگرشِ به آن، مايه و سنگپايه تحولات اجتماعى محسوب شده. با پيچيده شدن مناسبات اجتماعى و تحولات شگرف در ساختار نظام ها دولتى، قدرت نه تنها بعنوان يكى از عناصر محورى و بنيادى در علم سياست جا گرفته، بلكه نگاه هاى متفاوتى نسبت به اين مقوله نيز مطرح گرديده. چنانكه برخى قدرت را مذموم دانسته و قدرتمند شدن را زمينه فساد، بيعدالتى، انحصارگرايى، تماميت خواهى و استبداد پنداشته اند. برخى هم آنرا به نظر پسنديده نگريسته، قدرت را ابزارى براى خدمت، ايجاد نظم در اجتماع و تأمين عدالت در جامعه فرض كرده اند.
صاحب نظران علوم اجتماعى بدين باورند كه آدميان در سراسر تاريخ همان بوده اند كه هستند. و قدرت طلبى بعنوان وديعه و خصيصه ى در فطرت آنها وجود داشته و دارد. اين نگاهِ معطوف به قدرت، باعث شده تا صحنه سياسى، بستر تقابل و درگيرى براى تصاحب قدرت باشد. هيوم معتقد بود كه همه حكومت هاى موجود در حال حاضر بر مبناى غصب قدرت، بنيان نهاده شده، كه با ايجاد زيرساخت هاى حقوقى، نهادينه شده است.
نگاه غربى كه بر شالوده هاى اومانيزم استوار گرديده و قدرت را ناشایست اما ضروری می داند. البته آنها از این نماد و جلوه، قدرت را ناشایست می دانند که اختیار و آزادی انسان را سلب و محدود می کند. چرا که هر آنچه در مبنای اومانیزم، انسان را مقید و محدود کند، ناپسند است اما چون باید جامعه را از هرج و مرج نجات داد و نظم را بر آن حاکم کرد، طبیعتا این مقدار از قدرت و اعمال آن از روی اضطرار توجیه و توصیه می شود.
در نوع دیگری از نگرش به قدرت، مقوله مطلوب یا نامطلوب مطرح است. اينکه قدرت در دست چه کسی باشد. اگر در دست انسان صالح باشد کارکردهای مثبت دارد و اگر در دست بدکاران قرار بگیرد قطعا کارکردی منفی خواهد داشت. در این نوع نگاه که نظری خنثی به قدرت است. توجیه کننده اعمال قدرت نیست بلکه توجیه کننده واگذاری قدرت به شخص صالح هست، نه لزوماً منتخبان مردم.
در مقابل این دو ديدگاه، گزينه دیگری نيز وجود دارد که منبعث از نگاه دينى به قدرت است. مبنی بر آنکه قدرت فی نفسه و بالذات، امری مطلوب است چراکه قدرت مبتنی بر امری الهی و فی النفسه مطلوب است و اگر مطلوب نبود خدا قوی و قادر خوانده نمی شد! اما چون در دست انسان قرار می گیرد و ممکن است استفاده نابجایی از آن شود، طبعا قدرت را به قانونمندى و نظارت می گذارند. مدافعان اين ديدگاه، قدرت نهادینه و نظارت شده را توجیه می کنند.
اگر اين مقوله را در منظومه اجتماعى كشور خود ما به بحث بگيريم. بوضوح مى بينيم كه نگاه دو بازيگر اصلى قدرت كه همانا پشتونها و تاجيكان اند، نسبت به قدرت متفاوت است. ( زيرا ساير اقليت ها بدليل تبعيضات و تعصبات سيستماتيك، مجال مطرح شدن را نداشتند و اغلب در حاشيه قدرت بسر برده اند. )
* تفكر سياسى پشتون قدرت محور است.
پشتون ها به اين سه دليل خود را ذيحق و مستحق زعامت و محوريت در ساختار قدرت مى دانند كه:
- مؤسس افغانستان اند.
- قوم اكثريت اند.
- افغانستان يگانه كشورى در جهان با هويت پشتونى است.
با اين دلايل، داشتن زعامت، بودن در قدرت و معامله روى سرنوشت افغانستان را با جهان، مختص و منحصر بخود ميدانند. پشتونها بدليل حضور طولانى و مستمر در زعامت، با رنگ و بوى قدرت به خوبى آشنا و مأنوس شده اند. ارزش و مزاياى آن را درك مى كنند. و چنان اولويتى براى شان دارد كه براى حفظ آن، حاضر به هر معامله، انعطاف، تعهد شكنى و حتىٰ غدر نيز هستند. بار ها ديده شده، ماداميكه پشتون ها از محوريت قدرت خلع گرديده و به حاشيه رانده شده اند. همه بسيج شده و دوباره آنرا غصب و تصاحب نموده اند. بنابر روايت تاريخ، حتىٰ رعايت روابط خانواده گى را هم در اين زمينه ننموده اند. و اما اينكه محور قدرت در يد و اختيار كداميك از قبايل پشتون باشد، در درجه ثانوى قرار دارد. حتىٰ اگر يك پشتون جاهلى چون ملاعمر و يا فرد روانى مثل غنى هم در قدرت باشد. از آن پشتونى كه در غرب زنده گى مى كند تا چوپانى كه در زير غژدى بسر مى برد، با آرامش كامل مى خوابد. زيرا برايش اين مهم است كه او خود را در چنبره قدرت تعريف نمايد.
* نگرش سياسى تاجيكان قدرت گريز است.
تاجيكان بدليل دور بودن از زعامت و قدرت، در مواجهه با اين پديده محتاط و محافظه كارند. با مزاياى قدرت بيگانه اند. حتىٰ اگر آنرا با رشادت و قربانى هم بدست آرند، حق خود ندانسته، سهل و آسان از آن ميگذرند و عبور مى كنند. اغلب در نقش اپوزيسيون درخشش خوبترى دارند. از نمونه هاى بارز آن، تسليمى حبيب الله كلكانى به نادر خان، تحويلدهى قدرت توسط برهان الدين ربانى به حامد كرزى و در مقياس فردى استعفاى صالح محمد ريگستانى از وكالت، كنار رفتن امرالله صالح از رياست امنيت ملى و استعفاى صلاح الدين ربانى از مقام وزارت خارجه را ميتوان ياد نمود. حتىٰ اگر كارنامه مجاهدان و مبارزان تاجيكتبارِ ضد انگليس را هم مطالعه نمائيم. بازهم روحيه قدرت گريزى را در تفكر شان بوضوح مى بينيم. با همه رشادت، مجاهدت و قربانى شان بر ضد تجاوز، شعار مى دادند كه ( ميكنم ديوانگى تا بر سرم غوغا شود— سكه بر زر مى زنم تا صاحبش پيدا شود) در فرجام سكه قدرت را به نام ديگرى مى زدند.
سئوال اينست كه چرا پشتونها در رسيدن به قدرت، نسبت با ساير اقوام سبقت گرفته اند؟
در قرن ١٨ كه افغانستان كنونى صحنه رقابت حكومت هاى صفوى در ايران و بابرى در هند بود. سران قبايل درانى و غلجايى تحت قيموميت ايندو قرار داشته، ماليات شانرا به آنها ميدادند، در هنگام جنگها با فرستادن سرباز در تركيب لشكر آنها خدمت مى نمودند و در مقابل، القاب و هدايايى دريافت مى نمودند. به تعقيب آن در قرن ١٩، سه جنگ افغان و انگليس از سمت جنوب و جنوب شرق بر افغانستان صورت گرفت. طبيعتاً در چنين گير و دارى، شعور خاص سياسى رهبران پشتون و شعور عام اجتماعى مردم پشتون رشد مى نمود. اقتصاد بكار مى افتاد، فرهنگ دشمن ستيزى بارور مى شد و مسلماً در فرداى خروج متجاوزان، نخبه گان پشتون بودند كه وارث رهبرى كشور مى شدند. نه رهبران اقوام ديگر كه نقش ثانوى در تحولات داشتند و حاشيه نشين بودند. كسانى هم كه از تاجيكان در اين درگيرى ها سهم و نقشى داشته اند، تعين كننده در سرنوشت فرداى جنگ محسوب نمى شدند.
اما تجاوز شوروى به كشور ما، اين معادله را بهم زد. شوروى ها از شمال وارد كشور ما شدند و طبعاً همان تحولاتى كه در نتيجه جنگ هاى قبلى در جنوب اتفاق افتاده بود، اين بار در شمال بوقوع پيوست. برخلاف جنوب، شخصيت هاى بارز و برجسته ى در شمال ظهور نمود كه احمدشاه مسعود قله ستيغ آن بود. مسعود علاوه بر ايفاى نقش كليدى و محورى در دفع تجاوز، حكومت كمونيستى را هم بعنوان بقاياى آن ساقط نمود و زمام امور را به دست گرفت. طبعاً با اين تحول، نخبه گان پشتون از محوريت قدرت رانده شده، زعامت در يد و اختيار تاجيكان قرار گرفت كه مقبول كليت قوم پشتون واقع نشد. از چپگرايان پشتون تبار تا حكمتيار اخوانى، از پشتونهاى سيكولار و غرب نشين تا ملا هاى كلاسيك مدرسه هاى دينى، همه دست بدست هم دادند تا مجدداً قدرت را تصاحب نمايند. هرچند تلاش و مساعى طيف هاى مختلف پشتون در جهت هاى مختلف جريان داشت اما صداى جمعى شان از حنجره انورالحق احدى رهبر حزب قومگراى افغان ملت شنيده شد كه: پشتون ها قوم اكثريت و برادر بزرگ اند و دست دوم بودن در قدرت را نمى پذيرند. كه اين آرزوى شان با شهادت احمدشاه مسعود و تدوير اجلاس بُن محقق شد و با حمايت و زور اجنبى، زعامت كشور از برهان الدين ربانى به حامد كرزى تحويل داده شد.
احمدشاه مسعود، يگانه استثنايى در تمام تفكر تاريخى و سياسى قوم تاجيك بود كه بصراحت گفت: رهبرى و زعامت ميراث آبايى هيچكسى نيست. اگر طالبش هستى ! همت كن، كمرت را ببند و بدستش آر !
و خود چنين كرد. او چنان موفقانه عمل نمود و رقبايش را در يك پروسه نظامى فرسايشى، چنان به حاشيه راند كه جزء ملا عمر كه همچو پيره زنان در پسخانه هاى قندهار منزوى و ناديدنى بود. هيچيك از رقبايش، در صحنه سياسى كشور حضور نداشت. سلطنت طلبان در قوشخانه سياسى روم و بدور شاه مفلوك حلقه زده بودند. چپگرايان يا در عقب دفاتر سوسيال كشور هاى غربى صف زده بودند يا در بازار هاى مسكو و تاشكند دستفروشى مى نمودند. حكمتيار در انزواى كوچه هاى نياوران و در زير چتر حمايت سپاه پاسداران ايران خزيده بود. تنها مسعود بود كه يك تنه در برابر جُند شيطان طالبان و شبكه تروريستان چند مليتى القاعده و اربابان محيل و مغرض پاكستانى شان قرار داشت. او پيوسته تلاش نمود تا قدرت را بدست آرد تا اسلام عزيز را تطبيق، عدالت اجتماعى را تأمين و مردم سالارى را بجاى قبيله سالارى ايجاد و استحكام بخشد و فرداى بهترى را براى كشورش رقم زند. اما با حماسه ناتمام او، تاريخ دوباره تكرار شد و پشتونها و تاجيكان بعنوان دو رقيب تاريخى در جايگاه هاى سنتى شان قالب بندى شدند.
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته