هدیه یی برای «بابا»

۲۱ قوس (آذر) ۱۳۹۵

در پیوند به "بابای ملت"، سخنانی نا ملایم و نا مهربان بسیار وجود دارد. دیروز صحبت یک دوست مرا سخت رنجانید. رو به من کرده گفت:

فرض کن افغانستان یک بیابان بزرگ است .

من: خوب درست، بعد...؟

دوستم: حالا پاسخ این معما را پیدا کن.

من: باشد، خودت بگو!

دوستم:

 عجائب صورتی دیدم در آن دشت

که خون مردمان را خورده می گشت

دلش سنگ و سرش بنگ و نفس تنگ

ندارد قدری یک مو، غیرت و ننگ

 

با ناراحتی سرم را تکان داده برایش گفتم تو فرزند نا سپاس و قدر ناشناسی  هستی که در حق بابا...

انگار ناراحتی من موجب شادمانی بیشترش می شد، سخنم را قطع کرده با خنده یی بلند ادامه داد:

این یکی را بشنو، این دیگر خیلی با مزه است.

بعد از روی صفحه موبایلش شروع به خواندن کرد.

 از رئیس ‌جمهور، پرسیدند از سبزیجات چه را خوش دارید؟

«گفت بسم الله خداوند جلَه شانُو، درود به پیامبر صلی سَلَم، شاد باد روح حسین نواسه‌ی خدا، با آن که اولین زن شهید در اسلام بی‌بی وسیمه است ، پس از حدیث بزرگترین کتاب بخاری شریف است و سعدی علیه‌السلام را خیلی دوست دارم، عرض تان خدمت کنم که من از سبزیجات حلوا را زیاد خوش دارم...» *

من می خواهم به صراحت در همین جا، همۀ این سخنان ناروا و نا شایسته را که هموطنان در حق "بابای ملت" روا می دارند، تقبیح نمایم. من بر آن باورم که ارادۀ پروردگارِعالمیان، در نازل کردن حضرت مبارک شان، منحیث رهبر و پیشوا و بابای ملت بر فرق مردم افغانستان، رحمتی است آن سوی تمام کرانه ها.

او را بر ما فرستاد، تا اگر ما با یک چشم گریه می کنیم، دست کم با چشم دیگر بخندیم. تنها می ماند موضوع اسطورۀ "پادشاه سایۀ خداوند است". حرف در میان خود مان بماند، این سخن را با در نظر داشت طول و عرض و ضخامت حضرت مبارک شان نمیتوان تائید کرد!

به هر روی، خداوند عادل است و کریم و مهربان و باید کرامتش را بر بنده گان خویش همواره نمایان سازد، تا ما غفلت زده گان را در خواب جنبانده باشد.

باید یقین داشت امروز ها که حتی آخرین پیراهن مردم از تن شان بیرون کشیده شده و در معرض چور حکومت داران قرار دارد، در روزگاری که در هر کوچه و پس کوچه فقر و بیماری، انتحار آدم کشی، اعتیاد، خشونت های قومی و مذهبی، بی کاری و بی سرنوشتی و هزاران آفت دیگر در کنار هم سمفونی بدبختی را برای مردم ما می نوازند، موجودیت "بابای ملت" آب حیات است.

بیایید از حقیقت نگذریم! همه به خوبی واقف هستیم که موضوع بحران جنگ در افغانستان، نبرد در مقابل تروریزم و طالب و داعش حاکمیت دولتی و غیره و غیره ... همه از صلاحیت "بابای ملت" خارج است .   آخر بابا را نیز بابایی است که باید چشم در چشم  وجیب او بنهد تا مراعت حال شود.

هر باری که حضور شان چشمان مشتاق مرا چراغان می سازد، به یاد عروسک های تکه یی می افتم که من و خواهر کوچکم در دوران کودکی با آن ها بازی می کردیم. البته تفاوت های کوچکی در میان است. اندام عروسک های مان استوار بودند و برای استفاده از آنها به ریموت کنترول نیاز نداشتیم.

اما در عصر امروزی که کسی جلو پیشرفت تکنولوژی را گرفته نمیتواند، "بابای ملت" از فاصله های بسیار دور به  وسیلهء ریموت کنترول به دستان بابا هایش اداره و کنترول می شود. به گونهٔ مثال:

هنگامی که بابا با گردن پت و نرمی ویژه که زیب آواز ابریشمی حضرت مبارک شان است، صحبت می نمایند، بدانید که ریموت به دستان حیله گر سازمان استخباراتی (آی اس آی) پاکستان قرار دارد.

و اما هنگامی که بابا ناگهان مانند نهنگ آبی بیشتر از۱۸۰ دی سی بل فریاد زده طمطراق می کند، بدانید که جان کری ریموت را قاپیده است...

در بابت لغزش اخیر که در موقع ادای نماز جماعت پیش آمده بود، روی همرفته نیز بابا بی قصور بوده است. به روایت کارشناسان، در آن موقع اساس ریموت از دست (بابه گک) حامد کرزی رئیس جمهور اسبق افغانستان، به روی زمین افتاده است.

پس از دانستن این همه حقایق، باید نه تنها به سپید جامه گی بابا باور کامل داشت، بلکه غمخواری های او را بر ملت رنج کشیده ی افغانستان نیز بر دیدۀ قدر نگریست!.

اصلن همهٔ حکمت و فضیلت از لقب مبارک آغاز می شود. وقتی به لقب مبارک ( دومین مغز متفکر جهان! ) می اندیشی ناچاری به سراغ اولین مغز متفکر جهان بروی. یعنی که لقب بابا خود  ترا به تفکر وا میدارد!

بابا برای دور کردن غم و اندوه هر کدام مان، هر روز چه گل های را که به آب نمیدهد.

از سخاوت لطفش یک ماه تمام تا نام (‌باد) را می گیری می خندی و غم و اندوهت را باد می برد. تا از خنده هایت به خود میآیی بابا چندین دُرافشانی دیگری کرده است و عطر نایاب سخنانش سراسر گیتی را فراگرفته . این گونه هموطنان رنجدیده را در داخل میهن و غربت زده های مانند مرا در خارج از وطن شاد می سازد. حتی آن تعداد پناه جویان مظلوم بخت برگشتهٔ که به مهربانی توافق نامهء بروکسل با مُهر و امضای بابا در این روز ها باید بر وطن دوباره برگشتانده شوند نیز از کمال کلام بابا می خندند و شاد هستند...

من منحیث یک فرزند (معنوی!) قدر دان بابا، از حالا نگران آن هستم که خدا نخواسته اگر روزی برسد که واکسن ضد تقلب کشف گردد و بابا دیگر رئیس جمهور کشور ما نباشند و یا زبانم لال بخیر فوت کرده باشند، چه کسی اشک چشمان من و تو را به خنده مبدل خواهد کرد؟

با این بار نگرانی ها بر دوش از مدتی بدین سو به جستجوی راه حل، هی میدان و طی میدان کردم و به این نتیجه رسیدم که باید کمربند همت را سخت تر ببندم و دُرافشانی های بابا را گرد آورده در قالب یک کتاب ماندگار به نشر برسانم .

از همین سبب تمام نویسنده گان و شاعران گرامی را برای ادای این فرض مقدس دعوت نموده تمنا می کنم تا در گردآوردن این عتیقه ی فرهنگی مرا همراهی نمایند تا باشد از یک سو برای غنای فرهنگ ملی مان دین را به جا آورده باشیم از سوی دیگر هدیه يي  مناسبی را در پایان خدمت مقدس بابا منحیث رئیس جمهور افغانستان پیشکش کرده بتوانیم.

یلدا صبور

 

* جوکی که برای رئیس جمهور در متن بالا آمده است مربوط می شود به جناب محترم حفیظ مصداق.







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

حفیظ الله مصداق03.06.2018 - 07:54

  هاهاهاهاهاها ... اولین بار است که طنزی از شما خواندم و نمی‌دانستم که این هنر والا در ذهن و ضمیر و قلم شما نیز است. امیدوارم ادامه بدهید و به قله‌های بلند طنز پردازی برسید.
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



یلدا صبور