سرقت ادبی داکتر رنگین سپنتا از کتاب «رها درباد»
۲ سرطان (تیر) ۱۳۹۷
مقدمه
اصولا نویسندهها کتاب مینویسند که مورد استفاده افراد و جامعه قرار بگیرد؛ هرقدر که یک کتاب مورد استفاده افراد و جامعه قرار میگیرد، دلیل بر موفقیت کتاب و نویسنده است. کتاب رها درباد را من برای افراد و جامعه نوشتهام، خواستهام مسوولیت خویش را در قبال افراد جامعه و تاریخ کشور ادا کنم؛ آنچه را که دیده بودم و تجربه کرده بودم به جامعه انتقال دادم تا توانسته باشم در انتقال اطلاعات درست به جامعه کمک کنم.
خوشبختانه کتاب رها درباد خیلی دست بهدست شد که مایه خرسندی من به عنوان نویسنده این کتاب است. میبینم از کتاب رها درباد، اینجا و آنجا نقل میشود و استناد داده شود؛ نقل و استناد به محتوای یک کتاب حق هر کسی است اما با ذکر نام کتاب و نویسنده. متاسفانه تعدادی که خیلی ادعا نیز دارند، از محتوا، ایده، روش نگارش، سبک و توصیفهای ادبی و درکل فرم یک کتاب بهرهبرداری میکنند، بیآنکه از کتاب مرجع و منبع یا نویسنده آن نام ببرند.
در این آواخر بنابه ضرورتی کتاب سپنتا «سیاست افغانستان، روایتی از درون» را میخواندم متوجه شدم که سپنتا بخشی از کتاب رها درباد را مورد بهرهبرداری، کپی و رونوشت قرار دادهاست، بیآنکه ذکری کرده باشد که من کتاب رها درباد را خواندهام و در نوشتن کتاب من نیز بیتاثیر نبوده است .
من این یادداشت را برای احترام به کار نویسندگی و برای بیداری وجدان مینویسم تا بتوانیم با داشتن وجدان بیدار و مسوول دچار ارتکاب دزدی از ایده و فکر دیگران نشویم. بنابراین در این یادداشت فقط به چند مورد سرقت سپنتا از کتاب رها درباد اشاره شده است تا با این اشاره خوانندهها را فرابخوانم به خواندن ۱۰۰ صفحه نخست این دو کتاب که قضاوت نهایی را خوانندهها انجام بدهند، چون نمی توان هشتاد صفحه کاپی برداری سپنتا را از کتاب رها در باد دراین یادداشت مختصر گنجانید.
پندی به سپنتا
شش سال پیش داکتر سید مخدوم رهین کتاب «رها در باد» را به داکتر رنگین سپنتا اهدا کرد؛ روح سپنتا از خواندن رها در باد چنان بهوجد میآید که بیدرنگ تصمیم میگیرد تا کتابی بنویسد بهشیوه و سبکِ نگارش رها در باد. سپنتا فراموش میکند که زندگنامهنویسی با کاپیبرداری و دزدی از ویژگیهای سبک نگارش یک نویسنده، که سالها برای آفرینش آن خون دل خورده کار انسانی نیست و نمیشود با یک چشم بههمزدن، بیدغدغه و بیذکر نام نویسنده، خلاقیت ادبی ویرا ازآن خود کرد.
اگر از سبک نگارش کسی استفاده شود نیز دزدی و سرقت ادبی گفته میشود. استفاده سپنتا از رها درباد خیلی گسترده است که در عرصههای محتواربایی، گرفتن ایده و استایل و سبک سرقت صورت گرفته است؛ مهم اینکه سرقت خیلی صریح است، حتا در واژهها، ترکیبسازی، عبارتها و جملهها میتوان این سرقت را احساس کرد.
آقای سپنتا که سالها در آلمان زیسته و خود را پیرو مکتب فلسفی فرانکفورت میداند، حداقل کاش اخلاق فکری و فلسفی این مکتب را میدانست و رعایت احترام به ایده فکری دیگران را میداشت؛ در عرصه سیاستکه از هیچ بی اخلاقی سیاسی دریغ نکرد و نهایتا به عنوان شاهد کرزی موقف اختیار کرد!
سپنتا حتما سرنوشت وزیردفاع آلمان را به خاطر دارد که درنوشتن کتاب خود فقط از ُفرم و چوکات کتاب نویسندهای استفاده کرده بود؛ نویسنده اصلی، او را متهم به پلجریسم یا سرقت ادبی کرد، بنابراین وزیردفاع آلمان استعفا داد و به دادگاه معرفی شد.
دوستان به من پیام دادند که سپنتا به گونۀ گسترده از کتاب رها درباد سرقت کرده است و پی دی اف کتاب خود را خودش خلاف ادعای خود، برای برأت جنایات کرزی به گونۀ ریگان در گوگل به دسترس خواندگان درون مرزی و بیرون مرزی قرار داده است تا کتاب هرچه زودتر به همین گستردگی پخش و مردم را شستشوی مغزی دهد برای برگشت دوباره کرزی و خودش در رکاب کرزی برای انتخابات امسال. سپنتا خواسته برای آن که خواننده از گزافه گویی های خشک و خسته کن سیاسی کتاب وی دلگیر و خسته نشود، کتابش را با کاپی برداری از ادبیات و فضای رومنتیک رها در باد آب و رنگ ادبی می دهد تا خواندنی شود.
کتاب را گرفتم. شگفتا تازه دریافتم آقای سپنتا هنوز که هنوز است در درون و فضای کتاب رها در باد زندگی میکند، شاید گاهی آدمها گذشتههای مبارزاتی و تجارب همسان داشته باشند، اما سبک نگارش، شیوۀ بیان، انتخاب واژهها، ترکیب واژهها وفضای داستانی شان متفاوت و منحصر به فرد است اما در این دوکتاب سپنتا همزاد من است.
آقای سپنتا پس از۱۷صفحه مقدمۀ خود تا صفحه ۸۷ کتابش، یک سره از شیوۀ بیان، سبک، محتوا، سلسله مراتب روایت، توصیف طبیعت، واژهها، ترکیب واژهها و فضای رومنتیک رها در باد کاپی برداری کرده است، پس از آن ساحۀ تقلید و کاپی برداری کمتر و محدود شده است. با خواندن رها در باد خاطرات دوران کودکی و نوجوانی ومبارزاتی آقای سپنتا یکی پی دیگر میآیند و تداعی میشوند و پا به پای هر بخش رها در باد به ترتیب زمان در یک خط موازی پیش میروند، با همان نوستالوژی، روند، ساختار و توصیف طبیعت، انگار یک سیب و دو نیم؛ در نیمه راه پس از صفحۀ ۹۰ سرنوشت سپنتا از نویسنده رها در باد جدا میشود گویا از همزادش جدا می شود!
حال میپردازم به بخشهای سرقت شده کتاب رها در باد توسط آقای سپنتا که با اندکی تغییر نامها و مکانهاست، با همان سلسله مراتب رها در باد با همان فضا و توصیف طبیعت که رو نوشت و خواندن ۹۰ صفحه از هردو کتب ازحوصله همه خارج است، مختصرچند نمونه نسبتا محتوایی اشاره میشود.
ذکر چند نمونۀ مختصر سرقت ادبی سپنتا از رها درباد
کتاب رها در باد سه بار با قطع و صحافت وشماره بندی متفاوت در امریکا و کابل و ایران چاپ شده که شماره بندی صفحات سه چاپ یکسان نیست، بنابران شماره رها در باد ذکر نشده است.
یک: از خاطرات دوران کودکیم آغاز میکنم و چند صفحه آن در مورد پسخانۀ خانه پدرم است که پنجره کوچکی داشت به باغ همسایه و برایم دنیایی زیبایی بود که گلها و ستارهها و َآسمان را ازهمین پنجره خانه پدریام نگاه میکردم (کتاب رها درباد).
یک: سپنتا در کتاب خویش عنوانی دارد بنام «از پنجرۀ خانه پدری» که ایده آن را ازکتاب رها درباد رونوشت کرده است.
دو: پدرم پیش از تولدم به جرم آزادیخواهی با دیگر مشروطهخواهان به زندان رفت و هژده سال در پشت میلههای سیاه زندان نادرخانی و هاشمخانی بماند وسرود آزادی خواند اما هرگز تن به تسلیم نداد (کتاب رها درباد).
دو: پدرم سه ماه پیش از تولدم، با ده تن از اعضای خانواده ما به اتهام قتل هفت بازرگان زندانی شدند. پدرم با فروش بخشی ار زمین و دارایی خود مبلغ دو صد هزار به مدعیان پرداخت و آزاد شد(سپنتا: ص 26 سیاست افغانستان).
سه: پدرم دو هزار بیت در هجو نادر در زندان سروده بود که دژخیمان درهمان زندان آتشش زدند. پدرم با روح سرکش و تسلیمناپذیری که داشت، تازیانۀ ستم را بر تنش پذیرفت، تیل داغش کردند و شلاقش زدند، که تنش پر از زخمها و شیارهای شلاق بود (کتاب رها درباد).
سه: وقتی پدرم رانندگی میکرد، متوجه فرق سرش شدم پر از شیارها و زخمها بود که سرش را در زندان تیل داغ میکردند (سپنتا:ص27 سیاست افغانستان).
نوت: زمان حکومت نادر وهاشم تنها زندانیهای سیاسی را تیل داغ و شکنجه میکردند، پدرسپنتا با آنکه متهم به قتل هفت نفر بود اما چون خان کروخ بود با دادن پول آزاد شد. من واژه شیار را زیاد به کار بردهام، سپنتا نیز خوشش آمده که در فرق سرپدرش زخم ها و شیارها باشد، مگر یک فرق سرچقدرجا دارد که پر از زخم ها و شیارها باشد؟
چهار: پدرم با روح سرکش و تسلیمناپذیری که داشت دل به ادبیات شکسپیر بست و از انگلستان لیسانس ادبیات گرفت و با برگشت به کابل به جنبش مشروطیت پیوست (کتاب رها درباد).
چهارم: پدرم خواندن را خوب بلد بود، اما در نوشتن مشکل داشت، پدرم با این که فرزند کوچک خانواده بود، روح سرکش و تسلیمناپذیری داشت (سپنتا: ص 23 سیاست افغانستان).
نوت: نمیدانم در برابر کی سرکش و تسلیم ناپذیر بود؟
پنجم: نمیدانم چرا واژۀ بهار در روح مادرم حلول میکرد. مگر بهار و مادرم هر دو در آفرینش از یک هستی بودند؟ برای مادرم سبزه لگدکردن، به دامن دشتهای پرگل و ارغوان، کوه خواجهصفا و چشمۀ خواجه روشنایی خود را رها کردن، رهایی از افسردگی و سردی زمستان بود (کتاب رها درباد).
پنجم: مادرم بهاران به کوه های سبزو پر ازآب و علف کروخ می رفت. (سپنتا: ص 28 سیاست افغانستان).
شش: عمهام باغی در وادی زیبای پغمان داشت، باغی که مانند بهشت برین، افسانهای مینمود. بخش اول آن با گلهای زیبای فلاکس به شکل دایرهای آراسته شده بود. و در ادامۀ آن زینههای سنگی از زیر دالانی پوشیده از گلهای نسترنِ سپید به دیوار کاخ بزرگ چوبیِ دو طبقهای وصل میشد. این کاخ، در زمان شاه امانالله ساخته شده بود.
اما بخش دوم این ویلا، بنایی بود در دو طبقه، که بیشتر از ده اتاق بزرگ داشت. هر تابستان قوم و خویش پدرم که چندین خانواده میشدند و هر خانواده اتاق جداگانهیی داشتند، ایام تعطیلات برای مدتی میآمدند و در آنجا زندگی میکردند. بخش سوم این ویلا، باغ بزرگی بود با استخری ژرف و هراسانگیز (کتاب رها در باد).
شش: قلعه بابای من، ساختمان بزرگی بود با شش برج برافرشته که روزگاری تفنگ داران در آن به پاسبانی میپرداختند. در طبقه دوم، اتاقهای بزرگ تابستانی مهمانان قرارداشتند و در مقابل آنها اتاقهای آفتاب رخ زمستانی بودند. در قلعه داخل میشدی چپ و راست اتاقهای تاریک بودند(سپنتا: ص 29 سیاست افغانستان).
هفت: من از همان کودکی عاشق طبیعت بودم. با شوریدگی دل به شنها و آب سرد چشمۀ این باغ و جویباران شفافش بسته بودم. گاهی دامنم را بالا میزدم و پاهای برهنهام را در آب سرد جویبار فرو میبردم. ساعتها به درخشندگی آبهای نقرهفام جویبار، که در تابش آفتاب ستاره میپراکند، نگاه میکردم. ریگهای درشتِ سیاه و پرِ طاووسیرنگ در زلال آب روان دانه دانه میدرخشیدند (کتاب رها درباد).
هفت: از چشمه دراز بیشتر خوشم میآمد که ازهرطرف آن آبهای زلال چشمهها، خنک خنک جاری بود و در آن بچهگیها برای آزمایش مقاومت مان پاهای خود را در چشمه فرو میبردیم و سردی آب را تحمل میکردیم (سپنتا: ص 28 سیاست افغانستان). جانب کویته حرکت کردیم، میانه های راه موتر حامل ما جایی توقف کرد کنار راه برکه ی زیبا و زلال جاری بود، نشستم و پاهایم را درون آب زلال گذاشتم به یاد کاریز زلال غیزان کروخ افتادم، کودکی من دل انگیزترین دوران زندگی من بود. ( سپنتا ص 76 سیاست افغانستان )
هشت: در کودکی زمستانها همه پشت صندلی مینشستیم و مادرم با صدای بلند شهنامه، بوستان و گلستان میخواند و با حافظ شیرازی فال میدید (کتاب رها درباد).
هشت: حافظ و بوستان و گلستان از جمله کتابهای بود که در کودکی میآموختیم (سپنتا: 23 سیاست افغانستان).
نُه: نخسین کتابیکه خواندم کتاب پنج جلدی بینوایان ویکتور هوگو بود که در روح و تار و پود وجودم به سختی لانه گزیده بود. با این حال، بعد از مدتی رمان غمانگیز «بیخانمان» اثر هکتور مالو را خواندم که احساس افسردگی میکردم (رها درباد).
نه: نخستین کتابیکه خریدم کتاب سه جلدی سیر حکمت در اروپا بود و کتاب (هفده غزوات) که موجب سرخوردگی من شد (سپنتا: ص 22 سیاست افغانستان).
ده: من و برادرم تا نیمه شبها به گفتمانهای سیاسی میپرداختیم و این بحثهای ادبی و هنری فضای دلانگیزی پدید میآورد و ما در سازمان زنان نشریهیی داشتیم به نام «گزارشها» که تا نیمه شبها دستنویسی میکردیم و با گذاشتن کاربن پیپرچند کاپی از آن میگرفتیم که با فشار قلم انگشت دست راستم آبله میشد (کتاب رها درباد).
ده: ما شبها تا نیمهها مینشستیم، ادبیات چپی آن زمان را بازنویسی میکردیم، هرکس که انگشتهای پر آبله خودرا به مثابه نشانی از غرور انقلابی به دیگری نشان می داد. نوشتن چند ورق به کمک کاربن پیپر برای این که بتوان از یک نوشته چند رونوشت به دست آورد هنر بود، افزون بر فضای شکوهمند جهانی. (سپنتا: ص 36 سیاست افغانستان).
یازده : من هر کتاب را شتابزده تا آخر می خواندم. اناهیتا کتاب « چهل و یکمین » بوریس لارونیس را برایم داد که بخوانم، کتاب قشنگی بود، از جریان انقلاب اکتوبر درمورد یک دخترکمونیست پارتیزان روسی که با یک منشویک چشمآبی، به وسیلۀ امواج خروشان در یک جزیرۀ دورافتاده پرتاب میشوند. اما مرد به سوی آزادی و رهایی میدود. دختر با مسلسلی که در دست دارد، چهل و یکمین نشانهاش را بر پشت وی میگیرد و شلیک میکند، پیکر خونین مرد را در آغوش میکشد میگوید: « مرا ببخش، من عشقم را فدای انقلاب کردم.» کتاب را به اناهیتا پس دادم و گفتم این گونه کتابها چه تأثیری برروان جوانان می گذارد؟ ( رها در باد )
یادم می آید که کتابها را بسیار زودتا آخر می خواندم. درخشان کتابی راکه زیر پیراهنش پنهان کرده بودبه من داد، وقتی کتاب راگرفتم سخت لرزیدم.اگر اشتباه نکنم موضوع داستان، مبارزه یک پارتیزان کمونیست فرانسوی در جریان جنک جهانی بود. کتاب را پس بردم و به درخشان دادم، از محتوای کتاب به هیجان و ازقهرمانی های یک کمونیست فرانسوی به شور آمده بودم. (سپنتا ص 34 سیاست افغانستان )
نوت: سپنتاکه پا به پای روایت های من پیش می رود تا چیزی شبیه من بنویسد در حالی که حتا نام کتاب ونام نویسنده کتاب را به یاد ندارد.
دوازده: من در کتاب «رها در باد» در بیشتر موارد از اسناد واسیلی متروخین رییس آرشف کا جی بی ترجمه حمید سیماب نقل قول کردهام و در یک مورد نوشتهام: خاد در فبروری ۱۹۸۲ سازمان مخفی «رهایی» را با ۱۳۰ تن مبارز و چاپخانه ودستگاه رادیویی آن رااز بین برد( رها در باد).
دوازده: در فبروری ۱۹۸۱ سازمان مخفی «رهایی» یک چاپخانه ودستگاه رادیویی واخان آن از بین برده شد (سپنتا:ص 40 سیاست افغانستان).
دزدی ادبی با این دیدهدرایی و پررویی ندیده بودم؛ مگردزدی ادبی شاخ و ُدم دارد؟
سیزده: من نوشتهام که در دوران ما جنبشهای چپی ازآسیا گرفته تا اروپا و از افریقا گرفته تا امریکای لاتین اوج گرفته بود. کتاب اصول مقدماتی فلسفه را می خواندیم. سپنتا نیز از اصول مقدماتی فلسفه و جنبش های آسیا و افریقا و امریکای لاتین می نویسد.
سپنتا ازصفحه ۱۷کتابش تا صفحه ۸۷ کتابش دهها مفهوم، سلسلۀ مراتب، هوا و فضای را از کتاب رها در باد تقلید و سرقت کرده که نوشتن آن همه ازحوصله خارج است، شما میتوانید خود هردو کتاب را بخوانید ده ها مورد دیگر را با همان ترکیب ها و واژه ها و توصیف طبیعت می بینید، آن گه خود داوری کنید. هر دو کتاب که در کنارهم خوانده شود، سرقت بیشتر قابل درک و احساس است؛ زیرا سپنتا کلیت کار کتاب رها درباد را از نگاه ترتیب و فصلبندی، ایده و فرم کپیبرداری کرده است که خواننده با خواندن در دو کتاب متوجه میشود. مواردی را که اینجا ذکر کردم بیشتر سرقتهای لفظی بود. برای درک سرقت ایده، فکر و شیوه روایت باید هر دو کتاب را خواند که چطور مو به مو جناب سپنتا، این پیرو و سرسپرده دیروز مکتب فرانکفورت و شاهد و سرسپرده امروز کرزی، دچار سرقتی گسترده شده است.
احترام به خوانندهها
قصد نداشتم این یادداشت را بنویسم و بگویم که سپنتا چه کار کرده است، اگر غیر از سپنتا کسی دیگر چنین کاری را میکرد، چیزی نمینوشتم چنانچه خانم ثریا سدید نیز ازکتاب (رها در باد)سرقت کرده بود. اما دیدم که سپنتا این شیفته مکتب فرانکفورت و شاهد درباری کرزی با ادعای روشنفکری و نویسندگی و... مرتکب چنین سرقتی شده است؛ خواستم در برابر خوانندههای کتاب رها درباد و کتاب سپنتا رفع ادای مسوولیت کنم و به خوانندههای هر دو کتاب در این باره اطلاعرسانی درست کنم. تاکید میکنم این یادداشت را برای این ننوشتهام که سپنتا از کتاب من سرقت کرده است؛ اگر از هر کتابی سرقت میکرد، متوجه میشدم، مینوشتم.
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
شاهنشاه | 01.08.2018 - 05:56 | ||
من، خوشبختانه که نه کتاب دکتر سپنتا را خوانده ام و بدبختانه نه هم کتاب خانم بها را، ولی از فهوای مطالب این مقاله دریافتم، که طرحها و بعضاً کلمات و جملات همگونی در میان هر دو وجود داشته است؛ چنانی که خانم بها خود نوشته و مثال زده است. اما در زندگی ما انسانها همیشه وجوه تشابه و مشترکاتی میان هم داشته است، که آن را خواسته ایم و یا نخواسته ایم. مثلاً یک نویسندۀ مبتکر و با استعداد میخواهد همیشه در نوشته هایش نوآوری کند و واژه های تازه به تازه پیدا کند و بکار گیرد، بعضاً همین واژه های این نویسنده، در نوشته های دیگران جلوه نمایی میکند و در نهایت عام میشود، که دیگر دانسته نیست؛ نخستین بار این کلمه را کدام شخص در نوشته اش به کار گرفته بود. بنااً در نوشته ها گاهی اتفاق شباهتها به میان میآید، که فکر میکنم آنقدر تشویشآور نخواهد بود. خانم بها نویسندۀ توانا است، و باید بگذارد که دیگران مستقیم یا غیر مستقیم از دانش و مهارتهای نویسندگیش استفاده نمایند، و خیرش به همگان برسد. خوشبختی خانم بها در این است که کتابش باربار در جاهای مختلف به چاپ رسیده و پیش از آنکه کتاب سیاسی دکتر اسپنتا به نشر برسد، کتاب خانم بها بحرها و برها را پیموده است. من برای این خانم پرتلاش، که شناخت چندانی با ایشان ندارم، پیروزیهای مزید و صحت با عافیت را خواهانم. |
قربان علی بغلان | 27.06.2018 - 10:41 | ||
اسپنتا به یک افزار میماند نه به یک شخصیت . افزاریکه در فاشیزم قبیله استخدام شده. و به اصطلاح چون دم روباه شاهد است (شاهد کرزی قبیله گرا که ۱۳ سال قدرت را در اشغال داشت و اکنون هم چون آب زیر گاه عمل میکند) |
م.ش.ف کابل | 24.06.2018 - 08:17 | ||
اما این معلوم است که واژه ها و بافت های جمله ها در یک زبان ازنگاه شکلی وهم مفهومی، و در دیگر زبان یا زبان ها از نگاه سرایت و تاثیر ارزش مفهومی میراث مشترک بشر است . ولی حوادث و سرگزشت ها کمتر مانندی مطلق و همه گیر صد فیصدی دارند |
سروش ندا | 25.06.2018 - 12:12 | ||
داکتر اسپنتا به انسانی میماند که به دم الاغ بسته شده باشد . |
داکتر عبید الله فضلپور | 25.06.2018 - 17:36 | ||
اسپنتا اعضای کابینه فاسد وفساد پرور حامدکرزی بود که بنیاد فساد ,تقلب,جعلکاری,قومگرایی صدهابدبختی را گذاشت. |