نگاهی به «سرگذشت و چشم دیدها»
۱۶ حوت (اسفند) ۱۳۹۵
درین روزها کتاب دوجلدی "سرگذشت وچشم دیدها"(خاطرات) محمد اسماعیل اکبر را با دقت خواندم. این کتاب حوادث پنجاه سال اخیر کشور را به گونه ای رقم میزند که مولف قسما در متن آنها کار آفرینی داشته است. هرچند، حالا که نویسنده کتاب چهره در نقاب خاک کشیده است، مکث وتوقف بر سر مسایل قابل تامل درین کتاب بیهوده می نماید، اما بهر حال ما به خاطری که راه های پیموده شده درین برهه ای از زمان برای جامعه ما بسیار فاجعه بار بوده است، خواستم تا نظرات شخصی ام را در مواردی چند برای خواننده گان عزیز ابراز نمایم، تا از زندگی متحول نویسنده کتاب مطلع گردیده وبه برخی از واقعیتها که افواه گونه برای از پیروان جنبش عدالت خواهی شایع گردیده است وحتی برای برخی ها به یک باور تبدیل گردیده است، بصورت خیلی فشرده روشنایی بی اندازم.
پیش از همه باید گفت که اسماعیل اکبر از شمار محدود روشنفکرانی بود که همیشه کتاب میخواند ومطالعه می نمود. این مطالعات از هر سنخی اورا بخود مصروف میداشتند وسمت الراس های گوناگون وناپایداری را در برابرش قرار میدادند. بناء تصادفی نیست که اسماعیل اکبر خاطرات زندگی خودرا در سرگذشت وچشم دیدها هرچند پراگنده اما بطور سیال وروان به نگارش گرفته است، وخواستها واهدافش را به گونه رسا افاده داده است.
من بدین باور هستم که بایست همه روشنفکران افغانستان بخصوص آنانیکه در مسیر رخدادهای سیاسی چند دهه پسین کشور مواضع فکری معینی داشته اند، بایست خاطرات خودرا بنگارند وبرداشتهای خودرا به نسل جوان امروز وفردای کشور پیشکش نمایند. من با استفاده از آگاهی ها واطلاعاتی که از مسایل سیاسی نیم قرن اخیر کشور در ذهن دارم، میخواهم در رابطه با عملکردهای اسماعیل اکبر چیزی بنویسم وحتی الوسع میکوشم تا قضاوتم در مورد اسماعیل اکبر یکسویه وجانبدارانه نباشد.
من با اسماعیل اکبر حدود بیشتر از چهل سال آشنایی داشتم وهمواره از حرکات وکار گردانی هایش واقف میگردیدم. اسماعیل اکبر ودولت محمد حکیم شفق از شمار جوانان با استعدادی بودند که شاد روان محمد طاهر بدخشی از مسایل نا گفتنی برای همه را، به اینان می گفت. زمانیکه در سالهای1354 محفل انتظار به مرحله ای از رشد وبلوغ سیاسی در بین روشنفکران وکار توده ای با دهقانان به محور جنبش چپ مبدل میگردید، بیشتر مورد توجه رقبایش در احزاب وجریانهای سیاسی وقت قرار گرفت. طرح وحل عادلانه مسئله ملی ونگاه علمی به امور اقوام در افغانستان از جانب محمد طاهر بدخشی واقعیتی بود که نه تنها رژیم های حاکم بر کشور وسازمانهای شووینیستی را دچار شوکه سیاسی نمود، بلکه اتحاد شوروی وقت را که در کشورهای مسلمان آسیای میانه اقوام مماثل آنها در افغانستان به جنبش عدالت خواهی بدخشی پیوسته بودند، تکان داد. درین سالها نهاد محفل انتظار دستخوش نا بسامانی های ناشی از تحرکات مخالفین خود گردید.
کار ومبارزه انقلابی کدرهای نخبه در بین جوانان خون گرم منجر به جوش وخروش انقلابی در کشور گردید وفضایی را بوجود آورده بود تا همه صفوف جنبش عدالت خواهی به این روند بپیوندند. ازین رو از همه روشنفکران که در موسسات تعلیمی وتحصیلی وادارات دولتی کار میکردند، دعوت می شد تا وظایف خودرا ترک نموده وبه صفوف حرفوی ها یکجا شوند. کادر حرفوی محفل انتظار از رهبری آن بخصوص محمد طاهر بدخشی میخواستند تا کابل را ترک بگوید وبه شمال کشور رفته ودر بین دهقانان پایگاه انقلابی را افراز نماید. آنها ازینکه بدخشی در میکروریان یک باب اپارتمان برای زندگی خود گرفته بود، نا خوشنود بودند وچنین می اندیشیدند که بدخشی مصروف سروسامان دادن به زندگی خودش است ونمیخواهد به مبارزه عملی در بین دهقانان متوصل شود وبه روستا ها در بین مردم برود. در حالیکه این جنبش نو پا هنوز خام بود وتجارب کار وپیکار انقلابی هنوز بسیار جوان به نظر میرسید ونمی توانست در برابر هجوم نیروهای دولتی وارتجاع محلی بی ایستد وقادر به دفاع از خود باشد، وداشتن سر پناه نیز جز لا ینفک زندگی است وهیچکس نمی تواند بدون سرپناه زندگی کند. معلومدار که چنین خواسته ها یک برداشت سطحی بود وروستای آن روز افغانستان نمی توانست به حال پایگاه سازی وپنهان شدن بدخشی ساز گار باشد.
در برج اسد سال1354 رهبری محفل انتظار یک گروه از کادر بر جسته به رهبری مولانا بحرالدین باعث را توظیف نمود تا برای یک سروی سیاسی به مناطق کوهستانی بدخشان بروند وبا یافته هایشان رهبری محفل را در زمینه کار های عملی آینده کمک کنند. در ترکیب این گروه عبدالحفیظ پنجشیری، غلام ربانی، عین الدین، جلال الدین، هورخش ودیگران حضور داشتند. این دسته چریکی در ولسوالی درواز در برابر چهره های محلی متحد دولت مواجه گردیده ودست به قیام عکس العملی زدند ومدت 35 روز در کوهپایه های درواز وراغ به مقاومت خود ادامه دادند ودر نتیجه نبود مواد خوراکی قیام شان منجر به شکست وباز داشت این دسته چریکی گردید. داوود خان در برابر این قیام عکس العمل شدیدی بروز داده ورهبری محفل انتظار در راس محمد طاهر بدخشی ومحمد بشیر بغلانی را به زندان کشانید. باین حال تقریبا همه اعضای رهبری محفل انتظار در زندان بسر میبردند. بیشتر اعضای برجسته این محفل از کار در ادارات دولتی وموسسات تحصیلی ودانشگاهها دست کشیده وبه مبارزه حرفوی روی آورده بودند، که اسماعیل اکبر ازین شمار بود. مبارزین حرفوی چون عبدالحفیظ پنجشیری، قربان پساکوهی، امام نظر روستا، انجینر حسن دروازی، دولت حکیم شفق، مولاداد، حاجی نسیم کشمی، صابر خوست وفرنگی، انجینرنورمحمد وندیانی، عبدالقدوس پیانچی، حسام الدین (رحمانقل) عبدالقدوس حازم، ولی محمد شرزه، عبدالمطلب معروف به مارشال، محمد ظاهر حاتم ودیگران به مبارزه خود در بین دهقانان ادامه میدادند. قیام درواز از سوی گروه های خلق وپرچم مورد انتقاد شدید قرار گرفت، اما قربان پساکوهی در نبشته "توفان شمال" به نحو تحلیلی از آن دفاع نمود.
رهبری محفل انتظار همانقدر که به کاروفعالیت کادر حرفوی می اندیشید، به همان پیمانه به تعلیم وتربیت علمی وسیاسی جوانان درصفوف خویش نیازمند بود، زیرا معلوم است که بدون آگاهی دقیق از وضع وساختار جامعه نمی توان به ترویج تیوری انقلابی در بین مردم مبادرت ورزید. بدخشی با درک این ضرورت وتحلیل اوضاع افغانستان هنوز به زمان نیاز داشت واشکال مبارزه را به شمول مبارزات پارلمانی منتفی نمیدانست. موصوف در مبارزات پارلمانی دوره سیزده بر سر مسئله زبان با تهیه نبشته های علمی پیرامون زبان فارسی به نامهای مستعار وبعضا با نام وکلا حد اعظم بهره برداری نمود. بدخشی محفل انتظار را در واقع به یک ستاد گفتمانی سیاسی مبدل نموده وبا شخصیتهای مستقل چون: میر غلام محمد غبار، میر محمد صدیق فرهنگ، محمد ابراهیم عفیفی، مولانا خال محمد خسته، محمد اسماعیل مبلغ، محمد کریم نزیهی جلوه، عبدالمجید کلکانی، انجینر محمد عثمان لندی ودیگران صحبتهای سیاسی به منظور فراهم آوری زمینه مناسب برای ایجاد یک تشکیل سیاسی فراگیر درکشور بود. ازین رو هیچ نامی رابرای تشکیلات سیاسی خود نگذاشت وهیچ لقبی چون منشی، رئیس ودبیر را برای خود انتخاب نکرد، زیرا خوب میدانست که با اعلام سازمان سیاسی وتدوین نمودن برنامه واساسنامه، کار سیاسی به محدودیت می انجامد وچهره های سیاسی در گفتمان تشکیل حزب یا جبهه سراسری اشتراک نخواهند کرد. فقط یکبار بنا بر ضرورتی نام "جبهه رهایی بخش خلق های تحت ستم" را در مورد تشکیلات محفل انتظار گذاشته بود که آنهم کاربرد عملی نداشت. این نشان میدهد که بدخشی دورنمای جنبش وانقلاب ملی را نه توسط یک حزب یا سازمان سیاسی، بلکه در هیئت یک جبهه فراگیرملی ممکن وحلال مشکل افغانستان میدانست.
در تابستان سال1355 که من در عربستان سعودی تحصیل میکردم، به کشور بازگشتم. محمد کمین دریک خانه در دامنه کوهی کارته سخی زندگی میکرد. یک روز طرفهای عصر با کمین در ساحه دانشگاه کابل به سیر وهواخوری بر آمدیم، چیزهای در مورد دودستگی دوستان برایم نقل کرد، معلوم میشد که با پساکوهی شکر رنجی دارد. روز دیگر با پساکوهی در همان ساحات برای تفریح رفتیم، اما پساکوهی از صحبتهای کمین چیزی نگفت ودر برابر سوال من گفت که، انتقاد وانتقاد از خود در یک تشکیلات سیاسی زیور کار سیاسی می باشد وحزب با انتقاد صیقل می یابد. در نزدیکی ها بدخشی وبغلانی با دفاع کوبنده از زندان رژیم داوود خان آزاد شده بودند. یک روز با برادرم محمد یونس مرادی وانجینر محمد یار خراسانی به دیدن بدخشی به میکروریان رفتیم، برای بدخشی بعضی تحفه های عربی وکتابهای فارسی از تهران آورده بودم. بدخشی با دیدن ما بسیار خوش شد واز من سوالاتی در مسایل عمده سیاسی واجتماعی عربستان پرسید وتا جایی پاسخ گفتم. بعدا با کمال تاسف گفتیم که در بین دوستان حرفهای غیر رفیقانه در موارد همدیگر شنیده میشود، شما باید این مشکل را به زودی حل نمائید. بدخشی گفت: بروید ودر هر جا وبهر تعدادی که می توانید جمع شوید، من حاظرم که به سوالات همگی پاسخ بگویم. زمانی که پیام بدخشی را در کارته سخی مطرح نمودیم، امام نظر روستا، انجینر نور واسماعیل اکبر وتعداد دیگری که فراموشم شده است، حضور داشتند. اسماعیل اکبر که حالا نظر مسئله ملی را با افاده شووینیستان یعنی تفرقه افگنی میخواند، گفت که ما این صحبتها را بسیار کردیم، بدخشی صاحب همه را قانع میسازد. باین پاسخ فکر کردیم که دوستان موجودیت مارا در صف خویش جدی نگرفتند وصحبتهای ما تا جایی رسید که انجینر نور بالای محمد یونس مرادی تفنگچه کشید وتهدیدش کرد. این برخورد مایوسیت مارا مصاعف گردانید.
من بعد از یکی دو روز به بدخشان رفتم ودوماه را در آنجا گذرانیدم، در باز گشت به کابل دیدم که قربان در جمع دوستانم حضور ندارد، از دوستان پرسیدم که پساکوهی کجاست؟ گفتند او مثل همیشه در سفر است ومن اصراری نکردم که کجا رفته است. پس از آنکه نان خورده شد کدام یکی از دوستان گفت که پساکوهی سفر بی برگشت نموده است. پرسیدم چطور؟ دیدم که در سکوت فرو رفت وبعد به طرفم دید وگفت که او در گورستان کارته سخی جاودانه آرمیده است. باورم نمیشد که پساکوهی آن مبارز نستوه وپر صلابت اینقدر آسان بمیرد. بهر حال، بغض گلویم را گرفت وبی اختیار بیاد پساکوهی گریستم وصبح وقت بدیدن قبرش در همواری قبرستان کارته سخی رفتم وبه روحش دعا کردم.
مرگ پساکوهی برای منتقدین بدخشی در راس اسماعیل اکبر مورد بهره برداریهای سیاسی قرار گرفت، آنها مرگ قربان را یک عمل عمدی تبلیغ میکردند. چند روز بعد در مراسم تجلیل از یاد بود پساکوهی، بدخشی با تعدادی از اعضای حرفوی محفل در کارته سخی گرد آمدند. کار به بگو مگو های تیز وتند انجامید وبدون نتیجه پایان یافت وبدخشی را روستا با اسماعیل اکبر تا ایستگاه کارته سخی همراهی کردند وبرایش تکسی گرفتند. خلاصه مرگ قربان کار جدایی محفل انتظار را به دوبخش سازا وسفزا تسریع بخشید. اما این یک جدایی اصولی نبود. زیرا حرفویها کدام طرح وبرنامه جدیدی را به استثنای موارد بالا نداشتند ومعلوم می شد که دستی در عقب این تحرکات ماهرانه عمل می نماید واز اعتماد بدخشی بالای اسماعیل اکبر استفاده سو می نماید. احتمالا این دست، دست عارف عثمان کارمند ازبک تبار سفارت شوروی در کابل بود که اسماعیل اکبر از دوستیش با موصوف یاد آوری هم نموده است. در مورد مرگ پساکوهی روزی از قمرالرین پسر حاجی دادرکولیچی که در جریان عملیات جراحی همراه پساکوهی بود، پرسیدم که این حادثه چگونه اتفاق افتاد؟ قمر گفت: پساکوهی تکلیفی در داخل بینی خود به نام "سینوزیت" داشت ومیخواست این مشکل را برطرف نماید. کوشانی به داکتراحسان غبارکه در سینمای پامیر معاینه خانه داشت، زنگ زد که در زمینه همکاری نماید. داکتر پس از انجام معاینه ومطالعات مقدماتی گفت که این عملیات باید در دو مرحله صورت بگیرد، اما پساکوهی که مورد تعقیب پولیس قرار داشت، اصرار نمود که رونده دهات است وبه زودی بر نمیگردد، باید این عملیات در یک مرحله صورت بکیرد. داکتر لاجرم قانع گردید وعملیات را آغاز کرد، اما در جریان عملیات فشاری بالای پساکوهی پدیدار گردید، داکتر نا چار گردید تا تزریق پنسیلین را تجویز نماید اما بدون اینکه پنسیلین را تست نماید، در وجود قربان تزریق نمود ودیگر قربان به حال نیامد ودقایقی بعد جان داد. این عمل را باید داکتران بدانند که تزریق پنسیلین بدون تست مقدماتی چه فعل وانفعالی را بوجود می آورد.
اسماعیل اکبر برای فریفتن اعضای صادق تشکیلات سفزا ادعا میکرد که در راس این گروه مولانا بحرالدین باعث قرار دارد، اما هیچگاه از آگاهی ورضائیت مولانا که در زندان بسر میبرد، کدام سند ودستاویزی ارائه نکرد. اسماعیل اکبر در کتاب خاطراتش نیز سندی که بتواند حمایت مولانا باعث را در کار جدایی ثابت سازد، ارائه نکرده است. معلومدار است که اگر قولی وسندی وجود میداشت، بی محابا ارائه می نمود. زیرا مولانا شخص ساده ای نبود که موقعیت آن روزی دوستانش را که جمعی به شمول خودش در زندان بودند، در مورد سازمانش تشخیص ندهد، برعکس شواهد زیادی حاکی از آنند که با هر سوالی که روبرو میشد، جواب میداد که از "اکه" بپرسید. اصطلاح اکه در شمال افغانستان به برادر بزرگ اطلاق میشود ودوستان بدخشی نیز او را اکه می گفتند. بهر ترتیب، کار تشکیلاتی سفزا به رهبری اسماعیل اکبر مستقلانه شکل گرفت، اما اکبر کدام دیدگاه ومضمون تازه در مورد شیوه کارسیاسی وبرنامه عمل به رفقایش پیشکش نکرد.
در سال1356 اتحاد مجدد خلق وپرچم شکل گرفت. گفته میشد که این اتحاد با مساعی اتحاد شوروی برهبری پانا ماریوف عضو دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی وبه وساطت حزب کمونیست عراق صورت گرفته بود. هدف شوروی از اتحاد مجدد خلق وپرچم راه اندازی کودتا بر علیه محمد داوود خان بود، که به تاریخ 7 ثور1357 به فعل در آمد. رژیم کودتا که در رهبری آن در ابتدا رهبران خلق وپرچم قرار داشتند، از همان آغاز به تهدید ودستگیری برخی از چهره های سیاسی آغاز کردند، ادامه این وضع بخصوص رهبران جنبش راست اسلامی را مجبور به فرار به پاکستان نمود. آهسته آهسته مردم به فرامین واصلاحات رژیم تره کی- امین بد بینی نشان میداند. در ماه اسد1357 در حالیکه هنوز توپ وتانکهای کودتا چیان به قرارگاه های اصلی آنان بر نگشته بودند وکشور در حالت اضطرار وآماده باش قرار داشت، اسماعیل اکبر در ولسوالی های رستاق، کشم، شهربزرگ وبهارک ولایات تخار وبدخشان دست به قیام مسلحانه علیه رژیم زد، اما این قیام که پیش از وقت بود به شدت سرکوب گردید، چریکها بهر طرف متواری شدند وتوسط عمال دولتی دستگیر گردیدند ومردم بیشتر از همه جفا کشیدند. تنها گروه ظاهر حاتم در بهارک برای مدتی در مناطق زردیو وسرغیلان وزیباک در کوهها به مبارزات شان ادامه دادند وبا به میان آمدن گروه های مجاهدین دچار مضیقه گردیده وبه دولت تسلیم شدند.
اشتراک کننده گان درین عملیاتهای مسلحانه می گفتند که موضوع اقدام به قیام را امام نظر روستا که در زندان تالقان بسر میبرد، طی نامه ای رد نموده ونوشته بود: "تا رهایی ما از زندان، موضوع عروسی را به تعویق بی اندازید" اما اسماعیل اکبر بدون سنجش عواقب این مسایل کار خودش را کرد واما در ادامه این عملیاتها کوچکترین مدیریت سیاسی از خود نشان نداد. این قیامها بهانه خوبی برای رژیم کودتا داد تا باردیگر رهبران، کادرها وفعالین ومتحدین سازا وسفزا را به شمول چهره های متنفذ محلی تعقیب، دستگیر و به زندان بکشانند، که در نتیجه این بگیر وببندها هزاران تن از روشنفکران شمال به شمول دهقانان ومتنفذین بدون محاکمه قانونی کشته شوند که سرخیل همه آنان محمد طاهر بدخشی بود. حالا وضع جامعه افغانستان به یک زخم خونین شبیه گردیده بود وشوروی ها عملا قضایای افغانستان را مدیریت میکردند. حفیظ الله امین که مرد شماره دوی حزب دموکراتیک خلق بود به زودی رهبران پرچم را از پستهای حکومتی شان عزل وبه حیث سفیر به کشورهای خارج فرستاد ونفاق وچند دستگی مجددا بر حزب حاکم مستولی گردید وکدر های پرچم به زندانها کشانیده شدند وخیزشهای مردمی در نقاط مختلف کشور یکی پی دیگر بر ضد سلطه تمامیت خواهان آغاز گردیده بود، وخطر آن میرفت که با کشتن تره کی توسط امین حکومت در پرتگاه نابودی وسقوط قرار گیرد. بروز این حالت سبب گردید که شوروی ها به تاریخ 6 جدی 1358 طی یک کودتای دیگر حفیظ الله امین را در قصر تپه تاج بیک بکشند وقدرت را به ببرک کارمل برگردانند. وباین، افغانستان در معرض اشغال قشون سرخ شوروی در آمد. با تحول شش جدی اکثر زندانیان سیاسی به شمول اسماعیل اکبر آزاد گردیدند، اما از طاهر بدخشی وحدود چهار هزار نفر از رهروانش خبری نبود. به تاریخ26 دلو که من از کابل به قندز سفر میکردم، در منطقه چیابی های بغلان توسط حزب اسلامی دستگیر وبه منطقه نا معلومی سوق گردیدم، اما پس از گذرانیدن یک هفته به اعتبار اینکه در عربستان خوانده بودم آزاد شدم وروانه قندز گردیدم اما اندیوالم فیض محمد درین ماجرا کشته شد. در قندزدر اطاق میرزا پیر محمد زارانی یک دسته افراد که در ترکیب آنها ضابط سخی، میرزا امین وفیض علی را می شناختم، از سوی اسماعیل اکبر توظیف شده بودند تا بطور مسلح و با پای پیاده به بدخشان بروند. من هرقدر سعی کردم آنها را ازین عزم شان منصرف سازم اما قبول نکردند. آنها با رسیدن در منطقه نمازگاه کشم از طرف افراد جمعیت محاصره وبعداز چند روز مقاومت بام حویلی را بالایشان چپه نموده وآنها را به شهادت رسانیدند. صاحب خانه بیست سال بعد زمانیکه خانه خودرا میخواست بسازد، پیکره این جوانان بصورت سالم مانده بودند. مردم آنها را شهید دانسته وبرایشان زیارتی ساختند که مورد مراجعت مردم قرار دارد. اسماعیل اکبر هنوز در فکر راه اندازی ماجراهای دیگری بود، امافرصت ها از دسترسش خارج می شدند.
با تحول ششم جدی ببرک کارمل خواست تا سفاکی های امین جلاد را جبیره نماید، ازین رو به مردم وعده اطمینان به زندگی را داد ونهادی به نام "جبهه ملی پدر وطن" را ساخت. درسال1363 اعلامیه انحلال سفزا وپیوستن آن به حزب دموکراتیک خلق افغانستان که در پای آن اسماعیل اکبر، ظاهر حاتم وعبدالمطلب مارشال امضا نموده بودند در روزنامه "حقیقت انقلاب ثور" به چاپ رسید. با پیوستن سفزا به حزب دموکراتیک خلق ظاهر حاتم بحیث معین وزارت عودت مهاجرین واسماعیل اکبر بحیث عضو کمیته مرکزی وهمکار روزنامه حقیقت انقلاب ثور منصوب گردیدند وتعدادی از اعضای سفزا به حزب معرفی وکارت عضویت بدست آوردند، اما تعدادی از وضعیت خسته شده واز عضویت سفزا انکار نمودند. اسماعیل اکبر که تیرهایش به هدف خورده بود، مورد اعزاز رهبران حزب حاکم قرار گرفته ودر سفرهای خارجی به کشورهای بلوک شوروی اشتراک میکرد، وگروه هایراکه هنوز به صف حزب حاکم نپیوسته بودند، به نام دشمنان انقلاب ثور خطاب میکرد.
خیزشهای مردمی در افغانستان حالا سراسری شده بودند وکارمل طی 8سال زعامت حزبی ودولتیش در زمینه توافقی با مخالفین هیچ ابتکاری از خود نشان نداد. روسها ازین بیکارگی کارمل به خشم آمده ودر پلینوم18 کمیته مرکزی ح.د.خ.ا. داکتر نجیب را بحیث منشی عمومی حزب ورئیس جمهور افغانستان بالا کشیدند. در اتحاد شوروی با مرگهای زودرس رهبران وتغیرات پیهم لیونید بریژنیف، کنستانتین چرنینکو واندروپوف از صحنه سیاسی رفتند ونوبت به میخائیل گرباچف رسیده بود. گرباچف اعلام داشت که قوای شوروی را از افغانستان خارج میکند وبه داکتر نجیب دستور داد تا در موازات سیاست "گلوسنوست"( علنیت)و "پریسترایکا"(بازسازی) شوروی حرکت نماید. نجیب الله در افغانستان دریک پلینوم حزبی نام حزب دموکراتیک خلق افغانستان را به "حزب وطن"، حقیقت انقلاب ثور را به روزنامه "پیام" تغیر داد ورفع انحصار قدرت وایجاد سیستم چند حزبی یا پلورالیسم سیاسی ومصالحه ملی را اعلام داشت. بر اثر این تغیرسیاسی سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان(سازا) نیز طی پروتوکولی با حزب وطن اعلام همکاری نمود .در نتیجه این پروتوکول محبوب الله کوشانی بحیث معاون صدارت ورئیس کمیته پلانگذاری، محمد بشیر بغلانی بحیث وزیر عدلیه، محمد اسحاق کاوه بحیث وزیر معادن وصنایع، ظهورالله ظهوری بحیث معاون پارلمان مقرر گردیدند. هفته نامه "میهن" بحیث ناشر افکار سازا به مدیریت مسول غلام سخی غیرت منتشر گردید ودفتر مرکزی سازا در شهر کابل تاسیس گردید. باین حال هردو جناح محفل انتظار(سازا) و( سفزا) با رژیمی که هزاران تن از رفقایشان را به نیستی کشانیده بود، اتحاد کرده بودند. سازا در صفحات شمال از بدخشان تا هرات وپروان وکابل با تشکیل واحدهای نظامی بیشتر از سی هزار مرد تفنگ بدست زیر فرمان داشت وکمیته های سازمانی ولایتی خودرا درین مناطق ایجاد کرده بود، اما در واقعیت خودرا با یک نظام در حال انقراض پیوند زده بود وبا سقوط دولت داکتر نجیب الله نیز سقوط کرد و نتوانست از سی هزار مرد مسلح تحت فرمانش حد اقل استفاده برای زندگی سیاسی آینده اش تدارک نماید.
داکتر نجیب نیز نهاد های مربوط به خودرا بوجود آورد واسماعیل اکبر را بحیث مدیر مسئول مجله "وطن" بگماشت. اکبر در نشرات این مجله بیشترین درگیری را با سازا داشت. در یکی از شماره های نشریه میهن به مناسبت هرازمین سال سرایش شاهنامه فردوسی، شعری از مرحوم استاد محب بارش به نام "یادگار سخن" به چاپ رسیده بود. روزنامه پیام ارگان مرکزی حزب حاکم ومجله وطن هردو این شعر را نقد نموده وآنرا محصول بد آموزیهای سیاسی دست اندرکاران میهن دانستند، معلوم بود که این نوشته ها بقلم اسماعیل اکبر صورت گرفته بود. بعدا مرحوم دکتر جلال الدین صدیقی در نبشته دنباله داری به نام "نقد ادبی، شرافت ادبی وتحلیل محتوا" رادر شماره های متعدد میهن به نشر رسانید که در آن شرایط تاریخی، فرهنگی واجتماعی عقب افتاده افغانستان بحیث محصول حکومتهای قبیله گرا به تحلیل گرفته شده بود. در پایان این نوشته ها بازهم پاسخهای بی روح ومن در آوردی از سوی زورنامه "پیام" و"میهن" به نشر میرسیدند واین نحو برخورد های متعارض وخلاف همکاری وهمگرایی در هر دو نشریه تا آخر ادامه یافت.
اسماعیل اکبر که بسیار ادعای انقلابی گری، مبارزه مسلحانه، مارکسیست اندیشی وبیزاری از دفتر ودیوان وگرایش به مبارزه حرفوی را داشت، در سالهای پسین به نحوی احساس میشود که به نوعی مکث وتامل در خصوص کارهای گذشته اش متوصل شده است. او می نویسد:"...همه این واقعیتها نشان میداد که دیدگا ه های کتابی روشنفکران وحتی گروه های مذهبی سیاسی چقدر با جریانهای عملی فاصله دارد. این تجارب مرا به دیده گاه های اولیه ام در مورد کناره گیری ام از برخورد های مسلحانه ومتمرکز شدن بر آموزش علمی وسازماندهی سیاسی مصمیم ترمی ساخت."(سرگذشت وچشم دیدها، ج1،ص410) . و باز در سالهائیکه طالبان بر کابل حکومت میکردند ومن با فامیل در مزارشریف بودم، همه روزه تعدادی از روشنفکران در دفتر مجله "اندیشه" که توسط اسد الله ولوالجی نشر میگردید، دفتر کانون فرهنگی امیر علیشیر نوایی وکتابخانه مولانا خسته جمع می شدیم، وروزها جر وبحثها ادامه می یافت. یک روز اسماعیل اکبر ضمن صحبتهایش گفت که "در تاریخ معاصر افغانستان سه مرد ناسیونالست افغانی وجود دارد، یکی آن شهید سردار محمد داوود خان بود، دیگرش شاد روان محمد هاشم میوند وال بود وسومش محمد طاهر بدخشی می باشد. دونفر اولی با دست یافتن به کرسی صدارت افغانستان برنامه های سیاسی شان را اعلام داشتند، اما بدخشی به دلیل نداشتن امکانات سیاسی به بیان برنامه هایش موفق نگردید." مسایلی ازین قبیل. اکبر میگفت: بدخشی بسیار جدی تر از افغان ملت دعاوی تاریخی داشت وبه خان عبدالفغار خان ارادت خاصی می ورزید ودیورند را همیشه خط تحمیلی میدانست.(ج1،ص110) بعد من برایش گفتم: وقتیکه بدخشی چنین جایگاهی داشت، پس تو چرا سازمانش را تکه وپارچه کردی؟ اکبر پاسخ داد که مسایل ما غیر ازین بود که در جایش خواهم گفت اما بدخشی با تره کی وکارمل مقایسه نمیشد.
مسلما بدخشی جدایی خلق پشتون را در دو طرف خط دیورند که جدایی تاریخ وفرهنگ یک خلق بود، دسیسه ارتجاعی میخواند وخواهان اتحاد پشتونها تا سرحد مطرح نمودن کشور مستقل پشتونستان در مهد تاریخی واتنیکی آنها بود. بدخشی نمایشات حزب دموکراتیک خلق را در نهم سنبله به نام روز پشتونستان انتقاد میکرد ومیگفت که ازین نمایشات چیزی ساخته نمیشود. ما نمی توانیم به عوض پشتونها شعار آزادی وتشکیل دولت پشتونستان را بلند نمائیم، اما هر زمانیکه خلق پشتون برای تحقق حقوق خود از چنگال دولت پاکستان قیام نماید، ما ازین قیام حمایت خواهیم کرد، اما هرگزاین قیام وشعار آزادیخواهی در آنسوی سرحد بلند نشد.
اسماعیل اکبر پس از آزمایش ایزمهای مختلف سیاسی که دوستانش ترکش نمودند، بسوی عرفان اسلامی رو آورد ودر نقش یک صوفی در محضر مردم نمودار میگردید. چیزیکه بدخشی از آوان طفولیتش بدان متوصل شده بود. اما چه سود که فرزندان مردم کشته شده بودند؟؟؟ وخون فاجعه تا گلو رسیده بود.
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
حبیب الرحمن دهقان | 20.12.2020 - 14:35 | ||
درود وسلام خدمت دکتور صاحبنظر مرادی! وثانیا درود بر روح روان پاک شهدای راه آزادی و دموکراسی هریک شهید محمد طاهر بدخشی، قربان پساکوهی، انجینر شهباز، مولانا بحرالدین باعث وسایر کسانانی بخاطر این وطن وحق و حقوق این ملت مبارزه نمودند |
حبیب قویاش | 07.03.2017 - 07:49 | ||
درود!همه ای تنش ها که منجر به جدایی محفل انتظار شد ه رادر گردن یک شخص <اسماعیل اکبر>منوط ومربوط دانسته و حرف ها وواژه تراشی مبنی بر اثبات گفتار خویشتن کرده و گاهی هم به دروغ محض پیوسته اند.در حالیکه محفل انتظار پیش از تصمیم <اکبر> وسایر کادر های دانشمند حرفوی دستخوش بحران و کشمکش ها بود.یکی از بحران همانا تحت رهبری بشیربغلانی ایجاد شده و لاجرم عدم اعتماد وهمباوری بین بدخشی ؛ نورلله تالقانی که در آن وقت کمیته ای نظامی محفل را رهبری میکرد و انجنیر باری ببار آورده بود و عاقیبتن انجنیر و نورالله تالقانی از جریان برون آنداخته شدند و یا هم ایشان را بنابه پلان عقب زدند.تمام رهبران محفل انتظار با شمول اکبر در زندان پلچرخی شکنجه میشدند و در آن زمان بشیر بغلانی در شهر دوشنبه تحت مراقیبت گ.ج.ب .به زندگی آرام خویش ادامه میداد و کوشانی صاحب و مرادی صاحب در این باره یک واژه هم نمگویندکه چرا؟ مرادی صاحب: اکبر هیچ وقت عضو کمیته مرکزی حزب حاکم <وطن> انتخاب نشده و نبود و این دروغ شما ؛ بیانگر چیز های دیگری دارد وآن <عقده> آری! شادروان حاتم عضواصلی و مطلب عضو علی البدل کمیته مرکزی حزب وطن انتخاب شده بودند. در فرجام یاد آوری نمود که در نوشته های خویش دقت را بکار گرفت و پیرامون موضوع آنچه درخور حقیقت باشد ؛ بدون کج اندیشی نوشته نمود. |