گفتگو با پروفیسور نظیف شهرانی: آسیب شناسی حکومتداری و نظامهای سیاسی در افغانستان
۱۳ عقرب (آبان) ۱۳۹۷
گفتوگوی کاظمحمیدی رسا با پروفیسورنظیف شهرانی؛ استاد دانشگاه اندیانای امریکا
گفتار نخست: مفهوم مردم شناسی و نسبت آن با استعمار
اشاره:
داکترمحمد نظیف محب شهرانی؛ پروفیسور مردم شناسی (انتروپولوجی) در دانشگاه اندیانای ایالات متحده امریکا، در قریه شهران مربوط ولسوالی خاش ولایت بدخشان متولد شد. دورهی مکتب ابتداییه را در مکتب «معروف» در شهران به پایان رساند. بعدا مکتب متوسطهی ابن سینا و لیسه دارالمعلمین رادر کابل تمام وشامل فاکولته تعلیم و تربیه دانشگاه کابل شد. در شروع سال سوم دردانشگاه کابل، در سال ۱۹۶۷عیسوی با استفاده از یک بورس تحصیلی دولت امریکا جهت ادامه و تکمیل درسهای دوره لیسانس به دانشگاه هاوایی در جزایر هاوایی به شهر هانولولورفت. در دانشگاه هاوایی لیسانس خود را در سال۱۹۷۰ در رشته انتروپولوجی ویا انسان شناسی بدست آورد و در دانشگاه واشنگتن در شهر سیاتل جهت تکمیل دوره ماستر و دکتوری در رشته انسان شناسی قبول شد. دوره ماستری و کاندیدی به دوکتوری خود را دردوسال درحا لیکه هفته بیست ساعت منحیث معاون استادان تدریس میکرد تا مصارف دروس خویش را بپردازد درسال ۱۹۷۲ تکمیل کرد.
نظیف شهرانی با بدست آوردن بورسهای از موسسات معتبرتحقیقات علوم اجتماعی امریکا ((SSRC و صندوق تحقیقات وینرگرین برای مطالعت انسان شناسیFoundation for Anthropological Research) (Winner-Gren در امریکا جهت تکمیل تحقیقات دوره دکتوری خویش به افغانستان بر گشت. درسالهای۱۹۷۲ تا ۱۹۷۴ در پامیر وواخان به مطالعه تطابق محیط زیست مردمان قرغیز و واخی درارتفاعات بلند و شدیداسرد وهم سرحدات مسدود با کشورهای همجوارپر داخت. بادست آوردن معلومات لازم به دانشگاه واشنگتن در شهرسیاتل برگشت و پایان نامه دکتورای خودرا در سال ۱۹۷۶ تکمیل و از آن دفاع کرد و درجه دکتورای خود را بدست آورد. دوکتورنظیف شهرانی سالهای ۱۹۷۷-۱۹۷۶ دردانشگاه هاورد مصروف تحقیقات مافوق دکتوری بود وکتاب خودرا در بارهای « قرغزان و واخیان افغانستان: تطابق با سرحدات مسدود» The Kirghiz and Wakhi of Afghanistan: Adaptation to Closed Frontiersرا اماده چاپ کرد که در سال ۱۹۷۹ از طرف موسسه نشراتی دانشگاه واشنگتن در شهر سیاتل نشرشد.
به دلیل کودتای کمونیستی هفت ثور وتعرض شوری سابق در کشور وعواقب ناگوارآن نتوانست به کشور برگردد. دوکتورنظیف شهرانی مشغول تدریس در دانشگاههای امریکا شد و تا سال ۱۹۹۰ در دانشگاههای نیواد در شهررینوودانشگاه کلیفورنیا در شهر لوس انجلس درس داد. در ۲۸سال گذشته کرسی پروفیسوری در دانشگاه اندیانا در شهر بلومنگتون را بر عهده دارد. وی همچنان در این دانشگاه ریاست بخش زبان و فرهنگ شرق میانه و کنار آن بیش از ده سال مدیریت برنامههای مطالعات اسلامی را به عهده داشت.
دکتور شهرانی فیلوشیپهای مافوق دکتوری را بر علاوه دانشگاه هارورد در دانشگاه ستانفورد و ومرکزتحقیقاتی ودروویلسون برای علمای بینالمللی درسمیتثسونین انستیتیوشن در واشنگتن دی سی راهم بدست آورده است. کتابها ومقالات وی به زبان انگلیسی درباره تاریخ، فرهنگ و سیاست افغانستان و کشورهای آسیای میانه به نشررسیده است. علاوه بر افغانستان در پاکستان، ازبکستان، قرغزستان، قزاقستان و ترکیه هم تحقیات علمی انجام داده است. در حال حاضر، دکتور نظیف شهرانی با استفاده از یک بر نامه تحقیقاتی از دانشگاه اندیانا به افغانستان برگشته و مصروف مطالعات و تحقیقات علمی است.
دکتورمحمد نظیف شهرانی، چندی پیش در کنفرانس بینالمللی - مطالعات افغانستان در کابل اشتراک کرد. در حاشیهی این کنفرانس بینالمللی در مرکز معلومات افغانستان ACKU پرسشهایی را دربارهی قدرت، مناسبات قدرت- علل ضعف و ناکامی نظامهای سیاسی در افغانستان با او مطرح کردم. پرفیسور شهرانی به رغم اینکه از نظر صحی ناخوش بود اما در کمال شکیبایی، بیش از دوساعت به پرسشهایم پاسخ داد. نتیجهی این گفت وگوی دو ساعته در دو بخش تدوین شد. بخش اول آسیبشناسی نظامهای سیاسی در افغانستان و بخش دوم دربارهی شناخت مولفههای مردم شناسی، اهمیت این رشتهی نسبتا نو ظهور در طرح پالیسیهای موثر دولتها برای بهبود وضع اجتماعی، مفهوم مردم شناسی در عصر استعمار- و در دورهی پسا استعمار- و اینکه چرا به مردمشناسی نیاز است و چطور میتوانیم با استفاده از مطالعات مردم شناسانه و یافتههای آن برای خدمت مردم و ارتقای کیفیت زندگی استفاده کرد. از آنجایی که این دو مساله جداگانه مطرح شده است ,از سویی طولانی است و امکان نشر آن در یکی دو قسمت وجود ندارد. ناگزیر تنها برش کوتاهی از آن گفت وگوی طولانی را از طریق روزنامه راه مدنیت نشرخواهیم کرد.
انچه را که در این شماره میخوانید- احتمالن در دو سه بخش دیگر نیز ادامه خواهد داشت- تنها بخشی از پرسشها و مباحثی است که دربارهی نقد حکومتداری در افغانستان مطرح شده است.
هدف از طرح این گفتمان در وضعیت کنونی این است که بزرگان و داعیهداران حکومتداری و نظامسازی در افغانستان بتوانند، با درک درست از وضعیت کنونی و اینکه اگر واقعا اراده دارند که به مردم خدمت کنند و درصدد نهادسازی هستند، از پیشنهادها، الگوها و نقدهایی کارشناسانهای که در این گفتوگو مطرح شده در راستای بهبود و اصلاح اداره و نظام سیاسی استفاده کنند. (کاظمحمیدی رسا)
اگر تعریف کوتاه از مفهوم مردم شناسی و چگونگی تولد این رشتهی نو ظهور در مطالعات اجتماعی داشته باشید؟
- کلمهی مردمشناسی در اصل از انگلیسی به فارسی ترجمه شده- در فارسی ما این واژه را نداشتیم، واژههای انگلیسی برگرفته شده از زبان یونانی Anthropos انتروپوس - که مردم یا انسان معنا میدهد و logia لوگیا- به معنای علم است. علم یا دانش مردم شناسی- البته در ان روزهای نخستین- منظور از این واژه – عبارت از تخصص دربوجوداوردن یک علم نوبود. به لحاظ اینکه در اول همه چیزشامل فلسفه بود. هرکسی که فیلسوف میبود تمام چیز را باید میفهمید- چی از فلسفه- چی از طبعیت- کیمیا، بیولوژی و ... اما بعدها این رشته ها هر کدام تخصصی شد. رشتههای دیگر نیزتخصصی شدند- در قرن نوزده برای اولین بار این رشته به صورت تخصصی چهره گشود، زمانی که حکومتهای استعماری غرب – در جوامع تازه رفتند از اروپا به سمت افریقا، جزایر بحرالکاهل و آسیا حرکت کردند و این مناطق را مستعمره خود ساختند. در ان وقت اصول این بود که همه چیز را باید به صورت تخصصی وعلمی مطالعه کنند و آنها (استعمار گران) بخاطر این که بهتر بتوانند استعمار خود را گسترش دهند و بهترین استفاده را از کشورهای مستعمره داشته باشند. و جهت اینکه مردم را بهتر کنترول کنند به مطالعهی عرف عادات و ساختار اجتماعی جوامع مستعمره پرداختند. برای اولین باراز سالهای ۱۸۵۰ به بعد کانون های تحقیقاتی و هم کرسی های علمی مردمشناسی در یکی از دانشگاه انگلستان– در اسکاتلند- ایدنبرگ- بعدها در آکسفورد و جاهای دیگر-تشکیل شد. به تدریج این رشته، شکل علم را بخود گرفت. دلیلش هم این بود، کسانی که در جایی میروند، باید زبان مردم را بیاموزند، در میان آن مردم سالها زندگی کنند و هم از عرف و عادات مردم از دید گاه خود مردم باخبرشوند. اگر جامعه را درست بشناسند، آن گاه میتوانند درست به شکل علمی کنترول کنند.
- فکر میکنید که در گذشته رشته مردم شناسی یا دانش مردم شناسی برای عموم مردم میسر بوده یا اینکه صرف افراد خاص می توانستند در این رشته مطالعه کنند؟
ببینید! در اوایل این علم، ویژهی کسانی بود که یا برای دولت کار میکردند یا ثروتمند بوند. برای ثروتمندانی که وقت داشتند جایی بروند و قت شان را آن صرف کنند. به عبارتی تحقیقات مردم شناسی ویژه دولتی ها استعماری ویا افراد ثروتمند که علاقمند فرهنگشناسی و مقایسه فرهنگهای مختلف بودند بود.
حتا برداشت دیگری از این واژه در آن زمان وجود داشت. مردم شناسان در اوایل سبک تحقیق را بکار بردند که انها را «Armed Chair Anthropologist » می گفتند؛ یعنی کسانی که در چوکیهای آرام دربرندهی های شان در جوامع مستعمره مینشستند. بعد دستور میدادند که کسانی را از مردم و جوامع بیاورند که به سوالات وپرسشهایی شان جواب بگیرند. بدین ترتیب معلومات جمع می کردند و گزارش میدادند. یعنی شروع رشتهی انترپولوژی به عنوان یک رشته استعماری مطرح شد. من بارها گفتم که در شروع، این علم بعنوان فرزند نامشروع- حرام زاده- استعمار بود. یعنی این رشته از استعمار زاده شد. اما بعدها مفهوم رشته تغییر کرد بعد از جنگ جهانی دوم- بسیاری از غربی ها به صورت عموم جوانهای شان برای عسکری – خدمت سربازی- احضار شدند. جوانان شان رفتند جوامع دیگر رادر زمان جنگ دیدند – زبان شان را مطالعه کردند و فرهنگ مردم را شناختند. از سال های بعد از جنگ جهان دوم کسانی که از جنگ فارغ شدند و به کشورهای شان رفتند، خصوصا در امریکا خواستند که در دانشگاه این علم را به صورت درست و تخصصی بخوانند.
- با این وصف چی تفاوتی میان سوسیالوژی و مردم شناسی است؟
در آن زمان رشته جامعهی شناسی در کرسی دانشگاه های امریکا تدریس می شد و تفاوت میان جامعه شناسی و مردم شناسی در این بود که- در جامعه شناسی جمع آوری معلومات بر اساس سروی هااست. پرسش نامه های را درست می کنند به مردم می سپارندتا جواب دهند و معلومات را جمع آوری میکنند. روشی که در مردم شناسی به کار می رفت- چگونگی جمع آوری معلومات بیشترتنها جنبه کمیتی نه بلکه کیفیتی داشت . علاوه بر این جامعه شناسی با مردم شهری سروکار داشت در کارخانهها، مکاتب، نهادهای دولتی و مردم شاغل درموسسات صنعتی و اقتصاد بازار. ولی مردم شناسی به مطالعه رفتار مردم قصبات و دهات ,مالداران کوچی و یا گروههای کوچک شکارچی به صورت عمیق تر پرداخت. توجه مردم شناسی بیشتر بردرک کیفیت زندگی مردم متمرکزبود و است. نوع مطالعه شان طولانی مدت بودو اموختن زبان جامعه و زندگی اقلا برای یک سال در بین مردم تحت مطالعه و حصه گرفتن درامور روز مره شان و مشاهده حیات هرروزه شان رامشمول بود و میباشد. تمام معلوماتی که در مطالعه مردم شناسانه به کار می رفت در قالب کتاب تحلیلی مفصل نشر می شد. مو ضوع تحقیق مردم شناسان- بیشتر مردم بی سواد و کم سواد بودند و نتایج مطالعات مردم شناسانه کیفی است و نه فقط کمیتی و احصایوی . مردم شناسان اول میرفتند زبان مردم را یاد میگرفتند بعد فعالیتهای مردم عادی و کم سواد را مطالعه میکردند. بر اساس یک سلسله پرسشها که بایدجواب داده میشددرباره چگونگی حیات مردم مورد مطالعه: اگر چوپان است چه کارها میکند اگر دهقان است چه و یا کسبه کار است با چه تفاوتها. نوع رفتار، لباس پوشیدن، خوراک و پوشاک شان چطور تهیه مگردد, چگونه عبادت میکنند, به چه عقیدتمند اند, چگونگی مناسبات شان بایک دیگر و با دیگر جوامع مورد مطالعه قرار می گیرد.
گفتار دوم: ضرورت استفاده از مطالعات مردم شناسانه در بهبود وضعیت افغانستان
دکتر پرسش این است که چطور- ذهنیتها نسبت به رشته مردم شناسی تغییرکرد- با توجه به اینکه در روزهای نخست- تولد این رشته- تلقی بر این بود که رشتهی مردم شناسی- فرزند نامشروع استعمار است. ابزاری است برای مهار مردمی که سرزمین های شان توسط استعمارگران اشغال میشوند؟
بعدها اوضاع و شرایط تغییر کرد. خصوصا نسلیاز انتروپولوژیست های که بعد از جنگ جهانی دوم دانش آموختند و مطالعات بیشتری را در این زمینه انجام دادند. اینها متوجه شدند که پالیسی دولتهای شان به نفع کشورهای استعمار شده نه و به نفع کشورهای خود شان در ممالک غربی است. این مردم شناسان غرب در حقیقت سخنگوی این جوامع مستعمره شدند. دیدند که دولتها و حکومتهای خودشان از معلومات خودشان سو استفاده میکنند.
مرم شناسان به صورت عموم ا در واقع خود منتقد دولتهای خود شدند- از مطالعات شان برای انتقاد از پالیسی حکومتهای خود استفاده کردند. به طور مثال مطالعات مردمشناسی در سالهای 1950 شروع شد در سالهای 1970- 1960به اوج رسیدو در همین مقطع یک تعداد از مردم شناسان امریکایی و اروپای به افغانستان امدند و مطالعات مردم شناسی در این کشور شروع شد. من شاید جزو نسل اول و در شمار نخستین کسانی باشم که در افغانستان در این رشته تحصیل کردم. علاقمند شدم که مردم شناسی بخوانم. علت اش این بود که استادی داشتیم به نام داکتر ریچار کنگ در فاکولته تعلیم و تربیه، پوهنتون کابل- اصالتا از کانادا و مردم شناس بود.در سال اول او مضمون بنام مقدمه بر علوم اجتماعی را درس میداد. وی میگفت که چقدر رشته مردم شناسی میتواند برای کشور مثل افغانستان مفید باشد. چقدر این رشته میتواند در پالیسیسازی و بهبود وضعیت اداری و اقتصادی کشور در حال رشد کمک کند. کشوری که ساختارها و زیربناهای اجتماعی – اقتصادی اش ضروت به نو اوری داشت. به هرحال سخنان او در بارهی اهمیت مردمشناسی مرا علاقمند ساخت که این رشته را انتخاب کنم.
همین گروه مردم شناسان در دانشگاههای مختلف امریکا و اروپا درس میدادند و نسل نوی مردم شناسان را تربیه کردند. فقط ده سال پیش بود، امریکاییها برنامه داشتند و میخواستند شماری از انتروپولوژیستها را دعوت و استخدام کنند که بیایند در افغانستان برای اینها معلومات جمعآوری کنند. این برنامه را هیومن تیرین «Human Terrain Program» ویا مطالعه خم و پیچهای ساختاراجتماعی میگفتند. در انگلیسی معنایش این بود که مطالعه کوه و تپههای اجتماعی- اما واضح است که انها برای مطالعهی کوه وتپه نمیآمدند آنها میامدند که طبقات، ساختارو لایههای طبقاتی مردم و یا جامعه را مطالعه کنند. و شکل و ساختار جامعه افغانستان، شکل کوه وتپه جامعه را پیدا کنند و از ان جهت به بر نامه نظامی شان در کشور استفاده کنند.
یکی از مردم شناسان امریکایی که با افغانستان هیچ اشنا نبود این پیشنهاد را به دولت امریکا کرده بود. پول و هزینه زیادی را نیز مصرف کردند- براساس بعضی از امارها بیش از هفده میلیون دالر را برای استخدام مردم شناسان اختصاص دادند. حتا یک نفرهم از مردم شناسانی که در بارهی افغانستان شناخت داشتند حاضر نشدند که به افغانستان بیایند. برای اینکه میگفتند نمیخواهند که از مطالعات شان سو استفادهشود.
به این معنا که از مطالعات ما( مردم شناسان) امریکاییهای برای گسترش جنگ های تاکتیکی استفاده میخواستند بکنند و اینکه بتوانند به بهترین وجه جنگ را در افغانستان مدیریت کنند. این اهداف، خلاف اصول اخلاقی مردم شناسی بود.
انجمن بزرگ مردم شناسان امریکا و یا« American Anthropological Association» که بیش از ده هزار عضو دارد، یک بخش دارد به نام «کمیتهی اخلاقیات انجمن مردم شناسی» -ضدیت خودرا در برابر اینطرح وزارت دفاع امریکا اعلام کردند و گفتند از نظر اخلاقی این برنامه قابل توجیه نیست. هیچ یک از اعضای این انجمن به شمول خودم این اجازه را به دولت امریکا ندادند که از مطالعات علمی مردم شناسانهی شان برای اهداف نظامی و گسترش دامنهی جنگ در افغانستان استفاده شود.
ما گفتیم اگر دولت امریکا ووزارت دفاع امریکا حاضر باشد که برای تامین امنیت و صلح در افغانستان کار کند ما مشکلی نداریم و از امکانات و برنامههای موثر علمی و مردم شناسانه برای آوردن صلح در افغانستان استفاده میکنیم. اگر معلومات ما بتواند در قسمت آوردن صلح کمک کند- ما حاضریم همکاری کنیم اما نه برای این که امریکایی بتوانند بهتر جنگ کنند و برندهی جنگ در افغانستان و کشورهای دیگری شوند. این خلاف اخلاقیات ماست. به همین لحاظ است که این علم به مرحله ای رسیده است که دیگر در خدمت استعمار نیست. درخدمت مردمی است که ما انها را مطالعه میکنیم. در خدمت جوامع محرومی است که دسترسی به امکانات ابتدایی زندگی راهم ندارند و نتایج این مطالعات برای بهبود زندگی این جوامع و ارتقای کیفیت زندگی آنان استفاده می شود. دفاع از مردمی می کنیم که انها را مطالعه می کنیم- بهصورت عموم مردم شناسان، سوژهی مطالعات شان طبقه محروم است- ما از این طبقه محروم دفاع میکنیم و این یک اصل است در اصول اخلاقی مردم شناسان.
جناب دکتر، از مطالعات مردم شناسانهی شما و اندوختههای راهبردی شما به چی پیمانه برای بهبود وضعیت افغانستان استفاده شده، به بیان دیگر چی قدر مشورتهای شما در ساختن پالیسی دخیل بوده است، آیا اصولن چنین مشورهای باشما شده یا خیر؟ این مصاحبه در زمانهای انجام میشود که یکی از هم مسلکان خود شما در راس هرم قدرت در افغانستان قراردارد؟
نی، متاسفانه دولتهای امروزی چی غربی، چی وطنی- به مشورتها و رهنمودهای مردم شناسان زیاد گوش نمیدهند. این ها همیشه فکر می کنند که مردم شناسان با چیزها و موضوعات بسیار کوچک و خرد و ریزه سروکار دارند. از دید اینها مردمشناسان به موضوعات کلان کشور و جهان شمول نمی پردازند. البته این تنها دلیلی نیست که با مردم شناسان مشورت نمیشود، یکی از دلایل عمده این است که مردم شناسان همواره منتقد پالیسیهای نادرست دولتها و حکومت ها و ارگان های بین المللی چون بانک جهانی و ملل متحد و غیره بوده اند. ما به حیث یک گروه- کسانی نیستم که گفتههای ما به مفاد اینها باشد. دولتها انتظار دارند که کارهای شان و پالیسیهای شان از سوی نخبهگان و دانشمندان تقدیر و تایید شوند اما ما جزو تایید کنندگان و تقدیر کنندگان روشها و کار کردهای نادرست و مضر به جامعه نیستم. این سخن به معنای این نیست که ما پالیسی و کار بردهای معقول را تقدیر نمیکنیم و تایید نمیکنیم؛ دلیل داریم ما می بینیم که پالیسی حکومت ها برضد منافع مردم و کتلههای محروم و فقیر جامعه است. همانگونه که پالیسی سیاست های خارجی امریکا برضد دولت و ملتهای محروم است و منفعت مردم و کشورهای عقب مانده در سایهی چنین پالیسی تامین نشده و نمیشود. به همین جهت است که ما انتقاد میکنیم.
ما خلاف انتظار اینها کارهای شان را انتقاد می کنیم. وقتیکه پالیسی بر ضد اهداف اساسی و در تضاد با بهبود وضع جامعه است. مثل پالیسیهای امریکا که در برون از امریکا که عموما غیر عادلانه است. دولتهایی را که در کشورعقب افتاده استخدام میکنند و در حقیقت به کرایه میگیرند، کارکرد این حکومتها در تقابل با منافع ملی و بهبود وضع ملتهاست. این مساله باعث میشود که ما در تقابل با چنین پالیسی ها قرار بگیریم.
انچه را که من نوشته ام، وبارها گفته ام و امروز هم بر آن تاکید میکنم این است که راهها و برنامههای بهتری برای بهبود وضعیت افغانستان وجود داشت و هنوز هموجود دارد. راهبردهای موثر برای برون رفت از بحران در افغانستان وجودداشت و وجود دارد تا بیش از این مردم قربانی نشوند، بیش از این فرصتهای بازسازی نسوزند، چه راههای وجود دارد که به مردم خدمت شود. ما تا امروز نشانهای نمیبینیم که وضع مردم بهبود یافته باشد و به مردم خدمت شده باشد. دولت هم به گپهای ما گوش نمیدهد و توجه نمیکند. البته این در دراز مدت به نقص و ضرر خودشان هم است. ولی با تاسف مزید به ضرر مردم هم است.
گفتار سوم: علتهای تداوم بحران
جناب دکتر، سالهاست که این کشور در دام خشونت گیر افتاده است. از 1747 میلادی به این سو هیچ گاه شاهد شکل گیری دولت مبتنی بر قانون نبودیم- هر حکومت و رژیمی که امده بدتر از سلف خود بوده- از دیدگاه شما، علت ها و انگیزههای تداوم بحران- فقر و فلاکت گستردهای که هروز از مردم قربانی میگیرد در چیست؟ به عبارت دیگر ریشه بحران در کجاست؟
ببینید، در جوامع مثل افغانستان، کشورهای عربی در شرق میانه و در کل، کشورهای اسلامی، متاسفانه کسانی که قدرت را به دست میگیرند، هدف شان خدمت به مردم نبوده ونیست. هدف شان این نیست که مردم از خدمات حکومتی و دولتی مستفید شوند. اگر کمی دور تر برویم ریشه بحران را در جای دیگری میبینیم- این حکومتها و مهرههایی که در راس حکومت چیده میشوند- متاثر از عصر استعمار هستند. نظامهایی را که در این جا روی کارآوردند و به کرایه گرفتند تا به نفع کشورهای استعمارگر کار کنند. وقتی که این ممالک زیر مستعمره کشورهای غربی در آمدند، غربی ها نظام و حکومتهای محلی را استخدام کردند و به کرایه گرفتند که به مفاد خودشان کار کنند.
هدف اساسی این بود که جامعه کنترول شود، یک صلح و آرامش نسبی در جامعه بوجود بیاید تا این ها بتوانند به صورت گسترده از استخراج منابع طبیعی و بشری کشور های شرقی و هم مسلمان به سود خودشان کار بگیرند.
قصهی افغانستان یکی از همین قصهها است. در سدهی نوزده- کاملن تا 1880 میلادی جنگهای خانوادگی- جنگ میان برادران وکاکاها برادرزادهها جریان داشت، همدیگر را میکشتند، کورکردند و تبعید کردند تا سر قدرت بیایند. وقتی که به قدرت میرسیدند تمام تلاش شان این بود که قدرت را حفظ کنند و دیگران را حذف کنند.
در نتیجه، حضور نیروهای بریتانیایی در شبه قاره- گسترش حوزه نفوذ کمپنی هندشرقی- سبب شد تا رقابت دیگر برای گرفتن امتیاز مالی و نظامی از هند بریتانیایی در کابل آغاز شود. کسانی که امکانات مالی و نظامی بیشتری را از قدرت های استعماری میگرفتند چانس بیشتری برای رسیدن به قدرت داشتند.
در سال 1880 انگلیسها برای بار دوم بالای کابل حمله کردند و در این حمله موفق شدند.انها درک کرده بو دند که چرا بار اول حمله نظامی شان موفق نشد. دلیلش این بود که اینها نتوانستند یک کسی را پیدا کنند که حکومت کرای شان را اداره کند. شاه شجاع در این امر کوتاه امده بود. این بار انگلسها به دنبال کسی بودند که از شاه شجاع بهتر باشد.
همین بود که انگلیسیها عبدالرحمان خان را انتخاب کردند. او در آسیای میانه بود. کسی بود که ازدست کاکای خود و از بچه کاکای خود گریخته بود- ده سال در آسیای میانه در سمرقند- زندگی میکرد. ادم هوشیاری بود وضعیت را خوب مطالعه کرده بود. وضع و شرایط آسیای میانه را خوب مطالعه کرده بود. در خدمت روسها بود و میدانست که روسها با مردم ترکستان چه نوع معامله میکنند. ازینرووی به شدت با روسها بد بین شده بود.
عبدالرحمان خان را انگلیسیها دعوت کردند. وی به طرف داری و کمک مردم ترکستان، قطغن و بدخشان در شمال به کابل امد. تاجگذاری او هم توسط انگلیسیها انجام شد. یک جنرال انگلیسی در آگست سال 1880 بر سر او تاج گذاشت و بدین ترتیب به حیث امیر افغانستان از طرف انگلیسیها تعین و تایید شد. او بعدها همه اینها را رنگ ولعاب مذهبی داد و گفت که این خواست خدا بوده که او به عنوان امیر افغانستان مقرر شود – و او در واقع نماینده و خلیفه خداست- در کنار این مساله انگلیسیها بسیار پول دادند- اسلحه و مهمات پیشرفته دادند. عبدالرحمان خان از اسحله برای سرکوب قلع و قم مردم با نفوذ در مملکت استفاده کرد. چون خود عضوی قبیله درانی بود از درانیها بر ضد غلزاییها استفاده کرد. غلزاییها را سر برید و آواره کرد. بسیاری از اعضای نزدیک خانوادهی خودش را نیز تبعید کرد؛ مثل خاندان سرداریوسف خان به هند بر تانوی روان شد و طرزیها به ترکیه عثمانی تبعید شدند.
بخش دیگر از کارهای او حمله به هزاره جات بود. کسانی که مقاومت کردند، زیادی شان از بین برده شد. تعدادی که اسیر شدند به بردگی گرفته شدند. در شمال زمانی که جوان بود انجا پدرش امیر شیرعلی خان- حاکم اعلی ترکستان، قطغن و بدخشان بود- و برای پسرش نیز سفارش کرده بود که بدخشان و قطغن را در حاکمیت خودش بیاورد. در خاطرات خودش در تاج التواریخ چیزهای بسیار جالبی نوشته که چقدر مردم را به توپ بست و چقدر از اجساد کشتههای مردم با نفوذ شمال و مناطق مرکزی کله منار ساخت وگوشت شانرا به سگهای دربار خوراند.
عبدالرحمان خان در تعیین مرزهای جغرافیایی افغانستان چقدر نقش داشت یا اینکه در این مورد صلاحیتی نداشت؟
نقشهی افغانستان را نیز انگلیسیها با روسها تعیین کردند. در تعیین سرحدات افغانستان شاههان افغانستان نقش نداشتند. تمام سرحدات در شمال- در شرق همه اش را خود انگلیسیها تعیین کردند. مناطق پشتون را به دو قسمت تقسیم کردند. مناطق خوب و حاصلخیز را که مربوط پشتونهای آن طرف سر حد بود شامل هند بر طانوی کردند- انچه که مربوط افغانستان می شد کوههای خشک و مناطق کوهستانی بود البته بجز قندهار و برخی مناطق دیگر مانند هلمند که در آن زمان حاصلخیز بود.
مرز افغانستان و ایران نیز بین انگلیسیها و ایرانیها تقسیم شد. در مرز با چین نیز قسمت واخان یک خط حایل کوهستانی ایجاد شدمابین دو ابر قدرت وقت-هند بر تانوی و روسیه تزاری- واین هم در بدل پول. انگلیسیها مبلغی را به عبدالرحمان خان پیشکش کردند تا دهلیز واخان و پامیررا جزو خاک افغانستان قبول کند. در اوایل نمیخواست که این منقطه جزو افغانستان باشد اما در بدل پول پذیرفت.
انگلیسیهادر حدود پنجاه لک کلدارباج دادند. هدف این بود که این منطقه به شکل کشور حایل بین روس تزاری و هند بریتانیایی شناخته شود. امیرعبدالرحمان بر اساس تقاضای هندبریتانیایی اهداف انها را تامین کرد و در تطبیق برنامهها موفق بود. تا انجا که امیر آهنین نامش کردند.
اینکه ازآهن و شمشیر وتفنگ کارگرفت تا مردم را مطیع خود سازد. این تاریخ شروع افغانستان سازی توسط هند بریتانیایی استعماری است. بعد از آن این به عنوان یک اصل در فرهنگ سیاسی زمامداران افغانستان قبول شد وهنوز هم ادمه دارد البته با تمویل کننده گان به اسمای متفاوت ولی اهداف هم مانند.
تنها کسانی توانستند این جا حکومت کنند که پشتوانه خارجی داشتند و یا دارند هم از نظر مالی و هم از نظر نظامی وسیاسی. جالب است که در تاریخ امیران و زمام داران افغانستان،امیرعبدالرحمان خان تنها کسی است که به مرگ طبیعی خود مرد. کسی دیگری راتا هنوز سراغ نداریم که در قدرت باشد و به مرگ طبیعی مرده باشد.
انگونه که شما گفتید، عبدالرحمان به مرگ طبیعی خود مرد، و قبرش نیز تا امروز دست نخورده باقی مانده- در جای ویژه در پارک زرنگار- چرا قبر او در قبرستان عمومی نبوده، دلیل این امر امیتاز و احترام بوده یا کدام علت دیگر ی وجود داشته؟
پرسش مهمی است که چرا امیرعبدالرحمان خان را در قبرستان عمومی نبردند تا دفن کنند؟ چون شایعاتی بود که اگر مرده او در قبرستان عمومی دفن شود، قبرش شکافته میشود. ممکن بود مرده اورا دشمناش که البته زیاد بودند طعمه سگها کنند. محلی که امروز پارک زر نگار نامیده می شود- ان زمان جزو قصرشاهی بود. از ترس بی حرمتی به مرده او- عبدالرحمانخان را در ارگ انزمان دفن کردند. ما درزمانیکه در مکتب ابن سینا و دارالمعلمین کابل متعلم و درس میخواندیم، هنوز پارک زرنگار وجود نداشت .و در جایکه امروز پارک زرنگار ساخته شده، گرد وبری این منطقه خانههای مسکونی، سرایها و دفاتر حکومتی بود. وزارت معارف هم درانجا بود. همه را تخریب و پارک جور کردند و تنها عمارتی که نگهداشته شد و دست نخورده باقی ماند- ارامگاه عبدالرحمان خان بود. حتا پیش از آن کم کسانی می فهمید که قبر او در کجاست.
از بحث اصلی دور نشویم، بعد از انکه پسرامیرعبدالرحمان خان، حبیب الله خان به قدرت رسید، تنها چیزی که توانست ادامه سلطنت حبیب الله خان را تضمین کند کمکهای انگلیس بود، پول و کمکهای نظامی و سیاسی انگلیس.
مشکلاتی هم بود به دلیل که در آن زمان جنگ اول جهانی به وقوع پیوست. بحثهایی مطرح شد که افغانستان از کی طرفداری کند، از ترکیه عثمانی یا از انگلیسی ها، که بعدها تصمیم بر طرفداری از انگلیسها شد- از موضوع مشروطه خواهان و دیگر قضایای که اتفاق افتاد میگذریم.
حرف من این است، بقای حکومت امیرحبیبالله خان را کمکهای بریتانیا تضمین کرد. پس از آن که شاه امانالله خان، پسر امیرحبیب الله خان به قدرت رسید کمکهای انگلیسها قطع شدبه لحاظ اعلان استقلال کشور توسط شاه جوان.
او بسیار کوشش کرد که نوآوری کند، اصلاحات بیاورد. چون پول نبود، کمکهای بریتانیا قطع شده بود، مجبور شد که مالیات را زیاد کند.
جالب است که این مالیات بیشتراز مردم غیر پشتون جمع آوری می شد. از منطقه شمالی و کوهستان، قطغن واز مردم ترکستان درشمال و از مردم مناطق مرکزی. وقتیکه کمک های بریتانیا در دوره امان الله خان قطع شد، مالیات سنگین برمردم فقیر غیر پشتون حواله شد و حصول ان با عث ازدیاد رشوت ستانی مامورین شد. توام با برنامه های ریفورم های قبل از وقت وی وضعیت سبب شورشها و نارضایتیهای مردمی شد.
گفتار چهارم: علتهای ظهور و افول نظامتهای سیاسی در افغانستان
پرسش این است که در بسیاری از نبشتهها و تحلیلها، علت سقوط حکومت امان الله خان تابو شکنی و شتاب او در جهت اصلاحات و مدرنیزه سازی کشور عنوان شده است که این روند شتابنده مدرنیزه سازی با فرهنگ سنتی افغانها و ملاها در تضاد قرار گرفت و منجر به شورشها شد. اما انچه را که شما مطرح می کنید کاملن تحلیل تازه از چگونگی سقوط حکومت امانی است؟
بلی، علت اساسی سقوط حکومت امانی نداشتن بودجه و قطع کمکهای خارجی بود. وضع مالیات زیاد بر مردم بی بضاعت غیر پشتون اتش نارضایتیها را دامن زد و در نتیجه منجر به سقوط حکومت امانی شد. این تحلیل کاملن نادرست است وعلت اصلی اغتشاش نوآوری نبود. ببینید وقتی حبیبالله خان کلکانی به قدرت رسید چی قدرحکومتش دوام کرد و چرا؟. حکومت امان الله خان حدود ده سال دوام کرد. باوجود که روسها کمک کردند، طیاره دادند، پول دادند اما نه به پیمانه انگلیسیها که جواب گوی نیازها حکومتش باشد، نبود. ولی حبیب الله کلکانی بدون کمک خارجی ها تنها نه ماه در قدرت باقی ماند و نتوانست اداره ی خود را حفظ کند.
امارت کلکانی را هیچ کس از برون نشناخت. هیچ کس کمک نکرد. تمام بودجه و دارو ندارش در مدت نه ماه تمام شد. پس از ان نادرخان به کمک هندبریتانیایی با پول و امکانات انگلیسیها بر تخت نشست. نادرخان وقتی در سلطنت نشست به قران امضا و قسم یاد کرد که موجب اذیت امیر حبیب الله کلکانی نمیشود ووی تسلیم شد اما به محضی که امیر حبیب الله خان تسلیم شد- نادرخان قسم و تعهدش را نقض کرد وامیر حبیب الله کلکانی را با یارانش اعدام کرد.
پرسش این است که هدف اساسی حاکمان چیست، خدمت به مردم یا حفاظت از تاج و تخت شان؟
بدون شک،در افغانستان هدف اساسی حکام گسترهی اقتدار و حکومت کردن است نه خدمت به مردم. این یک واقعیت تاریخی تمام دورههای حکومت داری در افغانستان است.
چون بعد از ان می بینید که دوره مصاحبان باجنرال نادرخان شروع می شود تا انقلاب داوودخان- وتغییر ازحکومت شاهی به ریاست جمهوری- تلاش تمام شان این بود که چگونه قدرت را نگاه کنند. چگونه اقتدارشان را حفظ کنند. پنجاه سال از طریق حکومت شاهی و سلطنتی و پس از آن چهار– پنج سال دیگر را داوود خان به نام جمهوری حکومت کرد. بعد از ان بازچه شد؟ عین گپ. کمونیست ها را روسیه شوری وقت با پول و اسلحه و ایدیولوژی مارکسیزم به قدرت رساند. برای ده سال حکومتهای کمونیستی به حمایت مالی و نظامی و استخباراتی شوروی وقت دوام آورد.
پس از آن مسایل اقتصادی سیاسی افغانستان کاملن تغییرکرد. پیش از این تنها یک مرکز برای جلب و جذب کمکهای خارجی موجودبود؛ یعنی مرکز جذب کمکهای خارجی کابل بود. هرکس که بر تخت قدرت بود کمکها را میگرفت و برای اقتدار خودش و سرکوب رقیبان خود استفاده میکرد. اما در دوران حکومت کمونیست ها وضعیت تغییر کرد. در دوره جهاد در پیشاور هفت تنظیم برای جذب کمکها بوجود امد. تمام اهداف کسانی که بر کرسی قدرت تکیه زدند، فقط رابطه شان با منبع خارجی بود. تا زمانی که اینها در قدرت بودند از تمام امکانات دست داشته برای حفظ اقتدار خود استفاده میکردند. حتا در دورهی داکتر نجیب که سخن اصلاحات ارضی و جبهه و حزب پدر وطن مطرح شد تمام اینها یک بازی بود- یک بازی سیاسی بود. اعتماد و باور مردم نسبت به اقدامات او فروریخته بود، یکی از مشکلاتی که این حکومتها داشتند و یکی از علتهای اصلی عدم موفقیت حکومتها در افغانستان این است که اینها هیچگاه نتوانستند باور و اعتماد مردم را با خود داشته باشند. در بخش اعتمادسازی کاری نشد و با مردم صادق نبودند. چون اتکا و مشروعیت اقتدار اینها منابعی خارجی بودند نه پایگاه وخواست مردم.
اکنون نیز، مشکل بیاعتمادی، فاصله دولت بامردم به عنوان یک چالش جدی مطرح است، از دید شما اگر این مشکل حل نشود، بحران و منازعات همچنان ادامه خواهد داشت؟ با توجه به وضع موجود برای آوردن اصلاحات و ترمیم ناکامیهای فزاینده و اعتماد سازی، چه راهکارهایی را شما پیشنهاد میکنید؟
تردیدی نیست که شکاف جدی میانه مردم و حکومت وجود دارد، این فاصله و این موج بیاعتمادی به این سادگی هم از بین نمیرود. از بین بردن دیوار بیاعتمادی نزدیک کردن دولت با مردم، یکی از چالشهای عمده سیاسی در افغانستان است و این مساله متاسفانه به زودی حل شدنی نیست!
از نگاه مردم شناسی و علم مردم شناسی راهکارها و راه حل هایی وجود دارد که می تواند در بهبود وضعیت آشفته کشور کمک کند. ما می گوییم راه هایی وجود دارند که این فاصله کم شود.
یکی از راه ها کم کردن تمرکز قدرت، تقسیم قدرت از ارگ به ولایات است. اسراربه مرکزگرایی، تک محوری و تک روی باعث گریز مردم از حکومت می شود. از سویی، اصل مرکز گرایی و تمرکز قدرت بیانگر این امر است که حاکم و رهبر حکومت به دنبال حفظ اقتدار خود است. برای او مردم وسیله است. به همین خاطر است که نمی خواهد از تمرکز قدرت بکاهد. این رویکرد، خودش باعث جدایی مردم و بیاعتمادی میشود. اعتماد خریده نمیشود. به کرایه کرفته نمی شود. اعتماد ساخته میشود واعتماد سازی یک عملی است دوامداراست. و باید ثابت شود در رابطه بین افراد و اشخاص و موسسات و سازمان ها، حکومت فقط و فقط درصدد تحکیم اقتدار خود نیست. باید ثابت شود که حکومت بفکرخدمت به مردم در عمل هم است. برای اینکه اعتماد سازی در جامعه شروع شود باید دولت قدمی را بردارد و ان کاستن از تمرکز قدرت در کابل است. ما می گویم حق بدهیم به مردم که اداره محلی شان را خود شان بدست گیرند. نه اینکه همه چیز از کابل دیکته شود.
گفتار پنجم: نظام غیر متمرکز- راه حل بحران
یعنی راهکار شما این است که نظام متمرکز تغییر کند؟ فرض را بر این بگیریم که سیستم نظام متمرکز تغییر کرد اما باز این پرسش مطرح است که اگر افراد سالم، متخصص و متعهد در راس قدرت نباشد. اگر از تبارگرایی و اینکه رهبری حکومت همواره بدست یک قوم باشد، عبور نکنیم، باز ممکن است که به مواد قانون اساسی عمل نشود؟
یکی از مشکلات عمده در فرهنگ سیاسی کشورفرد محوری است. همه روی افراد حساب میکنند. بخاطر برنامهها، اهداف و نهادسازی هیچ وقت کار مشترک نشده و ما بخاطر اهداف و برنامههای راهبردی بلند مدت، دور هم جمع نمیشویم. همواره تجمع ما دور فرد بوده. همیشه ما دور کسی جمع میشویم و این فرد به نحوی وابسته به یک قوم است. در ضمن، آن افراد باید با خارجیها هم رابطه داشته باشند و اماده خدمت برای اهداف اونها. خارجیها هم برای اهداف خود شان از این افراد حمایت میکنند و این افراد را وابسته خود شان میسازند. سالها این تجربه تکرار شده من به این روند میگویم «رژیمهای کرایی» حکومت این رژیمهای کرایی در افغانستان معمول بوده و هنوز هم معمول است. تاوقتی که رژیمهای کرایی در کشور وجود داشته باشد و ما نمیتوانیم خود را از این وابستگی نجات دهیم. وتا وقتیکه نتوانیم به آزادی و خود کفایی برسیم این مشکلات همچنان ادامه خواهد داشت.
همچنان تاوقتیکه نتوانیم از منابع داخلی برای مدیریت کشور استفاده کنیم، وتازمانیکه نتوانیم خود را از فرد محوری برهانیم دچار این فلاکت و شوربختی خواهیم بود. افراد و لو هر قدر جذاب هم باشند ما را نمیتوانند بجای برسانند. ضرورت امروز ما فرد محوری نیست، بلکه فکر محوری است. ما باید حول محور یک آیدیا، و یا مفکوره و یک هدف وارزشهای سالم باشد تا دورآن جمع شویم. ا فراد امروز و فردا میمیرندو از بین میروند. انوقت همه چیز فرو میپاشد.
یک مثال ساده: پس از رحلت پیامبر اسلام، وضعیت در مدینه بحرانی شد. مسلمانان دچار سردرگمی شدند. حتا وقتی به حضرت عمر خبر رسید که پیامبر وفات کرده، باورش نمیشد که پیامبر وفات کرده باشد. گفت چطور ممکن است که فرستاده خدا بمیرد. حتا حاضر بود کسی که این خبر را تایید کند با شمشیرگردنش را بزند. در ان لحظات بحرانی حضرت ابوبکرصدیق(رض ) امد و گفت هر که به شخص پیامبر ما ایمان دارد- پیامبر وفات کرده است. دیگر پس نمیاید. اما هرکه بخداوند(ج) و قران ایمان دارد- قران وخدا ابدی است. این گفتههای جناب ابوبکرصدیق(رض) مشکل را حل کرد. حتا حضرت عمر از سردرگمی در آمد و گفت من به اشتباه رفته بودم.
این مثال نشان میدهد که تکیه بر فرد چه پیامدهایی خطرناکی دارد. می تواند تمام دستاوردها را نابود کند اما اگر روی محور ارزشها و اصول واهداف جمعی یکجا شویم، آنگاه آن پیام بلند مدت و تحول ساز است. ان ارزشها ارزشهای پایدار اند و در کوتاه مدت هم ازهم نمیپاشند.
آیا این ارزش تاکنون خلق شده، کسی بوده که چنین ارزش و هدفی را خلق کند؟
این ارزش تا کنون به میان نیامده است. برای اینکه هیچ کس در فکر خلق چنین ارزش ها نیستند. انچه را که من در طول چهل سال نوشتم، و کوشیدم به معرفی بگیرم خلق همچویک فکر است. و ان تقویت و تطبیق مفکوره اداره محلات توسط خود مردم محل است. و ضرورت به این است که این منحیث یک اصل در قانون اساسی اضافه شود: که اداره تمام ارگانهای محلی در همه سطوح (از ده و قریه و محله/حوزه های شهری تا ولسوالی هاو ولایات تا سطح کشور) توسط خود مردم همان محل صورت گیرد. این اصل در جاهای دیگر دنیا هم تعریف و قبول شده و هم درعمل تطبیق شده است. اگر عده ازرهبران برادران پشتون ما به شمول طالبان اجازه دهندکه هم در مناطق خودشان و هم در دیگر مناطق؛ والیها، شهردارها و ولسوالها و دیگر اعضای اداره محلی خودشانرا خود مردم انتخاب ویا استخدام کنند. این میتواند یگانه راه حفظ قدرت شان در مناطق خود شان باشد و هم بتوانند در سطح ملی در قدرت با دیگر هموطنانشان سهیم باشند. ولی انتظار این را نداشته باشند که از قدرت شان برای به سلطه کشیدن مردم دیگر استفاده کنند یا قدرت شان را بر دیگر مناطق تحمیل کنند، چنانکه در گذشته و هم حالا دوام دارد.
بگذارند که مردم در هم مناطق چه پشتون نشین و چه اقوام دیگر، اداره محلی شان به دست خودشان باشد. چرا هزارهها نتوانند که ولسوال و شورای ولسوالی خود را انتخاب کنند. چرا انها نتوانند که کابینه ولسوالی (مدیران بخشهای مختلف ولسوالی) خود را خودشان استخدام کنند؟ چرا ازبک ها نتوانند، چرا بلوچها، نورستانیها تاجیکها نتوانندعین کاررا نه تنها در ولسوالی ها بلکه در سطح ولایات هم انجام دهند؟
این اصل، یگانه اصلی است که میتواند جوامع چندملتی مانند افغانستان را از دام بحران و جدالهای خونین میان اقوام و هم سیاسی شدن خطر ناک هویت به حیث ابزار سیاسی توسط دلالان قومی و مذهبی نجات دهد.
در یکی از نبشتههای تان آمده که برای برون از بحران نسل امروز ما « به بازسازی فکری» ضرورت دارند؟ با چی مکانیزمی باید این بازسازی فکری را انجام داد؟ ایا زمینههای چنین طرحی وجود دارد؟ که مسئول این بازسازی فکری است؟
مشکل ما فقدان ایده و فکر نیست. افکار وجود دارد اما مشکل عمده این جاست که چگونه بزرگان خود را قانع بسازیم که به این اصل ساده عمل کنند و دست از لجاجت بردارند. و دوریک اصل ساده وارزشهای والادورهم جمع شوند.
ببینید که چند حزبی سیاسی در افغانستان وجود دارد- صدها حزب و جریان سیاسی- و تمام اینها بر محور افراد میچرخند. حیات سیاسی این احزاب به افراد بستگی دارد. هر گاه فرد از بین میرود حزب از هم میپاشد ویا میراث پسرو یاپسران او میشود. نمونه واضح ان حزب جمعیت اسلامی که بر محور استاد ربانی شهید استوار بود. من با استاد دردوران جهاد برای مدت شش ماه کارکردم و مشاورشان بودم. بارها هم به ایشان میگفتم که استاد باید جمعیت اسلامی را به جریان فکری و هدفمند تبدیل سازند. بدون شک حضور استاد ربانی در رهبری این حزب بسیار موثر بود. اما در ان زمان نگرانی من از این بود که اگر استاد نباشد، سرنوشت این حزب چه میشود. مثالهای دیگری نیز وجود دارد- استاد سیاف- یا گلبدین حکمتیار- در نبود اوشان سرنوشت حزبشان چه خواهد شد. وقتیکه اقای حکمتیار در کابل نبود- شاخهای دیگری بافرد دیگری داعیه رهبری حزب را داشت. چرا فرد محوری؟ دلیلش این است که این هم جزء فرهنگ سیاسی شده و افراد نمیخواهند که چشم انداز دراز مدتی بیدون خود داشته باشند.
گفتار ششم: فرد محوری و چالشهای نظامسازی
اجازه دهید، در ادامه این گفتوگو به وضعیت نظام سیاسی و نظام سازی در افغانستان اشارهای داشته باشیم. این فکر فرد محوری حتا نظام سازی را نیز متاثر ساخته است. ضمن اینکه مساله بحران مشروعیت نیز در رهبری نظام سیاسی کشور مطرح است. فکر نمیکنید یکی از دلایلی ناکامی حکومت کرزی و غنی همین فرد محوری- تک روی باشد. امری که رهبران حکومت نخواستند یا نتوانستند یا ندانستند که نظام سازی نهاد سازی را تبدیل به جریان هدفمند بسازند؟
در شانزده سال گذشته، باز هم مردم ما رهبر خود را انتخاب نکردند. آقای کرزی از طرف امریکاییها در «بن» انتخاب شد. احتمالن یک یا دو بار هم از طرف مردم رای اعتماد گرفت. به رغم برگزاری انتخاب در ان زمان مردم فکر میکردند که انتخاب وی دربار اول نیز به نسبت حمایت امریکاییهابود. چون امریکاییها برای ما پول و امکانات را آوردند برای اینکه امریکاییها خوش باشند، باید به کرزی رای میدادیم.
دور دوم نتیجه انتخابات جنجالی شد. همه از آن بلوای سیاسی خبر دارند. اما یک تغییر در این جا دیده میشود، ومهم است و آن این بود که کرزی نخستین کسی بود بر اساس قانون اساسی، پس از ختم دوره ریاست جمهوری اش کنار رفت و اجازه داد که انتخابات برگزار شود و انتقال قدرت به صورت نسبتا آرام و بدون خشونت انجام شود.
گرچه که انتخاب اشرف غنی نیز بسیار جنجالی شد. بحث تقلب و رسیدگی به شکایات انتخاباتی به جایی نرسید.
از تمام امیتازاتی را که آقای کرزی و آقای غنی در دوره حکومت داری شان داشتند و یا دارند از ان به نفع خود استفاده کردند. قدرت را بدست خودشان متمرکز کردند. مشکل در این جاست که قانون اساسی را به شکلی ترتیب کردند که تمام قدرت بدست شخص رییس جمهور باشد. در این جا نیز فرد محوری دیده میشود. یعنی در راس هرم قدرت یک فرد است که تصمیم میگیرد و تمام صلاحیتها را بدست خود گرفته است.
تنها پدیدهای مثبتی که بوجود امده این است که قانون اساسی امکانات تازه و مکانیزمی را بوجود آورده که انتقال قدرت از یک فرد به فرد دیگر مسالمت آمیز باشد. این یک نتیجهی مثبت است.
ولی ضرورت جدی این است که قانون اساسی باید به گونهای باز نگری شود که قدرت به مردم انتقال یابد و ازبلای تمرکز قدرت به دست یک فرد مردم نجات یابند. و مردم اداره خود را بدست خود داشته باشند. اگر ما بتوانیم این تعدیل رادر قانون اساسی بیاوریم امکان بهبود وضعیت امنیتی و کم شدن تقابلهای قومی ممکن خواهد بود. ولی موثریت کامل همچو تحول بنیادی در نظام ممکن است از نظر زمانی یک نسل دو نسل زمان را در برگیرد اما نتیجه اش میتواند امیدوار کننده باشد.
در شرایط کنونی، نشانههای یک فروپاشی عظیم و یک گسست در اداره و نظام اداری کشور دیده می شود، اوج ناامیدی و ایستیصال مردم، فقر، بیکاری، ناامنی و بی اعتمادی نسبت به کارکرد حکومت اشرف غنی- اگر نگاه انتقادی و مقایسه ای داشته باشید بین حکومت جناب کرزی و جناب اشرف غنی کدام یک را بیشترا نتقاد میکنید؟
می بینید که در شکل و ساختار حکومت تغییرات آشکار دیده نمیشود. اجازه دهید از زاویه دیگر این بحث را مطرح کنم. قانون اساسی افغانستان و اصولن تمام قوانین اساسی در کشورهای دیگر دوبخش دارد. فهمی را که حکومتهای افغانستان از قانون اساسی داشتند و دارند این است که قانون اساسی رافقط به عنوان یک وثیقه قانونی فکر می کنند. در حالی که قانون اساسی نه تنها یک وثیقه قانونی بلکه یک وثیقه سیاسی نیز هست. برای تدوین قانون اساسی باید از نخبگان سیاسی که دارای دیدگاه وسیع علمی – در نظام اداری هستند کار گرفته میشد. متاسفانه در تدوین قانون اساسی تنها یک تعداد کسانی را حق ابراز نظر دادند که تخصص شان فقه و علوم شرعی و مبانی فقهی بودند اما از سیاست فهم زیاد نداشتند. یکی از دو بخش بسیار عمده قانون اساسی بسیار خوب است.
آن بخش عبارت از بحث حقوق شهروندی، حقوق زنان، وحق اموزش به زبان مادری ودیگر حقوق قبول شده انسانی است که در قانون 2004 گنجانیده شده. ولی بزرگترین مشکل قانون اساسی در بخش اداری و حکومتداری این قانون است.یعنی شکل اداره است. کسانی که قانون اساسی را تدوین کردند از دوستان و رفیقهای حاکمان اداری بودند و یا خودشان در ادارههای قبلی نقش داشتند- اینها قانون اساسی را بر اساس خواست خودوحتی میتوان گفت برای خودشان تدوین کردند.
کسانی که در قدرت بعد ازمداخله امریکا و همدستان شان در افغانستان در سال 2001 نقش داشتند، کسانی بودند که این ساختار اداره متمرکزرا به میان اوردند. اقایون اشرف غنی، کرزی، اتمر، جلالی، خلیلزاد بر تمرکز قدرت اصرار کردند. البته این اصرار و جدیت هم ریشههای قومی داشت. به این معنا که بخش دوم قانون اساسی، اداره و ساختار اداری، با نگاهی قومی و به منظور حفظ قدرت صد و چند سال گذشته عیار میشد تا قانون اساسی نو آنرا تامین کرد.
وقتیکه فردیکه در این مقام قرار گرفت- فرد اول اقای کرزی، یک خان زاده بود. رابطه او با مردم و مناسباتش با شهروندان کشور کاملا متفاوت بود. افکار آقای اشرف غنی درباره حکومتداری متفاوت بود. او حتا یک کتاب دراین باره با خانم لاکهارت هم یکجا نوشت بود تحت عنوان «بازسازی و یا نجات دادن ممالک از هم پاشیده »و اشرف غنی به مرکزیت قدرت ایمان دارد. شما کتابش را یکبار بخوانید. باید همه چیز در دست مرکز باشد. همه چیز باید به دست یک نفر باشد. وقتی اقای غنی به قدرت رسید مو به مو انچه را که در کتابش نوشته بود میخواست تطبیق کند، همه چیز را بدست خود گرفت.به خودش اعتمادکامل دارد که کاری را که میکند درست است. به کسی دیگری اجازه دخالت درکارش نمیدهد. تیوری به مرجع عمل قرار داده شد. وزرای که از پارلمان رای اعتماد گرفتند وجود دارند اما صلاحیت ندارند. به عوض ان کمیسیون ها ساخته شده واین کمیسیون ها را در ارگ متمرکزساخته اند. حتا به این مساله فکر نشده که این روند مشکل قانونی و حقوقی هم ممکن داشته باشدو یا دارد. وقتی که وزارت هست. وزیر هست، کمیسیون چی جایگاه دارد که بیاید به جای وزیرکار وی را کند و به رییس جمهور گزارش دهد ونه وزیر؟ اینوضع بازگوی یک بحران عمیق اعتماد در حکومت و هم جامعه است.
با این وصف، شما فکر می کنید که مشکل در تعدیل نشدن قانون اساسی است؟ به بیان دیگر اگر این اصلاحات بوجود نیاید جلو همه تحول و پیشرفت گرفته خواهد شد؟
بدون شک. مشکل در قانون اساسی است تا قانون اساسی تعدیل نشود این مشکل و بحران همچنان ادامه خواهد داشت. خارجیها نیز از این وضعیت به نفع خود شان استفاده خواهند کرد تا حکومتهای کرایی را در کابل داشته باشند و خواستهای شان را از طریق این حکومتها تامین کنند. باید در قانون اساسی اصل اداره محل توسط مردم محل گنجانیده شود تا مردم در همه نقاط کشورحقوق و مسولیت اداره امور و امنیت ساحه خودرا خود بدوش خود در چوکات قانون اساسی تعدیل شده و قوانین دیگری تقسیم قدرت، با قبول مسولیت ها در بین حکومت مر کزی در کابل و اطراف در سطح قریه جات، ولسوالی ها وولایات تنظیم و تطبیق شود. در غیر این صورت ما درگیر این کشمکشها ی دوامدار خواهیم بود.
گفتار هفتم: ضرورت تعدیل قانون اساسی و تقسیم قدرت
از نگاه مردم شناسی، بافت اجتماعی و ساختار پیچیدهی این کشور چند ملتی را چطور تعریف میکنید؟
افغانستان یک جامعه چندملتی است. به روایت رسمی، حدودبیشتراز سی زبان و گویش در این کشور وجود دارد. دو- سه مساله تفاوت مذهبی نیز وجود دارد. اما هرچه که باشد در مقایسه با هند و در مقایسه با امریکا هیچ است. اعضای تمام ملتهای جهان در امریکاست. در هند بیش از دوهزار زبان و گویش وادیان و مذاهب گونه گون وجود دارد.ولی باید گفت وجود تفاوت های قومی، دینی و فر هنگی به ذات خود در طول تاریخ تا دو صد سال قبل تنشزا نبوده و نیست. فقط پالیسی های مغرضانه و تعصب بار حکومت های ملیت گرای بعد از استعماراست که این مشکل را ببار اورده.
مثلاچرا کشور های کثیرالملت مثل امریکا و هند وحتی پاکستان توانسته ان تا حدی از تنشهای هویتی در این اواخربکاهند؟ این کشورها را چی قادر ساخت که بتوانند به عنوان کشورهای قدرتمندبا دولت های کم تنش در دنیا معرفی شوند. پاکستان امروزی ممکن بود اصلن وجود نمی داشت، اگر به سیستم فدرالی اداره نمی شد. امریکای قدرتمند امروزتا زمانیکه که باساس پالیسی های تعصب در مقابل سیاه پوستان رفتار میکرد در گیر تشنج های نژادی بود و هنوز هم تا حدی است. ولی با تغیرقوانین داشتن حقوق و مسولیت های مساوی شهروندی و عدم تفرقه و با تطبیق طرز اداره محل توسط خود مردم محل توانسته است از تشنج هویتی بکاهد.
همچنان با ید عرض شود که عامل کمبود تنش ها هویتی حکومت فیدرالی نیست. افریقای جنوبی قبل از مندیلا و المان تحط تسلط هیتلرهم فدرالی بودند. فدرالیسم شکل دولت داری است. من درباره شکل دولت وقدرت بحث ندارم. و من حتی از فدرالیزم هم یاد نمی کنم. و شما نامش را هرچی که میگذارید بگذارید، ولی من به اصل حق اداره مردم درمحلات اسراردارم. بخاطر اینکه فدرالیزم در هندوستان یک معنی دارد. در پاکستان دیگر معنا دارد و در امریکا معنای دیگر. از لحاظ شکل مهم نیست، اما اساسات و اصولی که دولتداری رادر امریکا ، در هندوستان وتاحدی کمتر در پاکستان شکل میدهد موضوع حق اداره محل توسط خود مردم محل است. ما باید روی اصول و ارزشها تاکید کنیم نه روی شکل و صورت.
امروز در کشور انگلستان شکل حکومت شاهی است اما در عمل ارزشهای اداره محل توسط خود مردم محل قبول شده وتطبیق میشود. در ممالک اروپایی ناروی یکی از دیموکرات ترین کشورها، یک دولت شاهی است. و در هسپانیه حکومت قبلا جمهوری شده بود در دوران حکومت فرانکو، ولی در سال های 1970 بعد از مرگ فرانکودو باره به یک دولت شاهی برگشت ولی باقبولی اصل اداره محل توسط خود مردم محلات.
ما هرشکل ونامی را که روی دولت افغانستان قبول کنیم و بگذاریم می توانیم بگذاریم، اما اصل اداره محل توسط اداره محل باید نهادینه شود.
فرض را بر این بگیریم که قانون اساسی- تعدیل شد؛ پرسش این است که اگر مکانیزم درست در تطبیق و نظارت از آن در نظر گرفته نشود، فکر نمی کنید که مشکل همچنان ادامه خواهد داشت؟
ما در یک حالتی قرارداریم که حکومت مرکزی هم قانون میسازد هم قانون را تطبیق می کند و هم بر قانون نظارت می کند. در حالی که این سه کار را یک ارگان نمی تواند انجام دهد. این جا تضادهای عملی وجود دارد. از این لحاظ چیزی که بسیار ضرور است و قانون اساسی می تواند از طریق قانون مند ساختن اصل اداره محل توسط خود مردم این معضل را حل و از میان بردارد. وهم می تواند اصل تقسیم قدرت رادر بین حکومت مر کزی درکابل و اطراف بوجود بیاورد.
منظور شما تفکیک قواست؟
نه تنها تفکیک قوا بلکه تقسیم قدرت است. چراکه امروز اگر ما قانون را تعدیل میکنیم اصل و «اداره محل توسط خود مردم محل» به میان بیاید معنایش این است که ولسوالها از طرف مردم ولسوالی و والیهاهم از سوی مردم ولایت انتخاب شوند. اعضای شورای ولسوالی، ولایتی و اعضای شورای ملی- و رییس جمهور از طرف تمام مردم کشور انتخاب شوند. و اعضای پارلمان کشوری همچنان انتخاب شود.
یک چیزی که معمول است. رییس جمهور کابینه خود را برای شورای ملی پیشکش میکند و رای اعتماد میگیرد. در ولایات والی که به حیث والی از طرف مردم انتخاب شده کابینه ولایتی خود را به شورای ولایت برای تایید پیشنهاد کند و رای اعتماد بگیرد. ولسوالی که از طرف مردم ولسوالی انتخاب شده، اعضای مدیره ولسوالی خود چون مدیران و رییسان بخش دفاتررا به شورای ولسوالی پیشنهاد کند و رای اعتماد بگیرد.
در این صور ت حکومتی داریم که همه چیز در دست رییس جمهور نیست. واضح است، بعضی از صلاحیت ها وجود دارد که باید در دست رییس حکومت مرکزی باشد. حکومت مرکزی باید برخی از صلاحیتها چون نظارت از تطبیق قوانین کشوری را در دست خود داشته باشد.
ان صلاحیت ها بر علاوه نظارت از قوانین میتواندعبارت باشد از صلاحیت نظامی که باید وزرات دفاع وقوه نظامی از طرف مرکز اداره شود. منظورم از قوه نظامی لشکر سه صد و پنجاه هزار نفری نیست. در این صورت، پنجاه هزار عسکر آموزش دیده اگر در مرکز وجود داشته باشد، کافی است. هرگاه حکومتهای محلی از قانون تخطی کنند این نیروی نظامی آموزش دیده برای تطبیق قانون اقدام شود. از قوه قهریه برای تطبیق قانون کار بگیرند و نه بر ضد دشمنان خیالی خودشان ویا منتقدین روش ادری شان.
مرکز قانون بسازد و از قانون نظارت کند. در تطبیق قانون نقش نداشته باشد. تطبیق قانون باید به دست ارگانهای محلی سپرده شود. حکومت مرکزی باید فقط از تطبیق قانون نظارت کند. هر گاه والی محلی بر ضد قانون رفتار کند، حکومت مرکزی بتواند از والی متخلف به شکل شفاف بازخواست کند و حساب بگیرد.
ما فلعن والی و ارگانهای محلی جواب گو نداریم. برای اینکه والی که از طرف رییس جمهورمقررمیشود یا خویشاوندانش است، یا دوستانش است، یا قومش است. یا کسی است که به او رابطه نزدیک دارد. والی اگر تخلف کند، از او جواب گرفته نمیتواند. تنها کاری که می کند این است که والی متخلف را از یک جای به جای دیگر تبدیل میکند. ما نمونه های زیادی داریم. مثلن در شبرغان، جوزجان وقتیکه والی انجا مردم را در کوچه در حال تظاهرات مسالمت امیز به گلوله بست و تعداد زیادیرا به شهادت رساند، و زخمی کرد ویرا ریس جمهور کرزی به پکتیا من حیث والی فرستادو هیچ حسابی از او گرفته نشده و تا هنوز هم این والی متخلف از بزرگان مملکت است. کسی نیست که از او بازخواست کند.
دوم، شاهراههای افغانستان بندرها باید از طرف حکومت مرکزی اداره شود، معاهدات بینالمللی از طرف حکومت مرکزی اداره شود. سیاست خارجی، پالیسی خارجی، مسولیت حکومت مرکزی باشد. اما مسایل داخلی به ولایتها گذاشته شود. اماامروز عملن جناب رییس جمهورتمام افراد اشخاص و مدیران ادارات رامقرر می کند. همه چیز به امضای رییس جمهور بستگی دارد. طرح من این است که مقرری از طرف رییس جمهور باید به نقطه پایان برسد. رییس جمهور نباید هیچ کسی را مقرر کند. نمیدانم از رتبه چند تا رتبه چند، مقرری و عزل و نصب افراد باید توسط رییس جمهور گرفته شود، چرا؟ به لحاظ انکه این میراث عبدرحمان خنی است؟ او باید فقط صلاحیت پیشناد و نامزدی اعضای کابینه، قضات سته محکمه و سفرا را به شورای ملی جهت رای اعتماد داشته با شد وبس. و کمیسیون های متعدد که وسیله تمرکز قدرت شده با نصب مشاوران ارشد در ارگ و وزارت خانه هاهم عملا موقوف اعلام شود.
طرح بدیل شما برای جناب رییس جمهور چیست؟ مقرری ها باید چگونه و توسط چی کسانی انجام شود؟
طرح بدیل من این است که رییس جمهور باید به کارهای کلان ملی نظارت و پالیسی سازی بپردازد. مقرریها نه بلکه استخدام کدر های اداری و مسلکی به شوراها و کمیته های استخدام به ادارت مسلکی مر بوطه سپرده شود. هیچ کس باید مقرر نشود. همه وظایف در صورت خالی بودن اعلان واز کسانی واجد شرایط دعوت شود تا درخواست خودا با اسناد لازم به کمیته ویا شوراها ی استخدام جهت بر رسی بخود محلات ارسال دار ند. کاندیدان ازکمیته ویا شوراها ی استخدام رای اعتماد بگیرند وبه کار گماشته شوند. تمام پست های سیاسی انتخابی باشد و پست های مسلکی و تخصصی باید استخدام شود. استخدام به این معنا نیست که ماکمیسیونی بنام اداره محلی ساختیم، امتحان می گیریم و چه وچه ... نی استخدام به این معنا که این افراد توسط کمیته های سه نفرویا چهار نفریکه تخصص درآن ساحه دارند بعد از بررسی شفاف اسناد و مهارت ها ی درخواست کنندگان استخدام شوند. استخدام به این معنی است که ادارات درهر محل وهر سطحی باشند، چه در وزارت ها، ولایات، ولسوالی ها، دانشگاه ها و مکاتب باید بتوانند افراد مسلکی خود را خودشان توسط کمیتهی چند نفری استخدام کنند. مثلن در واخان اگر به یک مفتی و یا قاضی ضرورت دارندی اعلان کنند که به یک مفتی و قاضی ضرورت داریم. هر افغان از هرجای کشورکه پشتون، بلوچ ، ازبک، تاجک و یا هزاره که واجد شرایط اعلان شده باشد، واگر هراتی باشد، نورستانی باشد، پکتیاوال، ویا پشهای باشند بتوانند درخواست بدهند و اسناد و مهارت و تجارب کاری شان توسط کمیته گزینش محلی بررسی شود و به کار گماشته شوند. هرگاه یک پشتون بتواند در واخان استخدام شود، ان پشتون در خدمت کسانی میشود که وی را استخدام کر ده اند. اما اکنون که به امضای کسی از مرکزبا لحاظ قرابت فامیلی، رفاقت و یا با رشوت به یک جای مقررمیشود و میرود، فردی که از طریق چنین پروسه یی رفته باشد برای مردم پاسخگو نیست و خود را بادار مردم میداند نه خادم.
طرح من دربارهی پولیس این است که پولیس باید مرکزی نباشد. پولیس باید محلی شود. پولیس از طریق دولت مرکزی آموزش داده شود. تربیت شود و توسط مردم محل و اداره محلی استخدام شود. ببینید راه های زیادی برای اصلاحات وجود دارد. من درباره این موضوعات، زیاد گفتم و زیاد نوشتم؛ ولی نیاز است که روی این طرحها کار شود و به تجربه گرفته شود. راههای دیگری هم وجود دار که پیشنهاد شود، در صورتی که اراده برای تطبیق این برنامهها از طرف حکومت وجود داشته باشد؛ ما میتوانیم نسخه نهایی این طرحها و برنامهها را به مسئولان امور ارایه کنیم در صورتیکه علاقمندی وجود داشته باشد.
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
خارکش بدخشان | 17.11.2018 - 18:44 | ||
زمانیکه قانون اساسی موجود تحت ریاست محترم شهرانی صاحب کلان پیش نویس و ترتیب میشد جناب شما شهرانی صاحب ثانی چرا همکاری نه کردید و اگر به دلایلی فرضآ به نظر شما گوش فرا نه بود باید نطر خود را توسط رسانه ها اظهار و با دلایل خود پا می فشردید . شاید تا اندازه ای معقولات نظر شما انعکاس می یافت . جناب شما نوجه دارید که تغییر و یا تعدیل قسمی قانون اساسی تشریفات و کار زیاد و مصرف میخواهد .من و زیادی از خلق های افغانستان درین مرحله کم از کم به یک رژیم پارلمانی که از تمرکز قدرت بکاهد و صلاحیت بین نحست وزیر و رییس جمهور در اجراآت تقسیم باشد باور مندی داریم و این در اول آسان تر بود . همه میدانیم که منحصر و متمرکز ساختن به یک واحد و یک تیم موجب بروز فساد و خودکامگی میشود ( که شد ). به نظر اقای م.ش.ف موافقم که باید مناسبت های روشن تقسیم قدرت را علمآ واز روی تجربهء که دارید به اساس روش های سیاسی خلاصه سازید و پیامد هارا در عمل روشن سازید تا قصه ای باران و چکک نه شود . |
م.یوسف همسخن | 15.11.2018 - 07:56 | ||
شما در امریکا نشسته اید بیا افغانستان را ببین . برادر کلان محترم شما که رییس کمیسیون تهیه قانون اساسی بود کاشکی نه می بود او برای مردم کار نه کرد برای امریکا کارکرد دران وقت چرا نه آمدید وایشان را مشوره میدادید و مبارزه میکردید تا همه قدرت به رییس های جمهور دست نشانده و پپیت داده نه میشد تمر کز قدرت خواست مردم افغانستان نیست قدرت بسیار زاینده دکتاتوری و فساد است |
بهادر بیک | 15.11.2018 - 07:52 | ||
گفتن آسان است عمل اشکال دارد |
م.ش.ف کابل | 09.11.2018 - 16:02 | ||
واقعآ این یک طرح ارمانی است . تشکیلات و حکومت داری درین عصر باید بر پایه ای یکی از نظام های سیاسی استوار باشد و تخلف ازان که با قانون اساسی تنظیم میشود قابل مواخذه ملت میباشد . اگر شما نظام فدرالی که از مصاحبه تان برداشت میشود در نظر دارید باید روشن بنویسید که چگونه فدرالیزم را در شرایط کنونی کشور مناسب میدانید لطفآ طرفه روی نه کنید با احترام به علاقمندی شما امید است به صفت یک استاد با تجربه و روشن بین نظرفرمایی کند تشکر |
نعیم پوپل | 09.11.2018 - 06:52 | ||
این یک طرح ارمانی و غیر عملی است . مشکلاتی را بر مشکلات می افزاید |