«جَنده/ ژَنده، یا درفش کاویانی؟!» و «خشت کژِ بُن و تکرار تاریخ»
۶ حمل (فروردین) ۱۳۹۸
جَنده/ ژَنده، یا درفش کاویانی؟!
خود اگر ندانیم دیگران می دانندکه ما هرچیز را به گند میکشیم و با هرچیز شوخی میکنیم. یاهم اورا نادیده میگیریم. در کشور ما خرافات در هر بخشی بیداد میکند و همواره مارا به ستوه آورده و گردن آزادی و خرد ورزی را با این بار سنگین خرافات خم کردهاند. چه در بخشهای دینی، چه در بخشهای سیاسی و حتا دانشِ روز، مارا خرافات دامنگیر است و همواره برخاک جهل میکوبد سر مارا. افغانستان که ناف افراط است و جنگ و بدبختی و فرهنگستیزی و دیگر ستیزی؛ درخت نفرت در آن خوبتر رشد میکند و بهجای آبادی، مردمش در ویرانی زیادتر میکوشند. برای همین است که در بیشترین پرسمانها کاسهی داغتر از آش بوده و این سالها هم شمار روحانیونش به دهل نوروز ستیزان و فرهنگ ستیزان می رقصند. این دهل از آن سوی مرزها نواخته می شود و افراطیون به کف زدن و تشویق های تبارپرستان قبیله میرقصند. بهگونهی برخورد میکنند که گویی سقف اسلام بر شانه های اینهاست و اگر اینها خودرا کنار بکشند گویی آن سقف فرو میریزد. اینها بهجای همهی جهان اسلام این پرسمان هارا تکرار میکنند بی آنکه جوانب تاریخی، فرهنگی، سیاسی و... آن را بسنجند. همیشه بهخاطر کیکی پوستین هارا به آتش کشیده اند و سرانجام خویش نیز در آن آتش سوخته اند.
از اینکه تمام بخشهای مورد استدلال و چنگ اندازی ایشان بررسیده شده و به درستی از سوی اهل دانش و پژوهش شکافته و روشن شده است؛ از سرِ ناگزیری برای ساختن یک بینی خمیری به ژنده که آنرا ژندهی سخی نیز میگویند چسپیده اند و میگویند که خرافه، حرام، ناروا و ضد دین است. این نبشته تلاش برای این ندارد که خرافات زایی کند و یاهم توجیه خرافات کند بلکه میکوشد روی هرکدام در حد توان و نیاز انگشت بگذارد. ازین میان یکی هم همین ژنده با این ظاهر خنده دارش است. همین شیوه را و همین وضعیت ژولیده و پراکنده را نه اسلام میپذیرد و نه هم غیر اسلام. با این هیئت نه به اسلام سودی دارد و نه هم بهشرک و کفر. از دید زیبایی شناسانه هم این ژنده با این ساختار خنده دار ظاهریاش زننده و نا خوشایند است. ازینرو کسانیکه به این ژنده میتازند و آنرا ناخوش و نا روا میگویند، درست میگویند و زیادهم از جادهی انصاف دور نرفتهاند. این ژندهکه در آغاز همان درفش کاویانی بود، پس از اسلام دچار دگرگونی شد و ظاهر خرافاتی بهخودش گرفت.
فلسفهی ژنده و ژنده بالا
زمانیکه مردم در آریانای آن زمان از دست ستم ضحاک به ستوه آمدند، مرد آهنگری بهنام کاوه (کاوهی آهنگر) پیشگیر چرمی خویش را بر سر نیزهاش زد (درفش کاویانی) و در کوچه و بازار علیه ضحاک مردم را شوراند و خودش پیش و دیگران از دور و برش پیش فریدون رفتند. فریدون آن چرم پاره را با پرنیان و زر و گوهر آراست و همه با هم، ضحاک ستمگر را بر انداز کردند. این درفش، درفش کاویانی نام گرفت و هرساله آریایی ها در بلخ بدون کدام باور دینی و تعبدی آنرا به نشانهی پیروزی شان در برابر ستمگران بلند میکردند و آن پیروزی را پاس میداشتند و شادی میکردند. چیزی که امروز آنرا ژندهی سخی نام گذاشتهاند در حالیکه سخی نه کدام ژنده داشت و نه هم در بلخ گاهی آمده است و نه مزارش اینجاست. پیشنهاد من این است که باید مقامات بلخ این ژنده را از زیر بار خرافات بیرون برکشند و آن درفش کاویانی را با همان ویژگیهای خودش در آنجا قرار دهند و تنها برای تاریخی بودنش آنرا در آغاز سال نو بر افرازند. چون از یک سو نوروز ستیزان راست میگویند که وقتی ژنده بلند میشود مردم سخنان خرافاتی بهزبان میآورند و از آن ژنده چیزهایی طلب میکنند که خود شرک و و ناروا است. باید این مسئله جدی گرفته شود. خرافهای را اگر از میان برمیداریم در این چه مشکلی است؟ بگذار در هربخش خرافه زدایی کنیم تا برسیم به ریشه و بن تاریخ و هویت خویش.
سرهای سخت استدلال ناپذیر
در باهمستان (جامعه) ما در هر بخش گروههای افراطی و استدلال ناپذیر داریم. در برابر هرچیز پایداری میکنیم و از سختسری کار میگیریم. هیچگاه آماده نیستیم اشتباه خویش را بپذیریم و یاهم گاهی آماده نیستیم به نادانی خویش اعتراف کنیم. وقتی فتوایی را میدهیم یاهم ناخواسته به راهی میرویم و پسان برایمان آن راه روشن اگر شود و سخن ما اشتباه از آب در بیاید باز هم آماده نیستیم بپذیریم که ما اشتباه کردهایم. بهگونهی مطلق همیشه داوری کردیم و سخن راندهایم. پوزشخواهی و اشتباه پذیری کار ما نیست. برای همین به این میگویند غیرت افغانی. شاید در گذشته ها ما چنین نهبودیم. چون از نبشتهها و روایت های رسیده بر ما دانسته میشودکه مارا چنین ویژگیای نبودهاست. همیشه مردمان دیگر پذیر و نرمخوی بودهایم. گذشت روزگار، رفت و آمد فرهنگها و ادبیاتِ بیگانه و ترویج آن از ما چیزی ساخته است که در گذشته نهبودهایم.
با آنکه گفتوگو بر سر جشن نوروز از دید پژوهشگران و نو اندیشان دینی و همچنان عالمان آگاه و دانای دینی زیاد شده و بر روا بودن آن در دین اسلام فتوا داده اند، ولی شماری در گپ خود سختسرانه ایستاد شده اند و پا فشاری میکنند که نه حرام است. میگویند برای مسلمان بزرگداشت از چنین جشنی روا نیست. برای اثبات موضع خویش به هر دری سر میزنند و از هر روا و ناروایی کمک میگیرند. هر سخن و روایت بی پیوند را پیوند و پینه میزنند تا رد پایی برای تحریم جشن نوروز پیدا کنند و از سخن خود ولو غلط و اشتباه هم که باشد پای پس نهکشند. آیتهای را که هیچ به بحث حرام و حلال پیوندی ندارد استفاده میکنند و جشن نوروز را حرام میخوانند.
برای نمونه چندی پیش یکی از عالمان دینی که دوست من نیز است، برای تحریم جشن نوروز چنین استدلال کرد:
نوروز را مجوسیان و قبطیها جشن گرفته اند بنا براین جشن گرفتن آن بر مسلمانان حرام است. زمانیکه من از جشن شتر دوانی در عربستان یاد کردم که آن جشن از زمان جاهلیت باقی مانده و هنوزهم آنرا جشن میگرفتند، ایشان گفتندکه آن جشن را بدون اجازه مراجع دینی میگیرند. در حالیکه اگر مرجعی در این باره خاموشی اختیار میکند و چیزی نمیگوید، دلیل بر اجازهی آن است. این همان مرجعی است که در برابر شتر دوانی در عربستان خاموشی اختیار میکند ولی فتوای تحریم جشن نوروز را فرسنگها راه دور در افغانستان صادر میکند. باز من گفتم که اگر جشن نوروز تنها برای اینکه آنرا مجوسیان جشن گرفتهاند حرام شده است پس شتر سواری هم حرام است. چون مشرکین در عصر جاهلیت آنرا سوار شدهاند. ولی اینجا بازهم طرف را قانع نمیسازد و بر ایناست که به هر گونهی شده باید جشن نوروز را حرام اعلام کند. نمیدانم در این فرهنگ ستیزی و حرام حرام گفتن چه لذتیاست که این همه بر سر آن اصرار دارند.
در روایت ها ما میخوانیم که اسلام دین فرهنگ ستیز نیست به همه فرهنگ ها و باورها احترام دارد ولی متولیان دینی در عمل با تکیه بر همان اسلام یک سره با شمشیر فرهنگستیزی هرچه فرهنگ غیر عربی است آنرا سر میزنند. ما حیران ماندهایم که گپ خدا و پیامبرش را بگیریم یا گپ این روحانیون مدعی وراثت پیامبر را. اینها از اسلام یک دین فرهنگستیز و دیگر ستیز به نمایش میگذارند. چیزی که اینها بهنام سنت بر آن تاکید دارند همان رسم و رواج اعراب و اعرابیهاست که در قالب دین آنرا اجباری بر بالای مردم تحمیل میکنند. بزرگانیکه دلشان برای دین میسوزد تلاش دارند که جلو فرهنگستیزی و دشمنی با داشتههای جوامع دیگر را از نشانی دین بگیرند ولی اینها بی باکانه با همان تبر تکفیر و تحریم گردن این بزرگان و چیز فهمان دینی را نیز زده اند و میزنند. فرهنگ و ادبیات مبارزاتی خوارج تا چه اندازه در میان تودهها و باهمستان های ما ریشه دوانده است و از چیزی که سران صدر اسلام فرار میکردند تا چه اندازه بهنام دین و سنت در بین مردم ما نهادینه شده و جایگاه پیدا کرده است. این هم اندوهناک و هم وحشتناک است.
وحشتناک برای اینکه از دین اسلام یک سری آموزههای قشری و احساساتی و بی مایه را گرفته اند و آن را شلاقی ساختهاند که تا سخنی خلاف باورشان میگویی بر سرت میکوبند. دین را نماد خون و خشم، ترور، دشنام و دهشت و بی حوصلگی ساختهاند. اندوهناک برای اینکه به دانش و آگاهی اندکی که دارند تکیه کرده و فتواهایی را میدهند که امامان بزرگ دینی در زمان خودشان جرات آن فتواها را نداشتند و یاهم به خود اجازهی چنین فتواهارا نمیدادند. پنداشتهاند که دانش دینی همین چیزی است که آنها دارند و بس. گویی کسی دیگری آنرا در نیافته است. اینها عقاید و باورهای فردی خود را بهجای دانش دینی گرفته اند و میپندارندکه علم دین یعنی همین عقاید و باور فردی اینها. سرچشمهی همه گروهها و باورهای تروریستی، ایدیولوژیک سازی دین است و جزم اندیشی و استدلال ناپذیری که اینها آن همه را در خود گرد آوردهاند. اگر عین باوری راکه آنها دارند تو نداشته باشی در نزدشان کافر هستی. نزد ارباب فضل و ادب این اندوهی بزرگیست.
خشت کژِ «بن» و تکرار تاریخ
شاید گاهی به این اندیشیده باشیدکه چهگونه تاریخ در افغانستان تکرار میشود، با آنکه گفتاورد همگانیای داریم که میگویند: تاریخ تکرار نمیشود. خلاف این گفتاورد بارها در افغانستان رخ داده است و تاریخ تکرار شدهاست. گذشتههارا بهکنار در جغرافیای بهنام افغانستان که ایجادش غیر طبیعی، غیر مردمی و با خواست دو قدرت استعماری انگلیس و روس بود؛ چندبار تاریخ تکرار شده است. این جغرافیا در نتیجهی آمیزش ناروای دو قدرت انگلیس و روس دچار زایمان شده بود، سرانجام همانند فاحشهای نوزادش را بهنام افغانستان و بدون کدام نام و نشان دیگر و بدون کدام پیوند تاریخی، طبیعی و فرهنگی شرمگینانه زاد و بیسرنوشت با همه رنج و گرسنگیها و بی سرپرستیها سؤ تغذی شد و تا امروز با همین تن بیمار ویروسوار دوام آورد.
شنیدهاید که میگویند افغانستانیها همیشه در برابر تجاوز خارجی همه یکدست بودند و شانه بهشانهی هم جنگیدند که این در واقع یک شعار احساساتی خوشباورانه و فریبکارانه است. در اینجا اگر کسی جنگیده است یا به زور بوده است یا هم برای چور و چپاول (شاهان، امیران برای سیر کردن اربابان) بوده است یاهم برای رضایت افرادی بوده است. سرداران گذشته برای میهن نه بلکه برای بهدست آوردن قدرت فردی و تباری جنگیدهاند و پیامدش را هم دیدیم که پارچه پارچه این کشور را برای ماندن در قدرت فروختند. شما از زمان شاه شجاع، دوست محمدخان، امان الله خان، نادرخان، حکومت کمونیستها، مجاهدین و امروزهم میبینیدکه همیشه این افغانستانیها بودهاندکه در برابر هم جنگیدهاند. گاهیهم که با خارجیها جنگیدهاند که با جبهات پراکنده جنگیدهاندو پسانها به دست دلالانِ وندگیر قدرت فروخته شدهاند و بسیاریها هم پس از آن بهگونهی دردآوری جان باختهاند. ما نمونههای زیادی داریم. امیر دوست محمدخان قیام مردمی را با گرفتن چوکی قدرت با انگلیسها معاوضه میکند. امیر عبدالرحمان خان برای ماندن در قدرت خاک این کشور را به فروش میرساند. نادرخان انگلیسهارا دوباره در جامهی دیگری بر این خاک مسلط میسازد و همه مبارزان راه آزادی را برای دلخوشی انگلیسها با پروندههای دروغین و ساختگی بر دار میآویزد. در زمان حکومت کمونستها هم ما در برابر خودمان میجنگیدیم و حالاهم چنین است. منظور این نیست که دستان خارجی دخیل نبوده بلکه منظور ایناست که این دستان توسط خود افغانستانیها دخیل ساخته شده و سمت و سو داده میشده است.
در این روزهاکه همای صلح گویا بر سر افغانستان پر کشیدهاست و برآمدن نیروهای آمریکایی از افغانستان سر زبانهاست؛ مردم یاد فرجامین روزهای حکومت کمونیستی(؟!) نجیب الله خان افتیدهاند و آن فجایع و جنگ و پراکندگی گویا دوباره دهان باز کردهاست و همه چیزی را که نداریم در کام خود فرو میبرد. پرسش اصلی اینجاست که چه چیزی باعث شده است که این سناریو دوباره تکرار شود؟ این همان تکرار تاریخ است، زمانی آمریکاییها مجاهدین افغانستان را پشتیبانی کردند و با دادن ابزارهای جنگی پیشرفته روسها را به چالش کشیدند و امروز روسها طالبان را با دادن ابزارهای جنگی پیشرفته پشتیبانی کردند و آمریکاییهارا بهچالش کشیدند که ناگزیر از ترک این جغرافیای خونین و بی سر شدهاند. این تکرارها بیریشه و تصادفی نیستند. هرکدام شوندهایی (دلایلی) دارند.
همیشه پیشاپیش یورشهای خارجی بردهها و اجیران آنها اینجا درفش برمیافرازند و آنهارا پیشواز میگیرند. همیشه این بردههای بی ریشه استندکه به زور خارجیها میخواهند چوکی قدرت را اشغال کنند. چون از راه مردم سالارانه ممکن نیست که اینها به چوکی و قدرت و شهریاری برسند. برای همین دست بر دامن خارجیها میبرند و آنهارا در اشغال سرزمینشان با بهای نشستن بر چوکی زعامت همکاری میکنند. اگر مردم با اینها باشد و اینها از مردم باشند پس چرا سر بر آستان بیگانه بسایند؟ آشکار است که اینها یک مشتِ بیریشه استند و همیشه با گذاشتن این سرزمین در اشغال دیگران زمینههای جنگ، خونریزی و خشم و ویرانی را بار میآورند. کاش اینها دلسوز این مردم و این سرزمین باشند. از سنتیترین تا دموکراتترینشان در پی چور و چپاول داراییهای این سر زمین استند.
در نشست «بن» فیصله بر این بودکه مردم سالاری نهادینه شود، امنیت تأمین شود، کشت و قاچاق مواد مخدر از بین برود، فقر و بیکاری و بیسوادی از بین برود، قانون اساسی جور شود، به حقوق بشر، زن، کودک و... ارج گذاشته شود و نیروهای مسلح همه خلع سلاح شوند، که همهی این خواستها و مرامها تا اکنون ناکام بودهاست. در هیچ زمینهای کار بنیادی نشد. شما میبینیدکه مردمسالاری از همان نشست بن بر دار آویخته شد و قدرت برای یک تبار ویژه بیمه شد و دیگران از آن محروم شدند. امنیت هر روز بدتر شد و تروریزم با کمک همین دولتمداران تبارپرست زنده شد و پشتیبانی شد. کشت و قاچاق مواد مخدر به بلندترین اوج خود رسید. فقر بالای 60 درصد رسید. بیکاری به اوج خود رسیدکه مردم این سر زمین به کشورهای اروپایی و غربی آواره شدند و نیمهی آنها غرق بحرها شدند و نیمهی دیگر خودرا در کمپهای اورپا چشم به راهِ روزهای خوش زندانی کردند. قانون اساسی با52 مورد جعل و تزویر مشروعیت خودرا در همان بامدادن زایشاش از دست داد. قانون شکنی از جانب حکومت آغاز شد و در دوران حکومت غنی همیشه فراتر از قانون گام گذاشته شد. حقوق بشر و نهاد جامعهی مدنی سیاسی عمل کرد و کمتر جانب مردم را گرفتند و بیشتر سیاسی/ حکومتی غرضورزانه کار کردند. در راستای حقوق زن کار بسیار بنیادی نشد و هرچه بود در حد یک هیاهو و شعار و مردمفریبی بود و بیشتر برای گرفتن پروژهها و پولهای خارجی و حیف و میل آنها هیاهو میکردند و کدام کار بنیادی نشد. خلع سلاح تنها در یک بخش بود و باقی بخشها خلع سلاح نشدند و حتا تقویت نیز شدند و امروز همه بیننده استیم که تمام افغانستان مسلح شده اند. چرا؟ چون به این نظام باور ندارند و همه تفنگ گرفتهاند تا از خود و ناموس خود دفاع نمایند. اینجاست که میتوان گفت، خشت کژِ «بن» در دیوار دولتداری افغانستان این ساختمان نو بنیاد را فرو ریزاند. تمام سرمایههای سرازیر شده از جهان غرب و شرق را این نظام مانند مثلث برمودا در خودش فرو برده و پیامد هایی ( مثبت) آنرا تا اکنون کسی ندیده است. جز اینکه گاهی سرازیر شدن این سرمایهها به لبنان و بانکهای اروپایی، سویس و... غوغایی بر میانگیزد و سپس خاموش میشود و کسی لب وا نمیکند. کانهای این سرزمین همه به غارت رفت و مردم همه فقیر و درمانده. خوب چهگونه باید مردم بر این نظام خوش باشند و دل خوش کنند؟ برای چه مردم وابستهی چنین نظامهای باشند؟ نظامی که امینت نیاورد، رفاه نیاورد، عدالت نیاورد چهگونه و برای چه مردم وابستهی آن باشند؟ هر آدمی خردمندی از خودش این را میپرسد. همه خواستهها و نخواستههای پیمان نا میمون «بن» به شکست رو به رو شدهاست. چه از چیزهای که در بالا یاد کردم و چه از آن چیزهای که میخواستند (حفظ قدرت در دست یک تبار با پشتیبانی خارجیها از راه زور) که اینهم به شکست روبه رو شدهاست. چون دیگر مردم به ستوه آمدهاند و تشت رسوایی این دموکراسی ساختگی و پرتابی یکجانبههم از بام جهانی بهزیر افتید و انتخابات های نمایشی حتا خود غربیهارا رسوای جهان کرد. برای همین دوباره تاریخ تکرار شدهاست.
مردم از سر ناگزیری به طالبان پناه میبرند؛ چون فساد در نهادهای حکومتی بیش از اندازه بیداد میکند. حتا به ناموس سرباز شهید در این نهادهای حکومتی کسی ارج ننهاد و در پی ارضای غریزهی حیوانی خویش با استفاده از ناگزیریهای او برآمدند. همه سرمایههای سرازیر شدهی جهانی به دست همین حکومتیها به غارت رفت و از اشغال افغانستان توسط آمریکاییها تنها آلودگیهای محیط زیستی به ما ماندکه پیامدش، میزان بلند سرطانها در همه شهرهای افغانستان است. افغانستان را به یک شهر سرطانی تبدیل کردهاند. ریزش بمبهای بزرگ و آزمایش جنگ افزارهای گوناگون با ایجاد امواج و افرازات شیمایی و بیولوژیکی، زمینهساز بیماریهای زیاد سرطانی شد که شما میتوانید آمار آنرا از بیمارستانهای پاکستان، هند و خود افغانستان بگیرید.
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
فاروق قربانی ۱۰۵۶ | 27.03.2019 - 16:35 | ||
هم میهن عزیز! ایکاش تکه داران تباری - دینی و مذهبی - روشنفکرمآبان خود فروخته و بیگانه پرست - جامعه مدنی فرمایشی و نمایشی - پیشکسوتان نهضت های نسوان پروژه ای چون شکریه بارکزی ها و امثالهم - دپلوماتان پوده مغزی چون قیوم کوچی ها - طالبان نکتایی دار چون فاروق وردک و زاخیلوال ها.. جهادی های از قماش گلو و سیاف و الماس و گذر و عبدالله وعلمای دینی بیدین و ریاکاری چون کشاف ها و ملا تره خیل ها و روسپی های سیاسی و دلالان هرزه ای چون قانونی و عطا و محقق و خود فروختگان درباری همانند دانش و دیگران و جاسوسان اجنیی همانند اتمر و صالح و متفکران گنده مغزی چون غنی احمدزی و انوارالحق احدی و معامله گران و مکاران وعجوزه های هزار دامادی چون کرزی به حکم وجدان اگر ذره ای هم ازین جوهر انسانیت تا هنوز درایشان باقی مانده باشد دست از سر این ملت بدبخت و محکوم ابدی تاریخ بردارند تا باشد این ملت گمراه و مظلوم به عوض پناه بردن به بت های قبیله و گرگان ایل و تبار به ایزد متعال پناه ببرند تا باشد از مصیبت دایمی که نسل های بعدی هم ناگزیر به آن محکوم اند نجات یابد. |