افغانستان و دو قدرت بزرگ
۲۶ عقرب (آبان) ۱۳۹۴
بررسی سیاستهای جهانی و منطقهی قدرت های بزرگ از مهمترین موضوعات مطرح در رشته های علوم سیاسی و روابط بین الملل است، و نیز در عرصۀ مطالعات نظام بین الملل، عوامل ومؤلفه های تأثیرگذار آن بر همین مبنا اتخاذ میگردد. مطالعۀ این نظام، توجه مارا به موجودیت قدرتهای بزرگ جهان که به پیروی از مکاتب مختلف سیاسی میپردازند و برای نظارت از چنان نظام گردهم آمده اند، جلب میکند. در میان این قدرتها (امریکا، روسیه، انگلستان، فرانسه، چین) که برای ادارۀ نظام بین الملل از [حق وِتو] برخوردار هستند، امریکا و روسیه کشورهای اند که در دائره این نظام در تقابل بههم قرار داشته و توانسته اند کشورهای دیگر در جهان را که به حمایت از ایندو کشور پرداختهاند، به دو بلوک «غربی و شرقی» تقسیمبندی کنند. بلوک غربی را ایالات متحدۀ امریکا تشکیل می دهد که بعنوان یک قارۀ مستقل شامل کشورهای (امریکا، کانادا، مکزیک، برازیل، آرجنتاین، کلمبیا، ونزوئلا، پرو، کیوبا، چیلی، گواتمالا، نیکاراگوئه، راوگوئه، اکوادور، پاناما، دومنیکن، جامائیکا، کاستاریکا، بولیوی، هندوراس، السالوادور، پاراگوئه، ترینیدا، توباگو و هائیتی) در بازی های سیاسی جهانی میپردازد. بلوک شرقی به قسمتی از کشورهای اروپای شرقی از قبیل (روسیه، جمهوریچک، پولند، هنگری، رومانیا، لیتوانیا، سلوونیا، سلواکیا، بلغاریا، صربیا، مونتنگرو، آلبانیا، کوزوو، بلاروس و اکراین) گفته میشد که قبل از 1990م عضو پیمان های "ورشو" در زمان ساختار جغرافیایی اتحادجماهیرشورویسابق بود که با فروپاشی این ساختار، کشورهای عضو با توجه به محلات جغرافیایی خودشان و ضعف بازیهای سیاسی شوروی، بسوی پیمان نظامی "ناتو" تمایل پیدا کردند.
عوامل لازمۀ برای فروپاشی ساختار شوروی سابق و تمایل کشورهای عضو به پیمان نظامی "ناتو" اول، مداخله مستقیم این ساختار در امور سیاسی-فرهنگی افغانستان 1979م، و اعزام قوای نظامی به اینکشور و هزینه های گزاف نظامی-اقتصادیِ بود که نظام اقتصادی اتحادجماهیرشوروی را به چالش مواجه کرد و این مسئله باعث خلق افکار خودمختاری در اذهان جمهوریت های دیگریشامل این ساختار شد. دومین عامل، بیهودگی سران شوروی در گسترش ایده های اسلامی بود که توسط روحاللهخمینی رهبر فقید انقلاب ایران ارائه میشد و حداکثر مسلمانان شیعی و حداقل سنیمذهب افغانستان را مجذوب خود کرده بود و اسلامگرایان سیاسی ایران و منطقه، خواهانمقابلۀ سرسختانۀیمردم با افکار و ایدئولوژی مارکسیستی وارده در افغانستان بودند؛ و عامل سومی، اینکه توجه آنچنانی به فعالیت هایجاسوسی-نظامیِ رقیب سرسخت و دیرینۀ خود «ایالاتمتحدۀامریکا» در این مرز و بوم نداشت و در فکر این بود که شاید حکومت دستنشاندۀ وقت در کابل از عهدۀ کنترول اوضاع بخوبی برآید، در حالیکه رقیب اصلی به چگونگیِ سؤاستفاده از احساسات عقیدتی اسلامی در اذهان نیروهای نظامی مجاهدین پرداخته بود و در تقابل با این نفوذ مستقیم شوروی در افغانستان، روشهای غیرمستقیم را در پیش گرفته بود و با استعمال شبکه استخباراتی کشور پاکستان برای پیروزی مجاهدین هزینه مینمود.
ایالاتمتحدۀامریکا دارای ساختار پیچیدۀ سیاسی، نهادهای اقتصادی قدرتمند و مؤثر میباشد که تابحال توانسته است هویتهای سیاسی-اقتصادی خودرا در رقابت با سایر قدرتهای جهان حفظ کند. پایه های سیاست داخلی این کشور را سیستم فدرالی تشکیل میدهد که عالیترین شکل همگرایی تعریف میشود و در آخرین سالهای دومین جنگ جهانی توسط «دیویدمیترانی» مطرح گردید ولی یک دهه طول کشید تا این نظریه به صورت یک پارادیم در جامعۀ علمی جابیفتد و این سیستم توانست مرز میان کشورهای امریکایی را کمرنگ ساخته و بجای آن امکانات همکاری بین مردم و نهادهای حکومتی در این سرزمین را بیشتر سازد.اگرچه امریکاییها زیرساختهای سیاست خارجی خود را در دوران جنگ سرد بر اساس «استراتیژی مهار و سدنفوذ» تنظیم نموده بودند لیکن، سیاست خارجی این کشور در دوران جنگسرد از ثبات و یکنواختی نسبی برخوردار بود که پس از دوران فروپاشی ساختار دوقطبی، این نظام شاهد تغییراتی نیز بوده است. امریکاییها در هردورۀ تاریخی سعی کردهاند شکل خاصی از مهار در برابر کمونیسم و اتحادشورویسابق را بکار گیرند و در تمامی ادوار تاریخی رقابت هردو کشور در ساختار دوقطبی مبنی بر جلوههای از بازدارندگی استراتیژیک به موازات سیاست «سدنفوذ» قرار داشته است. پایان جنگسرد و پیروزی امریکا در رقابتهای ژئوپلیتیکی و استراتیژیک با اتحادشوروی را میتوان در چهرۀ نظام بینالملل بخوبی مشاهده کرد که توانسته است بر ماهیت رقابت و منازعه در نظام بینالمللی و منطقهی فایق آید.
انقلاب 1917م روسیه، تهدیدی برای اروپا از منظر داخلی و خارجی محسوب میشد چون کشورهای لهستان، بالتیک، فنلاند و رومانی که تازه به استقلال رسیده بودند را متوجه خود ساخته بود. انقلاب کمونیستی، بنا به ماهیت ایدئولوژیک خود و گرایش جهانی، نیرویی فرامرزی شمرده میشد و در این شرایط تبلیغ مناسبات اقتصادی-اجتماعی از مسؤلیتهای انقلابیون کمونیستی بود. زیرا جنگ، شکست، فقر، تورم و بیکاری از عواملی بودند که زمینه را برای پرورش کمونیسم مهیا کرده بود. افسانۀ انقلاب کمونیستی روسیه، توجه صلحطلبان و جهانیان وقت را بخود جلب کرده بود. سوسیالیستها و توده های کارگری از اینکه مقاومت چشمگیری در مقابل رقبای خود نشان نداده بودند و نبرد آنها علیه جنگ در زیر لوای اتحادملی به رهبری بورژواها انجام پذیرفته بود شرمگین بودند و به کارگران روسیه به چشم قهرمانان بینالملل کارگری که هژمونی بورژواها را نپذیرفته بودند می نگریستند. از اینرو سازمانهای قدیمی [چپ] در مقابل موج جدیدی انقلاب که «لنین» در سال 1919م بین الملل سوم را بنا نهاده بود، اعتبار خودرا از دست دادند و حتا تبلیغات بینالملل سوم کشورهای ایتالیا، انگلستان، فرانسه و سایر کشورهای نزدیک وقت را فرا گرفته و نهادهای کارگری آنها را به شورش فراخواند. لیکنشکلگیری اختلافات درونی زودهنگام در درون این جنبشها باعث شد این شورشها به مرور زمان در مواجهه با بُنبست قرار بگیرند و یاهم از طریق دولتهای متذکره سرکوب شوند. اما این مشکلات نتوانست بر جنبشها تأثیر بگذارد و باوصف اینکه کشورهای نامبرده از اختلافات درونی به نفع خودشان استفاده نموده و ضدانقلابیون را از راه های مختلف کمک میکردند، سرانجام پیروزی نیمه نسبی (چون کشورهای بالتیک، لهستان و فنلاند مشمول هفتصدکیلومترخاک خودرا از دست داده بودند) با نیروهای سرخ بود و آنها مؤفق شدند قدرت مرکزی خودرا تثبیت نمایند و با همسایگان خود معاهدۀ صلح را به امضأ برسانند؛ و تثبیت قدرت مرکزی توانست در کنار معاهدۀ صلح تا دورۀ آغازین جنگ دوم جهانی محفوظ بماند.
اما، فروپاشی نظام شوروی سابق باعث عرضاندام روسیۀیفدراتیف شد که پایه های اساسی آنرا لیبرالدموکراسی شکل میداد و این فدارسیون به رهبری "بوریسیلتسین" متأثر از مشکلات دوره های کمونیستی بود که میخواست تمامی عقبماندگی های سیاسی و اقتصادی خودرا از طریق اولوّیت بخشی به روابط با غرب به ویژه آمریکا جبران کند؛ و در این زمان راهبردهای کلانی را که رهبران روسیۀفدراتیف درنظر داشتند، یکی؛ اعتمادسازی نسبت به نهادهای اقتصادی بینالمللی برای بازسازی و توسعۀ دوبارۀ اقتصاد روسیه بود؛ و دومی آن، خوشبینی رهبران نسبت بهتعدیل سیاست خارجی روسیه در زمینه های همکاری با غرب بود که همین مبنا "آندرهکوزیروف" یکی از غربگرایان روسی را در رأس سیاست خارجی کشور روسیۀیفدراتیف قرار داد و این شخص معتقد بود که «دوستی با کشورهای ثروتمنددموکراتیک بهتر از همآغوشی برادرانه با رژیمهای استبدادی فقیر است».
لیکن، در نشست رهبران عضو سازمان امنیت و همکاری اروپای سال 1995م، کوزیروف طرح گسترش ناتو بسوی شرق و مرزهای روسیه را نوعی تقابل جدید میان غرب و شرق پنداشته و این توسعۀ ناتو را تهدید جدید علیه امنیت روسیۀیفدراتیف تلقی کرد که از آن به بعد روسیه در صدد ایجاد تغییر در دکترین سیاست نظامی خود شد و انتشار آن در سال 1993م نشانگر دستیابی به سلاحهای هستهیی بود، که این دغدغه از نیازهای اساسی برای سیاست خارجی روسیۀیفدراتیف در تقابل با غرب محسوب گردیده و نوعی از بازگویی به خصومتهای سابقه است.
حضور این دوقدرتبزرگ در سایر کشورهای از جهان بویژه افغانستان نقش متساوی و یاهم متخاصمی را در مقابلهم بازی کردهاند. نقش روسیه در افغانستان به زمانهای خصومت سیاستهای منطقهی سران تزاریها با انگلیس 1869م، برمیگردد که در آنزمان، افغانستان از حوزۀ تزاریهای روسی خارج و مطمحنظر استراتیژیستهای انگلیسی (بریتانیای وقت) قرار گرفت که این دغدغه بخاطر تحصیل منافع بیشتر نه بلکه از برای تأمین امنیت سرزمین زرخیز هندبریتانوی وقت بوجود آمده بود. لیکن، حضور ایدئولوژیکی روسها از 1965م بدینسو درخور تأمل و از پیشزمینه های حضور فرهنگی و نظامی آنها شمرده شده و در فعالسازی جناحهای چپی در افغانستان تأثیربسزای داشته است که ریشه های آن توسط دوکتور محمداکرم یاری و دوکتور عبدالرحیم محمودی در سایر مناطق و بویژه در دانشگاه های این کشور آبیاری شد و کودتای سردارمحمدداوودخان در سال 1973م متأثر از همان ریشه های ایدئولوژیکی بود که نمیتوان بسادگی از کنار آن گذشت و ایجاد حزبدموکراتیکخلقافغانستان توسط نورمحمدترهکی نیز نتیجۀ فعالیتهای فرهنگی ایدئولوژی مارکسیستی در کابل 1978م بوده است.
پیروزی کودتای مارکسیستی و ورود نیروهای نظامی شورویسابق در افغانستانِ که اقوام سنتی مختلف را درخود پرورانیده بود، هرچند در اوایل خیلی قدرتمند ظهور کرد و روحیۀ سران همه اقوام را چونان متأثر و متأسف کرده بودگویی افغانستان برای همیش درکام این ایدئولوژی فِرورفته و دیگر توان نجاتش را ندارد. ولی سیاستواردۀشورویمداری و قوانین ناشی از آن (عضویت اجباری در سازمان جوانان که وظیفۀ مبلغین اوامر حزب کمونیست بودند، اصلاحات اراضی و، آزادی زنان و حق مساویانۀ آنها در تمامی عرصهها با مردان)، به تدریج با چالشهای فرهنگی-سنتی این کشور مواجه شده و شهروندان کشور را انگیزه های ترک وطن«مهاجرت» و تأمین روابط آنها در ابعاد سیاسی و نظامی برای آمادگی در امر مبارزه با قشونسرخ و حکومت دستنشانده آنها درکابل رابا سایر کشورهای همسایه و منطقه مخصوصاً ایران و پاکستان خلق کرد. هرچند که اکثریت مطلق شهرنشینان (کابلیان) با چنان سیاستها و قوانین گرایش پیدا کرده بودند ولی در بیرون از کابل در مواجهه با واکنشهای منفی قرار گرفته بود و باوصف اینکه سیستم توزیعی زمین و اپارتمانهای رهایشی در بدل قرضههای ناچیز ماهوار، توزیعی موادارتزاقی از طریق مغازه های دولتی (کوپون) و توزیع البسه را از طریق مغازه های کوپراتیف بخاطر مبارزه با فقر و مشکلات (بهبودی وضع معیشتی) مردم افغانستان بوجود آورده بود و عملاً مردم از آن مستفید میشدند، سرانجام نتوانست قناعت ساکنان ولایات بیرون از کابل را حاصل کند و عللخصوص، قانون [آزادیزنان] به «جولانگاهغیرتافغانی»مبدل شد و بیشتر مردان این سرزمین را به مبارزات نظامی و گسترش آن اتکأ بخشید.
ناگفته نباید گذاشت که «جولانگاهغیرتافغانی» با سپری شدن زمان کوتاهی سریعاً تبدیل به چهارچوبۀی [امرجهاددربرابرمتجاوزین» شد که از اینطریق، رهبران سیاسی اقوام مختلف افغانستان به شبکه های استخباراتی کشورهای همسایه و منطقه راه یافتند تا با کمک آنها بتوانند مبارزات خویش را به پیروزی منتهی کنند. پیامد های زایش امرجهاددربرابرمتجاوزین، گستردگی جبهات مجاهدینبود و به همکاری شبکه هایاستخباراتی متذکره تقویت شدند. بنابرین، چگونگیِ استواریِ جبهات مجاهدین متعلق به اقوام مختلف در افغانستان، عاری از تأثیر مداخله غیرمستقیم استخبارات غربی که بازیگر نقش اساسی در رابطه ثابت شده است، نیست. زیرا مبانی بازیهای سیاسی را (از دست دادن چیزی از برای بدست آوردن چیزی دیگری شکل میدهد) که اشاره به کمکها توسط کشورهای همسایه و منطقه به مجاهدین افغانستان دارد. تحلیل و ارزیابی دانشمندان سیاست در افغانستان و جهان، ریشهی این کمکها را از بهر نجات افغانستان نه بلکه در لابلایاستمرار رقابتهای سیاسی منطقهی در زمانهای قبل از اشغال افغانستان توسط نیروهای قشونسرخشوروی سابق و همسایه های افغانستان و غرب تعریف میکند. رهبران اقوام مختلف در چوکات جهاددربرابرمتجاوزین شوروی توانستند بالاخرۀ حکومت دستنشاندۀ کمونیستی را به سقوط مواجه سازند و عملاً وارد پایتخت شده و قدرت در دست گیرند. اما، با کمال تأسف که نتوانستند توانایی های مدیریت خویش را برای کنترول حکومت به نمایش بگذارند و عدمتجربۀ مدیریت در عرصه های حکومتداری، مانعی برای تقسیم قدرت عادلانه میان سران گروه های جهادی در کابل شد و در نتیجه، اختلافات عمیق از آن ناشی گردیده و منجر به رویارویی اقوام مختلف و جنگهای داخلی شد که نخست کابل و به تعقیب آن سایر ولایات این قلمرو را به ویرانۀی مبدل کرد. این اختلاف و جنگها که در اوایل تنظیمی-سیاسی تلقی میشد و بعدها شکل قومی را بخود گرفت، بیشتر زمینه های سؤاستفادهسیاسی را برای کشورهای همسایه و منطقه فراهم کرد و آنها را درفکر نابودسازی سلاحهای باقیمانده از قشونسرخ در افغانستان و ساخت تشکل سیاسیِ دیگری انداخت که گروه طالبان منتج از آن شد. زیرا آن شبکه های استخباراتی اخصاً آی.اِس.آی پاکستان این مسئله را قبل ازهمه به تحلیل گرفته بودند که روزی از روزها رهبران سیاسی افغانستان دراتکأبخود، عمل بالمُثل را در مقابل آنها انجام خواهند داد و این چیزیست که امروز همه شاهد آن هستیم. اما شبکۀ استخباراتیِ که مجری فعالیت های ویژه به دستور غرب در منطقه است، چگونه توانست به این قابلیت و توانایی دستیابد که بتواند گروههای مجاهدین سنّیمذهب افغانستان را تجهیز کند و نگذارد نیروهای قشونسرخشوروی به آب های گرم راه یابند که از رؤیاهای دیرینۀ آنها محسوب میگردد. کشوریکه سر از سیاستهای معاصر برآورده و استقلالطلبی میکند و بعد از مدتی به آرزوهایش میرسد، نسبت به کشوریکه سر از سیاست های چندقرن قبل برآورده و استقلالش را حاصل میکند، هوشیارتر جلوه میکند. زیرا پایه سیاست معاصر در منطقه و جهان را علوم تکنولوژی پیشرفته بنا میکند که کشورهای استقلالیافته دوقرن قبل از آن محروم بوده اند و بیشتر سنتی ببار آمده و دسترسی به آن علوم تکنولوژی و استفادۀ آنرا نیز تکفیر میکنند. در حالیکه کشورهای تازه به استقلال رسیده دسترسی به آنرا نفع و با نحوۀ استفاده از آن هم خوب آشنایی دارند؛ و توضیح علم تکنولوژی به زبانیست که برای افغانها سخت حساسیتبرانگیز بوده است.به این معنی که گرایش های سیاسی روشنفکران افغانستان به سیاستهای شورویِسابق تکفیر شد، و اما موجودیت انگلیسها و نهادهای فرهنگی-سیاسی آنها در پاکستان استقبال و از آن به نفع ملت آن سرزمین استفاده شد. پاکستان در بازیهای سیاسی همسایگی خود با ما از بکارگیری عقلانیتسیاسی خوبتر استفاده برده و سیاستهای خارجی ایالاتمتحدۀامریکا که دوست و همپیمان سیاستهای انگلیسی در منطقه است را برای شکست سیاستهای افغانشوروی به نفع خودشان تطبیق کرد ولی مردم افغانستان با اعتماد به گرایشها و زدوبندهای مذهبی با همتایان پاکستانی خود مانعی گسترش سیاستهای کمونیستی در منطقه شده و در امرمبارزه با آن، ولایات مختلف کشورخودشانرا بخاک یکسان کردند و امروز رئیس جمهور پاکستان از آدرس یک قدرت هستهیی با جهانیان تعاملات سیاسی و اقتصادی را انجام میدهد و خیلی بغرنج، ننگین و شرمآور است که رئیس جمهور افغانستان از آدرس یک کشور [خیراتخور] در مجالس منطقهی و جهانی برای تجدید مطالبۀ کمکها حضوریاب میکند.
منافع سیاست خارجی پاکستان را شبکۀ استخبارات آن (آی.اِس.آی) دنبال میکند و این شبکه تلاش ورزیده است مجری جنگ نیابتی ایالاتمتحدۀامریکا در مقابل سیاستهای خارجی شورویِسابق و روسیۀیفدراتیف فعلی در منطقه است که هم در جریان حاکمیت آنها در افغانستانِ دهۀ 1990م چرخۀی پیشرفت جنگرا در دست داشت و هم حالاسعی میکند در ازسرگیری خصومت غربوشرق در افغانستان منافع خودشان را دنبال نمایند و مجدداً کنترول آن را بدست بیاورند.
در نتیجه، ما مطمئین هستیم، رهبران سیاسی ما خوب میدانند که کشورهای همسایه اسلامیِما با آنکشورهای رابطۀ تنگاتنگ برقرارکردهاند که همیشه از سوی رهبران سیاسی-دینیِ ما حکم تکفیر آن کشورها صادر و شهروندان آنها را دشمن دین اسلام و فرهنگ اسلامی تلقی کردهاند. درصورتیکه برادران مسلمان همسایۀ ما با آنها دشمنی ندارند و نهایت تلاش را بخرج دادهاند از تحکیم چونان روابط سود ببرند و زمینه های فراگیری تحصیلات عالی را از لایه های همین سود برای شهروندان خودشان فراهم کنند و سطوح اقتصادی کشورخودشان را در مقایسه با آنها قرار دهند و راهی را بسوی توسعه و ترقی درپیشگیرند. افغانستان چه در گذشته و هم حال از (شاخجنگیِدوغوُلقدرتشرقیوغربی) مجروح شده و خواهد شد مگر اینکه همه رهبران سیاسی متعلق به اقوام مختلف این سرزمین، گِردهم بیایند و صادقانه منافع جمعیِ افغانستانشمول را بر نفع شخصی و سمتی ترجیح دهند و برای تعیین اهدافِ همانند تخصصگرایی (بکارگیری قشرجوان کشور) که از مؤلفههای شایسته سالاری، مبارزه با فساد اداری، و تأمین عدالت اجتماعی و همچنان از رویکردهای رسیدن به استراتیژی ملی (افغانستانسازی) است بیاندیشند. همانطوریکه شاهد هستیم و اشاراتی هم در زمینه داشتیم، موجودیت جامعۀ جهانی در افغانستان بایستی شانس خوبی برای رهبران سیاسی کشورما دربارۀ بازسازی سرتاسری افغانستان باشد و از مکلفیتهای اساسی آنها است که برای مهار و سرزنش مهره های استخبارات کشورهای همسایه دست به دست هم دهند و مجال استفادهسؤ از همچو فرصت را برای آنها ندهند و خود از موازنۀ رویارویی مجدد دو غول قدرت شرقی و غربی به نفع افغانستان استفاده نمایند و اِلا کشورما در درون ماشین سیاستهای هستهی منطقه آرد شده و نان آن در تنور کشورهای همسایه و منطقه پخت خواهد شد.
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته