نگاهی به ماجرای سفر سراج حکيم بخارايی در افغانستان

۳ عقرب (آبان) ۱۳۹۴

۱۹۰۳ – ۱۹۰۴

 

سراج حکيم بخارايی (۱۸۷۸- ۱۹۱۴م)، به کشورهای مختلف اروپايی (روسيه، بلغاريه، آلمان، اتريش، مجارستان، فرانسه، انگلستان و سوئيس) و کشورهای آسيايی (ترکيه عثمانی، ايران، افغانستان و هندوستان) سفر کرد. اين سفرها که از سال ١٩٠٢ میلادی آغاز شده بود تا سال ١٩٠٩ میلادی به درازا کشيد. وی يادداشت‌ها، برداشت‌ها و خاطرات خود را از اين سفرها با عنوان « سفرنامه‌ی تحف بخارا»، در سال ١٩١٢ میلادی در بخارا به چاپ رساند. ماجرای سفر وی در افغانستان، بخشی از اين سفرنامه را می‌سازد.

سراج حکيم در ماه  ژانويه ١٩٠٣ميلادی وارد افغانستان شد و به اتهام جاسوسی و خبرچینی زندانی شد. ماجرای سفر و زندانی شدن وی در هرات و بعدا انتقال وی «تحت‌الحفظ»، پای پياده با غل و زنجير از هرات به زندان کابل تا رهايی‌اش از زندان و برگشت وی به بخارا که مجموعاً بيش از يک سال را در بر گرفت، خواندنی و ارزشمند است. شرح اين سفر، ساختار قدرت، شيوه‌ی تصميم‌گيری و اداره‌ی زندان‌ها را در دوره‌ی حمکروايی اميرحبيب‌الله (  ١٩٠١- ١٩١٩) با روشنی بازتاب می‌دهد. به باور من چنين شرحی را کمتر می‌توان جای ديگری يافت.

پيش از آنکه به شرح ماجرای سفر سراج حکيم در افغانستان بپردازم، فشرده‌ی از زندگينامه‌ی وی را ارايه می‌کنم.

زندگی‌نامه 

سراج حکيم بخارايی، نويسنده‌ی توانا و یکی از رهبران برجسته‌ی جنبش تجددخواهی (مدرنيته) در آغاز سده‌ی بيستم در بخارا بود. وی در بخارا آموزش ديد و زبان‌های روسی، فرانسوی و عربی را آموخت، به پيشه‌ی بازرگانی روی آورد و به تجارت پرداخت و همزمان به مطالعه و پژوهش در زمینه‌ی ادبيات فارسی، اخلاق، رياضيات، جغرافيا و تاريخ و سرودن شعر دست يازيد.

به همت وی و ياران‌اش، روزنامه‌ی «بخارای شريف»، نخستين روزنامه‌ی فارسی‌زبان در آسيای‌ميانه در مارس ١٩١٢ ميلادی، در بخارا چاپ و منتشر شد.

سراج حکيم در سوم ژانويه ١٩١٤ميلادی، در حالیکه تنها سی و هفت سال عمر داشت در شهر بخارا زندگی را بدرود گفت و در همان شهر به خاک سپرده شد.

 

شرح ماجرای سفر سراج حکيم در افغانستان 

سراج حکيم بخارايی در اوضاع و احوالِ به افغانستان سفر کرد، که اميرعبدالرحمن (۱۸۴۲- ۱۹۰۱م)، امير مستبد در اکتبر ۱۹۰۱ ميلادی مرده بود. پس از مرگ وی، حبيـب‌الله (۱۸۷۳-۱۹۱۹م)، پسرش که مرد عياش و زنباره بود، بر اورنگ پادشاهی نشسته بود.

امير حبيـب‌الله بـه منظور کاهش نارضايی مردم از سياسـت اختـناق و شيوه‌ی اسـتبدادی اميـرعبدالرحمن،‌ دست بـه يک سلسله اصلاحـات محدود داخلی زده بود. اما در لابلای صفحه‌های سفرنامه‌ی سراج حکيم، حقيقت نظام استبدادی خشن اميرعبدالرحمن‌خانی را که دست نه‌خورده باقی مانده بود، به خوبی می‌توان ديد.

من در پايان کوشش می‌کنم که بر اساس سفرنامه‌ی «تحف اهل بخارا»، تصوير فشرده‌ی از ماجرای سفر وی در افغانستان را به دست دهم. 

سراج حکيم در سفرنامه‌ی خويش نوشت که:

«بنده هيچ فکر و خيالی نداشتم مگر آنکه از يک نفر تاجر هروی مبلغ هفتصد و پنجاه تومان ... جهت خريد داده بودم که از هرات پشم خريده بياورد ... »[1] سراج حکيم برای دریافت طلب خود به قصد هرات وارد مرز افغانستان می‌شود.

«هنگامی که بنده به سرحد افغانستان رسيدم. مستحفظين سرحدی، ... بنده را از داخل شدن به خاک افغانستان مانع شده، نگذاشتند که داخل خاک افغانستان شده، روانه‌ی هرات گردم. به بنده گفتند که در اينجا نزد ما باشيد، تا ما وقايع و چگونکی کيفيت شما را به حکام و کارداران هرات نوشته، بعد از کسب تکليف، شما را اجازه دخول می‌دهيم و الا به راه آمدگی‌تان برگشته برويد.

بنده ... در همانجا، تا رسيدن جواب رحل اقامت افگندم ... بعد از يک هفته [به من اطلاع دادند که] به شما اجازه داخل شدن به هرات داده نشده.»[2]

چون مرزبانان از ورود سراج حکيم به افغانستان ممانعت می‌کنند. وی ظاهرا برگشت می‌کند ولی اين بار از بيراهه وارد منطقه‌ی هرات می‌شود و بازداشت می‌گردد. وی می‌نويسد:

« ... بنده را يک سره بردند به ارک پيش فرامرزخان سپهسالار هرات... مشاراليه در يک سالون بزرگی نشسته بود و جمعی از روسای لشکری هم حضور داشتـند ... از بنده پرسيد شما کيستی و برای چه مطلب آمدی؟ نامت چيست؟ از کجا آمدی؟

بنده گفتم نامم ميرزا سراج، کارم سياحت، کسبم تجارت، اصلم بخارايی و از کسی طلب‌کار بودم، آمدم هرات ....

بعد از تمام شدن سئوال و جواب گفت اين آدم را ببريد نزد نائب‌الحکومه ... وی از چگونگی سفر و احوال بنده سوال کرد. جواب واقعی و عين مطلب را گفتم. مشاراليه بعد از فکر گفت آمدن شما بی‌گپ و حرف نيست. شما طلب خود را بهانه کرده به جاسوسی آمده‌ايد....

... دو نفر سپاهی چون ميرغضب بنده را پيش انداخته، آوردند به نظميه و بلديه شهر. ... بعد از رسيدن به محبس تمام اسباب و اشيا بنده را گرفته بردند و خودم را تحويل بندی‌بان نموده، خط رسيد گرفته، رفتند ....

بنده به قدر دو هفته در آن محبس بندی سخت بوده، جزء اجزاء نظميه احدی پيش بنده نمی‌آمد. بعد مکتوبی به حکومت نوشته و اجازۀ رفتن حمام را گرفتم.

به همين بهانه هفته‌ی يک روز با يک نفر پيره‌دار برآمده، رسته و بازار شهر را گردش می‌کردم. مردم همه بنده را می‌ديدند.

شهر هرات بد شهری نمی‌باشد ... بسيار تجارت خوبی هم می‌شود. اراضی و زراعت خوبی هم دارد. پشم هم بسيار به روسيه و ايران فرستاده می‌شود ... اغلب مال زرعی و قند و نفت را از روسيه می‌آورند.

هرات دو راه دارد يکی از مرو و پنجده، ديگری از مشهد ....

هرات با تمام شهرهای داخله و خارجه داد و ستد دارد. در اين شهر چای سبز معمول است. چای فاملی بسيار کم استعمال می‌شود. تمام تجارت افغانستان در دست تجار داخله خودش می‌باشد. تاجران اجنبی را نمی‌گذارند ... غله و فواکه (میوه‌جات) و گوشت و روغن فروان می‌باشد....

جمعيت شهری آن تخميناً ده‌هزار خانه می‌شود. دو صد خانه يهودی هم دارد ...

رسته و بازار هرات اگر چه قديمی بنا است، ولی طرح خوبی دارد. گنبدهای خشتی و بازارهای سرپوشيده هم دارد. يک چارسوی بسيار بزرگ وسيعی دارد که وسط آن يک طاق و گنبد عظيمی پوشيده است. کاروان‌سراهای تجارنشين و رسته‌های متعدد موجود است ...

القصه بنده ... سه ماه در زندان هرات بوده، هر هفته يکبار و گاه دو بار بيرون از زندان می‌برآمدم ...

بعد از انـقضای سه ماه ... يک نفر از کوتوالی آمده به بنده گفت که در اين روزها چندين نفر از محبوسين سخت را حکم رسيده است که به دارلسلطنۀ کابل ارسال نمايند ... اسم تو را هم ثبت آن طومار کردند ....

... سه روز بعد ... چند نفر از کوتوالی ... در بندی‌خانه آمده، هر چهار نفر از ما را [از جمله سی و يک زندانی] در يک زنجير قتار کرده به دست پانزده نفر سپاهی مسلح و منظم دادند که از شهر بيرون نموده، در سه فرسخی شهر به فوج کابل ... تحويل نمايند. عدۀ اين فوج اعم از پياده نظام و سواره جمعاً به دو صد نفر می‌رسيد ....

وقتی ما را، با قتار زنجير از بندی‌خانه برآوردند، عدۀ سرباز و سپاهی با تـفنگ‌های سرنيزه کرده، بعضی با پيش‌قبض‌های برهنه، اطراف ما را احاطه کرده بودند.

خلق زيادی از زن و مرد، در بيرون بندی‌خانه ايستاده، همۀ آن‌ها به حال ما گريه می‌کردند. اقوام، پدر و مادر محبوسين آمده با آنها وداع آخرين نموده، گريه و افغان می‌کردند. جز بنده و دو سه نفر ديگر که کسی نداشتيم. کسی با ما روبوسی و وداعی نکرد، جز يک نفر پيره‌زنی که جهت خيرات بنديان، نان پخته آورده بود. نان را تماما به ما داده، گفت ای فرزندان گويا شما غريب هستيد، اينجا کس و کويی نداريد. غصه مه ‌خوريد که يار بی‌کسان خدا است. من برای شما نان پخته آورده‌ام. اين بگفت و آنقدر گريه کرد که من هم گريه کردم و تمام خلق هم گريه کردند.

عصر به محل اوبه رسيديم ... شب را در بيابان در يک جای بسيار بدی منزل دادند. بالای سنگ‌ريزه‌ها، خاک و خاشاک خوابيده ... صبح ... ما را سوار نظام پيش انداخته روانه شديم ... راه ما هم راه هزارجات بود که بدترين و سخت‌ترين راه‌های کابل است و تمام عرض راه کوه و کوتل است.

تا کابل شهری ديده نمی‌شود. در زمستان از سرما و کثرت برف کاروان و مسافر عبور نمی‌کند. فقط تابستان راه گشاده می‌شود ....

تمام اين راه‌ها و گذارها پر و مملو از هزاره‌های ... است. کشت و زرع خوبی می‌کنند. زراعت آن‌ها هم از ساير جاها دو ماه عقب‌تر است....

از هرات تا کابل سی‌و سه روز به راه بوديم. ابداً راه همواری نداشت. از صبح الی غروب راه رفته، شب در نزديکی آبادی پياده می‌شديم. در چشمه‌سارهای عرض راه نشسته نان می‌خورديم .... پای‌های همۀ ما از صدمۀ راه آبله کرده بود. روی بنده از تابش آفتاب و شستن آب سرد، و تنـدباد شب و اول صبح، يک قبت (طبقه) پوست بر تافته بود. با اين حالت تباه و افتضاح بعد از يک ماه و سه روز وارد شهر کابل شديم.

وقتی وارد کابل شديم ... پيره‌داران ما را يکسره بردند به کوتوالی .... در آن روزها برکد محمد حسين خان کوهستانی کوتوال بود...

دو نفر از ميرزايان کوتوالی آمده کيفـيت ما را نوشتند و همه را حاضری گرفتند و تحويل يک نفر بندی‌بان که بابا اکبر نام داشت، نمود. ما را به بندی‌خانه‌های بيرون شهر موسوم به قلعه قاضی که يک فرسخ از شهر دور بود، بردند....

در روز دربار ما را در آن باغ به حضور امير [اميرحبيب‌الله] بردند ... که زير درخت چنار دربار کرده بود...

طريق حضور کردن بندی به روز دربار ... قرار ذيل است. امير بالای ستول (چوکی) اجلاس می‌کند و ميز تحرير هم جلو او گذاشته اند ....

امراء و ارکان دولت و صاحب‌منصبان لشکری و کشوری در جلو و اطراف او استاده می‌شوند. خدمتکارها و پيش‌خدمتان ... دست به سينه ايستاده‌اند ... به طرف دست راست يک نفر ميرزا ميزی جلو رويش گذاشته که روی آن دفتر کيفيت محبوسين را گذاشته‌اند. وی سرپا ايستاده ... کيفيت محبوسين را بلند بلند می‌خواند و تمام محبوسين را رديف هم پشت سر يک‌ديگر قطار می‌کنند و دست و پای همه را با پيـچ آهنـين الچک می‌کنند.

پشت سر هر بندی يک نفر مسلح ايستاده است. ميرزا کيفيت هرکدام را بلند قرائت می‌کند و امير ... بعد از خواندن هرکدام شان، زبانی حکم می‌کند.

بنده رديف بيست‌ و يکم بودم ....»[3]

ميرزای دربار پرونده‌ی سراج حکيم را با آواز بلند ‌خواند و وی را به جاسوسی و خبرچینی متهم کردد و يادآور شد که از نزدش نوشته‌های روسی و همچنین دفتری که به فارسی وقايع سفر خود را نوشته، پيدا شده است. امير ‌پرسد که:

«نوشته‌جات و دفترچه‌اش کجاست؟

کوتوال عرض کرد که نفرستاده‌اند. امير گفت که نوشته شود تمام را بفرستند. بعد از رسيدن دفتر و نوشته‌جات دو باره حضور کرده شود....»[4]

سراج حکيم را به زندان که در مرکز شهر کابل موقعيت داشت و معروف به سرای امين‌الدوله‌ بود، انتقال می‌دهند. سراج حکيم به تفصيل در باره‌ی اين زندان و زندانی‌ها نوشته است. از جمله:«... در اين زندان بيش از يک‌هزار نفر زندانی بودند... يک نفر روس و يک نفر آلمانی هم به تهمت جاسوسی بندی بودند. روس ايوان نام داشت، مرد سربازی بود. حاليه مسلمان شده و دين محمد نام داشت ولی آلمانی از سياحان با علم ملت آلمان بوده، جهت سياحت آمده بود. غير از آنها چند نفر بندی سياسی هم بودند که خانه‌بند بودند.»[5]

سراج حکيم با استفاده از زمان و امکان پيش‌آمده نامه‌های فراوان به خانواده و دوستان خود به بخارا ‌فرستاد و از آن‌ها ‌طلب کرد که برای رهايی وی اقدام کنند و برای امير دارالسطنه‌ی کابل نامه بنويسند که او جاسوس نمی‌باشد. وی با استفاده از همين فرصت با شماری از بازرگانان کابل مناسبات خوبی تأمين کرد. وی در زندان برای رفع احتياجات اوليه زندانی‌ها دکانِ باز کرد و از مفاد آن، زندانی‌های فقير را کمک کرد.

سراج حکيم ادامه می‌دهد که «بعدها هر هفته دو روز و سه روز از بندی‌خانه می‌برآمدم. يک نفر پيره‌دار جهت حفاظت همراۀ من بود و به پايم زولانه آهن هم بود که علامت محبوسی است. بازار و حمام می‌رفتم.»[6]

سراج حکيم بار دوم با زنجير و زولانه به دربار امير دارلسلطنه‌ی کابل برده شد. وی نوشت:

«بعد از شش ماه دو باره درباری شدم...

در آن روز ... امير صاحب حکم‌های سخت می‌کرد. يکی را حکم چشم کشيدن، ديگری را حکم دم توب پراندن، ... می‌کرد ... تمام اهل دربار در آن روز چون بيد می‌لرزيد. هيچ کدام ما که بندی بوديم روح در جسد نداشتيم... تا نوبت به بنده رسيد.

منشی کيفيت بنده را شروع کرد به خواندن، به قدر سه سطر نخوانده، امير ... به ميرزا فرمود ... من خود از کيفيت او اطلاع دارم.... امر فرمود الچک از دستم و زولانه را از پايم خارج کنند....»[7]

سراج حکيم براساس نامه‌ها و تقاضاهای بازرگانان بخارا که از امير دارلسلطنۀ کابل خواستار آزادی وی شده بودند، از زندان رها شد. وی مدتی برای بازديد از شهر کابل و مناظر آن، حل و فصل برخی مسايل شخصی خود و خداحافظی با آشنايان در کابل ماند.

وی در سفرنامه‌اش شهر کابل آنروز را به تفصيل و بسيار جالب و خواندنی به تصوير ‌کشيده. وی در رابطه به ساختارهای نظامی، تشکيلات دولت و وضع اداره در کابل معلومات جالب ارايه کرده و قوانين دارلسلطنه‌ی کابل را استبدادی ناميده.

وی بعد از آنکه اسناد لازم و از جمله "خط راه‌داری" را به دست ميآورد، روانه‌ی بلخ می‌شود. گزارش اين بخش سفر نيز بسيار جالب است؛ وی هر روز هشت فرسخ (حدود هشت مایل) راه را پشت سر گذاشته و دشواری راه‌ها و عبور از کوتل‌ها را يادآور کرده. از جمله نوشت: «به هر حال جان ما به لب رسيده، از اول صبح تا غروب، گاه سواره و گاه پياده به هزار مشقت رسيديم ... به کهمرد و سيغان، که محل بسيار آباد، خوش‌ آب و هوا و خرمی است ... شب مانديم صبح زود روانه شديم...»[8]

سراج حکيم از طريق باميان، آيبک و خلم به مزارشريف سفر کرد. وی زيبایی طيبعت باميان و مجسمه‌های آن و زندگی مردم آن دیار را شرح داده است و در باره آيبک و خلم مشاهدات خود را ارايه کرده.

سراج حکيم چند صباحی در مزارشريف ماند و به کشت و گذار در آنجا پرداخت. در روز محکمه‌ی دارلحکومه‌ی مزارشريف شرکت کرد. گزارش مفصل از مشاهدات خود از بلخ را به رشته‌ی تحرير کشيده.

سرانجام سراج حکيم اجازه‌نامه‌ی عبور و مرور خود را به مسئول گمرکی دارلسطنه‌ی کابل تحویل داده و پس از گذشتن از آمودریا به گمرک روس‌ها وارد شد. وی از ترمز به چارجوی و از آنجا به بخارا رفت و يک ماه در بخار ‌ماند و مجدداً عزم سفر کرد.

 

فرجام سخن

بخارای تحت‌الحمايه روسيه تزاری، در د‌هه‌های پايانی سده‌ی نوزدهم و اوايل سده‌ی بيستم يک دوره‌ی انتـقالی را تجربه می‌کرد؛ روابط بخارا با اورپا و آگاهی بخاراييان از تمدن غرب گسترش می‌يافت.

چاپ و انتشار سفرنامه‌ی «تحف اهل بخارا»، تلاشی بود در راستای آگاه‌ساختن بخاراييان از دنيای غرب و کشورهای همسايه. خواننده با مطالعه‌ی آن، اين امکان را می‌يابد تا کنکاش‌های بخاراييان را برای درک تمدن و ارزش‌های غربی بهتر دنبال کند.

سفرنامه‌ی سراج حکيم دربرگيرينده‌ چشم‌ديدها و برداشت‌ها، گزارش‌ها و آمار سودمند، بيان مسايل جغرافيایی و مردم‌شناسی، ارايه انبوهی از اطلاعات جالب و معلومات ارزشمند، شرح سفر از مناطقی که ديدن کرده، می‌باشد. وی به موضوعات آداب و رسوم، شکل و شمايل، نوع خوراک و پوشاک مردمانی که از مناطق محل بودوباش‌شان گذشته، توجه نشان داده. وی در رابطه با برخی مطالب موضع‌گيری کرده، آراء و عقاید خود را بيان داشته است. به گمان من نکاتی در این سفرنامه مطرح شده که در منابع ديگر ثبت نشده است. در هر حال سفرنامه در فرونشاندن عطش بخاراييان در خصوص کسب اطلاعات در رابطه با اروپا و ساير کشورها کمک شایان  کرده است.

بازديد سراج حکيم از اروپای صنعتی که در آن دوران در حال شکوفايی بود، بالطبع وی را به تفکر و ژرف‌نگری درباره‌ی اوضاع سياسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی بخارا واداشته، وی کوشش کرده اين انديشه را به خواننده‌ بخارايی انتقال دهد. از اين منظر سفرنامه جنبه‌ی روشنگری دارد. وی بارها به برتری علم و صنعت اروپا نسبت به ميهن‌اش اشاره کرده و بدين وسيله کوشيده، زمينه‌ی برخورد انتقادی خواننده را نسبت به وضع عقب‌مانده‌ی بخارا ترغیب کند. به نظر من هدف اصلی سفرنامه پيش از همه، آموزش و پرورش بخاراييان و تبديل آنان به ملتی قوی بود بگونه‌ی که قادر باشند روی پای خود بايستند.

به نظر نگارنده، يکی از ويژه‌گی‌های اين سفرنامه، سبک نگارش ساده، روان، بی‌پيراهه و گاهی اوقات خودمانی و نزديک به زبان محاوره در بيان رويدادها است. نثر اين سفرنامه به زبان متعارف همان زمان بخارا، کابل، تهران با لهجه‌ی شيرين بخارايی نزديک می‌باشد و می‌توان آنرا از نمونه‌های برجسته‌ی نثر فارسی همان برهه دانست. وی با نثر بسيار زيبا و روان، توانا و دل‌‌انگيز خود ده‌ها شهر را که از آن ديدن کرده، به تصوير کشيده و اطلاعات دقيق و ارزشمندی را از آن شهر به دست داده.

در پهنه‌ی زبان و ادب فارسی، نگارش سفرنامه به شکل نظم و نثر سابقه‌ی طولانی دارد و در اين فرايند سفرنامه‌ی ناصر خسرو جايگاه‌ی ويژه‌ی دارد. اما نوشتن سفرنامه به طور جدی در بخارا به نيمه‌ی سده‌ی نوزدهم بر می‌گردد. به باور من در اين فرايند سفرنامه‌ی سراج حکيم، اثرِ است تاريخی، ادبی و ماندگار.

سراج حکيم بخارايی، نويسنده‌ی توانای تاجيک، يکی از پيشگامان جنبش فرهنگی و ساده‌نويسی در بخارا بود که سهم آن در پايه‌گذاری ادبيات نوين فارسی در بخارا از اهمیت ویژه‌ی برخوردار می‌باشد. اين سفرنامه، چشم‌اندازِ با ارزشی را برای کارهای پژوهشی، به‌ويژه در دهه‌ی نخست سده‌‌ی بيستم می‌گشايد.

 

پايان

ميزان ١٣٩٤ خورشيدی

اکتوبر ۲۰۱٥ ميلادی

 

پای‌نويس‌ها:



[1] تحف اهل بخارا، ١٣٦٩، تهران، ص١٨٤.

.[2] همانجا، ص١٨٥.

[3]. همانجا ص ١٨٨ تا ٢٠٣ .

[4]. همانجا، ص ٢٠٤ .

[5]. همانجا، ص ٢٠٤ .

.[6] همانجا، ص ٢٠٥ .

[7]. همانجا، ص ٢٠٩ .

[8] همانجا، ص ٢١٥ .

 

يادداشت: اين نوشته بخش از مقاله‌ی "نکاهی به سفرنامه تحف اهل بخارای سراج حکيم" است.

 







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

ن. کاويانی01.11.2015 - 12:49

  فردين گرامی، اميدوارم که تندرست باشيد. سفرنامه‌ی سراج حکيم بخارايی صد سال پيش در بخارا و در سال ١٣٦٨خورشيدی در تهران با مقدمه‌ی از محمد اسديان منتشر شد. با تمنيات نيک ن. کاويانی

amin fardin31.10.2015 - 23:43

  کاویانی عزیز درود از کجا میتوان سفر نامه مورد تظر را بدست آورد. از کمک ولطف تان قبلن متشکرم
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



نجم الدین کاویانی