پرخاشگری دینی - در گسترۀ امپراتوری اعراب – بخش بیست و یکم

۶ حوت (اسفند) ۱۳۹۷

پرخاشگری دینی

- در گستره ای امپراتوری اعراب - 

 

نظر گذرا به تاریخ  فراز و فرود  امپراتوری عرب

- از ظهور پیامبر اسلام تا جنبش "بهار عربی" –

 

۱. پیش گفتار: "امپراتوری معاصر"  در تضاد با ساختار  "دولت-ملت"

۲.  اوج و زوال امپراتوری های ساسانی و بیزانس: دو امپراتوری مقتدر زمان

۳. زیرساخت مادی و پیوند های اجتماعی عرب ‌های بادیه نشین

۴. شهر مکه، زادگاه پیامبر اسلام  در واحه ‌ای پهناور حجاز

۵. هجرت پیامبر  اسلام، ساختار  "دولت-شهر مدینه"

-  نخستین سنگ بنا های امپراتوری عرب _

۶. "پیامبر اسلام، بانی تیوکراسی و پایه گذار امپراتوری  عرب ‌ها

۷. "غارت و باج گیری" به مثابه زیرساخت ها برای گسترش "حاکمیت الهی مدینه"

۸. فتی‌شیسم "بکارت" و تبعیض جنسیتی  

۹. توجیه قرآنی "تیوکراسی اسلام" – رابطه "حاکمیت الهی" با شمشیر 

۱۰. بحران جانشینی پیامبر اسلام: جدال زعامت میان «مهاجران و انصار»

۱۱. امپراتوری اموی ها: نظام موروثی „اشرافیت قریش"  - دمشق محور –

۱۲. امپراتوری عباسی ها: انتقال قدرت سیاسی در درون ساختار قبیله قریش -بغداد محور-

۱۳. فروپاشی امپراتوری عرب: "فرسودگی تاریخی"، اوج فرقه گرایی و  فساد

۱۴. امپراتوری اسلام در رویارویی با تضاد های درونی و تهدیدهای خارجی

۱۵. فروپاشی امپراتوری عثمانی و تاثیر آشکار آن بر جهان اسلام

۱۶. مسخ فرایند فورماسیونِ « دولت – ملت » در جهان عرب

۱۷. گفتمان بنیاد گرایی از جنبش اخوانی تا مدرسه دیوبندی

۱۸. ابعاد فرایند تراژیدی تاریخی جهان عرب

۱۹. بهار عربی: از یک جرقه حریق برمی‌خیزد

۲۰. تیوکراسی در رویارویی آشکار با دموکراسی

۲۱. رویکرد ها

 

 

بخش بیست و یکم

 

 ۱۸. روند چند بعدی در جهان عرب به سوی تراژیدی تاریخی 

 طوری که قبلاً به تفصیل بررسی گردید، احزاب مختلف سیاسی بر سر قدرت در جهان عرب - از الجزایر تا تونس و مصر و بالاخره از عراق تا سوریه – هر یک خود را کم و زیاد سکولار می خواندند، و نه تنها قدرت سیاسی-اداری را در دست داشتند، بلکه منابع طبیعی و درآمد های دولتی را نیز در انحصار خود در آورده بودند.  این احزاب – به استثنای کشور های عربی خلیج - اگر از یک سو برنامه های خدمات اجتماعی، به شمول با سواد سازی توده ها تا آزادی های نسبی بیشتر مدنی را برای زن ها تدوین و قسماً پیاده کردند، از سوی دیگر نخبگان کرسی نشین این کشور ها، به ویژه به شمول شیخ نشینان خلیج - با درک جزم گرایی از قدرت سیاسی – در نتیجه همین سیاست که ناشی از انحصار طلبی سیاسی و توام با فقدان اصل دموکراتیک بود، منجر به بروز یک قشر مشخص اداری-حزبی با امتیازات اقتصادی و  مرفه گردید. از سوی دیگر و همزمان گروه ها و احزاب بنیاد گرا را به بازنگری راه کار مبارزه سیاسی وا داشت. از جمله حزب اخوان المسلمین مصر که تا زمانی با کرسی نشینانان سکولار اندیشه ای آن کشور کم و زیاد در مبارزه علیه "قدرت های استعماری" همکاری داشتند، به تکفیر حکومت های این قشر انحصار طلب سیاسی پرداخته که کشتن انور سادات به دستور "اخوانی های مصری"  نخستین واکنش این بازنگری سیاسی تلقی میگردد.

با در نظر داشت این ساختار سیاسی-اقتصادی، در اکثر کشورهای عربی تفاوت های اقتصادی طبقاتی  و قشری بیشتر گردید. بزودی بایست افزود که درز های اجتماعی بین اغنیا و تهی دستان در گذشته نیز چشمگیر بوده، ولی این روند در برهه ای پسا استعمار منجر به دیگرگونی روابط سیاسی و گسیختگی پیوند های اجتماعی گردید.  چنانچه ار یک  سو   آگاهی سیاسی توده ها به سطح بلند تر ارتقا یافته و از سوی دیگر – با وجود دستاوردهای کم و زیاد – همین دیگرگونی زمینه ساز بحران بنیادی سیاسی گردید. 

یکی از مشخصات مهم این برهه پسا استعمار – به ویژه در سال های شصت و هفتاد قرن بیستم، پایه بلند رشد و انکشاف اقتصادی بوده، که فورماسیون – صورت بندی - ساختاری این کشور ها را  - برخلاف یک رشد پایه دار خود مدار به سوی برآورده ساختن نیازمندی های اولیه – در جهت وابستگی های بیشتر مسخ کرد. ولی همین پایه رشد بلند در حدود پنج تا ده درصد سالانه [۱۳۴] فراورده درآمدهای سرشار نفتی بوده که عمدتاً در کشور های نفت خیز عربی و قسماً از طریق درآمد "کارگران مهاجر عربی" از کشور های غیر نفت خیز عرب مشاهده میگردد. بخش زیاد این عایدات که محصول سکتور های مولد درون مرزی نبوده – نظر به ذهنیت های سیاسی و نظامی حاکم - در تهیه و خرید جنگ افزار ها و قسماً در گسترش ساختار دیوان سالاری  بکار برده شده است. در نتیجه نظر به فقدان صنایع خصوصی و امکانات محدود کاریابی در بازار آزاد، دستگاه دیوان سالاری این کشور ها به بزرگترین "کارفرما" مبدل گردید. در حالی که از همین تعاملات قشر وابسته به "نخبگان کرسی نشین" بهره ای بیشتر برده و از این طریق یک قشر طفیلی غیر مولد و فاقد ذهنیت پویای اقتصادی شکل گرفت؛ قشری که به مثابه یک گروه اجتماعی بازدارنده تلاش دیگر اندیشان سیاسی را با برچسب های "ضد ملی و ارتجاعی" در نطفه  خفه میکرد.

این که پایه رشد اقتصادی منجر به بلند بردن سطح زندگی شهروندان نگردید، یک علت دیگر آن را بایست در افزایش جمعیت در این کشور ها سراغ کرد. با در نظر داشت پایه رشد جمعیت از دو تا سه در صد، جمعیت کشور های عربی از نود ملیون در سال های شصت به ۱۷۹ ملیون در اوایل  سال های هشتاد بالغ میگردید. [۱۳۵]

این افزایش جمعیت نخست پیآمد نسبی رفاه اجتماعی ناشی از پایه بلند رشد اقتصادی را به شکل منفی متاثر ساخت. از سوی دیگر افزایش جمعیت با مهاجرت از دهات به سوی شهر ها، جایی که امکانات صحی و خدمات اجتماعی بیشتر تصور میرفت،  صورت گرفت. در نتیجه  هجوم به شهر ها منجر به "ازدحام" در شهر ها، و این ازدحام نظر به فقدان زیر ساخت های آبادانی، زمینه ساز شهرک های زاغه نشین به مثابه محل تجمع تهی دستان و محروم از همه چیز گردید.

دیگر گونی در کشور های عربی – نظر به ساختار های گوناگون سیاسی و تصورات مختلف کرسی نشینان و منابع در دست داشته – یک سان نبوده است.  به شکل نمونه در عربستان سعودی، کشور های عربی خلیج فارس، اردن، تونس و مراکش در درازای یک نسل پسا استعمار کدام تغییر چشمگیر رو نما نگردید. در الجزایر  دگرگونی بنیادی در سال ۱۹۶۵، پس از جنگ های خونین آزادی خواهی، در لیبی، سودان، یمن جنوبی، عراق و سوریه کم و زیاد گروه های سیاسی که در سال های ۱۹۶۹ و ۱۹۷۰ بر کرسی قدرت تکیه زده بودند، با وجود دشواری های گوناگون توانستند تا قدرت را سیاسی را حفظ کنند. در مصر که در سال ۱۹۷۰ قدرت سیاسی از جمال عبدالناصر به انور سادات انتقال پیدا کرد، این انتقال قدرت  بیشتر از یک جانشینی در کرسی ریاست جمهوری بود؛ چنانچه انور سادات به سیاست خارجی آن کشور که در نزدیکی و حمایت اتحاد جماهیر شوروی افاده میگردید، پشت پا زده، با اسراییل آشتی کرده و روابط کشورش را – در حین جنگ سرد - با جهان غرب محکم تر ساخت. ولی  در سال های هفتاد  دو کشور دیگر عربی با مناقشات سیاسی و جنگ های درون مرزی دست و پنجه نرم میکردند: نخست در یمن جنوبی و یمن شمالی مبارزه بین  احزاب بر سر قدرت در تضاد با تجزیه کشور، و در لبنان جنگ های داخلی اوضاع را در این منطقه تیره و تار ساخته بود.

در رابطه با این فرایند ساختاری، ولی به ویژه در سال های هفتاد  و پس از آن، این وقایع سرنوشت سرزمین اعراب را در رابطه مستقیم کشور های غرب، به ویژه ایالات متحده امریکا،  با خط جلی رقم زدند:

اول- مجادله دایمی بین فلسطین و اسراییل، به ویژه پس از جنگ شش روزه سال ۱۹۶۷،

دوم- اشغال نظامی افغانستان توسط قشون سرخ در سال ۱۹۷۹،

سوم- انقلاب جمهوری اسلامی ایران در سال ۱۹۷۹،

چهارم-  اشغال کویت توسط قوای نظامی صدام حسین در سال ۱۹۹۰،

پنجم- از پا درآوردن صدام حسین در سال ۲۰۰۳ و در اخیر

ششم-  خیزش "بهار عربی" که به مثابه مفر و اوج بحران سیاسی-اقتصادی جهان عرب را به لرزه درآورد. 

مجادله بین اسراییل و فلسطین - با در نظر داشت پس منظر تاریخی - از بدو امر یک "اصل سرنوشت ساز" و تاثیرگذار بر اوضاع سیاسی خاور میانه تلقی میگردد.  این کشمکش  بخش محوری جدال گسترده بین اسراییل و اعراب، حتی بین اسراییل و جهان اسلام  خوانده شده میتواند. از تاسیس دولت اسراییل در سال ۱۹۴۸ به این سو – با وجود خواست های متفاوت زمانی – ایجاد یک دولت مستقل فلسطین در همسایگی اسراییل در  اجندای گفتگو های سیاسی و پرخاشگری های نظامی قرار داشته است. ولی کشور های عربی هریک نظر به مواضع سیاسی و موقف جغرافیایی ویژه از جنبش آزادی بخش فلسطین قسماً پشتیبانی کرده و همزمان برای برآورده شدن اهداف سیاسی و استراتژی خود از جنبش فلسطین استفاده ابزاری کرده اند. از بحران جنگ سال ۱۹۶۷ به این سو اسراییل به شکل فزاینده به اشغال نظامی حوزه غرب اردن و نوار غزه، بخش های مرزی سرزمین های کشور های همسایه را - از مصر تا سوریه و لبنان - اشغال کرده، و علاوه بر آن شرق بیت المقدس را که به مثابه پایتخت  دولت آینده فلسطین پنداشته میشود، جز خاک دولت اسراییل اعلام کرده است. به این ترتیب گویا اسراییل رهبران دولت های اسلامی را در چشم جهانیان خجل و شرمسار ساخته و ضعف سیاسی-نظامی آنها را بر رخ شان کشانده است. یاسر عرفات، رهبر "جنبش آزادی بخش فلسطین" بالاخره در سال ۱۹۹۳ به این نتیجه میرسد: "ما آموختیم که توسط جنگ و یا ترور به هدف مان نمی رسیم. در مقابل صلح، بدیل دیگر وجود ندارد." [۱۳۶]

برگشت مهاجرین فلسطین، شرق بیت المقدس به مثابه پایتخت فلسطین و اعمار شهرک ها و خانه های مسکونی توسط اسراییلی ها در غرب اردن، سه مانع مهم در راه صلح بین فلسطین و اسراییل خوانده میشوند. ولی در این اواخر و با تصمیم دونالد ترامپ، رییس جمهور ایالات متحده امریکا که سفارت آن کشور را از تل اویو  به بیت المقدس انتقال داد، نتان یاهو، نخست وزیر اسراییل از راه حل سیاسی مبنی بر "دو دولت" عدول کرده است. 

ترامپ بتاریخ ششم دسامبر ۲۰۱۷ بیت المقدس را به عنوان پایتخت اسرائیل به رسمیت شناخت. او بر مصوبه کنگره آن کشور از سال ۱۹۹۵ تاکید کرد که «زمان اجرایی کردن این مصوبه مدت ها بود که به تاخیر افتاده بود.» رییس جمهور امریکا به این ترتیب انتقال سفارت آن کشور را از تل اویو به بیت المقدس صادر کرد.  طنز تلخ سیاسی این تصمیم ترامپ در این نکته نهفته است که او در سخنرانی اش گفته که تصمیم وی در این مورد "به معنی موضع گیری کاخ سفید به نفع یکی از طرفین مجادله نیست."

این تصمیم آقای ترامپ نخست چهره های اغواگر سران کشور های عربی، به ویژه عربستان سعودی را افشا کرد؛ کشوری که در ظاهر داد "فلسطین خواهی" به سینه میزند، ولی در خفا با  سیاست مدار "اسلام ستیز" از طیف ترامپ سرنوشت ملت فلسطین را در پای منبر وهابیت و استراتژی تعرضی خویش در خاور میانه قربانی میکند. ولی مهمتر این که این تصمیم آقای ترامپ به زودی به مثابه یک "خطای بزرگ سیاسی" آشکار  گردید و منجر به "منزوی ساختن" امریکا، به ویژه در سازمان ملل متحد گردید.  پس از آنکه پیش نویس مصوبه "عدم تغییر جایگاه حقوقی" بیت المقدس در شورای امنیت سازمان ملل توسط امریکا ویتو گردید، امریکا نتوانست که از افتضاح سیاسی در جلسه عمومی سازمان ملل جلوگیری کند. چنانچه در جلسه عمومی این سازمان به تاریخ بیست و یکم دسامبر ۲۰۱۷، یک صد و بیست و هشت کشور عضو ملل متحد به نفع مصوبه و ۹ کشور علیه این مصوبه رای دادند. قابل توجه اینکه نیکی هیلی، نمایند دایمی امریکا در سازمان ملل قبل از رای گیری تهدید کرده بود که امریکا  اسم کشور های را که به نفع مصوبه رای میدهند، از یاد نخواهد برد. در واکنش به این تصمیم سازمان ملل، خود ترامپ گفت "اگر در سازمان ملل علیه مواضع ما رای گیری  میشود، ما مقدار زیادی پول پس انداز خواهیم کرد." در این جا مراد  آقای ترامپ، که امریکا را با شکست بزرگ تاریخی مواجه گردانیده بود،  پول عضویت آن کشور در سازمان ملل در حدود ۲۸۵ ملیون دلار امریکایی در سال بود. در مورد بیت المقدس بایست اضافه کرد که  اسرائیل در جنگ سال ۱۹۶۷ شرق بیت المقدس را اشغال کرده و در سال ۱۹۸۰ بیت المقدس را  "یک پارچه" و پای تخت بودن آنرا  رسماً به قانون اساسی خود اضافه کرد. اما بنا بر قوانین بین المللی، شرق بیت المقدس از سرزمین های اشغالی شمرده میشود و فلسطینی ها آنرا پایتخت کشور مستقل آینده خود میدانند. ولی در این میان پروژه های خانه سازی اسراییل در سرزمین غرب اردن زمینه "دولت سازی" را برای فلسطینی ها به حد اقل پایین آورده است. در چارچوب برنامه های شهرک سازی اسراییل در خاک فلسطین (غرب کرانه اردن) در این میان بیشتر از چهار صد هزار، و در بیت المقدس شرقی در حدود دو صد هزار اسراییلی جایگزین شده اند. نیتان یاهو، نخست وزیر اسرائیل مدت ها است که از راه حل "دو دولت" بیشتر صحبت نمی کند. با تصمیم ترامپ در مورد انتقال سفارت آن کشور، امریکا مواضع حزب لیکود مربوط به نیتان یاهو را اتخاذ کرده و به این ترتیب نقش یک میانجی بیطرف و ضمانت گر یک راه حل منصفانه را  از دست داد. از همین نگاه محمود عباس، رییس اداره خود گردان فلسطین با صراحت تمام از دیدار با مقامات امریکایی خودداری کرد.

هواداری از جنبش  فلسطین زمانی محک سنجش احساسات پان عربسیم، پان اسلامیسم و  بیانگر موضع مترقی تلقی میگردید.  پس از آن که انور  سادات، رییس جمهور مصر  با توافق نامه کمپ دوید - Camp David - در سپتامبر ۱۹۷۸ با اسراییل "پیمان صلح" بست، کشور های لیبی، عراق و سوریه به مثابه پشتیبانان اصلی جنبش فلسطین قد علم کرده و یکی از دلایل عمده ای فروپاشی هر سه کشور عربی همین مواضع ضد اسراییلی آنها خوانده میشود.  با آنکه بنیاد گرا ها – دست کم از لحاظ اعترافات لفظی – از جنبش فلسطین حمایت میکنند، لیکن نظر به درهم ریزی ساختار دولتی و دشواری های درون مرزی، نقش مناقشه فلسطین با اسراییل در جهان اسلام، به ویژه در جهان عرب امروز به سردی گراییده است.

اما اشغال نظامی افغانستان توسط قشون سرخ از چندین نگاه بر اوضاع سیاسی-اجتماعی جهان عرب تاثیر گذار خوانده میشود. از اینکه پس از اشغال افغانستان نوسط قشون سرخ، در سرزمین هندو کش زمینه ای مبارزه عملی بنام "اسلام علیه کفر" مساعد گردیده بود، بنیاد گرایان عربی – قسماً به استشاره رسمی کشور های عربی – سرازیر پاکستان شده و به "جهاد افغانستان علیه قوای شوروی"  پیوستند. در مورد نقش افغانستان در جهاد، اسامه بن لادن میگوید: "بزرگترین تجربه ای که ما مسلمانان در افغانستان آموختیم در این نکته خلاصه میگردد، که ما میتوانیم یک قدرت جهانی را به زانو درآوریم". [۱۳۷]  درست در همین رابطه، بسام تیبی، پژوهشگر المانی سوریه تبار  به این نتیجه میرسد که در   واقع "تروریسم  (معاصر) استوار بر مشروعیت آیین اسلام فرآورده جنگ مقاومت افغانستان" می باشد. [۱۳۸]   

 کرسی نشینان کشور های عربی خلیج و مصر – اضافه بر مبارزه علیه خطرات  استراتژی اتحاد جماهیر شوروی و پشتیبانی گسترده مالی از جهاد افغانستان  - در پیوستن مجاهدین سرزمین های عربی به جهاد افغانستان به مثابه مفر سیاسی نگاه کرده و  خود را گویا عجالتاٌ از آشوبگری سیاسی این گروه فارغ میساختند. ولی اشتباه بزرگ این کرسی نشینان در همین نکته نهفته است:  پس از پیروزی جهاد در افغانستان ده ها هزار تن از همین "افغان های عرب" که ار کوره آزمون کارزار افغانستان جان  به سلامت برده بودند، با روحیه جهادی به کشور های عربی برگشتند. برگشت این گرو های جهادی به نوبت خود زمینه ساز آشوبگری بیشتر در جهان عرب گردیده، که تحت نام های مختلف و لی حاوی یک ایدولوژی تعرضی و تصلبی مشترک قد علم کردند. انگیزه های جهادی بخشی از این گروه ها به شکلی غلیان کرده که حتی مشروعیت حکومت های اقتدار گرای دینی شیخ نشینان خلیج فارس را نیز تحت پرسش بردند.

 پشتیبانی بدون چون و چرا از یک جنبش جهادی که نخست متوجه "کفر اتحاد شوروی" پنداشته میشد، معادلات سیاسی کشور های غرب، به ویژه ایالات متحده امریکا را نیز دیگرگون ساخت. چنانچه  حملات تروریستی سال  ۱۹۹۸ بر سفارت های ایالات متحده امریکا در دارالسلام و نایروبی توسط ین لادن از قلمرو طالبان در افغانستان طرح ریزی و پیاده گردیدند. چند صباحی نگذشت که لبه تیز مبارزه القاعده، این شبکه هراس افکن بین المللی متوجه غرب گردیده و در سال ۲۰۰۱ منجر به فرو ریزی برج های دو قلو در نیویورک گردید. البته این امر دوباره انگیزه مداخله نظامی بیشتر امریکا را به کشور های عربی که در خصومت با غرب فرار داشتند، تقویت بخشید؛ چنانچه لشکرکشی امریکا در سال ۲۰۰۳ علیه صدام حسین بهترین الگوی این امر خوانده میشود.  

"انقلاب جمهوری اسلامی" در ایران، و لو که با چاشنی شیعه بودن آراسته بود و منجر به تاسیس نظام "ولایت فقیه" در ایران گردید، تضاد بین بنیاد گرایان غیر دولتی و کرسی نشینان اقتدار گرای دینی را در جهان تسنن عرب شدت بخشید؛ به نوعی که با استشاره به قیام اسلامی در ایران علیه نظام اقتدار گرای رضا شاه و امریکا به مثابه پشتیبان آن، پیروزی جنبش های اسلام گرا را در کشور های عربی نیز محتمل جلوه داد.  یکی از دلایلی که کشور های اقتدار گرای خلیج با تمام نیروی سیاسی و مالی ( بیشتر از سی میلیارد دالر ) به پشتیبانی حزب سکولار بعث در عراق علیه جمهوری اسلامی ایران بر خواستند، نیز در همین نکته نیرنگ نهفته است. با تعرض نظامی صدام حسین علیه ایران برای یک دهه "منابع زیاد مالی و قوای بشری"  در راه پرخاشگری های نظامی به هدر رفته و در اخیر پس از عدم برآورده شدن اهداف بغداد در این جنگ اول خلیج فارس، نظام ورشکسته صدام حسین – برای دست رسی به ذخایر نفتی – بر کویت، کشور همسایه عربی حمله ور گردید. اشغال نظامی کویت توسط قوای بغداد، اگر از یک سو خصومت ها را بین کشور های عربی بیشتر ساخت، از سوی دیگر اینکه عربستان برای "نجات" کویت از امریکا خواهان قوای نظامی در مهد سرزمین اسلام گردید، و با سرازیر شدن قوای نظامی امریکا از خاک عربستان به کویت که بنام جنگ دوم خلیج  مشهور گردید، این تعرض نظامی مشت بسته ای کرسی نشینان کشور های عربی خلیج را باز کرده و چهره های وابسته به غرب و ارتجاعی آنها را افشا کرد. از این موضوع به نوبت خود بازهم بنیاد گرایی که دست کم در بخش نظامی بدیل "جهاد" علیه کفار را شعار میداد، استفاده ای ابزاری کرده و نه تنها حکومت های سکولار، بلکه حتی حکومت  های اقتدار گرای دینی را نیز برچسب های تکفیر زد.

البته که معضل صدام حسین استوار بر نظام حزب بعث در همین جا به پایان نمیرسد. پس از حملات هراس افکنی یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ در نیویورک و واشنگتن جورج دبلیو بوش - به  اتهام همکاری  حزب بعث با القاعده و ادعای دروغین دسترسی عراق به  سلاح های سمی – به عراق حمله برده و کاری را که جورج هربرت بوش، پدرش نیمه تمام گذاشته بود، در جنگ سوم خلیج به پایان رسانده و صدام حسین را با نظام سکولار اقتدار گرای حزب بعث یکجا به خاک و خون کشاند. این برنامه مداخله نظامی امریکا، در جنبش پرخاش گر بنیاد گرایی دینی منجر به دیگرگونی کیفی در نوع مبارزه گروه های تکفیری گردید؛ با بروز گروه های مقاومت ضد امریکایی تحت پرچم بنیاد گرایان، از جمله المصعب الزرقاوی در عراق راه کار های جدید مبارزه – از بمب گذاری ها در کنار جاده ها تا حملات انتحاری در ملای عام – مورد آزمایش قرار گرفته، در اخیر نه تنها قوای امریکایی خاک عراق را ترک کردند، بلکه با ظهور  گروه دولت اسلامی – در تباین و تبانی با گروه القاعده و وهابیت - پرخاشگری گروه های تکفیری در سرتاسر جهان اسلام  "محشر صغرا" بر پا کرد.

با همین پس منظر سیاسی- نظامی است که در آن اسلام پرخاش گر با وجود آن که خود را یگانه "نیروی انقلابی" با کلی گویی  "نظام اسلامی" معرفی میکرد، نتوانست که یکی از حکمرانان اقتدار گرای جهان عرب را به زانو درآورد،  ولی جنبش "بهار عربی" به مثابه یک خیزش مدنی گسترده و خود جوش کاخ های  اقتدار گرایان سکولار و دینی را در جهان عرب به لرزه درآورد.

از ان جایی که جنبش بهار عربی در روند دیگرگونی سیاسی در جهان عرب از اهمیت ویژه ای برخوردار می باشد، اینک جزییات این پدیده به شکل جداگانه تخت غور قرار میگیرند.

 







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

پارسی26.04.2019 - 15:34

 سپاس از تحلیل عالمانه شما
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



دکتر سید موسی صمیمی