من از این قبیله هستم

١٩ عقرب (آبان) ١٣٨٧

ساكنان شهر كوچكي كه ما در آن زندگي مي كنيم تا نيمه هاي شب چهارم نومبر بيدار بودند و در انتظار دو مسئله دقيقه شماري مي كردند كه يكي نتيجه گرمترين انتخابات تاریخ كشور شان بود و ديگرش اعلان جواز و يا ممنوعيت فروش مواد الكلي در مغازه ها و فروشگاه هاي عمومي شهري بود كه خردگرايان آن از بيست سال بدينسو راه را براي ورود اين مايع عقل زدا بسته بودند. در این انتخابات كمپنيهاي بزرگ شراب با پمپ كردن مبلغ بزرگي توانستند حق فروش مواد الكلي در اين شهر را به تفاوت هفتصد و چند رأي به دست آرند.   

 

مردم شهر ما كه از ساليان درازى به جمهورى خواهان رأى مي دادند در شب انتخابات امسال احساس متفاوتي داشتند. آنها در حالی که تصميم شان را عوض كرده بودند در پای تلویزیونها منتظر نشسته بودند تا ببینند که از دل صندوقهای رأی رهبری سیاه، سر بر می آورد و یا رئیس جمهوری سفید. هنوز ساعت یازده نشده بود که غریو شادی از کمپ دموکراتها در شهر شیکاگو بلند شده پردۀ سکوت و حاجز انتظار را درید و خبر پيروزى یک سیاهپوستِ مسلمان زادۀِ افریقایی در زیر این گنبد نیلی پیچیدن گرفت؛ مردی که هم چهره و هم اجزاى سه گانه اسمش براى (برادر بزرگ) و جامعه كاوبايان تكساسى بسيار غير مأنوس و حتی مضحک معلوم می شود. نه تنها این، که معاون او نیز از جمع پيروان مذهب كاثوليک گزیده شده است؛ مذهبي كه در تاريخ چند قرنۀ امريكا تنها يک رئيس جمهور از جمع شان وارد کاخ سفید شد كه كنيدى بود و او هم ...

 

پیروزی اوباما پیامی بسیار روشن داشت و آن اينكه هيچ فرد و گروهي توان فسخ قوانين آهنین جامعه را ندارد. کسانی که قدرت درک این قوانین را دارند ، حوادث تاریخ را سالها و گاهی قرنها قبل پیشبینی می نمایند. رابرت کنیدی برادر رئیس جمهور معروف تاریخ امریکا چهل و چند سال قبل هنگام سخنرانی خویش در (الاباما) پیش بینی نموده بود که امریکا در چهل سال آینده رئیس جمهوری سیاه خواهد داشت. این سخنرانی كه در آن وقت از طريق صداي امريكا پخش گرديد ، در شمارۀ 27 ماه می 1961 روزنامۀ واشنگتن پست نیز انعکاس یافت. کنیدی در آنجا گفته بود: « امروز مناسبات نژادی با شتاب فراواني در حال دگرگوني است تا اندازه اي كه مي توان حدس زد در سی و یا چهل سال آينده يك سياه پوست در کرسی برادرم خواهد نشست. امروز تبعيضهايي در این جامعه وجود دارند كه شايد هم ادامه يابند ، اما حرف مهم اينست كه ما در راه تحول قدم گذاشته و دستاوردهايي هم داشته ايم. اوضاع سياسي و اجتماعي امروز براي ما قابل پذيرش نيست». آقای جیکب جیویتز سناتور نیویورک هم در سال 1957 پیش بینی نموده بود که تا سال 2000 رئیس جمهوری سیاه پوست در رأس امریکا قرار خواهد گرفت. این خبر در شمارۀ 19 جولای سال 1965 جریدۀ دیلتا دموکرات تایمز نیز به نشر رسیده بود. 

 

استقبال جهانی از پیروزی یک سیاه پوست نشان داد که جامعۀ بشر قدمهای درخشانی را در مسیر تکامل اجتماعی برداشته است. نتیجۀ این انتخابات در میان ملت ها ، نظامها ، فرهنگها و تمدنهای مختلف دوران ما بازتابی بسیار گسترده داشت و ملتهای جهان این تحول را فال نیک گرفتند. برای بشریتی که این رویداد را به دیدۀ تحسین نگریست همینقدر کافیست که انسانی از نسل مغضوبان زمین در رأس قدرتی قرار گیرد که رهبران سفیدپوست و سیه دل آن امروز بزرگترین تهدید برای امنیت بین المللی شناخته می شوند.

 

در اینجا هر کسی از زاویه ای به این انتخابات و قهرمان آن می نگرد. گروهی اوباما را به خاطر برنامه های اقتصادی اش می ستایند. برخی دیگر طرفدار کاهش هزینه های نظامی غول سرکش و هیولای لجام گسیخته دوران اند. دسته ای به برنامه های او در عرصۀ آموزش و پرورش دلگرمی نشان می دهند. جمعی برسر شهادتنامه ها و سویۀ تحصیلی او حساب مي كنند ولی برای من ِ انسان و امثال من، شکستن بت پلیدی مهم است که نهر خونی به درازی تاریخ در پایش جاریست. اهریمنی که شعلۀ آخرین جنگ جهانی را بر افروخت و آتش در خرمن انسانیت زد. برای من و امثال من گذاشتن پای یک سیاه به آن کاخ سفید به مفهوم پامال نمودن تبعیضی است که به اندازۀ تاریخ و پهنای خاک گسترش و تداوم داشته است. از دید من پیروزی این مرد سیاه که نماد چندین تبعیض به شمار می رود پاسخ کوبندۀ فرهنگ انساني عصر به ستمگرانی است که در دهلیز زمان ایستاده و رخسار اسپارتاکوس های تاریخ را پیوسته با شلاق می كوبند. من در حالي كه غرق آن مشهد تاريخي شده بودم نتوانستم اشك چشمم را نگه دارم و در آن لحظه اي كه (تابوي سفيد) برهنه شده بود و فرو مي ريخت به فكر مارتین لوثر کینگ ، ماندیلا ، محمد علی ، فرانتس فانون ، روزه پارکس، امه سه زر، مالکم اکس و هزاران اکس دیگر افتيدم و اشک در چشمانم حلقه زد. (1)

 

در شب پیروزی اوباما دیدم که نمادهای جامعۀ سیاهان امریکا چون جیسی جکسون ، اوپرا و دیگران سخاوتمندانه اشک  می ریزند؛ دانه های اشکی که گویی عصارۀ دردی است که از رشته های اعصاب زمان تراوش می کند و یا چشمه ای است که از دل کوهی به سنگینی درد بزرگ تاریخ بیرون می شود.

در لحظه اي كه اعلام نمودند سياه پوستي دارد وارد كاخ سفيدان مي شود سیمای کم خون بردگانی از مقابل كمره ذهنم گذشت که در هفتاد و سه سال تمام (1790 – 1863) «کاخ سفید» را که نماد زورگویی انسان سفید است و عمارت «کپیتال» را که سمبول کپیتالیزم جهانی به حساب می آید، با دست و چشم و اعصاب و ناخن خويش تراشيدند و از گوشت و خون و استخوان خويش شهكارى براى انسان سفيد انگلو ساكسونی آفريدند. این کاخ که به صورت صلیبی بزرگ دیزاین شده است مرا به یاد بنا های شکوهمند تاريخ افگند که به شکل معبدهای شگفتی انگیزی از سوی بردگان برای خدایان و خداچگان زمینی تراشیده می شدند. در امریکا نه تنها دو نماد شکوهمند و دو سمبول برجستۀ دولت را بر پشت و انگشت بردگان ساختند که حتی مجسمۀ برنجی آزادی را که امروز برفراز گنبد عمارت کپیتال در شهر واشنگتن گذاشته اند ، توسط برده ای بنام «فلیپ رید» ساخته شده بود. بلی! آن سمبول لطیف آزادی و آن نماد زیبای دموکراسی که امروز در فرق دولت و تاریخ این سرزمین عجایب نشسته است ، آن هم ساختۀ دست بردگان است. (2)

 

اگر بردگان مصری تخته سنگهای بزرگی را از اسوان به قاهره انتقال دادند تا برای اجساد مومیایی شده فرعون ها هرم سازند ، این بردگان به معدنهای سنگ ویرجینیا برده می شدند تا شب و روز سنگ بشکنند و صخره ها را به شهر واشنگتن که آن را نخاس بزرگ بردگان می نامیدند انتقال دهند تا بتکده ای برای تندیس سنگواره و بی شعور آزادی و غول خزندۀ سرمایه ایجاد نمایند. نه تنها «کپیتال» و «کاخ سفید» بلکه می گویند همه عمارتهای مجلل و با شکوه و همه دیوار های بزرگ تاریخ از معابد یونان و هند گرفته تا دیوار های چین و آسمایی و اهرام مصر قبل از آنکه یک شهکار هنری و یک اثر معماری باشند آئینه هایی اند که سرگذشت انسان تحقیر شده را برای امروزیان بازگو می نمایند.

 

اگر در مصر سی هزار برده در پای اهرامات آن تمدن جان سپردند و نقش زمین شدند ، در اینجا خون بیست و پنج ملیون غلام و کنیز سیاه در کنار کاخهای سفید و سرخ و آبی برده داران این سرزمین ریخته است. در آن شب دانستم که آن خونها هنوز خاک نشده اند و خاک آن نیز در رهگذر بادی قرار نگرفته است. امروز یک سیاه پوست امریکایی حق دارد مدعی شود که امریکا وطن او نیز می باشد.

پیروزی نمایندۀ حقارت کشیدگانی که قانون اساسی کشور شان تا هنوز مواد مربوط به «فرهنگ» بردگی را در صفحات خویش نگه کرده است رخنۀ بزرگی در دیوار اندیشه های سیاه تفوق طلبیهای نژادی ایجاد نمود که بدون شک این پیروزی بر سرنوشت همه سیاهان روی زمین تأثیر خواهد افگند چه این سیاهان دارای سیمایی تیره بوده باشند و یا سرنوشت سیاسی شان به رنگ سیاه رقم خورده باشد؛ زیرا سیاهی قبل از آنکه رنگ باشد حالت است و سرنوشت.

آیا آن بردۀ سیاهی که هنگام ساختن کاخ سفید جان می داد ، می دانست که یکصد و چهل و پنج سال بعد فرزندی از تبارش بر صدر آن کاخ خواهد نشست. آیا آن برده دارانی که قانون اساسی امریکا را می نوشتند می دانستند که روزی پای سیاهپوستی تا کرسی رهبری کشور شان دراز خواهد شد. اگر آنها نمی دانستند باز ماندگان فکری و فرزندان نژادی شان امروز دانستند ولی چه کسی می تواند کاروان تکامل اجتماعی نوع بشر را متوقف سازند.

 

صفحه ای که در آن شب رقم زده شد مهمتر از پا گذاشتن انسان به سرزمین مهتاب بود. پیاده شدن در سرزمین ماه بجز از اشباع غریزۀ استطلاع شاید هیچ دردی را درمان نکند اما پا گذاشتن به آن کاخ، شاید سرنوشت واژگون ملیونها انسان ستمکشیده را دگرگون سازد. پیروزی اوباما محصول مبارزات خونین ملیونها مبارز سیاهپوستی بود که از قرنها بدینسو خرمن هستی و هویت شان را با کبریت جهل و تاریکی و فقر و دشمنی و هیرویین آتش زده اند.

شکست سخت آن پیرمرد جنگ طلب و آن زن بیگانه با فطرت همانطوری که در قلمرو امریکا بازتاب بلندی داشت در خارج این کشور و از آن جمله در افغانستان نیز استقبال شد زیرا مردم ما ادارۀ بوش را شریک جنایت و فسادی می دانند که ادارۀ مافیایی و فاسد کابل در این هفت سال مرتکب شده است. من در حالی که رفتن ادارۀ کابل را حتمی می دانم ، معتقد هستم که تحولات تاریخی و سازنده از درون جوامع می جوشد و سروری از آن ملتی می شود که تقدیر خویش را به دست خودش می نویسد. امروز اگر گروهی ولو کوچک ولی منظم و متعهد به منافع ملت ما دست به کار شده ، تنها بر سر امکانات و توانایی های خود و مردم خود حساب کنند و تنها رسیدن به کرسی های کاغذی را از اندیشۀ خویش بیرون کشند می توانند زمینه را برای تحولی بزرگ آماده سازند. من تصور نمی کنم که این همه شیک پوشانی که امروز مصروف بو کشیدن از زیر دروازۀ این کاندید ریاست جمهوری و گوشۀ کلکین آن پدر خواندۀ مافیا دیده می شوند دیگر ارزشی در درون و بیرون کشور داشته باشند. آن عده کسانی که در صدد پر کردن خلای قدرت هستند باید بدانند که مردم از دایرۀ بسته و ادارۀ وابستۀ کنونی به ستوه آمده اند. ملت ما و خصوصا کسانی که هوای دگرگونی را در سر می پرورانند باید بدانند که این اهریمن بد سرشت را نمی توان با شعار و ناله و لاف کوبید.

 

ما که خود را وارث تمدنی پنج هزار ساله می دانیم آیا حاضر هستیم از تجربۀ سیاهان بیاموزیم. ما ادعا های بلند بالایی داریم. یکی از این ادعا ها تاریخ پنجهزار سالۀ کشورداری و دولتمداری در این سرزمین است. ما که امروز از پیش پا افتاده ترین حقوق خویش محروم هستیم آخر این تاریخ کهنه کدام دردی را می تواند درمان کند؟ ما همچنان مدعی هستیم که فرهنگی بسیار پربار داریم که من شکی در آن ندارم، ولی آیا زندگی در ذلت و تفرقه و حقارت و ترس و جاه طلبی و شهرت خواهی و منفعت پرستی و خصومتهای کودکانۀ شخصی خود منافی این فرهنگ بزرگ نیست؟! آیا حاضر هستیم از خود بپرسیم که چرا آن بردۀ بی همه چیز امریکایی توانست در پنجاه سال اخیر از همکاسه بودن با سگان و خوکان تا کرسی کاخ سفید اوج گیرد ولی من و تو هنوز در غبار ناقه و شتر گم هستیم. دیروز از روی تصادف مصاحبۀ مطبوعاتی به اصطلاح رئیس جمهور افغانستان را دیدم تصور کردم که مسخره ای از جمع مسخره های افلام کامیدی در نقش یک رئیس جمهور سخن می گوید. حال در جامعه ای که هنوز هم هستند کسانی که یکی به نام نمایندۀ این قوم و دیگری زیر عنوان آن قبیله و نژاد مسئولیت پاک کردن کفشهای چنین فرومایگانی را به دوش گرفته اند چطور می توان از داشتن فرهنگی والا و مدنیتی جهانی حرف زد. ما عادت کرده ایم که برای پوشاندن گناهان خویش، خود را مسلمان تر از همه معرفی کنیم ولی حاضر نیستیم تا نام آزاده مردان وارستۀ تاریخ خویش را که به ما هیچ بدی هم نکرده اند بشنویم چه رسد به اینکه رهبری «غیر خودی» ها را بپذیریم. ما کجا و دینی کجا که پیامبر آن یکهزار و چهار صد سال قبل گفته بود: «اوصیکم بتقوی الله و السمع و الطاعه و ان تأمر علیکم عبد حبشی» یعنی: « اگر غلامی حبشی هم در رأس جامعۀ تان قرار گیرد من شما را به تقوا و شنیدن فرمان و اطاعت از او توصیه می نمایم». جامعۀ سیاسی ای که از عمر آن سه قرن نمی گذرد می تواند مرد سیاهی را که پدرش از قلمرو حوزۀ تمدنی حبشه بوده است، روی دست 61 فیصد رأی دهندگان سفید پوست تا بالاترین نقطۀ هرم قدرت بالا ببرد ولی سیاستمداران ما چرا حاضر نیستند تا از باتلاقهای گندیدۀ مفاهیمی چون «برادر بزرگ» و «برادر قاصر» و «حیوان بارکش» و «قوم شایستۀ» و امثال آن بیرون شوند.

 

آیا کسی حاضر است تا از تجربۀ اوباما بیاموزد؟ او نرفت تا به نمایندگی از نژاد سیاه خانه سامان و یا سکرتر نژادپرستان انگلوساکسون سیاه دل شود؛ کاری که یک زن همنژادش کرده است. او برای دفاع از حقوق حقۀ سیاهان، قومی را هم دشنام نداد و کینه ای را ترویج ننمود. او داعیۀ سیاهان کشورش را زینه ای برای رسیدن به قدرت و ثروت و شهرتش قرار نداد. او اینطور نکرد که برای مبارزه با فاشیزم انگلوساکسونی گروهکی از افراد قبیله و خانواده و منطقۀ خودش را فراخواند و با آنها وارد میدان شود. او از نردبان تدبیر و پشتکار و دانش و گذشت و شجاعت و شکیبایی و خود گذری به آنجا بالا رفت و در این راه از ترور هم نهراسید. کولن پاول یک همنژاد دیگر اوباما در کتاب خویش می نویسد که روزی هوای ریاست جمهوری بر سرش زد و موضوع را با همسرش در میان گذاشت ولی دید که همسرش برایش می گوید که اگر به چنین مخاطره ای دست یازی، او از همین حالا طلاق خود را می خواهد زیرا حوصلۀ بیوه شدن را ندارد.

 

این درست است که اوباما از حمایت اکثریت بزرگ مردم آمریکا و اجماع قریب به اتفاق دانشگاهیان ، هنرمندان، نویسندگان، فرهنگیان و متفکران این کشور برخوردار بوده است. این درست است که تقریبا همه سیاهان و شصت و چند فیصد سفیدان به او رأی داده اند.  این درست است که بحران دردآور اقتصادی و آبروریزی های پیهم ادارۀ بوش ها در عرصۀ گیتی و گسترش جنایت در امریکا زمینه را برای چنین تحولی آماده ساخته بود ولی  پیروزی اوباما قبل از هرچیز دیگر به حسن تدبیر و مبارزه دوامدار و تعقل سیاسی و درک درست از اوضاع و تصمیم آهنین او بر می گردد.

 

با وجود همه اختلافاتی که با مردم امریکا داریم ولی جامعۀ موزائیکی ما نیز مانند امریکا از قومها و نژاد ها و فرهنگهای متفاوتی ترکیب شده است. ما نیز چون سیاهان زندانی لایه های چندگانۀ تبعیض و تعصبیم. مبلغ شهید می گفت  که او از چهار تبعیض رنج می برد: پدرش جوالی بوده است ، خودش به نژاد هزاره نسبت دارد ، در مذهب پیرو تشیع می باشد و به زبان فارسی حرف می زند. در این جامعه که نژاد سیاه لایه های ضخیم و چند گانۀ تبعیض را درید آیا در کشور ما نیز روزی فرا خواهد رسید که شخصیت آزاده ای از نسل بزرگ ولی حقارت کشیدۀ هزاره به کرسی رهبری کشور تکیه زند. شخصیتی که بازوی کوبندۀ هیچ گروهک فاشیستی نباشد.

 

آقای اوباما در رسیدن به کرسی ریاست جمهوری امریکا موفق شد و این «مرد سیاه» فردا وارد آن «کاخ سفید» می شود ، حال پرسش بسیار مهمی که مطرح می شود اینست که آیا او خواهد توانست در مداری دورتر از ساحۀ مقناطیسی صهیونیزم جولان نماید؟ اگر نتواند آیا نمی داند که صهیونیزم خود روی دیگر سکۀ جهنمی ریسیزم و اپارتاید و تبعیض است؟! و آیا می توان حقوق انسان سیاه را با حقوق انسان غیر یهودی متفاوت دانست؟ به نظر من پیروزی در این میدان مهمتر بلکه مشکلتر از پیروزی نخستین او به حساب می آید.

 

آیا این رهبر سیاه در آن کاخ سفید خواهد توانست قلب سیاهِ سفیدانی را صیقل زند که نفرت و خصومت و زشتی و درشتی را نسل اندر نسل به ارث برده اند و یا آنکه آدمک چشم سفید هیولای لجام گسیخته ای خواهد شد که امروز قلب نهضتهای ملی و فرهنگهای جهانی را نشانه گرفته است.

من از قبيلهْ سياهان نيستم، با افريقا هم رابطه اي ندارم ، با فرهنگ و زبان سواحلي هم بیگانه ام ، كدام سود مادي هم مرا به اين گروه پيوند نمي دهد ، پروتستانت هم نيستم ، هيچگاهي در حزب دموكرات و يا جمهوريخواه نيز عضویت نداشته ام ولي بدون آنكه احساس كنم مي بينم كه رشتۀ نازک فطرت مرا به سوی همه قربانیان تبعیض و زورگویی می کشاند و بگفتۀ سخنور سیاه فرانسه «امه سه زر» هیچ انسان حقارت کشیده ای نیست که من در وجود او حقارت نکشیده باشم. اگر قرار باشد که خود را ولو یکبار به قبیله ای نسبت دهم من سیاهم و از قبیلۀ سیاهان استرالیا، هندی های كلكته‌، زنگی های لاس انجلس ، عرب های فلسطین و بالآخره خود را از خیل وارثان مالکم اکس و مارتن لوثر کینگ و ماندیلا می دانم، ولو كه زبان شان را ندانم و زادگاه و نژاد و رنگ جلدم با رنگ پوست شان تفاوت داشته باشد. اگر قرار باشد که در میان یک سیاه مظلومی که زبان، نژاد، جلد، و زادگاه او با من تفاوت دارد و میان یک قوم پرست متعصب و زورگویی که در کنار خانه ام زندگی می کند، یکی را انتخاب کنم ، من آن اولی را هزارمرتبه بر این دومی ترجیح می دهم.

 

پیروزی در میدانهای مبارزه با تبعیض و تعصب، پیروزی مبادی و ارزشهای برین و تمدنی ما نیز به حساب می آید. چهارم نومبر امسال تنها روز پیروزی انسان سیاه امریکایی نبود بلکه پیروزی فرهنگ جهانی نیز بود.

سارتر دربارۀ نهضت حق طلبی سیاهان اروپا می گفت: «سیاهان كلمه زنگی را كه اروپا چون سنگی به سوی آنان پرتاب كرده بود برداشتند و بر فرق اروپایی كوبیدند.» آیا انداختن برگه های رأی در صندوقهای انتخاباتی امریکا خود کوفتن سنگ بر فرق «شیطان نژاد» به شیوۀ امریکایی آن نبود؟!

 

 

پاورقی:

 

(1)   اكس در زبان انگليسي به چيز مجهولي اطلاق مي شود و رهبر مسلمان سياهان امريكا نام خانوادگي خويش را به لحاظي (اكس) گذاشته بود كه نمي دانست پدران او مربوط به كدام خانواده بوده اند. همانطوري كه همه مي دانيم در معادلات رياضي نيزحرف (اكس) به معنى مجهول استفاده مي شود.

(2)   مجسمۀ برونزی گنبد کپیتال در شهر واشنگتن غیر از تندیس آزادی در کنار اقیانوس اطلس در شهر نیویورک است.







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



خواجه بشیر احمد انصاری