نشست منطقهیی مارشناسان!
۲۷ حمل (فروردین) ۱۳۹۸
گفتند چندی پیش مار روزگاردیدهیی ازکوهستانهای بلندی فرود آمده و در نزدیکیهای شهری برای خود جایگاهی جور کرده است. خواب از چشم شهریان پریده که نکند این مهمان ناخوانده شبی به خانۀ آنان سری زند.
گویند این مار پنج منزل راه زده است که هر منزل هزار سال فاصله دارد. شبانهها به دور شهر حلقه میزند و کس نمیداند که سر او در کجاست و دم او در کجا؟
انجمن مار شناسان افغانستان پس از آن که تمام دانش مارگیری و مارشناسی خود را روی هم کردند، به این کشف بزرگ رسیدند که این مار بیش از پنج هزار سال عمر دارد و هر سال آن هزار سال باشد.
پیدایی این مار به گونۀ ناگهانی بحثها و گفت وگوهایی زیادی را در کشور پدید آورده است. انجمن پاسداران محیط زیست گفته است: این مار باید به باغ وحش کابل انتقال داده شود، برای آن که میتواند سالانه هزارن پژوهشگر و تماشاچی را به افغانستان بکشاند که خود سرچشمۀ در آمدی خوبی است برای کشور!
در همین حال به گفتۀ انجمن تاریخ:این مار تاریخ زندۀ کشور ماست. این مارخود به تنهایی میتواند تبلور تاریخ ما باشد.
جانور شناسان افغانستان تلاش دارند که هرچه زودتر نژاد و قومیت این مار را شناسایی کنند تا برایش شناسنامۀ برقی داده شود!
شورای صلح افغانستان نیز پای به میدان گذاشته و به انجمن مارشناسان افغانستان تاکید کرده است که به هیچ قمیتی نباید به این مار زیانی برسد، آن هم در شریطی که این شورا برنامۀ گفت و گوهای صلح با مخالفان را آغاز کرده است. این شورا همچنان گفته است که انجمن مار شان باید از درون یا از بیرون کشور، زبان شناسانی را پیدا کند که زبان این مار را بفهمند تا گفت و گوهای صلح را ترجمانی کنند.
*
در پیوند به شناسایی تاریخی و بیولوژیک این مار، در روزهای اخیر نشست بزرگی به ابتکار انجمن مارشناسان افغانستان راه اندازی گردید. در این نشست گذشته از مارشناسان افغانستان، مارشناسانی هم از کشورهای همسایه و منطقه نیز دعوت شدند.
در آغاز نشست یکی از مارگیران محلی اطلاعاتی را در پیوند به ویژهگیهای این مار برای اشتراک کننده گان ارائه کرد؛ اما سخنان او هنوز تمام نشده بود که یکی فرماندهان محل گفت:
- برادران! مار، مار است، ما از گدشتهگان خود شنیدهایم که مار منافق است. دوستی را نمیشناسد. همیشه در پی آن است تا نیش زند. حتا همانهای که سالهای دراز با ماران رشتۀ دوستی داشته اند، سرانجام با نیش مار کشته شده اند. این مار دشمن است و به شهرما هجوم آورده است. ما که با امریکاییها پیمان دفاعی ستراتژیک داریم، بهتر است به آنان اطلاع دهیم تا این مار را هدف راکت های طیارههای بی سرنیشن خود سازند، گوشت، پوست و روغنش هم از آنان باشد!
نمایندۀ شورای صلح ازجای برخاست و گفت:
- این مار به ما پناه آورده است. از کوهها پایین شده است، هزاران سال راه زده است. مهمان ما است، رسم جوانمردی نیست که مهمان خود را به امریکاییها تسلیم دهیم. به یاد داشته باشید این گونه مارها تنها در کوهستانهای افغانستان میتوانند زندهگی کنند. هرکوهی تحمل چنین ماری را ندارد. این افتخار کوهستانهای ماست که چنین مارهایی در آن زندهگی زندهگی میکنند. تا کنون که کدام دهکده را نبلعیده است! شاید این مار مسلمان باشد!
نمایندۀ شورای صلح پس از دعا و درود زیادی در ادامه گفت:
- آیا کسی پرسشی دارد؟
پیرمردی از ردیف های آخر ازجای برخاست و گفت:
- باز اگر کسانی را بلعید یا هم تمام شهر را بلعید، جوابش را چه کسی میدهد؟
نمایندۀ شورای صلح با خون سردی گفت:
- خیر است، این قدر که دیگران بلعیده اند، بگذار این مهمان هم یکی چند تا را ببلعد، هدف ما رسیدن به صلح است. صلح هم از خود قیمتی دارد به رایگان به دست نمیآید! این مار حالا مهمان ماست و مهمان عزیز خداست.
ما در تمام جهان به مهمان نوازی شهرت داریم! چگونه مهمان خود را به دست امریکایی ها تسلیم دهیم و بینی تاریخ خود را با تیغ شرمساری ببریم!
نمایندۀ انجمن تاریخ چون اجازۀ سخنرانی یافت، گفت:
- درست است که این مار با این عمری که دارد تجسم زندۀ تاریخ ماست؛ اما فراموش نکنیم، آن قدر هم که میگوییم، مهمان نواز خوبی نیستیم.
به تاریخ نگاه کنید! تاریخ ما پر است از رسم مهمان کشی. ما گاهی مهمانان خود را کشتهایم؛ گاهی کور کردهایم،گاهی هم معامله کردهایم و آنها را به دشمنانشان تسلیم دادهایم. ما اگر مهمان نوازهم که باشیم، مهمان نوازان سیه کاسه ایم. حالا چه فرقی میکند که این مار جهنمی را بکشیم تا مردم در خانههای شان به آسودهگی نفس بکشند! گذشتهگان ما گفته اند، مار را که دیدید، سرش را با سنگ بکوبید! این سخن مفت نیست از تجربههای دراز و تاریخی مردم پدید آمده است.
او میخواست چیزی دیگری یگوید که نمایندۀ حفظ محیط زیست از جای بلند شد و فریاد زد:
- برادر! اینجا صنف تاریخ نیست. اگر مار را به وسیلۀ امریکایی بکشیم آن وقت به پاسداران جهانی محیط زیست و طبیعت چه خواهیم گفت؟ این مار، مار کوچکی نیست که بکشیم و به دور اندازیم، شاید لشکری از ماران را در قفا داشته باشد. اگر آنان به انتقام جویی از کوهها سرازیر شوند، چه خواهیم کرد!
جوانی از میانه برخاست و این پیشنهاد را در میان گذاشت:
- پس بهتر است که کورش کنیم که کسی را دیده نتواند!
یکی از مارگیران آن شهر از جای برخاست و گفت:
- برادران این مار عجیبی است. شما ناشناخته در بارۀ او گپ می زنید! من مار شناسم، مارگیرم، هیچ ماری تا کنون از چنگ من بیرون نرفته است؛ اما من چنین مار عجیبی را در تمام زندهگی خود ندیده ام. بسیار شبها رد او را گرفتم. دیدم دمش به دور شهر حلقه شده؛ اما سرش جای دیگری است.
در اول از خوش حالی چیغ زدم، فکر کردم که لولۀ بزرگ گاز تاپی از دهکدۀ ما گذشته و از این پس نان ما در روغن است. چون به آن دست زدم فهمیدم که دم حلقه شدۀ مار است نه لولۀ تاپی.
از ترس بی هوش شدم و بر زمین افتادم، تا به هوش آمدم دو پا داشتم دو پای دیگر قرض کردم به سوی خانه دویدم، از وارخطایی چند بار بر زمین افتادم. من از این مار سر در نمی آورم، شاید این مار از دنیای دیگری از جهنم برگشته باشد!
تا او ازجهان دیگر سخن گفت، ناگهان رییس انجمن مارشناسان هند با هیجان ازجای برخاست و گفت:
- ای مرد مارگیر، تو با سخنان خود گره ازکارما گشودی! در روایتهای مارشناسی هند قدیم آمده است که نخستین ماری که در زمین پیدا شد در سرندیب بود. این نشانیها که میگویی، این همان ماری است که از جهان دیگر بر زمین پرتاب شده است.
سخنان رییس انجمن مارشناسان هند همه را حیرت زده ساخت، او لحظهیی خاموش ماند، چشمان همه به دهان او دوخته شدند، تا این که گفت:
- من فکر میکنم، این مار همان ماری است که شیطان را در دهان خود جای داد و به بهشت برد تا آدم و حوا را فریب دهد، چنین هم شد. آدم و حوا از آن میوۀ ممنوعه بخوردند و از بهشت رانده شدند و مار هم به سرندیب افتاد!
هیاهوی عجیبی در تالار پیچید، مانند آن بود که عقل و هوش همه از سرشان پریده است. دهانها بازمانده بودند؛ اما کسی یارای سخن گفتن نداشت تا این ملا بچۀ برخاست و گفت:
- این مارشناس هندی درست نمیگوید تا جایی که میدانیم، ماری که شیطان را در دهان خود به بهشت برد، چهار پای داشت؛ اما این مار پای ندارد. مار گیران آن شهر همه یک صدا گفتند، بلی بلی،درست میگویی، این مار پای ندارد!
مارشناس هندی با خون سردی گفت:
- شما درست میگویید، این مار در آن جهان چهار پای داشت، چون از آن جهان پرتاب شد، یک پای آن در افغانستان، پای دیگر آن در پاکستان، پای دیگرش در ایران افتاد و خود با یک پای در سرندیب به زمین خورد.
این مار نمیتوانست با یک پای زندهگی کند، باید خود را با شرایط زندهگی در زمین همساز می ساخت. چنان بود که به مرور زمان پای چهارمیاش در سرندیدب از بدن او جدا شد و از همین سبب است که ماران پای ندارند.
یکبار مردی از ردیف نخست بلند شد و فریاد زد:
- واه واه واه! چه سخنی دانشمندانهیی گفتی، من کاملا با شما موافق هستم. او رییس انجمن زیر زمینی مار شناسان پاکستان بود.
او گفت: میدانید سالهاست که دانشمندان ما فسیل پای جانور عجیبی را کشف کرده اند؛ اما تا کنون چندین بار است که با استفاده از شیوههای کاربن چهارده خواسته اند تا عمر آن را پیدا کنند؛ اما به نتیجهیی نرسیده اند.
بدون شک آن فسیل، فسیل پای همین مار است. شما میدانید که پاکستان در پرورش ماران زهری در تمام جهان جایگاه نخست را دارد. ما در تجربهگاه خود که چشم شیطان هم به آن نمیرسد، مارانی را پرورش میدهیم که نفس آتشین دارند، با استفاده از جهش کروموزم افراط گرایی زهر آنان را چند برابر قویتر میسازیم و دندآنهای زهری آنان را مانند پولاد ناشکن میسازیم. بعد رهای شان میکنیم تا دشمنان ما را نیش بزنند و بکشند.
این ماران در حقیقت سربازان وفادار ما هستند. البته گاهی یگان نمکناشناس هم در میان شان پیدا میشود که بر میگردد و خود ما را هم نیش میزند. ما هم این قربانی را پذیرفته ایم، برای آن که این ماران زهری دست آموز، بیشتر دشمنان ما را نیش میزنند. این مار هم که اینجا پیدا شده است نژاد پاکستانی دارد، مار ماست.
او میخواست با شتاب از تالار خارج شود که گفتند:
- هنوز نشست ادامه دارد!
مارشناس پاکستانی گفت:
- دیگر کار من تمام است، من می روم این خبر خوش و این کشف بزرگ را به مقام های پاکستانی و مربیان ماران زهری می رسانم. من رفتم شما میدانید و کارتان.
هنوز مارشناس پاکستانی از تالار بیرون نشده بود که غیرت افغانی یکی از اشتراک کنندهگان به جوش آمد و گفت:
- چتیات مگوی! وقتی که این مار به زمین افتاد نامی از پاکستان بر روی زمین وجود نداشت! شما کجا تاریخ دارید! این مار افغانستان است و همین روزها برایش شناسنامۀ برقی میدهیم!
مارشناس ایرانی که تا کنون خاموش بود دست به اعتراض بلند کرده گفت:
- این مار ایرانی است، این حوزه همه ایران است. همه تاریخ، فرهنگ، زبان و تمدن این حوزه ایرانی است. شما کشورهای جدا شده از ایران هستید که دوباره با مار، سنگ پشت، بقه و کرم زمینی که دارید باید به ایران مدغم شوید!
این مار در این حوزۀ تمدنی ایرانی بزرگ شده و به اینجایگاه رسیده است که امروزه دانش زیست شناسی را به چالش کشیده است. در رگهای آن خون ایرانی جریان دارد! ما هم، چنین فسیلی را در جنگل های مازنداران کشف کرده ایم.
از گوشۀ دیگر تالار مردی که از نهایت خشم، چشمهایش مانند تخم فیل مرغی برآمده بود با فریاد گفت:
- شما میتوانید به اندازۀ یک پای این مار افتخار کنید، این مار از افغانستان است و به سرزمین خود بر گشته است، او در سرندیب هم آوارهیی بیش نبود. نشنیده اید که گفته اند:
هر ماری کو دور ماند از اصل خویش
باز بر می گردد به خانۀ خود!
تشنجی تالار را فرا گرفت. در میان این هیاهو مار شناس روسی از جای بلند شد و گفت:
- برای روسیه مهم نیست که افتخار این مار به کدام کشور میرود؛ اما نگرانی ما این است که اگر این مار شیطان را در دهان خود به بهشت رسانده باشد، بدانید که هنوزهم میتواند شیطانهای زیادی را در دهان خود پنهان کرده و به جایی که دلش میخواهد برساند.
این که چرا مردم سر این مار را نمیبینند، دلیلش هم میتواند این باشد که هنوز پنهانی در دهان خود شیطان بارگیری میکند. شاید از گرمای شبه قارۀ هند و افغانستان به جان آمده و هوای آن دارد که با گذشتن از دریای آمو خود را به هوای گوارای و سرزمین های سبز، پرگل و پر درخت روسیه برساند. باید به یاد داشته باشید که اگر سرو کلۀ این مار در نزدیکی های روخانۀ آمو پیدا شد و هوای رسیدن به آن سوی رودخانه را داشت، « پدر همه بمهای جهان» را چنان بر تلاق سرش میکوبیم که دیگر همه ماران شما به مارمولکها بدل شوند.
بدانید اگر چنین شد و پدرهمه بمهای جهان، عاشق «مادر همه بمهای جهان» گردید و در اینجا با هم ازدواج کردند، آن زمان نه افتخاری به لنگ مار می ماند و نه هم به تنۀ آن!
نمایندۀ روسیه غم غم کنان تالار را ترک کرد. اشتراک کنندهگان نشست، با فضایی که به وجود آمده بود، نمیدانستند که چگونه کار نشست را به پیش ببرند. لحظههایی نگذشته بود که صدای ترسناک توپ های سنگین تمام تالار را لرزند. چنان بود که گویی همهگان مارمولک شده بودند و راه فرار جست و جو میکردند.
ناگهان افسر جوانی داخل تالار شد و گفت دوستان به کار خود ادامه دهید، چیز خطرناکی نیست! توپهای شادیانه است که آتش میشود! همه با تعجب صدا زدند، توپ های شادیانه! این چه قسم شادیانه است؟
افسر جوان گفت:
- مراسم عروسی پدرهمه بمهای جهان و مادر همه بمهای جهان با اشتراک همه توپ و تانک جهان برگزار شده است! شاید هم این توپ های شادیانه چند سال دیگر ادامه داشته باشد، خون سرد باشید به مارشناسی و کارشناسی خود ادامه دهید!
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نیک محمد | 02.02.2020 - 05:47 | ||
درود وسلام به استاد عزیزم! واقعآ تحلیل کاملآ بجا . روزی خواهد رسید که این مار از بین برود ما یک زندگی آرام را نصیب شویم |