هشت مارچ، تاریخ دیگر

۱۶ حوت (اسفند) ۱۳۹۴

«کز دیو وُ دَد ملولم وُ انسانم آرزوست»

خداوندگار بلخ

 

آنچه رویدادنگار، باپشتاره‌یی از تجربه‌ها و اندیشه‌ها و جهان‌نگری متفاوت، به‌ثبت و نگهداری آن‌ می‌پردازد و می‌خواهد آن را به‌خورد نسل پس از خود بدهد مهم نیست، مهم این است که این رویداد یا اتفاق در چه گذرگاه زمانی و با چه انگیزه ای رخداده است. از دیدگاه من، «هشت مارچ» ـ روزی که از هویت معصوم و انسانی «زن» یاد می‌کند و آن را گرامی می‌دارد ـ تاریخ دیگری است که در یک‌ گذر زمانی ـ گذرگه اخلاق‌مدار و انسانی و تکرارناپذیر ـ رخداده است و بیانگر ژرفنا و پهنای اندیشگانی انسان روزگاری است که چنین اتفاق مهم و خجسته در زمان زندگانی‌اش، اندیشۀ انسان‌مداری را عمومیت بخشیده و در اوراق تاریخ و اذهان عامه مُهر ماندگاری خورده است.

من به‌ اندیشۀ شرقی ـ غربی‌ و این‌که خواستگاه اندیشۀ طرح «هشت مارچ» کدام یک از جغرافیای زیستی «انسان» و جهانیان است، کاری ندارم؛ من به ‌ارزشمندی اندیشۀ تولید هشت مارچ و این‌که چقدر با تاریخ زیستی ما سازگاری دارد و در دگردیسی‌سازی ذهنیت انسان امروزی نقش‌آفرین بوده است، می‌اندیشم. نسل روزگار من؛ آن‌هایی که سخن از آگاهی و دانایی می‌زنند، بدون این‌که به‌زادبوم، رُویش، ساختارمند شدن و بالندگی هشت مارچ بیندیشند، به‌دیدۀ معرفت‌جویانه به آن می‌نگرند و  آن را از جملۀ ارزش‌های رزوگار زیستی خود قلمداد کرده پیرامون آن می‌اندیشند؛ این از اصالت اندیشۀ انسانی‌محور و خردگرایی روزگار زندگانی ما است ـ پیروی از خرد و منطق. گاهی، ژرفنای اندیشگانی انسان‌ها، کهکشان‌ها را در می‌نورد و باپذیرفتن هرگونه دشواری و سختی که سد راه‌اش می‌شود، مبارزه کرده به‌ته دل آنچه که می‌خواهد، می‌رسد. اندیشدن به‌هم‌گونۀ خود و ارجگذارشتن به‌ آن ـ «انسان» ـ  یکی از اندیشه‌های خیلی تاثیرگذار و ارجمند پایان سدۀ بیست است.

 از دیدگاه من، هشت مارچ که هنوز در جغرافیای زیستی ما، به‌دیدۀ تحقیر و توهین به آن می‌نگرند و اندیشۀ کفری خوانده تکفرش می‌کنند، آغاز یک‌دگرگونی و دگردیسی نوین و تاریخی است. یعنی تاریخ جان‌بخشیدن به اندیشۀ انسان‌محوری، ارزش‌گرایی، هستی‌مند ساختن آن و تاریخی کردن رویکرد خردمدارانه‌یی که دل تاریکی‌ها را در نورددیده است و جایگاه و ارزش انسان را تعریف و تبیین کرده است.

 در   در اندیشۀ غرب که همانا در نگرش حاکم اندیشۀ ما، به‌ویژه اندیشۀ آیینی حوزۀ زیستی ما، مردود و ناپسند است، رویکر انسان‌شناسی و حرمت‌محوری به انسان خیلی بااهمیت و مهم است. برای اندیشه و در کل جامعۀ غربی، انسان ارزش فراهستی دارد. از این رو، برای انسان حرمت ویژه‌یی قایلند. اما اندیشۀ شرقی، اگر نگویم که مبرا و منزه از چنین اندیشه‌یی است، خیلی سازگار با پیشکش کردن چنین اندیشه‌یی نیست. حتا گاهی تعریفی را که قرآن از انسان دارد، کنار گذاشته به‌نام «دین»، انسانی را که پیاده کنندۀ دین و آیین است، به‌چوبۀ دار می‌آویزند.

با آن‌که شرق، زادگاه و مالک انسان‌مدارترین کیش است و اگر انسان شرقی، طبق شگردها، راهنمایی‌ها و آموزه‌های آیینی ـ فلسفی‌اش گام بگذارد و عمل کند، باید نخستین پاسدار اندیشۀ انسان‌مداری باشد، اما انسان‌اندیش‌ترین اندیشه و انسان‌سازترین نگرش و جهان‌بینی در غرب زاده می‌شود و به‌خورد ما انسان‌های شرقی که سخن از اندیشه و دین‌برتر می‌زنیم، داده می‌شود. باید بپذیریم که غرب، خواستگاه اندیشه‌های انسان‌ساز و انسانی‌محور است؛ اما اندیشۀ حاکم شرق که هنوز بر موکب دین سوار است، بنیادبراندازترین اندیشه را بازآفرینی کرده به‌خورد انسان می‌دهد. سربریدن‌ها، به‌دارآویختن‌ها، قربانی‌ها و مثله‌کردن‌هایی که در سرزمین‌هایی زیستی مسلمانان، زیر نام دفاع از اسلام و نابودی اندیشۀ الحادی جاری و روان است، بهترین الگوی چنین پرسمانی است.

انگار، انسان قرن بیست و‌یک‌ جامعۀ شرقی کاری به‌نوآفرینی و گشت‌وگذار در سرزمین نواندیشی  و خلاقیت فکری ندارد؛ هست‌وبود و دار و ندار انسان‌ شرقی بازتولید و بازآفرینی اندیشه‌های بدوی ـ اسطوره‌یی و پیشا تاریخی ـ دینی است. حتا ذهنیت حاکم در اندیشۀ انسان شرقی، همان ذهنیت بت‌سازی قومی ـ قبیله‌یی و زدودن و مسخ کردن هویت و تاریخ دیگر انسان‌ها است. اوج اندیشۀ انسان شرقی، به‌ویژه انسان جهان سومی، برتابندۀ گونۀ نژادگرایانه و تعصب خشک مذهبی ـ تباری و برتری جنسیتی است. رویکرد حاکم نگرش ما نسبت به‌غرب و اندیشۀ غربی، بدون این‌که باری پیرامونش بیندیشم، تحلیل و بررسی‌اش نماییم و آن را به‌سنجش بگیریم؛ از بنلدای منبر تکفیر کردن آن است و در آتش تعقل و تفکر میراثی بدون قرائت‌مان سوختن. روی همین دلیل است که انسان شرقی، هنوز انسان می‌کشد و نمی‌تواند کنارهم آرام و راحت زندگی کند. اهل دانش و معرفت جامعۀ غربی، به انسان و انسانیت می‌اندیشد و اهل دانش و معرفت جامعۀ شرقی، حکم تکفیر صادر کرده هم گونۀ خود را به‌مسخره گرفته  استهزا و توهین و تحقیر می‌کند.

با این پیش درآمد، می‌خواهم بگویم که هشت مارچ که به‌نام «روز زن» نام‌گذاری شده و در این روز، از «زن» ـ از این موجود گران‌مهر و باعظمت الاهی ـ ارجگذاری می‌شود، روی «دیگر تاریخ اندیشیدن به‌ انسان و هستی» است. هستی، با انسان و انسانیت رنگ می‌گیرد؛ وقتی هستی، تهی از مفهوم انسان باشد، دیگر معنایی نخواهد داشت. البته نگاۀ حاکم جامعۀ شرقی که همانا نگاه دین‌محور و آسمانی است، نیز به‌پدیدۀ به‌نام «زن» ارج و حرمت فراوان قایل است، اما این اندیشۀ خفته در لای کتاب‌های آسمانی، هیچ گاهی بیرون نشد و پیروان این اندیشۀ متعالی و انسانی، همه تعریف و تفسیرشان از موجودی به‌نام زن که او نیز، انسان است و هم‌چون خودشان  حق زیستن و زندگی و آزادی و معرفت‌جویی دارد، منحصر به‌کنج خانه و پختن و دوختن و پروردن فرزندان و... است.

به‌اندیشۀ من، اندیشه و تفکر غربی، جدا از گونۀ اندیشیدنش که چقدر حقیقی می‌نماید، برای انسان خیلی ارزش و حرمت قایل است؛ چون پیرامون آن اندیشیده، پژوهش کرده و اصالت انسان را درک کرده است. اما انسان شرقی، رویکردش به انسان، کشتن، غلام و برده ساختن و حق آن را خوردن است و دیگر هیچ!

 اندیشۀ انسان‌های پیشا بازگشت و نوگرایی غرب نیز چیزی کم از اندیشۀ شرقی و مردسالارانۀ امروزین ندارد. پاره‌یی از متن مناجات‌نامۀ یکی از الاهیون غربی را که ادوارد سعید، منتقد و نویسندۀ فلسطینی، درباب «انسانِ کامل» اندیشۀ عرفانی  یا به‌سخن نیچه، «ابر انسان»، در کتاب «جهان، متن و منتقد» الگوگیری کرده است، از لابه‌لای آن مناجات‌نامه، خواننده از عمق نگاه اندیشۀ پیشانوگرایی ـ رنسانس ـ جامعۀ غربی نسبت به‌موجودی به‌نام زن، آگاه می‌شود. اما پس از بازگشت و نوگرایی، بساط کهنه‌اندیشی برچیده می‌شود و نمد نرم و انسانی خرد گشوده می‌آید و انسان‌ها، در پهلوی این‌که کنار هم می‌زیند، انسانی می‌اندیشند و انسانی می‌زیند و اندیشۀ انسانی تولید می‌کنند. در آن مناجات‌نامه که تاریخ سرایش آن به‌درستی آشکار نیست، در نهایت، «مرد» توان و نیروی «انسان کامل» یا «ابر انسان» شدن را دارا می‌باشد نه زن. حال آن‌که در اندیشۀ هفت‌صدسال پیش جامعۀ شرقی، کلیت «انسان» مطرح است. آن‌جا که خداوندگار بلخ، جلال‌الدین بلخی، این الگوی متعالی اندیشه و تمدن شرقی، فریاد می‌زند:

                                                دی شیخ با چراغ همی گشت گِرد شهر؛

                                                کــز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست.

 

روح حاکم و خرد جمعی پذیرفته شده سدۀ بیست‌ویکِ جامعۀ شرقی،  همان «روح مردسالارانه» است. روحی که هنوز آمادۀ پذیرش «زن» ـ «این موهبت الاهی» ـ به‌عنوان «انسان» نیست. روح حاکم مردپرورانۀ جامعۀ شرقی، از پذیرش «زن» به‌عنوان انسان هراس دارد. می‌اندیشد که اگر زن، وارد حوزۀ سیاست و اجتماع شود و از حق سیاسی ـ اجتماعی انسانی خویش دفاع کند، حاکمیت مطلقۀ مردسالارانه که سال‌ها است یوغ اسارت برگردن زن گذاشته است را به‌خطر مواجه می‌سازد. از این رهگذر، تا مرز توان و نیرو، تلاش می‌کند که از روی آوردن زن به‌سیاست و اجتماعی جلوگیری کرده او را در خفا نگهدارد. به امید روزی که پیکر سیاه استبداد و بربریت شکسته آید و بت تبعیض و تعصب جنسیتی فروشکند و انسان‌ شرقی به‌دور از هرگونه تعصب و برتریت‌اندیشی و حق‌تلفی و کشتار وحشیانه، در روشنایی دانش و خرد، زندگی مسالمت‌آمیز را تجربه کند. هشت مارچ، روز «زن» گرامی باد.







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



ضیاءالحق مهرنوش