سیف الدوله و آن عصای دشمن‌خوار

۲۱ سرطان (تیر) ۱۳۹۴

راویان اخبار و ناقلان آثار چنین روایت کرده اند که شجاع الملک، سیف الدوله، شمشیر نیامِ مبارک گام !!! جناب استانکزی وزیر جنگ افغانستان، دیروز هنگام گریز در پس کوچه های  هول و اضطراب  با یکی از خبرنگاران تلویزوین جوان‌مردان چنین پُس پُس کرده اند که عیسی خان  سرباز  در گزارش خود جانب انصاف را  در نظر نگرفته و از حق من در کشتن مردان انتحاری چشم پوشی کرده است! وزیر گفته است، بی هیچ گزافه‌یی با فروتنی  و گردان افراخته می خواهم بگویم که آن شش تن انتخاری را من خود کشته ام؟  خبر نگار می پرسد ، چگونه ؟  مگر عیسی خان می گوید که او آنان را به گلوله زده و از پای در آورده است؟

 

وزیر: بلی او به گلوله زده است؛ اما نخست این من بودم  که در پشت دیوار کمین کردم!

خبر نگار: شما که تفنگ نداشتید چرا در پشت دیوار کمین کردید؟ نشده باشد که از هراس انتخاری خود را در پشت دیوار  پنهان کرده باشید!

وزیر : نه من ، کمین کرده بودم ، من در برابر تفنگ حساسیت دارم ، برای آن که پیش از این در کمیسیون صلح کار می کردم، بدانید و آگاه باشید که  که من آنان را با عصای خود کشتم!  مگر شما نمی دانید که عصای من از چوب عصای حضرت موسا ساخته شده  و کمالات زیادی دارد؟

خبرنگار :  پس چگونه  آنان را کشتید جناب وزیر؟

وزیر: عصا را روی سرم بالا گرفته بودم ،  همین که  انتخاری  به درون  شورا  پا می گذاشت ، با عصا چنان  بر سرش می زدم که در حال به زمین می افتاد و می میرد!

خبر نگار: پس عیسی خان در کشتن آنان نقشی نداشت؟

وزیر: نقشی داشت، پس از آن که  من آنان را می کشتم ، عیسی خان  برای احتیاط آنان را به گوله می زد تا دوباره زنده نشوند!

خبرنگار:  پس در اصل  این افتخار از شماست  و رییس جمهور باید  آن کلید خانه را به شما می داد؟

وزیر: نه من آن قدر هم بی انصاف نیستم ؛  گفتم که عیسی خان هم  یگان مرمی  می زد ! پس بهتر است یک کلید خانه پیش من باشد و کلید  دیگر پیش او. اگر  خانه سه کلید داشته باشد یک کلید هم باید پیش رییس مجلس باشد برای آن که در هنگام  انفجار از جای خود تکان نخورد!

خبرنگار:  حالا چگونه بدون عصا به مانند  آهوی جوان کوه های پامیر می دوید ، چه کردید عصا خود را ؟

وزیر با وارخطایی  به  چهار سوی خود می چرخد و فریاد می زند آه خدامن عصایم را از ترس در کدام گوشه یی انداخته ام.

وزیر می دود  و در خم و پیچ کوچه گم می شود؛ خبر نگار صدایش می زند وزیر صاحب عصای تان عصای تان ! وزیر نفس سوخته بر می گردد و می پرسد ، کو عصایم؟ عصایم را یافتید؟

خبر نگار با خون سردی :  نه  وزیر صاحب نیافتم ؛ اما شاید انجمن حفظ میراث های فرهنگی افغاستان عصای شما را به موزیم برده باشد  تا آن اثر تاریخی و افتخار آمیز افغانستان را به مانند تفنگچۀ وزیر اکبر خان در یکی از غرفۀ خاص نگهداری شود؟ برای   آینده گان بسیار افتخار آمیز خواهد بود بداند شما با همین عصا شش انتخاری را کشته اید!

وزیر که چشم هایش از کاسه  بر آمده است،  چیغ می زند: افسوس که جایش نیست !  افسوس که جایش نیست! می رسد روزش که رای اعتماد بگیرم باز عصا را نشانت می دهم !







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



پرتو نادری