پرسشی از آقای رنگین دادفر سپنتا، یا پاسخی به شعر منثورش
۳ حمل (فروردین) ۱۳۹۶
آقای رنگین دادفرسپنتا! شما در مقالهی منتشرهی تان در شمارهی ۲۵۸۰ام، سهشنبه ۱۷حوت ۱۳۹۵، روزنامهی هشت صبح؛ از افسردهگی و هزیمت جمعی سخن گفتید، از مسؤلیتگریزی سخن گفتید، از فروپروازیهای بلندپروازترین شاهینها سخند گفتید و خوب سخن گفتید. آری، سخنانی پُر از عاطفه و حسرتبار از زبان سیاستمدار و روشنفکری؛ چون، شما، جالب است و شنیدنی!
آقای سپنتا! آیا گاهی فکر کردید که در پیدایش این افسردهگیها، هزیمتها، مسؤلیتگریزیها، فروپروازیها، بیباوریها، پیمانشکنیها و از همگسیختهگیها؛ چه کسی، چهکسانی، چه گروهی، چه قشری و چه مردمانی دست دارند؟ آری، اگر از دست اندازیهای کشورهای ذینفع منطقه، از استراتژیها و طرحهای توسعهطلبانهی درازمدت کشورهای ابرقدرت، از خرابکاریهای سازمانهای استخباراتی و مزدوران داخلیشان- که عوامل بیرونیاند- بگذریم؛ آیا میتوان نقش منفی روشنفکران کشور - که شما یکی از شمار برجستههای آن میباشید- را نادیده گرفت؟! به گمان من، هرگز نه.
آری، این مسؤلیت روشنفکران بود که-باید- تخم امید، پیروزی، مسؤلیتپذیری، بلندپروازی یا اعتمادبهنفس، باورمندی، تعهد، روحیهی رزمیدن برای دادخواهی و ایستادهگی را در ذهن و اندیشهی مردم میکاشتند. اما از آقای سپنتای روشنفکر و سیاستگر میپرسم که، شما در کاشتن همین تخم، و در پرورش آن، در طی این یک و نیم دهه حضورتان در کشور، چه کارها و کوششهایی کردهیید؟
آقای سپنتا! چرا شما با آمدنتان درآغاز دههی هشتاد خورشیدی، به کشور؛ به جای راهاندازی یک تشکل سیاسی دموکرات، مردمی، باورمند و متعهد که میتوانست روحیهی مبارزه، دادخواهی، مسؤلیتپذیری و همبستهگی را ترویج و رقابت سالم را در این عرصه بنیان نِهاَد و برای دیگران الگو قرارگیرد؛ در پهلوی حاکمیت ناکار، بیبرنامه، بیپروا به امروز و فردای کشور و جامعه، قرار گرفتید؟ چه دستآورد موثر بر سرنوشت کشور و جامعه، از این قرار گرفتنتان در پهلوی حاکمیت، حاصل شد؟ آیا منظورتان همان - به اصطلاح رزاق مامون - « دموکراسی گوسپندی» و شاهد عینی بودن این همه خرابکاریهای شخص حاکم و تیم او بود؟
آقای سپنتا! این ناامیدی، در دل شما جایگرفته، را دُور سازید و بیایید سرازنو راهی مبارزه را در پیشگیرید! اما اینبار، نه در کنار دلالان قدرت؛ بلکه در کنار مردم، در کنار مبارزان راستین که نه افسردهاند و نه ناامید؛ نه با شکستها، شکسته میگردند و نه با هیاهو فریفته. آنها میدانند که راهی مبارزه، راهی هموار نیست، راهی کوتاه نیست؛ اما این راه را باید بیباکانه، اما مسؤلانه رفت. این راه، راهی رسیدن نیست؛ بلکه راهی رفتن است. پس در این راه، راهی رفتن اما نرسیدن، منزلی نیست که بدان چشم دوخت، تنها در فکر رفتن باید بود. شاید برای همین است که ادوارد سعید، روشنفکر را کسانی برون از قدرت میداند و روشنفکران درون قدرت را روشنفکر نمیشمارد؛ چون آنها به «رسیدن به منزل»، چشم دوختهاند. من هم مبارز را «رهنورد» میدانم، رهنوردی که همیشه ره بنوردد.
آقای سپنتا! بیاید این رهپیمایی را، سر از نو بیاغازیم.
فزونباد « رهنورد» و دوامشباد، این «ره»!
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نودالله باقی | 27.03.2017 - 15:48 | ||
واقعن بیان کامل و شیوا برای همه |
حمید الله | 26.03.2017 - 06:22 | ||
رفیق خاوری را درود. اما فکر نمی کنید که آقای اسپنتا هنوز همان پلۀ ترازویی را محکم خواهد گرفت که ارزش مادی اش نسبت به معنوی بودنش بیشتر باشد؟ به قول معروف: "موفقیت زمانی به دست می آید که یک قدم جلوتر برویم؛ یعنی ضمن استقبال از ناملایمات و سختی ها شکست را بخشی از زندگانی خود بدانیم." |
قیام الدین قیام | 25.03.2017 - 04:00 | ||
من هم میخواستم، به جناب رنگین دادفر سپنتا و سپنتاهای دیگر چیزی بنویسم. مگر از این پاراگراف جناب فریدون خاوری چیزی بهتر در ذهنم خطور نکرد، به همین لحاظ پاراگراف مورد نظر را تکرار مینویسم: «آقای سپنتا! این ناامیدی، در دل شما جایگرفته، را دُور سازید و بیایید سرازنو راهی مبارزه را در پیشگیرید! اما اینبار، نه در کنار دلالان قدرت؛ بلکه در کنار مردم، در کنار مبارزان راستین که نه افسردهاند و نه ناامید؛ نه با شکستها، شکسته میگردند و نه با هیاهو فریفته. آنها میدانند که راهی مبارزه، راهی هموار نیست، راهی کوتاه نیست؛ اما این راه را باید بیباکانه، اما مسؤلانه رفت. این راه، راهی رسیدن نیست؛ بلکه راهی رفتن است. پس در این راه، راهی رفتن اما نرسیدن، منزلی نیست که بدان چشم دوخت، تنها در فکر رفتن باید بود. شاید برای همین است که ادوارد سعید، روشنفکر را کسانی برون از قدرت میداند و روشنفکران درون قدرت را روشنفکر نمیشمارد؛ چون آنها به «رسیدن به منزل»، چشم دوختهاند. من هم مبارز را «رهنورد» میدانم، رهنوردی که همیشه ره بنوردد.»... |