از کدامین درد بنالیـــم
۱۳ دلو (بهمن) ۱۳۹۳
مردم خدا(ج) باورِکشورمن، ازکهن سال تا به جوانش،از زن تا به مردش،از روشنفکر تا به غیر روشنفکرش،از خاص تا به عامش در هر حالت – زمان از درمان دردهايش بگیر، تا به جستجوی خويش و معنی بخشیدن به زندگی خود و حتی مهار نفس سرکش اماره، فقط یک آدرس و یک دَر را می شناسند و دق الباب می کنند و طالب کمک می شوند «دَرب- بارگاه ملکوتی - خداوند(ج)»!! .حتی ابزاری عبادت شان طوری است که هیچ موجود زنده ای را آسیب نمی رساند، که خدا(ج) یشان ، بیچارگی را چاره ، درد را درمان ، ترس و بیدفاعی و ناامیدی راپناه ،دادرس عادل، معشوق و محبوب و معبود ،دشمن ظلم وتبعیض، بخشاينده و مهربان، که می شود با او بی واسطه مُلا - شیخ - قاضی و مُحتَسِب دوستی کرد، رازو نیاز و معامله کرد، خنديد و گريست . این است آن تلقی شکل گرفته از خداوند درذهن مردم این کشور، یعنی همه زندگی مادی و معنوی مردم این سرزمین برمحور آن خدای وصف ناپذیر، اما سرچشمه همه بود و نبودها، سوز و گدازها و عشق ها می گردد؛ و از آن گرما - معنا می گیرد. در حقیقت زندگی اعتقادی اکثریت مردم مان مصداق این فرمودی مولاناست:
دردو چشم من نشین ای آنکه از من من تری تا قمر را وا نمایم کز قمر روشن تری
اما مشکل وکم شانسی مان از آنجا آغاز می شود که چند تا موجودی ، بی شاخ - دُم، در راس لشکریان « یاجوج - ماجوج»با ظاهر انسانی ونام و عنوان «امیرالمومنین – خلیفه کل مسلمین »مدعی میشوند که نماینده گان راستین دین و خداهستیم و برای مردمی با این عظمت و خوبی و مسلمان تعیین تکلیف می کنند و میگویند : ما رسالت داریم تا شما گمراه هان را به راه صراط المستقیم هدایت کنیم!؟ شما چه می دانيد که خدا(ج) چه می خواهد و از شما چه انتظاری دارد!؟ شما گله های نادان ،جاهل،گمراه و نیازمند به داشتن یک چوپان و هدایت هستید ،( تاکید روی«یک چوپان»، هم به تلويح و هم به تصريح، چنين معنا می دهد که هر یک دیگر مدعیان«چوپانی» را قبول ندارند.) که در صورت عدم تمکین عذاب الیم و نا بودی در انتظار شما گمراه هان می باشد. که بعداً چهارچوب های فکری مورد قبول خود را، به نام های مختلفی همچون سنت، اخلاق و ارزش های مذهبی ، برهمگان تحميل نموده ،مردم را به خودی و نا خودی، و گمراه و صالح، تقسيم می کنند، که معیا ر اين تقسيم بندی نيز،پذيرش يا طرد همان چهارچوب های فکری مورد قبول خودشان است.
اما ، دراین گیرودار و تنور داغ شکار آدم ها به نام «دین – مذهب» ، اگر بادقت بیشترو فارغ از همه قیل و قال های عاطفی رنگارنگ، به این چهره ها نظر اندازی ،با حیرت و تعجب درخواهی یافت که ،«طی – دُم » همی شان از آن «شیخ مُوکلا ای «رٍند» ، که پسی حديث سنگر گرفته بود-تا- خلیفه مُعَمّم تفقه گر کُل مسلمین - که نقاب دین برخ کشیده، یا - آن امیرالمومنین برساخته که خرقه پیغمبربر تنش کرده اند ، به «موساد –اسرائیل ،آی-اس-آی- پاکستان ،یا سی-آی-ای آمریکا»وصل می باشد!!. که دریغا و صد افسوس که ما قربانیان عزم واراده چنین موجوداتی مسخ شده ، گُجَستَه ،خشک اندیش، جاهل مطلق،وابسته و بر داشت های غلط و خطا های بزرگ شان هستیم .از اینجاست که در این دور و زمان ، در جهان امروزی ، ما دیگردرهیچ جای امنیت ند اریم.
در مراکز خرید، رستورانها،مکاتب، هتل ها، اتوبوس ها،قطارها، هواپیماها، مسابقات ورزشی، مراکز تجمع مردم ، خیابان ها وحتی مساجد - تکایا، دیگراز امنیت خبری نیست. فقط صدای مهیب انفجار بمب وانتحاری این « شبه آدمیان مسخ شده » و به خون غلتیدن بی شماری از کودک گرفته تا زن و مرد و پیر و جوان وهمه بنده گان پاک و بی گناه خدا(ج)اما این تنها مشکل مردم کم طالع وبدبخت کشور من نیست. یکی از مهم ترین نشانه های بدبختی را شاید و باید در این واقعیت که حالا میگویم سراغ گرفت.مگر میشود بعد از دانستن این که در کشور چند میلیون فقیر و گرسنه و معتاد و تن فروش داریم عذاب نکشید؟ مگر می توان ندید کودکان پنج ساله و خرد سن را که در میان موتر ها در فصل سرد زمستان یا تابستان گرم کابل و دیگر شهر ها در پی لقمه نانی اشک می ریزند،مورد تجاوز قرار میگیرند ومجبور به هرکاری می شوند؟ مگر می شود و می توان شرمساری و افسرده گی را در چشم مردی که نتوانسته لقمه نانی برای دختر و پسر کوچک و چشم براه ای خود تهیه کند ندید و نفهمید و رنج نبرد؟ مگر می توان خجلت زنی را که می داند فرزندانش از تن فروشی او برای تهیه ی لقمه نانی باخبرند درک نکرد؟ به قول حضرت سعدی :
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی.
دریغا ، که بد بختی ما مردم کم طالع تمامی ندارد. از کی زود تر بنالیم ؟. از ظلم و ستم و درد و رنج همه باخبرند، خوب هم باخبرند.دیگر مردم الاّن به تجربه دریافته اند و از این سوداگران سیاسی ،که در حقیقت ملتزمان رکاب اجنبی ها و منتظر فرمایشات ملوکانه ایشان هستند و به وجدان خویش پشت کرده اند نیز ، امیدی رسیدن به صلح و امنیت و آرامش را ندارند.چون نیک میداند که توقع حل کُل مشکل کشور که خیلی زیاد است، حتی برای حل مسائل مرزی با کشور پاکستان که عمده مشکل تاریخی و سبب تمامی بدبختی ملت شده ، اقدام عملی که جای خود دارد ، که این جماعت ترسو و بزدل حتی شجاعت مطرح کردن آن را در داخل نیز ندارند.
باری، در این بی سامانی روز گار غدار و گرفتاریها و بدختی های زندگانی ،انسان سرکوفته ودردمند و مایوس کشور من ،خسته از این همه گرفتاری - مشکلات و هراسان،از سبعيتی که در کشتاری مردم به نام دین و شریعت صورت میگیرد. نسبت به همه«ارزشهای عالی انسانی و اجتماعی»بدبین و ایمان به «امکان تحقق یک جامعه پر از تساهل وتسامح و آزادی و زیبائی» رااز دست داده و نسبت به هرچیز بی باور شده است.
و چه سخت است قرار گرفتن در چنین شرایطی که پژواک هولناک شکستن باور های خود را تا اعماق روح و روان احساس کنی وهیچ بدیلی هم نداشته باشی. اضطراب و تلواسه و نگرانی های برآمده ازاین وضعیت را میشود در چهره تک – تک آدم های کشور مان با وضاحت مشاهد کرد.
یادآوری
ناگفته پیداست که ، بررسی این جریان های به ظاهر بی ربط، که پیوندی تنگاتنگ دارند، به هیچ روی جامع نیست و جز کرته ای از برخی مصادیق فقر و بدبختی نبایدشان دانست.
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته