صبح دمید و روز شد، یار شبینه خانه رفت
۲۵ سرطان (تیر) ۱۳۹۶
صبح دمید و روز شد، یار شبینه خانه رفت
روی سحر شود سیاه، یار به این بهانه رفت
شاعر ازدمیدن صبح ناله وفغان برلب دارد، از بیدادسحرگاهان به تنگ آمده است. با دمیدن صبح باید ازمعشوقه جدا شود، می نالد وبرای روز سیاهرویی التجا می کند، می خواهد سیاهی شب هرگزپایان نپذیرد تا او همیشه درکنار یار بماند !
این تنها یک بیت ازچکامۀ بلندبالایی است که ابیات دیگرآن، خواننده را تاآن بالاها به سُکر وبیخودی می کشاند. شعری بااین قامت بلند و افراخته، گویای رمز و راز شخصیتی است که راز و رمز سخن را در یافته است . انتخاب قافیه، مناعت ومرتبت بلند طبع او راآشکارمیسازد. دست بردن به فرهنگ زبان و انتخاب کلمات با نازک کاریها، نهان های درونی را به بیرون می کشاند. شاعر تااعماق جان این کلمات را می پسندد وبه آن عشق می ورزد. هرگز باورنمی توان کرد که به فرهنگی که این کلمات، عبارات، استعارات وکنایات زادۀ آنست، هرگز بی حرمتی روا داشت. عشق او به این شعرگویای عشق اوبه این فرهنگ است، چنین اثری هرگز زاده نمی شود تاخالق آن دربحر بیکرانۀ ادبیات غرق نشده باشد. خلق چنین ادبیاتی تقلا وکوشش شاعر را برای دست وپا زدن ازکران تا کران این فرهنگ بخوبی حکایت میکند.
کدام فرهنگی در دیارعجم، ازدامنه های پهن هندوکش به این طرف و آن طرف آفاق سایه گسترده، روستاها، دره ها، کشورها وشهرها را درنوردیده وبر ترک تباران وبادیه نشینان استیلای معنوی یافته و نیم قارۀ هند را از شیرینی خود سیراب کرده است ؟
شاعران، عارفان، عیاران، تهمتنان و کاکه ها در دامان پربرکت این فرهنگ پرورش یافته وحتی کبودچشم هارا در ماورای جغرافیای خودبه تمجید واداشته است.
این شعر از شاه شجاع، فرزند تیمورشاه است. شاید دست تقدیر مادر تیمورشاه رایک فارسی گوی به دنیاآورده باشد، هرچه باشد، شاه شجاع هرباری که دلش از بی وفایی روزگار ومعشوقه به تنگ می آمد، به دامن شعر پناه می برد وآثاری می آفرید که همتبارانش از خواندن آن انگشت حیرت به دندان می بردند، و اینهمه به خاطر انتقال پایتخت توسط پدرش ازقندهار به کابل بود.
شاید تیمورشاه ازآنچه راکه درزادگاه خودش و جدش میسرنبود، برای اعتلای سیاسی وفرهنگی که مناسب دربار وشکوه و شأن تاج سلطانی باشد، کافی وبسنده نمی دانست. شاید تیمورشاه خوداین فراست را صاحب بود یا افراد بادانش ازفرهنگ فارسی وآنان که ندیم وهمرازش بودند، اورا وادار به اتخاذچنین تصمیم عاقلانه وانقلابی ساخته باشند. تیمورشاه قندهار را رها میکند وبه کابل می آید، کابلی که مهدتمدن هزاره های فارسی گویان است. در دره های تنگ وخشک کوههای سلیمان مشکل بود، به سراغ الفاظ وکلمات شتافت که تمدن آریانا وخراسان راتبارزدهد. شایدچند چنار و چندچشمه و چندجوی کافی نبود، با رُخ یوسف، لب عیسی، یدبیضا همراهی کند .
سرازیرشدن چادرنشینان باغژدی های سیاه شان وچندرأس بز وگوسفند که ازگوشت وپوست وشیرآنان میخوردند ومیپوشیدند ومینوشیدند، راه راآهسته آهسته بسوی شهرهای معمور وآبادخراسان بازکرد. هر قدرکه این چادرنشینان به حاشیۀ شهرها نزدیک میشدند، اشتها وتقاضای شان برای استقبال ازیک تمدن بشری بیشترمیشد. محله های زیادی درپهنۀ خاک های فارسی وانان، داشت جایش رابه بیگانگان که سزاوار تفقد ودلجویی بودند، خالی می ساخت.
طرزساختن لباس و پوشیدن آن، آماده ساختن غذا وطرز مصرف آن، آشنایی به افزار وآلات پخت وپز وکاراستعمال کلمات تازه، شنیدن افسانه هاوسروده هاوخواندنهامزیت استقبال ازاین فرهنگ رادریافتند. ازبطن چنین جامعۀ درحال تحول به سوی شهرنشینی، درحالیکه داشته های اندک زبانی وفرهنگی خودراپاس داشتند، شاعری به میان می آمد که با زبان میزبانان شعر می گوید وآنهم باچنان عذوبت و پختگی.
درموردشاه شجاع دراینجا صرف به استحالۀ او ازیک فرهنگ به فرهنگ دیگربسنده میکنیم، وپهلوهای سیاسی رانادیده میگذریم. اشارۀ من به بیانات بال واردشدن به موضوع اصطکاک های فرهنگی، زبانی ونژادی فضای سیاسی حاضر است.
این چه حرف ها، چه نوشته ها، چه دشنام هایی است که دشمنان در زبان عدۀ میگذارند؟ یک بار فرق پارسی، فارسی و دری را که هیچ فرقی ندارند، بالا میکنیم و یک بارجامۀ تقدس به کلمات پوهنتون و خارنوال و شاروالی می پوشانیم و آنرا درقانون اساسی مسجل میسازیم، یکبار نسلی قهرمان می شود ونسلی وطنفروش، جمعی جاسوس بیگانه می شود وجمعی تجزیه طلب ؟ آن حرف ها ازکجاآمده اند؟
وقتی فردوسی می گوید: عجم زنده کردم به این پارسی ! منظورش تمام ساکنان این مرز وبوم است، نه افغان ونه ترک ونه تتار، نه لاچین ونه کُرد وبلوچ. اقوامی که طی سده ها، مرده های خود رادریک قبرستان دفن کرده اند، دریک مسجد نمازخوانده اند، ازیک عید و برات و نوروز استقبال کرده اند، ودربرابر دشمن دریک صف جهاد و مبارزه کرده اند.
هموطن پشتونم ! وقتی گفته میشود اشرف غنی احمدزی یک جاسوس وطنفروش است، خوب فکرکن که این قضاوت دربارۀ قوم و فرهنگ تونیست، در بارۀ یک فرد گمراه است، هر روزبرتنش جامۀ دلقک هارا می پوشاننند، تا او بیشتر مسخره شود.
وقتی گفته میشود مسعود یک قهرمان است، به زبان ونژاد توهیچ آسیبی نرسیده است، تنها اعتراف وتقدیر از جهاد ومقاومت ورهبری یک فرد است.
چرا استفاده ازنام ونشان، چرا یادآوری از فرهنگ و زبان، چراخواستن حقوق مساوی برای همه، چرا تقاضای عدالت برای همه، باعث برآشفتگی ها، دشنام ها وتهمت بستن های ناروا می شود ؟ رفتن از یک ادارۀ متمرکز و انحصارگر به سوی یک ادارۀ غیرمتمرکز مردم شمول، یک ارتقای سیاسی است، یک قدم ارزنده برای ملت سازی است، یک اقدام اسلامی وانسانی است درراه انجام اوامر قرآنی، که نه به نژاد مربوط است، نه به مذهب ونه به زبان ! دادن صبغۀ نژادی و زبانی به مفاهیم سیاسی، دلیل خامی وناپختگی است. یک هزاره، یک تاجیک، یک اوزبک ویا ازهرقوم دیگرمی تواند در رأس یک ادارۀ فدرال باشد.
« آنانی که خواستار سیستم غیرمتمرکز وغیر ریاستی هستند، همگی تجزیه طلبان اند.» چنین نظریه ازسوی عدۀ انحصارطلب همیشه اظهار و تأکیدمی شود . بسیارخنده آور وتأسف باراست وتوسل به منطقی که هیچ اساس علمی وعملی ندارد. کجای این وطن فروشی وقابل تجزیه است ؟ پنجاه ایالت امریکا با پنج هزار زبان ودین وفرهنگ وقوم ونژاد، زیریک ادارۀ فدرال، خودرا مالک یک کشور، یک بیرق ویک زبان میشمارند.
ما که خودرا وارث تمدن پنج هزارساله میدانیم، چرانمی توانیم از مزایای چنین سیستم سیاسی بهره مندشویم؟ زهرخنده آور است که به خاطردفاع ازاین روش یا آن روش سیاسی، یکدیگررا به سویۀ کوچه وبازاردشنام دهیم ! چرانمیتوانیم خود را ازسلطۀ انحصارگران نجات دهیم وبه سوی ساختن یک ملت گام برداریم؟!
به خاطر بسپارید خوانندگان : فارسی وانان درکشورما هرگزنگفته اند که فلان قوم ازافغانستان نیست، نگفته اندکه زعامت تنهاحق آنهاست، هیچگاه نگفته اندکه تنها به زبان آنها گپ زده شود، حتی یکبارهم نگفته اند که دیگران کشوررا ترک گویند، وهزار نگفتۀ دیگرکه تهمت گفتن به آنها زده می شود.
بگذارید یکبار، یک ایماق، یک هزاره، یک نورستانی در رأس کشور قرار بگیرد، درمقایسۀ سه صدسال زعامت پشتون، ده سال زعامت دیگری به امتحانش می ارزد، و اگر شایستگی ولیاقت مصداق رهبری باشد، می توان این افراد رادر هرکجای این سرزمین سراغ کرد.
دست از زورگویی وقلدری برداشتن، وبه منطق وعدالت تسلیم شدن یگانه راهگشا برای حل مسألۀ کشوراست. ترقی وتعالی، نجات ازفقر و تنگدستی به مفاد تمام اقوام است، و انحصارطلبی وتمامیت خواهی راهی است به سوی بدبختی و شقاوت. انتخاب راه باشماست!
نشر شده در شمارۀ ۱۰۵۳ امید
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نعمت الله | 26.06.2019 - 07:39 | ||
با درود فروان متن بسیار زیبا و ارزنده را در رشته تحریر آوردید تشکر ! |
شاهنشاه | 18.07.2017 - 03:55 | ||
"آنانی که خواستار سیستم غیر متمرکز و غیر ریاستی هستند، همگی تجزیه طلبان اند". آقای کبیر، این نشخوار کردنها عادت حکام ناکاره، فرتوت و بیهویت است. تمرکز قدرت در وجود یک شخص، کاش به سعادت و خوشبختی و تأمین امنیت و رفاه اقتصادی در کشور میانجامید که فهوالمراد! ولی مصیبت از کجا سرچشمه میگیرد، که هم میخواهی یکه تاز باشی و هم هیچ کاری برای مردم و جامعه انجام نمیدهی و صرف در نقش یک "دلقک" در همه موارد سر میجنبانی و تمام عیار مزدوری میکنی. اگر حکومت و سیستم متمرکز میتوانست اقتصاد سراسری جامعه را رشد میداد، اگر کشور را از گداییگری نجات میداد، اگر هویت ملی و مردمی را در جهان باافتخار میساخت، اگر امنیت را در کشور میتوانست تأمین کند، اگر تعصب قومی در کشور را از بین مردم میزدود، و هزاران اگر منفی دیگر را اگر میتوانست حل میکرد، در آنصورت میشد بهانه ای بدست ندهد تا ماها از چنین حکومت متمرکزی شکایت کنیم. ولی تو مرد مداری، تمام روش و سیاستت را بر قاعدۀ معامله گری استوار کرده ای؛ از دوستم استفاده کردی و خود را رئیس جمهور ساختی و بعد او را کنار زدی، با هزاره عین عمل را انجام دادی و با تاجک هم. پس چه کسی میتواند بتو حق بدهد، که هر کاری که دلت خواست انجام دهی. تو حتی در میان قوم خود اعتبار نداری که با تمام بیحیایی گویا داعیۀ آنان را در دست گرفته ای. این فقط بخاطر دوام مزدوی برای بیگانه ها، قوم و اندیشۀ ناسیونالستی ات را به خود سپرده ساخته و زر اندوزی میکنی. و بدتر از با تمام وقاحت باز همشهری بی ایمان دیگرت را به ترکیه فرستادی تا با دوستم آشتی کنی! شرم بادت ای خاین و قبیله گرا. |