نامۀ سر گشاده بــه رئیس جمهور محمداشرف غنی، «بابای معنوی ملت!»
۲۳ قوس (آذر) ۱۳۹۴
جناب رئیس جمهور!
می خواهم امروز در پیوند به تقاضای شما برای بازگشت هموطنان پناهنده، به ویژه پیرامون آن دلیل "خاص، دلسوزانه شما !" که در پشت این تقاضا نهفته است، چند سطری عنوانی جناب عالی بنویسم.
"بابای معنوی ملت!"
اکثر دوستان و هموطنان، در پیوند به درفشانی شما که فرمودید: "اگر در بیرون از کشور بمانند ظرف شوی خواهند شد ) بر افروخته شده، همه هیاهوی را بر پا ساخته و می گویند : تا رئیس جمهور دهان باز می کند جز یاوه نمیگوید. میگویند در سخنانش آنقدر بیهودگی ، فریب، جهل، وانواع هرزه گویی ها و... نهفته است که زمین با تمام شکیبایی اش بر سخنان او تاب نمی آورد. چنانکه هر بار وی( شما) دهان باز کرده است، شاهد زلزلۀ بوده ایم. این نمونه ها را هم که از دهان شما خارج شده، گفته اند:
- گفت موتر پنچ تایره ... زلزله شد
- گفت صلا سلم ... زلزله شد
- گفت فرزندان فیزیکی ام ... زلزله شد
- گفت حسین نواسه خدا ... زلزله شد
- گفت دختران شخصی ام ... زلزله شد
- گفت سعدی علیه سلام ... زلزله شد
آخرین مورد هم که خود را « پدر معنوی ملت » معرفی کرد، زلزله شد . . . "*
آری، "بابای معنوی گرامی !" ایشان بی رحمانه ادعا میکنند که کلۀ مبارک حضرت شما جای مغز کاه پر است. شماری به این ادعا هم تن نمی دهند و سخت باورمند هستند که در کله جناب عالی و "سایه پروردگار"، جز گاز کاربن دی اکسید چیزی دیگری پیدا نمی شود.
البته من برای تمام این هموطنان گفته ام که : ای مردم ! چگونه این سخنان خطا را بر "بابای معنوی ملت" روا میدارید ؟ بی گمان راهی را که میروید جر صراط مستقیم است. مگر آگاه نگردیده اید که "بابای ملت ما"، "دومین مغزمتفکر در جهان است" و آنقدر حکمت در دانش فهم و خرد اوست که دبدبه و آوازه ی تفکرش زمین و آسمان پروردگار را پُر کرده است.
مگر تا امروز یکی از شما میدانید که چه کسی مغز متفکر اول در جهان است !؟
بی گمان که نه ! من هم مثل شما از راز معما عاجزم. اما پاسخ هرچه باشد، در آن رجحان و فضیلت بابای ملت ما نهفته است. چونکه من یقین دارم مغز متفکر اول از هراس تقابل با بابا، خودش را در مغاره ی لامکان پنهان کرده است.
ای معترضان! شما بی سبب یخن را از خشم دریده اید ... هر آنچه "بابا" می گوید همه از نگرانی های وی برای سرنوشت مردمش است.
این نیست که رئیس جمهور با رفتار و گفتار ( اندک متفاوتش ! ) ارزش و پرستیژ سرزمین ما را که از لحاظ قدامت تاریخی یکی از کهن ترین کشورهای روی زمین است حقیر و زبون می سازد، بلکه او خود نیز هر روز از روز پیشتر کوچک و کوچکتر می شود، من پریشان از آنم که تا ختم زمان خدمت (مقدس !) شان از اندام مبارک چیزی باقی نماند...
به هر روی، جناب رئیس جمهور! القصه برای آنکه نگرانی های شما پدر معنوی مان را کاسته و بی خوابی تان را پایانی بخشیده باشم، میخواهم برای قناعت خاطر ابریشمی تان، بنویسم که روزگار ما هموطنان شما در خارج از میهن به پیمانه اندوهگین نیست که از سبب این پریشانی، تمام دربدری ها و فاجعه های مردم ما را در داخل کشور به دست باد فنا بسپارید و در اندوه بیچارگی ما غرق شویید.
از داستان سرنوشت خودم شروع میکنم!
من در دوسال اخیر دوره مکتب در لیسه زرغونه شهرکابل، کنار درس های مکتب برای هدفی که داشتم، موضوعاتی را هم برای آمادگی کانکور (کنکور) نیز می آموختم. آموزش در دانشگاه حقوق رویایی بود که آن سالها هرشب مرا بیدار نگه میداشت. شاید با اندیشۀ تقریبا کودکانه یی که برای نیل به عدالت و دادرسی، آن هم در میهن خود باور داشتم، غرق چنان رویأیی بودم.
بعد از به پایان رسانیدن دورۀ مکتب و سپری نمودن امتحان کنکور با نمرات که همیشه برایم افتخار آمیزی بوده اند، شامل دانشگاه حقوق و علوم سیاسی کابل شدم. اما درست در همان زمانی که من با اشتیاق تمام درعالم رویا هایم نقشه های رنگین را برای آینده ام طرح میکردم، شاید تقدیر از آن بالا ها بر من می خندیده و می گفته که : ای بیخبر، من برای زندگی آیندۀ تو نقشه و طرح های دیگری دارم...
همان بود که پس از مدت خیلی کم از ثبت نام در دانشگاه کابل، پاسپورت من نیز آماده شد. اینگونه من با خانواده ام از سبب جنگی که "سیاستمداران متفکر" و "پدرهای معنوی ملت" در آن سالها بر ما تحمیل کرده بودند، از میهن خویش گریزان گردیدیم و درکشور آلمان پناهنده. اجازه بدهید که به منظور خوشی خاطر شما،بگویم که به صف ظرف شویان پیوستیم.
این گونه بود که من بعد از فراگیری زبان آلمانی و تلاش های بسیار در یک کمپانی آمریکایی بنام ( BObbiBrown ) رشته ( Stylist / Visagist ) را آموختم.
پس از ختم آموزش از چند سالی به این سو در یکی از مغازه های ( Douglas ) منحیث رهنما و Visagist برای کمپانی ( BabbiBrown ) کار می کنم.
اتفاقا در همین چند روز اخیر ( بعد از موضوع درفشانی شما درباره هموطنان پناهنده ) طی یک محفلی در شهر برلین جایزه منسوب به بهترین کارمند در سطح ایالتی که من در آن زندگی و کار میکنم، به من اهدا شد. وقتی نامم خوانده شد و من برای تسلیم شدن جایزه ام روی استیژ ( صحنه ) رفتم، مانند هر فرزند پاس شناس به یاد شما "پدرمعنوی" خویش افتادم و با خودم اندیشیدم که در اولین فرصتی که به دست بیاورم، بنشینم و روی کاغذ را سیاه کنم و نامه یی برای بابا بنویسم تا غبار اندوه و نگرانی را از خاطر ابریشمی اش دور ساخته باشم.
یادآور می شوم که همین لحظه سیمای اندیشمند تان را روبرویم دارم، که با خواندن این قسمت نامه اندیشمند تر شده و ابروهای مبارک هفت و هشت گشته اند. می بینمتان با چنان هیجانی که واژه ها از تعریف آن عاجز اند، فریاد سر داده میگویید که: وای وای کوردی ویرانه شه، اولاد های نا خلف ! آن مُهر گرانبهای که نخستین مغز متفکر در جهان ( حل معمای ذکر شده در بالای متن !) و پدر معنوی بر پیشانی ملت آلمان گذاشته رفت، برهمه شما حرام باد، از کار یک زن افغانستانی که نه واسطه دارد و نه همزبان شما و نه از ملت شما است، قدردانی می کنید... !
جناب رئیس جمهور ! مغز متفکر شما در امان باد، اما اگر با اندیشه یک انسان بیندیشید، آنقدر هم درک این مسئله قابل تعجب نیست...
به هر روی، خوب میدانم که پس از لحظۀ داد و فریاد، ناگهان فانوسی در بالاخانه تاریک شما "بل،بل" می کند و پشت کله مبارک را خاریده با ادا و کرشمۀ خاص که فقط زیبنده شان و شوکت حضرت شما است، گردن را پت کرده با لبخند پیروزمندانه می گویید :
دخترم با یک گل که بهار نمیشود.
با این تراویدۀ مغز متفکرشما موافقم. از همین سبب برای قناعت قلب مهربان و غمخوار شما چند تن از دوستان و بانوانی را که در کشور آلمان زندگی میکنند و به شغل های ظرفشویی مشغول نیستند، معرفی می نمایم، سزاوار یادآوری میدانم که، من افتخار شناخت هر یک این عزیزان را در چارچوب خدمت ناچیزم با نهاد کودکان نیازمند ، حاصل کرده ام.
۱ـ بانوی فرهیخته استاد پری وهاب بهادری در باره ی خودش چنین می نویسد :
من پری وهاب بهادری سابق معلم در مکتب تاجور سلطانه ( کابل – افغانستان) از مدت 27 سال به این سو در کشور آلمان در شهر هامبورگ زندگی میکنم. من پس از مدت کوتاهی که موفق به یادگیری زبان آلمانی شدم ، به فراگیری کورس های مختلف پرستاری پرداختم. پس از ختم فراگیری افتخار دریافت کار را در خانهء سالمندان کسب نمودم و به این گونه با سرافرازی تمام چندین سال، انسانی ترین خدمت برای انسانها نصیبم شد. شوربختانه پس از چند سالی نسبت به تکلیف صحی که داشتم نتوانستم به کار خویش ادامه بدهم. رشته کاری من تبدیل شد و من به پرستاری و رهنمایی کودکان را به عهده گرفتم. در جریان سالهای کارم همانگونه که در خانه خودم ظرف می شویم، باری هم برای یاری رسانیدن برای کودکان، ظرف شسته ام. من کارم را همیشه دوست داشتم و مسرور از آنکه، کار آبرومندانه من سبب یک مشت سعادت برای انسانهای نیازمند و کودکان خُردسال بوده است.
-۲- - بانوهما ناصری که در کنار سایر دوستان دلسوز کمک کننده به کودکان داخل کشور، در آلمان تشریف دارد، در سال 1990 وارد آلمان شده است. در اینجا درس خوانده ودانشگاه را به پایان رسانیده است. با تحمل زحمات واحساس وطندوستی رشته های بسیار حساس را فرا گرفته و در مؤسسات خیلی مهم در اداره ونظم وانسجام، سهم داشته است. در پهلوی مشغولیت درسی و پسان ها کار مداوم، پدری مهربانی را که سخت بیمار بود، مواظبت نموده است. . وی همواره در ارتقآ سطح فرهنگی خویش با بهره گیری از فرهنگ کشور میزبان و همچنان مطالعۀ زبان مادری اشتغال داشته است. بانو ناصر اکنون منحیث اکسپرت برای مایکروساُفت ( Microsoft Expertin ) کار میکند .
۳ـ نویسنده ارجمند سیده حسین، درباره خودش این چند سطر را که در آن زندگی یک زن مانند الماس از هر جهت پرتو دیگری دارد، می نویسد :
من در زندگی خانوادگی ام یک کدبانو ، همسر و مادر هستم. در شغل اقتصادی خویش من رهنمای مد هستم و در مغازه ی ( Adler ) کار میکنم .
و شغل اجتماعی من نویسندگی و پژوهش گری است.
جناب رئیس جمهور ! در خاتمه میخواهم با تاکید بگویم که این چند سطر را در پیوند به شغل من و دوستان من خاص برای پاسخگویی برای درفشانی های شما نوشتم. نوشتم تا ثابت کرده باشم که همه هموطنان خارج از میهن ظرف نمیشویند، اما این به هیچ مفهوم نمایانگر آن نیست که من عزت و حرمت آن عزیزی را که شغل ظرفشویی دارد،پایین تر از حرمت و عزت خود و دوستانم قرار داده باشم. نه هرگز!
برای ما کارکردن یعنی بدست آوردن یک لقمه نان شرافتمندانه است. اگر روزی نیاز شود با سرافرازی تمام ظرفشویی را نیز اختیار خواهم کرد.
میدانم که در آسمان تصور و در خیال بی خیالی شما حرف های من نمی گنجد، اما باور داشته باشید جناب رئیس جمهور! شرافتی است، در پیدا کردن یک لقمه نان پاکیزه به وسیله شغل ظرفشویی که هزارسال خورشیدی آنرا بجویید در فرهنگ نامه سیاسی تان پیدا نمی کنید.
ننگ وعیب وشرم نصیب آنانی است که برای خدمت به مردم سوگند میخورند، ولی به آن وفایی ندارند. و هر روز از دست مفاسد، دزدی، و خونریزی های برادران انتحاری و انفجاری واختطافی شان مردم گروه ، گروه راه مهاجرت در پیش می گیرند.
جناب "مغز متفکر"، آقای خود بر خود لقب "پدرمعنوی مردم" نهاده! شما یکی از مهم ترین کسانی هستید که مردم را به مهاجرت مجبور نمو ده اید. پس بهتر است که دهن ببندید و بیشتر مردم را نیازارید که مردم ما زخم ها ورنج های بسیار دارند.
.......................................................................................................................................
پ ن : * موضوع ارتباط زلزله های اخیر با سخنان داکتر اشرف غنی احمدزی که در این متن اضافه شده است، مربوط می شود به پژوهش و ژرف نگری دوست ارجمند و خبرنگار برازنده، محترم هارون معترف.
پ ن ۲ : در نگاره از راست به چپ، استاد پری وهاب بهادر، هما ناصری، سیده حسین، یلدا صبور.
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
م.ش فروغ کابل | 18.12.2015 - 22:55 | ||
الفرار مما لا یطاق من سنن المرسلین ایا حضزت موسی و اخیرآ حضرت خاتم النبیین ص جای بدل نکردند. شاهان و سلاطین هم همچنان آقای رییس جمهور اگر زور و فشار دشمن زیاد شود جناب عالی هم جا خالی میکنید. |
م.ش.ف کابل | 18.12.2015 - 12:42 | ||
آیا قرآن حکیم مهاجرت را رهنمایی نه کرده ؟ معلومات شما رییس صاحب مغز متفکر ناقص و کوتاه است |
سلطانه کلیفورنیا | 17.12.2015 - 05:40 | ||
من هم ظرف شویی کرده اما فعلآ معلم هستم .آقای غنی اما فقیر ار دانش انسانی و مغرور به خود قاب شویی به یک نو وارد عیب نیست اما مثل شما از راه دزدی اراء مردم رییس شدن عیب - ننگ و بی شخصیتی است. |
enayatulla habib | 14.12.2015 - 11:46 | ||
دوستانی دارم که سالهای 70/80ع در هامبورگ تحصیلات نمودند همه مان مانند آقای غنی خوش چانس نبودیم بورس دولتی نداشتیم، البته کارهای پرمشقتی را انجام دادیم ،کارکردن ونان پیداکردن عیبی نیست . کارهای شاقه ویا مشکلی که بالای ساختمان اجرانمودم ،این کارهای عملی ام سبب گردید وبه تجاربم افزود که بحیث آستاد تخنیک ساختمان در هامبورگ 40 سال تدریس کنم ( گویا اولین خارجی وافغان بودم بحیث استاد مسلکی در شهرهامبورگ ) آقای غنی که بورس دولتی داشتند و دکترا در( قوم شناسی یا Anthropolpgie )از امریکا دارند بااین شغل ومسلک خود که به درد افغانستان نمی خورد اگر به تقلبی ریس جمهور نمیشدند باید با این کسب وکاشان به گفته خودشان ظرف شویی مینمودند .علاوه نمود که زیادی از بورس های تحصیلی آلمان درگذشته به شاگردان آنطرف سرحد که در (لیسه خوشحالخان ورحمن بابا بودند) می رسید.. |