متن سخنرانی در همایش سی و پنجمین سالگرد شهادت محمد طاهر بدخشی

۱۰ دلو (بهمن) ۱۳۹۳

ای چرخ  ز گردش تو خرسند  نیم

آزادم    کن   که  لایق    بند   نیم            

گر میل تو با بی خرد و نااهل است

من  نیز  چنان  اهل و خردمند  نیم

 

یادآوری:

قرار بود در همایش سی و پنجمین سالگشت شهادت محمد طاهر "بدخشی"، که از جانب شماری از رهروان و دوستدارانش به تاریخ 28 دیسمبر 2014 میلادی، در شهر تورنتوی کشور کانادا برگزار گردید، صحبت فشرده و کوتاهی، در ارتباط با برخی ازعملکردها و گوشۀ از دیدگاه های شهید "بدخشی" داشته باشم. وضع صحی ام اجازه نداد، تا در این احتفال اشتراک ورزم. لازم دانستم تا آنچه را، در آن محفل ارایه می داشتم، با خواننده گان این سطور شریک سازم.

 

 

به اجازه گرداننده گان ارجمند، آقای صبور"صهیب" و نیلوفر جان "ظهوری"، با تقدیم سلام و احترام به حضار گرامی و به خصوص مهمانان گرانقدر و با درود به روان بیشمار شهدای سرزمین عذاب دیدۀی افغانستان.

 

 سرزمین ما در درازنائی تاریخ خویش مردان نام آوری، در عرصه های مادی و معنوی از جمله تفکر، پیکار، مبارزه و عدالت خواهی داشته و تاریخ نگارانی چند با وجود ممانعت های زمامداران و حکام مستبید، از آنها و از کارکردهای شان یادکردهای دارند. فرصت زمانی اندک، مجال این را نمی دهد، تا از هریک نام و نشان گویم. از اینکه محفل حاضر اختصاص دارد به سالگرد شهادت محمد طاهر "بدخشی"، بدین لحاظ می خواهم بحیث شاگرد خورد اش، سخنی چند در بارۀ برخی از عملکردهای فردی و گوشۀی از دیدگاه های این مرد خدا، داشته باشم.

 

"بدخشی" را در زمان حیات اش، بسیاری از یاران و شاگردانش، "اکه" صدا می زدند، کلمه "اکه" در برخی از مناطق کشور به برادر بزرگ خانواده اطلاق می شود. "اکه بدخشی" نام مستعار تشکیلاتی خویش را، "بابک" انتخاب کرده بود و در پای برخی از اسنادی محرم  که با برخی از سیاسیون و دانشمندان، از جمله به آقای عبدالمجید "مازیار" در افغانستان، آقای پروفیسور حقنظر " نظروف" در تاجکستان، همچنان با آقای افضل بنگش، رهبر"مزدور کیسان پارتی" در پاکستان و غیره نوشته و ارسال داشه، کلمه "بابک" را بکار برده است.


بزرگان محترم ! در ابتدا می خواهم چند مثال ازعملکردهای فردی و ابتکاری "اکه بدخشی"، که عمیقاً جنبه های اجتماعی، تربیتی و سیاسی دارند و در ضمن حکایتگر مهربانی و مواظبت او را نسبت به دیگران بازتاب می دهد، با شما گران مایگان و عزیزان عالیقدر شریک سازم :

 

 یک - در نیمه های دوم سال 1351 و اول 1352 خورشیدی، در ارتباط با خشکسالی ها و گرسنگی های سالهای 1349،1350 و 1351 خ، در بخش های از منطقه های کشور از جمله بدخشان، قحطی و گرسنگی بیداد می کرد، جامعه جهانی مواد غذایی زیادی را به عنوان کمک بشردوستانه به افغانستان ارسال داشت. مگر مواد مذکور به مستحقین اصلی آن، طور که لازم بود و انتظار می رفت توزیع نگردید. بدین لحاظ مظاهره و راهپیمایی گسترده و عظیمی در شهر فیض آباد راه انداخته شد. خلاصه پنج تن هریک مولانا بحرالدین "باعث"، ظهورالله "ظهوری"، محمد صدیق "ساعی"، حیات الله "رنجبر" و اینجانب (قیام الدین "قیام") به جز مولانا "باعث" (رژیم 7 ثور او را بدون محاکمه تیرباران نمود) دیگران همه جان در تن دارند. بعد از طی مراحل محاکماتی، به زندان دهمزنگ در کابل انتقال گردیدند. زندانبانان - محکومین را در محوطه " قلعه کرنیل" آن زندان جابجا نمودند. در این محوطه، تعدادی از محبوسین سیاسی، از جمله آقایان انجنیر محمد عثمان، فدا محمد "فدایی"، دکتر امیر محمد از میمنه (هر سه به جاودانگی پیوسته اند) و غلام دستگیر "پنجشیری" آنجا، دوره محکومیت حبس تنفیذی سیاسی خویش را سپری می کردند.

یکی از روزها مولانا بحرالدین "باعث" دچار تکلیف صحی (تسمم) گردید، چند ساعتی سپری نشده بود، "اکه" داخل اتاقهای ما در زندان دهمزنگ گردید، بعد از احوالپرسی، سپردن دوا و توصیه دکتر به مریض و تبادل نظر، اتاقها و سراچۀ ما را ترک نمود و داخل اتاق انجنیر محمد عثمان گردید، با موصوف چه گفتگوی داشت احد اقل من ندانستم و از راهی آمده بود (دروازه بزرگ و فرعی زندان متصل به کوه دهمزنگ، که صرف جسدهای اعدامی ها و قصاص شده ها، برای تحویل دهی اقارب شان و یا جهت دفن از این دروازه استفاده می شد و بس، متباقی ایام قفل و بسته بود) دو باره برگشت.

 فردای آن روز سه تن (ساعی، رنجبر و اینجانب) را، انجنیر محمد عثمان، نظر به خواهش "اکه" (قبلاً آگاه نبودیم) به شاگردی پذیرفت، آن بود همه روزهای مابقی مدت حبس زندان را، نزدش به عنوان شاگرد زانو زدیم، لازم به یاد آوریست چیزهای از انجنیر روانشاد آموختیم و خاطره های نیک و ارزنده ازش دارم و تا پایان عمر، نزدم عزیز و گرامیست.

 راستی در آن وقت، از بابت این حرکت "اکه بدخشی" در ذهنم چیزهای خطور کرد: -  از خود پرسیدم، این مرد خدا، با سرباز یا سربازان و افسر دروازۀ زندان، چگونه رابطه برقرار کرد -  چه سان اعتماد آنها را جلب نمود، تا آماده چنین کاری خطرناک شوند. –  چطور به زودی و به موقع دروازه بانان "اکه" را از مریضی مولانا "باعث" و نوعیت مریضی اش، باخبر ساختند -  "اکه" بدون ضیاع وقت و معطلی، خود را به دکتر معالج رساند، دوا گرفت و با هنر چریکی به درون زندان نزد یار عزیز و مریض خویش رسید. -  و چطور آگاه است، سه تن جوان زندانی مربوط تشکیلات "محفل انتظارش" بدون ثمر و دست آورد معنوی، زندان را سپری می کنند و دست به دامن دوست مهربانش انجنیر محمد عثمان می زند، تا سه تن جوان را به شاگردی بپذیرد، از او لبیک می شنود و به خواهش "اکه" در این جهت آقای انجنیر، عمل خالصانه و صادقانه انجام می دهد. اگر این رویداد بیشتر موشگافی گردد، رمز و راز بیشتری، نیز در خود نهفته دارد.

 

 

دو - 26 اسد سال 1350 خ، آواخر سلطنت محمد ظاهر شاه، از بابت عملکرد خشن و بی باکانۀ غند ضربه، از کابل برای سرکوب مردم یمگان مربوط ولایت بدخشان، تحت قومانده مستقیم  آقای جنرال سردار محمد ولی، در ارتباط با حادثه معدن لاجورد، به محل اعزام شده بود. راهپیمای و مظاهرۀ مسالمت آمیز،عمدتآ از طرف متعلمین مکتب لیسه شاه محمود (کوکچه فعلی) در شهر فیض آباد راه اندازی گردید و از عملکرد قوای قهریه نظام، در ضدیت با دموکراسی ( "اکه بدخشی" در متینگی در جوار پارک زرنگار شهر کابل گفته بود، میتوان از دموکراسی در کابل نام برد، ولی گرفتن نام دموکراسی در محلات، جرم و گناه شمرده می شود. مصداق پیدا کرد.) که در قانون اساسی نظام محمد ظاهرشاه، (از برای تفنن) درج شده بود یا آوری گردید. در ارتباط با این مارش و مظاهره، برای تعدادی از پیشگامان آن پروندۀ سیاسی ترتیب گردید و بنا به شرایط آن وقت دنبال نگردید. مگر در ماه حوت 1353 خ اوایل زمامداری محمد داود خان، پروندۀ مذکور از سر گرفته شد و محاکمه غیابی با راهکارهای توطئه آمیز، تحت ریاست قاضی آقای عبدالعظیم "جلیلی" (حیات دارد) علیه متهمین (گردانندگان مظاهره) دایر گردید.

 

در نتیجه هفت تن شاگردان لیسه "شاه محمود" هریک، محمد بیک، عبدالروف "فطرت"، عبدالحق، حیات الله "رنجبر، عبدالله، رحمت الله و اینجانب و به استثنایی یک تن (محمد بیک) متباقی حیات دارند، از جمله تعدادی هشت ماه و تنی چند به شش شش ماه  حبس تنفذی محکوم گردیدند. ماه حمل 1354 خ، پولیس محل، محکومین را جلب نمود و به ریاست محاکم ولایت تسلیم داد، محریر ریاست محاکم (آقای فیض الله فعلاً در قید حیات است) بدون معطلی حکم محکومیت جلب شده ها را ابلاغ نمود. هر یک محکومین، در دفتر - پارچه های ابلاغ فیصله ریاست محاکم نبشتند : ما متهمین از محاکمه خود و چگونگی آن آگاهی نداشتیم، برای ما کسی صورت دعوی نداده و حق دفاع قایل نشده و درغیاب ما محکمه صورت گرفته، بنااً با فیصله یکجانبه و غایبانۀ ریاست محاکم، قناعت نداریم. محریر موصوف، موضوع را به رئیس محاکم (جلیلی) اطلاع داد، رئیس محاکم، پارچه های ابلاغ فیصله های محکمه خویش را پاره نمود و برای متهمین صورت دعوی سپرد و فرصت زمانی قایل شد، تا از خود دفاع کنند. اما متهمین، بی باوری خود را نسبت به برخورد حکومت محلی و ریاست محاکم بدخشان اعلان داشتند، که علیه ما دسیسه و توطئه دارند. (تصادفاً در جریان موضوع، از شروع تا ختم سه تن از بزرگان قریه ( قچی) از جمله ارباب محمد عالم، تماشاگر جریان رویداد بودند.) قاضی اشاره به آنها نمود و گفت: اینها شاهد اند - بروید آنگاه با دفاعیه خویش حاضر شدید، محاکمه دایر خواهد شد. آن بود ما متهمین، صورت دعوی جمعی خود را اخذ نموده، ریاست محاکم را ترک نمودیم.

چون آنزمان در ولایت بدخشان، دارالوکاله و وکیل مدافع وجود نداشت، به نماینده گی یاران هم پروندۀ خویش، راه کابل را پیش گرفتم. در کابل خدمت "اکه" رسیدم و شرح حال گفتم، صورت دعوی را اخذ نمود و آن را به خوانش گرفت. بدون درنگ یادداشت عنوانی آقای عبدالهادی "کریم" نوشت، آدرس دارالوکاله او را برایم نشانی کرد و تاکید ورزید، نتیجه کارکرد آقای "کریم" را از بابت دفاعیه، برایشان گزارش دهم. به آدرس دارالوکاله رسیده، یادداشت "اکه" را برای آقای عبدالهادی "کریم" سپردم، با پیشانی باز و با حرمت زیاد، از بابت یادداشتی "اکه بدخشی" با من برخورد نمود، چند سوالی پیرامون اصل پرونده داشت، جواب اخذ نمود و گفت، فردا نزدم بیا، چنین کردم، دفاعیه را ازش گرفتم، ابراز سپاس کرده و خداحافظی نمودم. نزد "اکه" رسیدم، دفاعیه را اخذ نمود و آن را به خوانش گرفت، چند کلمه و یکی دو جملۀ دفاعیه را تصحیح نمود و با مهربانی من را نوازش و دلداری داد و پرسید پول خرچ راه را تا بدخشان داری؟، گفتم بلی، اضافه کرد برو خدا حافظ و به یاران هم دوسیه ات سلام بگو.

بدخشان رسیدم سلام "اکه" را به دیگران رساندم و جریان سفر را بازگوکردم، همه از همکاری های "اکه" و آقای "کریم" خرسند شدند. چند روز بعد یکجا با شرکای هم پروندۀ خویش، نزد رئیس محاکم رفتیم، در نتیجه جزائی محکومیت هشت ماه حبس قبلی به هشتصد و شش ماه محکومیت حبس به  ششصد افغانی تعدیل گردید، در آن وقت 800 و 600 افغانی پولی کمی نبود که خانواده های کم درآمد ما متعلمین برای بیان دموکراسی خواهی فرزندانشان محکوم گردیده بودند آن مقدار پول را قرض وام کردند و پرداختند.

از آن تاریخ زمانی زیادی می گذرد چند ماه کم - چهار دهه، اما مهربانی و برخورد معلمانه "اکه" و آقای "کریم"، هنوز در ذهن و ضمیرم حک شده و در روح و روانم جا دارند. همچنان احترام آقای عبدالهادی "کریم" به یاد داشت "اکه بدخشی" و مسیرت اش از اجرایی مجانی کار من و یارانم، قابل ستایش - مردان با خرد و بزرگ زمانۀ ماست و به هیچ وجه فراموش نخواهم کرد.

 

سه – زمانی از بابت تکلیف صحی که داشتم به کمک یکی از دوستانم، نزد آقای دکتر چوپان، در شهر کابل رسیده و در کلینیک شخصی موصوف عملیات شدم، با ختم عملیات و با رفع بیهوشی، چشم باز کردم، اولین کسی را با پرهیزانه بالای سر خود دیدم "اکه بدخشی" بود و یکی دو شاهد صحنه از جمله ضیاالحق "حافظی"، خوشبختانه هنوز زنده است. به راستی آنگاه تکلیفی برایم دست می دهد و کسی را دچار تکلیف یا تکالیف صحی می بینم، چهرۀی آن روز "اکه" آن مردی از تبار "عیاران"، پیش چشمانم مجسم می شود. یاد او و همچون مردان گرامی باد.       

 

چهار -  نیمه اول سال 1356 خ  نشستی مشترک هیئت های رهبری سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان و یکی از جبهات سازمان آزادیبخش فلسطین، در خانه شادروان آقای محمد ظاهر "یونسی" در ساحه گذرگاه شهر کابل صورت گرفت. از اعضای اشتراک کنندگان جانب "س.ا.ز.ا"، یادم هست "اکه بدخشی"، انجنیر محمد حسن، دگرمن سید مبین (جان های هر سه تن را حاکمیت 7 ثور از تن ها جدا ساخت) ... و از مهمانان دو تن از جمله دکترعبدالخلیل حضور داشتند. نیاز محمد به عنوان سالخورده ترین، عبدالطیف "پدرام" نوجوان و اینجانب به عنوان جوان اعضای سازمان در گوشۀ سالون مذاکره، ناظر و تماشاگر نشسته بودیم. جالب ترین بخش صحبت "اکه" را یاد آور می شوم، خطاب به مهمانان چنین گفت: ...تا زمانی، کسانی از ما (سازمان) بحیث یار شما در پهلوی برادران فلسطینی، دین خود را ادا نکرده باشند و تا زمانی چنین افرادی، از ما را، در پهلوی خویش آموزش و پرورش نداده باشید، باورمندی به یکدیگر دشواری های خود را خواهد داشت...،(چه بهتر آقای لطیف "پدرام"، اگر باقیمانده باش، تکمیل نمایند). "اکه بدخشی" باور داشت و میگفت احزاب و سازمانهای در حال مبارزه بیشتر قابل باورند تا احزاب و سازمانهای که به حاکمیت رسیدند، در وجود اولی روحیه انقلابی و همکاری بیشتر متصور می باشد و در وجود دومی، روحیه سود جوی و منفعت خواهی بیشتر نهفته است.

خلاصه در ادامه ملاقات های قبلی و آخرین ملاقات، نظر به هدایت و توصیه "اکه بدخشی" و تصمیم رهبری وقت سازمان (س.ا.ز.ا)، سه تن بنام های مستعار "حکیم"، "مولا" و "امام"، در اواخر سال 1356 خ، در همکاری با "مزدور کیسان پارتی" به رهبری "افضل بنگش"، برای سروی و آموزش به برخی از حوزه های انقلابی منطقه کمر سفر بستند (یکی از اعضای رهبری وقت سازمان "م . ر" هنوز حیات دارد، مسئولیت سر براه سازی و تطبیق پروژه مذکور را عهده دار بود، چون اجازه ذکر نام اش را تا هنوز به دست نیاورده ام، بنااً از ذکر نام اش خود داری می کنم)  و بنا به دلایلی، پروژه پیشبینی شده ناتمام ماند. دو تن اولی (حکیم و مولا) در رژیم 7 ثور جان باختند و سومی هنوز نفس می کشد.

 

پنج - "اکه" در جهت ارتقاع سویه فکری و آموزش شاگردانش از شخصیتهای چیز فهم و آماده خدمت، استفاده لازم و هنر مندانه داشت، چنین شخصیتها را به حوزه های آموزشی شاگردانش راهنمایی می کرد (آنطوریکه انجنیر محمد عثمان را در زندان به  آموزشدهی و پرورش دادن دعوت کرده بود). از جمله استاد واصف "باختری" در این راستا زحمات زیادی داشته و دست آورد های خوبی دارند. من تنی چند از آگاهان و شخصیت های مطرح سیاسی و فرهنگی رهروان "اکه" را میشناسم، که آنها بخشی از توانایی های معنوی خویش را مرهون احسان زحمات و همکاری ایشان می دانند و در حق جناب شان، همیش دعای خیر دارند.

 

 شش - از بسا خاطرات "اکه"، منجمله آگاه شدن از زندانیان تازه وارد و برقراری تماس، تبادل اطلاعات و راهنمایی با بسیاری از آنها در ماه های میزان، عقرب  سال 1357 خ (از جمله استاد جمشید "خاوری"، استاد عین علی شاه...)  در زندان دهمزنگ (با وجود که خود در اتاق انفرادی زندانی بود) و چهار ماه آخر 1357 و بیش از شش ماه اول سال 1358 خ، در بلاک دوم پلچرخی (تعدادی از جمله داملاجان...) گذر می کنم،  چون فرصت برای بیان همه این خاطرات فعلاً میاثر نیست و قابل یاد آوری می دانم  "اکه بدخشی" همچون سرگذشت و کارکردهای زیادی داشته و به یقین همرزمان هم  سن وسال - آن مرد خرد و اندیشه،  مثالها و خاطراتی از کارکردها و سخن های ناگفتۀی آن رادمرد را با خود دارند، اگر حافظه شان حکم می کند چه بهتر، بنویسند و داشته های خویش را به نسل نو و جامعه ارایه دارند و بهتر از آن درج تاریخ نمایند.

 

 *     *     *      *      *        *        *        *        *

اکنون آنچه جسته، گریخته، به عنوان اندیشه ها و دیدگاه های، آن مرد خرد (دیدگاه ها و تفکرات "اکه بدخشی" در یادنامه های ده سالگی و بیست سالگی سالگشت او و در تعداد از شماره های جریده میهن ارگان نشراتی "س.ا.ز.ا" به نشر رسیده است) مستقیم از زبان "اکه" و یا تعدادی از یاران باوفا و شاگردان امانتداراش شنیده ام، صرف نظر از شکل و شیوه بیان – محتوا آنرا سالهاست در ذهن پرورده ام و با اطرافیان درد آشنا در میان گذاشته ام، طور فشرده خدمتان شما عزیزان ارایه می دارم :

 

اول - "اکه بدخشی" می گفت، افغانستان کنونی (نه کم و نه بیش)، خانه مشترک همه اقوام، قبایل، ملیتها و مذاهب است که، در آن زیست و زندگی دارند. این اقوام، قبایل، ملیت ها و مذاهب، صرف نظر از کمیت و تفاوت های که دارند، با هم برادرند و از این بابت کشور ما غنا مند و زیباست، اما بنا به روا داشتن و تحمیل سیاست امتیاز و تبعیض حکام امتیاز طلب، برتری جو و عقبماندۀ اتحاد قبایل با هم برابر نیستند، اضافه می کرد، باید در راه احیا برابری آنها کوشید و راه های مختلف و متعددی را برای تطبق امر برابری و از این طریق برای استحکام برادری آنها جستجو کرد. شاید یکی از این راه ها، استقرار نظام و سیستم فدرالی در کشور باشد. تکرار می کرد و صدا می زد، اگر در جهت احیای برابر زیستن اقوام، قبایل، ملیتها و مذاهب با هم برادر در سرزمینی بنام افغانستان توجه نشود و سرانجام به این ماموریت نایل نه آیم، دشمنان داخلی و خارجی مردم افغانستان، آنها (اقوام، قبایل، ملیتها و مذاهب برادر) را بیش از پیش (با دوام سیاست تفرقه انداز و حکومت کن) به جان هم خواهند انداخت. آن وقت جلوگری از برخوردهای ناشی از دادن امتیاز و روا داشتن تبعض و نا برابری ها، ناممکن خواهد بود و در نتیجه سیل عظیمی از خون برادران نابرابر به امر دشمنان (در لباس دوست)، توسط  یکدیگری، در عدم آگاهی از مسایل جاری خواهد شد.

ناظر بودیم، بی توجهی به هشدار "اکه" مبنی بر گام گذاری بر اصل برابری - برادران (اقوام، قبایل، ملیتها و مذاهب ساکن کشور) نه تنها بدبختی بیشمار را سبب گردید، بلکه فاجعه آفرید، بدتراش مافیایی اقوام، ملیتها، مذاهب و باجگران سیاسی در این عرصه یکی  پی دیگر با استفاده از نابرابری ها، از نام قوم، ملیت و مذاهب ظهور نمودند، مردم سراسر کشور را به اسار ت کشیدند و از جمله به گروگانگیری مردمان قوم، ملیت و مذهب خودی پرداختند و برخی از تحصیل کرده ها هم در این دام تزویر درغلتیدند و به این ترتیب و از این طریق مجموعاً دوام زندگی انگلی اختیار کردند.

ناگفته نباید گذاشت، ارایه طرح مسئله ملی و جستجوی راه های حل آن در کشور کثیر الملل و دارایی مذهبهای مختلف افغانستان، توسط "اکه بدخشی"، نه تنها خشم و غضب حاکمیتهای قبیله ی افغانستان، رفقای انترناسیونالیست و برادران اخوت اسلامی را برانگیخت، بلکه مراکز قدرت ها، از جمله حساسیت جدی حاکمیت اتحاد جماهیر شوروی را، از بابت انگیزه و تحرک حس آزادی خواهی ملی و مذهبی جمهوریت های آسیای میانه، سالها قبل برانگیخته بود.

 

دوم – "اکه" خیلی اسرار داشت و تکرار می کرد، افغانستان بنا به حالت و موقعیت جغرافیایی که دارد و موجودیت دو کشور اتحاد جماهیر شوروی و جمهوری توده ای مردم چین در همسایه گی افغانستان، که هر دو دعوی نظام سوسیالستی و رهبری آن سیستم جهانی و دنیای سومی را نیز در سر میپرورانند و همزمان در این راستا باهم در رقابت اند، همچنان موجودیت مراکز اسلامی تندرو در منطقه و رقابت ایالات متحده و جهان غرب با اتحاد شوروی و قرار گرفتن دو بلاک نظامی و سیاسی در برابرهم - ناشی از دو سیستم متضاد جهانی، نباید به هیچ وجه لغزید و دنبالرو این و آن مرکز شد. باید سیاست مستقیل را در مطابقت با منافع متقابل با دولتها، کشورها و مردمان و با درنظرداشت حساسیت موضوع  پیشه کرد.(چنین طرح، حس حقارت مراکز قدرت های چپ و راست منطقه و جهان را در بیرون و ایادی و وابستگان آنها را در داخل کشور تحریک نمود. آنها یک دست و یکجا در برابر طرح سیاست عدم دنباله روانه یا سیاست نا وابسته ارایه شده، به دشمنی علنی برخواستند) آن وقت چنین سیاست را "سیاست هو چی مین کاسترو" می خواندند.

مشاهده کردیم، سیاست زیکزاکی آقای محمد دادود گاهی به چپ و زمانی به راست در مسئاله سیاست خارجی و لغزش سیاسی و عملی حاکمیتهای 7 ثور و 6 جدی به سوی مسکو و نادیده گرفتن و بی توجهی به طرح ارائه شده سیاسی "اکه" در مسایل خارجی، یکی از علل فاجعه یی دهه های اخر کشور گردید و توازن جداً به هم خورد، نه تنها پای دولتهای قدرتمند منطقه و جهان را برای رقابت به افغانستان کشانید، بلکه کشور ما صحنه استعمال انواع سلاح های کشنده، مخریب و بکار گیری ایدیولوژی های افراطی، تند رو و رقابت ها آنها قرار گرفت و اگر دیر شود افغانستان سیاست مثبت و با توازن خود را باز نیابد، با تأسف فاجعه یی نوعی داعشی و بدتر از آن در راهست.

 

سوم - "اکه" در مورد دین مقدس اسلام تاکید موکد داشت که اسلام مکتب تساهل، تسامع و رستگاریست و اضافه می کرد، دین و فرهنگ در بسا موارد با هم در آمیخته و تفکیک آنها از یکدیگر دشواری های را به همراه دارد.  یاد آور می شد هر چه بهتر و بیشتر ارزشهای اسلامی را - از عنعنات ناپسندی که بنام اسلام پذیرفته شده از هم تفکیک کرد و به دنبال آن نه تنها برای حفظ ارزشهای اسلام عرق ریخت، بلکه در جهت شگوفای آن بایست تلاش کرد و در مسیر اتحاد و رستگاری مردم کشور درست بکار بست. "اکه" همیش می گفت، از این که دین مقدس اسلام، منحیث حربه و ابزا در دست طبقات حاکمه و عمال آنها قرار گرفته و به جوهر رهایی بخش آن ابر تیره سایه افگنده است، به علمای آگاه، دین دوست و دین پرور است تا در جهت رهایی اسلام از چنگال بهره گیران و استبدادگران مجدانه بکوشند.

همه شاهد بودیم و هستیم بی مبالاتی در این زمینه، باعث گردید، تا امروز بیش از پیش دین مقدس اسلام منحیث ابزار در اختیار دیو و دد  قرار گیرد و برای مقاصد ضد اسلامی و ضد انسانی، بسیار بی رحمانه و وحشیانه از آن سوء استفاده شود.

"اکه بدخشی" در پهلوی اهمیت ارزشهای اسلامی و استفاده موثر از آن، بر دست آورد های چند قرنۀ تمدن بشری، آموزش و بکارگیری این تجارب پای می فشرد و علاه می کرد که، تلفیق دست آوردهای تخنیک، تکنالوژی و علوم امروزی دنیای غرب و فرهنگ والای عرفانی جهان شرق روشی است علمی، ستودنی و امریست حتمی و لازمی و نباید آن را از یاد برد، چون هر دو - دو بال پرواز دنیایی مادی و معنوی بشر امروزیست و مکمیل یکدیگرند

 

چهارم - " اکه" به مردم زحمتکش افغانستان، به حیث تولید کنندۀ نعمات مادی و ایجادگر ارزشهای معنوی جامعه ارج می گذاشت و اضافه می کرد، از آنچه مردم زحمتکش به وجود می آورند، سهمی کم و اندکی نصیب شان می گردد، ادامه می داد چون خلق کنندۀ نعمات مادی و معنوی جامعه - زحمتکشان هست و سزاوار آن می باشند، تا در تعین سرنوشت و رهبری کشور مستقیم و یا غیر مستقیم، خود و یا نمایندگان واقعی آنها، نقش کلیدی و اساسی داشته باشند. به همین لحاظ به پشنهاد مستقیم آقای آستاد برهان الدین "ربانی"، قبل از مهاجرت اش به کشور پاکستان، مبنی به سهمگیری در کودتا علیه نظام آقای محمد داود - نه گفت. به همین ترتیب پیشنهاد حزب دموکراتیک خلق را، از طریق آقای غلام دستگیر "پنجشیری" برای سرنگونی رژیم محمد داود خان از طریق کودتا رد کرد.

"اکه" عمل کودتا را توطئۀ بیش نمی دانیست و هرعمل اجتماعی بزرگ را در غیاب مردم کشور مردود می شمرد. نتیجه کودتاهای 26 سرطان، 7 ثور و کودتاهایی نافرجام دیگر توام با نادیده گرفتن نقش مردم و دیدگاه آنها، در تحولات و سرنوشت خویش و کشور شان، به اثبات رسانید که جز نقش مردم، چنگ زدن به کودتا و کودتاها، راهی اثبات شدۀ بوده به سوی خطا.

به همین منظور و از بابت نقش آگاهانه و اهمیت سهمگیری مردم در تحولات و دیگرگونی های کشور، "اکه" در سالهای (1349 و 1350 خ)، برای آگاهی بخشی و سمتدهی مردمان زحمتکش کشور، پیشنهادی را مطرح ساخت وبه انگشت شمار از شایسته ترین شاگردانش، توصیه نمود آماده کار در میان مردم، به خصوص دهقانان باشند و بحیث حرفه، در این راستا گام بردارند. عده ای شایسته ها، نظر به توصیه "اکه" و تصمیم مسئولین وقت، ترک تحصیل کردند و در این راه گام برداشتند.

اما حاکمیت های ایدیولوژیک تک حزبی، تک قومی، عقبگرا، تحجر پسند و انحصارگر یکی بعد  دیگری در تبانی با قدرتهای منطقه و جهان، حاکم بر سرنوشت مردم و کشور شدند، هیچ یک توجه به منافع مردم و دیدگاه های آنها نکردند و در پهلوی بسا جفاکاری و خرابکاری ها - در نهایت به روند رشد طبیعی اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی جامعه عمیقاً صدمه جبران ناپذیر وارد گردید و همه چیز را از مسیر اصلی اش منحرف ساخت و در نتیجه افغانستان را به جهنم روی زمین مبدل گردانیدند.

 

پنجم – "اکه" بر خلاف سیاستمداران وقت خویش، با درنظرداشت ساختار سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی عقب ماندۀی افغانستان اعتقاد داشت، در چنین جامعۀ بی نهایت عقب مانده و  نامتجانس، طبعیتاً حزب واحد سراسری به وجود آمده نمی تواند، زیرا افغانستان کشوریست عقب نگهداشته شده و در گوشه گوشه این سرزمین ساختارهای متفاوتی از جمله اقتصاد و فرهنگ قبیلۀی، ماقبل فئودالی، فئودالی و پدیده های صادر شدۀی نو ظهور سرمایه داری خودنمایی می کند و حزب پدیده هست مربوط به نظام و سیستم سرمایه داری که در آن پدیده ها و زمینه های ملت - دولت و یا دولت - ملت بوجود می آید.

بدین لحاظ "اکه" اتحاد حلقات و تشکلهای سیاسی از مجموع نماینده گان بخشهای گوناگون زحمتکش کشور را، در چوکات جبهه بزرگ و سراسری افغانستان و از این طریق در جریان زندگی عملی گذار به سوی ایجاد حزب کلان و واحد را امر عملی می دانست و بس. به همین خاطر "محفل انتظار" را بنیاد گذاشت و مدت ها انتظار ماند.

دیده شد بی اعتنایی به خواستهای طبقات، اقشار و طیفهای مردم مختلف جامعه و پای فشاری به منافع گروهی، قشری، تک حزبی، تک قومی و تک ایدئولوژی توام با وابستگی به بیگانه ها، برای حفظ – تداوم و توسعه حاکمیت و یا تصاحب قدرت و فراموشی، منافع عمومی و بی اعتنایی به اهمیت جبهه متحد، عمیقاً مصیبت آفرین شد و هنوز که هنوز هست این مصیبت ناشی از سیاست انحصارگرای ها، وابستگی ها و مداخلات ادامه دارد.

قابل یا آوری می دانم، "اکه بدخشی" بنا به شرایط اختناق و استبداد رژیم ها، زندانی شدن پی هم  او در آن رژیمها و کوتاهی عمر، نتوانست دیدگاه ها و افکار خویش را، آنطوری که خود می خواست، به گوش مردمان داخل و خارج کشور برساند و در راه این آرمان نقد جان باخت. همچنان شاگردانش در جهت ترویج اندیشه ها و افکار "اکه" آنطوری که لازم بود و انتظار می رفت موفق نبودند. برعکس رقبا و حریفان داخلی و خارجی "اکه بدخشی" از یکطرف کم نبودند و از سوی با داشتن زمینه های گستردۀی مادی و امکانات وسیع تبلیغاتی، علیه او و اندیشه هایش، تبلیغات وارونه و تعبیر سوء کردند که عمیقاً اثر گذاشت، بدین لحاظ سایۀی غبار اثرات تبلیغات سوء آنها هنوز بر اندیشه ها و مسائل مطروحه "اکه" کم و نیم باقیست...

 

پایانی عمر و آخرین روزها زندگی "اکه بدخشی" را در زندان پلچرخی، چند چهره آگاه کشور تاجیکستان (اینجانب حدود دوازده سال در کشور تاجیکستان به عنوان مهاجر زیست داشتم)، که با حاکمیتهای 7 ثور و 6 جدی به عنوان مشاور و ترجمان با آن حکومت ها سرو کار داشتند، چنین میفهمانند، در آستانه هجوم قوت های نظامی شوروی به افغانستان، هیئت رهبری اتحاد جماهیر شوروی، یک یا چند نوبت با "بدخشی"  دیدار داشتند و از او دعوت به همکاری – دولت در حال عبور آقای ببرک "کارمل" میکنند، "بدخشی" برخلاف خواست و پیشنهاد آنها، نه گفته و به حقانیت اعتقادات و دیدگاه خویش پای فشرده و سرانجام جان می بازد. در دوام آن رهبری شوروی و حاکمیت بعد - شش جدی در افغانستان آرام نمی شینند و برای عملی ساختن سیاست حاکمیت تک حزبی هم مانند شوروی در جهت جابجایی عنصر مورد نظرشان در رهبری س.ا.ز.ا، " تلاش های دراز دامنی را انجام می دهند. این تلاشها به سازمان "بدخشی" درد سرهای را سبب می شود و مشکلاتی را بار می آورد، اما به هدف نهایی یعنی ادغام سازمان در حزب مورد نظر خویش دست نمی یابند.

"اکه بدخشی" گویا همزمان با جان باختن خویش به هموطنان خود پیام می فرستد و آن پیام را شاعر ارجمند و درد آشنائی، سالها بعد اینگونه به تصویر می کشد:

 

  اینک  آمد   کاروان  غیر،  چشمت   باز دار

 زشت و زیبایش  ببین اینش  مگیر آنش  بگیر

 علم وی تحصیل کن از مکر وی دوری گزین  

 چشم  بکشا  گوش  بر  الفاظ   بیجایش   مگیر

 این   کتاب  عصر  ما باشد   معمای   شگفت  

 هوش کن این درس دشوار است آسانش  مگیر

 

در فرجام از برگزار کنندگان روز همایش و بخصوص از آنانکه در عقب صحنه همکاری خوب مالی داشتند و یا برای خطاطی، خط نویسی، دیزاین فوتوهای "اکه"، سر براه سازی و تنظیم محفل و بسا مسایل دیگر زحمت زیاد کشیدند و عرق ریزاندند، من هم به نوبه خود قدردانی می نمایم. همچنان از این که اسم کسانی از جمله آقای دکتر "راسخ" ثبت فهرست سخنرانان نبود و در ضمن بنا به محدودیت زمانی پروگرام، به تعداد از مهمانان که آمادۀ سخنرانی بودند فرصت می اثر نشد و یا فرصت اندک بود، از اینکه در گوشۀی از تدارک همایش سهم و حصه داشتم شخصاٌ معذرت می خواهم.

 

شاد، توانا و پویا باشید.







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

قیام الدین 08.02.2015 - 04:02

  (صدورحکم- بدون پرسش و درغیاب متهم) محترم آقای محمد امان مقیم شهرتورنتوی کشورکانادا، سلام واحترام تقدیم، کامگارباشید.شما پیرامون نوشتۀی اینجانب زیرعنوان (متن سخنرانی...) یادداشتی نوشتید. اندکی مشکلی املا داشت، نشانی گردید. برای روشن شدن مطالب مورد نظر شما چند پاراگراف می نویسم، تا اندکی ذهن شما روشن گردد. و اینک متن نبشته شما : "سلام خدمتی اکه قیام تقدیم میدارم شناخت بنده درمورد شخسیت (شخصیت) شهید بدخشی به چی اندازه است درجای خود میگذاریم وازنوشتی شما چنین دریافتم که شهید بدخشی نه تهنا (نه تنها) یک رهبرخردمند٬توانا وآگا ازگشور (کشور) ومردمش ومهربان بلکه یک انسان دلسوز ومهربان نسبت به شاگردان وسایراقشاری جامعه بوده.بنأ (بنااً) احترام وارج گذاشتن به چنین شخصیت فرض است.بنده افتخاراشترک (اشتراک) درهمایش سی و پنجمین سالگی شهادت ایشانرا داشتم.اما باتاسف شما بخود زحمت ندادید تا به تورانتو تشریف بیاورد (بیاورید) ومریضی را بهانه قراردادید.که باین (با این) کارتان صذاقتت (صداقتت) وفادریتانرا نسبت به استاد شهید تان ومکتب آنه (آن) شهید زیری (زیر) سوال بردید. می خوام قبل ازپرداختن به اصل موضوع، دومثال دیگر ازکارکردهای"اکه بدخشی"را برای شخصی خودت بنویسم:1- دوران حاکمیت محمد ظاهر پادشاه افغانستان، زمان اوج مظاهرات و متینکهای شهر کابل را میگویم.در لحظۀ پایانی یکی ازمتینگها وطبق معمول در"پارک زرنگار" صورت گرفته بود، یک تن ازچهره های معروف جناح پرچم مربوط، آقای "کارمل"(بعدها درمقام های حزبی و سه دوره حاکمیت دولتی"رژیمهای 7 ثور، 6 جدی وپلینوم 18حزب"درداخل وخارج کشور وظایف بالایی داشت،ایشان هنوزحیات دارد) به روی "اکه بدخشی" قفاق زد.چند تن از شاگردان خونگرم آن روزگار"اکه" خواستند تا عمل بالمثل انجام دهند،یعنی به روی آقای "کارمل"سلی زنند،"بدخشی" مانع شده و گفته هست،مسئله سیاسی و قضیه کشور با سلی وقفاق حل شدنی نیست، پی کارخود شوید.ازاین حادثه وحرکت،خیلی ازپیشکسوتان حلقات سیاسی بازماندۀی آن زمان آگاه اند... 2- دربهارسال 1353خ، مانند سالهای قبل،تعدادی ازحرفۀی های"سازمان بدخشی" (در"متن سخنرانی..." تذکر در باره داده شده) به نوبت به مناطق ساحه فعالیت سازمان،ازجمله به بدخشان غرض سروی محیط، فعالیتهای آموزشهای تیوریک درعرصه های سیاسی، تشکیلاتی، تربیه وجذب دهقانان، تمرینات نظامی... سفرهای دورانی و نوبتی داشتند.یکی از قرارگاه اصلی شان درفیض آباد، خانه پدری من بود (تعدادی از وطندارانم درشهرتورنتو،ازجمله عبدالطیف همسایۀی سالهایی گذشته ما خوب میدانند) این بار گروپی با رهبری جوانمرد ونازنین، چریک لایق وعیاری دوست داشتنی،روانشاد عبدالحفیظ " آهنگرپور" با مستعارسازمانی "عبدالله"،با ترکیب"گلاب"(هردو را رژیم 7 ثوربه تیربست)،عبدالبصیربا مستعار"بدروز" برادرآهنگرپور(زنده وزندگی مستانۀی دارد،"عبدالجلیل آهنگر"پدرشان را سلاح بدوشان مجاهد نما (نه مجاهد)،درداخل کجاوه بستند واز بلندی کوهی لولش دادند،درنتیجه به شهادت رسید.به همین ترتیب قصد ترور"بدروز" را داشتند،موصوف فرارکرد وچند سالی را درپلچرخی،زندان زمان رژیم آقای"کارمل"همراه با بسیاری ازجمله آقای شفیع "عیار" سپری کرد) باختم وظیفه،هرسه یکجا باعبدالطیف با نام مستعار تشکیلاتی "ستار"بعدها با تخلص"پدرام"،از فیض آباد قصد سفرکابل را کردند.درعرض راه بین فیض آباد و ولسوالی کشم،مشکلی رخ داد؟ ودرشهر مشهد ولسوالی کشم دستگیرشدند.با هدایت آقای تاج محمد "وردک" والی وقت بدخشان (دشمن آنزمان "سازا") به شهر فیض آباد انتقال یافتند."پدرام" قبلاً ازبابتی تحت تعقیب پلیس قرارداشت وسه تن (عبدالله، گلاب و بدروز) خود را درتحقیقات خریداران حیوانات (جلاب) معرفی کردند (درآن وقت عمدتاً خریداران حیوانات ازولسوالی پنجشیر به بدخشان دررفت وآمد بودند) تا ردپا گم کرده باشند ("عبدالله" مانند تعدادی ازحرفۀی های کتگوری اول،همیش تفنگچه کمری با خود حمل می کرد،درداخل قومندانی امینه ولسوالی کشم تفنگچه اش را به شخصی با تخلص "باور" یکی ازهمسایه های من به شیوه خاص امانت میدهد و مامورموصوف (باور) موضوع را مخفی نگاه می دارد ومدتی بعد ازطریق من،امانتی را به تشکیلات بدخشان سازمان می سپارد) استخبارات و پولیس درجریان تحقیقات متواتر،به رد پای آنها دست نمی یابند وتشکیلات سازمان دربدخشان باایشان در تماس دایم است... "آکه" ازطریق تشکیلات "سازمان" دربدخشان ازحادثه مذکورآگاه است.همزمان میداند "گلاب" رابطۀی خویشاوندی بامحترم آقای عبدالهادی "کریم" دارد و ازآشنائی ودوستی آقای "کریم" با والی بدخشان نیزواقف است."اکه" با آقای"کریم" به مشاوره می نشیند و چه باید کرد را مطرح می دارند؟ درنتیجه آقای"کریم" فیض آباد می رود تا سه تن را رها سازد.والی ازآقای"کریم" پذیرایی گرم میکند (مثل اینکه رفاقت خوبی داشتند)...صحبت آغاز می گردد تا سه تن رها گردند.والی ولایت میگوید این سه تن مشکوک اند، آقای"کریم" ضمانت می کند،والی صرف آماده رهایی "گلاب"می شود وبس.آقای"کریم" تاکید بررهایی سه تن دارد واضافه میکند این نامردی خواهد بود، خویشاوندم را با خود بردارم ویارانش را بگذارم مصلحت نیست،دراین صورت مردم محل مرا چه خواهند گفت و به دوستی تو ومن شک خواهند کرد.اگرموافق نیستید خیر،بگزار" گلاب" هم با دو اندیوال خویش درزندان باشد." پور افغانی" آقای "وردک" تورمی خورد به پاس دوستی که دارند، دست سه تن رابه دست آقای"کریم"میدهد وهرچهارتن کابل میرسند.آقای"کریم" سرفرازانه، دستان سه تن را به دست "بدخشی" می دهد ومیگوید این هم اجرائی وظیفه من. چه زیبا وصفا هست دنیایی عیاری، جوانمردی، حتی والی رژیم را به تمکین وا می دارد، تا پاس یاری و دوستی را نگاه دارد... اینک اصل موضوع برگزاری"همایش برای"بدخشی" از اینجا آغازمیشود.باجمعی یاران ازچهارشهر(تورنتو،کچینر،هیملتون ولندن) بخاطرمشاوره برای همایش که از آن یاد کردید(به ابتکار چند تن از دوستان شهر تورنتو) به عنوان رهروان "بدخشی"، "کمیسیون تدارک..." ایجاد گردید و کاری های دیگری برای محفل 35 سالگی ..."بدخشی"تدارک دیده شد و کارهای سربراه گردید.اینجانب با سایر اعضای کمیسیون تدارک،هم گام حرکت وعمل کردیم.درشش جلسه مقدماتی وکمیسیون تدارک بدون غیرحاضری پی هم ومسلسل اشتراک داشتم،ازجمله چهارمرتبه درشهر تورنتو(به استثنایی یکی،درخانه تاش محمد"معلم"،متباقی همه دررستورانت با مصرف هریک اشتراک کننده ها)،یکی آن درشهرکیم بریج،به مهمانی داری آقای محمد نسیم ودیگری درشهرلندن بامهمانداری اینجانب دایرگردید.درهمه نشستها سهم فعال داشتم،به گمانم درپهلوی چند تن فعالترها، نقش کلیدی و محوری داشتم.... باتاسف دردو نشست آخری و روزهمایش بنا به مریضی(کمیسیون آگاه است) ونظربه توصیۀ جدی داکترمعالج اشتراک کرده نتوانستم.اما وظایف خویش را الی روز برگزاری همایش انجام دادم.شب قبل ازروزمحفل،مجدداً به آنانیکه کارتهای دعوت را برای شان سپرده بودم و به آنانیکه بنا به دلایلی ازجمله، فاصله راه نتوانسته بودم، کارت را مستقیم برایشان برسانم (به موقع ازطریق تلفون قبلاً آگاه شان کرده بودم) دوباره خود و با کمک فرزندم، تماس کوتاه تیلفونی برقرارکردم، تا فراموش نکرده باشند،ازجمله با دوستان دورۀ زنده گی مشترکم درکشورتاجیکستان،آقایان حمیدخان وحامدخان.همچنان در روزمحفل با قرار قبلی که بامحترم بصیراحمد"دولت آبادی"داشتم،تایکجا تورنتو،جهت اشتراک درمحفل سفرمشترک داشته باشیم.بدبختانه درآن روزنتوانستم سفرکنم،برای اجرائی وظیفه وعملی ساختن قول وقرارخویش،از فرزند بزرگم تقاضا کردم تا آقای "دولت آبادی" را درتورنتو به محفل برساند (با داشتن کارجدی و گذاشتن) خدا خیرش دهد که بدون چون وچرا، درخدمت آقای "دولت آبادی" قرار گرفت و وظیفه انجام داد. کمیسیون تدارک 35مین سالگشت محمدطاهر"بدخشی"به اساس فیصلۀ، قبلی خویش،میبایست به بررسی کارکردخود(کمیسیون) وارزیابی روزهمایش می پرداخت(آن وقت سهم من درپهلوی سایرین درتدارک برگزاری همایش روشن ترمیگردید.درآنصورت،ازجمله ذهن همچون شما هموطنم صیقل میگردید) کمیسیون با وجود گذشت بیش ازیک ماه، دراین راستا تا هنوزگامی برنداشته و گزارش رسمی نداشته است.شاید افرادی بنا به علایق شخصی وسلیقۀ خود گزارش کرده باشند، به هیچ وجه جنبۀ رسمی ندارد.کمیسیون تدارک شاید بنابه مصروفیتهای شخصی برخی اعضای خویش تا حال نتوانسته اجلاس خود را دایرنماید ووظیفۀ پایانی خویش راهمانا ارزیابی کارکرد کمیسیون تدارک،ارزیابی روزهمایش وحاصل تجربه آنها را به انجام برساند وهمزمان ختم کار رسمی خود را اعلان میکرد،تا هنوزچنین نشده است.به نظرمن چه بهترمابقی اعضای کمیسیون که فرصت زمانی دارند،دراین راستا دست به کارشوند،دراین صورت ارزیابی ونتایج آن به علاقمندان ازجمله شما "محمد امان"،رسانیده خواهدشد. محمدامان جان،پیدایش سوال یاسوالها ونکوشیدن، برای دریافت پاسخ آنها،همچنان بروزحس شکاکیت وعدم دفع آن،دردیست جانکاه،دربارۀ این دو پدیده که خود مریضی است و جنبۀ روانی نیزدارند(صحبت من روی آن نیست)،صرف چندمثال عملی که با دو پدیده متذکره،هم پیوندی دارند وازقماش پیشرفته ترآنها می باشند، با شما درمیان میگذارم، خوب درمورد دقت کنید.دروطن من وتو،شماری را دریک مرحلۀ زنده گی سرزمین ما،به جرم داشتن ریش وخواندن نماز،بانامهای اشرار،یامجاهد به تیربستند...درمرحلۀی دیگرشماری را برای نداشتن ریش تحت نام کمونیست،کافر وهمکار روس ودولت کشتند... درمنطقۀ ارگوی بدخشان (درآن حادثۀ آب باریک رخ داد) چون بیشترمردم آنجا کوسه ریش اند،مدتها دره وتازیانه خوردند، پرسیدن ریشهایتان کجاست؟... زمانی دیگرشماری راغیرمسلمان وغیرخودی گفته سرشان را ازتن جدا ساختند وبا سران بریده آنها فتبال کردند..."با سر بریدۀ ماعید قربان میکنند".همچنان شماری ازژورنالیستهای ما را به جرم جاسوسی حلال کردند... همین اکنون درگوشۀی ازسرزمین خاکی ملک خداوند چه میگذرد،آیا می دانی؟ آنانیکه "کلمه طیبه"میخوانند،نماز برپا میدارند،به اتهام نا مسلمانی گردن می برند،زن وفرزند شان را به عنوان کنیز وغلام اسیرمی گیرند،تجاوزبه آنان راحلال حکم کردند وبسیاری را به فروش رساندند.آنهم دردهه دوم قرن 21.به همین ترتیب،اینهم چند نمونۀی از خبرهای تکاندهنده ودلخراش سرزمین ستم آباد ما،محمدامان دقت کن،تجاوز پدربه دختر،تجاوزبرادر برخواهر.تجاوز فرزند به مادر،تجاوز برکودکان شیرخواره و...همچنان پدرومادری شک دارد،فرزند اش ازاو باشند و برعکس.این روند ومسیر سخت جانکاه است.اینکه "قیام"بهانه کرده و درمحفل "اکه" اشتراک نورزیده، یعنی چه ؟ چشمهایت را خوب بازکن وجهان رابه دقت بنگر. گیرم که همه عیب و هجابم گویند - ازمن چه ز دود/ گیرم که همه راه ثنایم پویند - برمن چه فزود/ آن شاخ شکوفه در چمن می خندد - بی محنت کس/ گلهای بهار از زمین می رویند- بی گفت و شنود (خلیلی) "امان"، من ازنوجوانی در راه که فعلاً روانم، گام گذاشتم،خیلی نترس وحال آگاهانه تراز قبل.درحاکمیت محمد ظاهر،زندانی شدم،از مکتب اخراج ام کردند،باگذشت ایام تحت فشارروان مردم محیط،حاکمیت مجبورشد تا تصمیم عوض کند،یعنی مکتب بخوانم اما درتبعید خارج از زادگاه ام (خارج ازولایت بدخشان) درحاکمیتهای،آقایان"ظاهر"،"محمد داود"،"تره کی"،"امین"،"کارمل" وآغاز"نجیب زندانی شدم،مجموعاً 13مرتبه،آخرین بارمحکمه اختصاصی با ریاست قاضی آقای محمد کریم"شادان"درزمان آقای"کارمل"،آنهم طورغیابی(مثل محکمه شما- محمد امان) پنج سال محکوم به حبس تنفیذی ام کردند.همچنان دومرتبه جریمه نقدی (حرفهای دیگری...) درآخیر،درفهرست حدوداً 150 نفری،نام من هم شامل آن فهرستی بود،تا درحکومت سال 1372خ کشته شویم،ازجمله استاد"فکرت"شامل لیست به شهادت رسید،متباقی متواری شدند وسرنوشت من با خانواده ام به تاجیکستان کشید... همه را برای "راه و رسمی" که "بدخشی" مطرح کرده بود با دل وجان به پیشوازش رفتم. صد درصد می دانم "راه رفته ام" درست است و به این امر نیز واقف بودم وهستم، که تحقق آن درجامعه افغاستان ستم آباد به نسل اندرنسل نیازاست.این را باید بگویم درگذشته ازاین بابت هیچ چیزی ازدنیای مادی نصیبم نشده و خوب میدانم بعد ازاین هم چیزی ازدنیای مادیات نصیبم نمیشود،اما پای معنویت مطرح است وبس.من شیفتۀ قواره "اکه بدخشی" یا خانواده وغیره،غیره آن مرد خرد نبودم ونیستم،بلکه اعتقادات ودیدگاه های انسانی او که،بی تاثیردرحل مشکلات افغانستان ومنطقه نیست،درضمن زنده گی عملی اوالگوی از انسانی تمام"عیار"سرزمین،من است(دیگرانی که چنین بودند و چنین کردند،درد ورنج کشیدند،آنها را نیز می ستایم،صرف نظرازاینکه به کدام قوم، قبیله، سمت،مکتب مربوط است و بکدام زبان تکلم دارد، سرم قربانشان راه ایشان، من الگوی با وقاردرصف جهاد،حزب ودولتهای دیروزوامروزی،سازمانها واحزب مختلف دیروز و امروز وشخصیتهای مستقل را می شناسم، برای هریک ایشان سلام وتعظیم دارم) اگربدانم،راه من صحیح نیست،ترک موضع میکنم و بر راه رفته خود خط بطلان میکشم،اما بازمیگویم، به درستی راه انتخاب کرده ام عمیق باوردارم.

محمد امان ازشهر تورنتو.04.02.2015 - 23:18

 سلام خدمتی اکه قیام تقدیم میدارم.شناخت بنده درمورد شخسیت شهید بدخشی به چی اندازه است درجای خود میگذاریم وازنوشتی شما چنین دریافتم که شهید بدخشی نه تهنا یک رهبر خردمند٬توانا وآگا از گشور ومردمش بلکه یک انسان دلسوز ومهربان نسبت به شاگردان وسایر اقشاری جامعه بوده.بنأ احترام وارج گذاشتن به چنین شخصیت فرض است.بنده افتخار اشترک درهمایش سی و پنجمین سالگی شهادت ایشانرا داشتم. اما باتاسف شما بخود زحمت ندادید تا به تورانتو تشریف بیاورد ومریضی را بهانه قرار دادید .که باین کارتان صذاقتت وفادریتانرا نسبت به استاد شهید تان ومکتب آنه شهید زیری سوال بردید.

قیام الدین 03.02.2015 - 03:59

  درد دل و پاسخ با دوست دیرآشنا. محترم آقای ع.م. "اسکندری" احترام و سلام تقدیم. چون در این روزها سر و کارم با کلینیک و دکتر است و کامپیوتر را به موقع باز نکردم، بدین لحاظ چشمم دیرتر به یادداشت شما خورد و آن را به موقع مطالعه نکردم، از این بابت معذرت میخواهم. شما در نبشتۀ خویش تاکید بر ضرورت بیان حقایق و انتقال تجارب منحیث تجربه و در مواردی طالب گذر از گنگی متن و ارائه اسناد از برای آخرین پاراگراف نوشته اینجانب شده اید. متشکرم که یادداشتهای پراگنده ام را گاهی مرور می کنید. توضیح چند نکته در ارتباط با گوشۀ از متن یادداشت شما: راستی من در ادامۀ نوشته هایی در خراسان زمین، زیر عنوان "7 ثور و 8 ثور را خوب بیاد دارم" که هفت بخش آن به نشر رسیده و بازبینی مجدد را می طلبند، با ختم بخشهای هشتم و نهم، به خیلی مسائلی که در آنها مستقیم اشتراک داشتم و چشمدیدهایم می باشد و یا از زبان شخصیتهای قابل حساب و باور که با تأسف بسیاریها در قید حیات نیستند و تعدادی شکر هنوز نفس می کشند، نیت دارم مرحله به مرحله در اختیار علاقمندان قرار دهم. اگر حیات باقی بود الی ختم کار نوشته، مسائل مختلف و لازمی را تا آن زمان خواهم نوشت و با خوانندگان شریک می سازم. البته در این زمینه از نخبگان روزگار از جمله شما کمک خواهم جست. چرا از جمله شما، ع.م "اسکندری" بنا به چند دلیل: - شما تجربه بیش از یک دهه فعالیت در تشکیلات "اکه" را دارید، هم آموختید وهم آموزاندید. – مرحلۀ خطرناک زندگی در زندان پلچرخی را الی 16 جدی 1358 خ مانند خیلی کسانی دیگر سپری کردید. – در شرایط بسیار حساس (نقطه حیات و ممات) جایگاۀ تبادل نظر و ارائه دیدگاه های خویش را در نشستهای دوامدار رهبری و محدود از کدرها وقت سازمان، بعد از 6 جدی 1358 الی جوزا 1359 خ داشتید. - بعد از آن تجربه عضویت در حزب حاکم و کار در ارگانهای اساس دولت پس از 6 جدی را، چه در داخل کشور و خارج از آن و تجارب ایجاد کانون دموکراتها و همچنان کنگره ملی ... و از تجارب فعالیتهای سیاسی و فرهنگی برخوردارید به گفته مردان خرد و پیران عصا به دست، سردی و گرمی روزگار را خیلی چشیدید و همزمان شصت سالگی عمر عزیزتان را مبارک میگویم. دیدار کوتاه : شما چند سال قبل کانادا آمدید، تصادفاً در شهر تورنتو با هم دیدیم و شبی را با چند دوست در خانه من در شهرک لندن یکجا گذراندیم. شما در لحظات پایانی سفر و خداحافظی نزدیک موتر حامل خویش، در پهلوی اینکه بر اصل یکی شدن عناصر و حلقات پراکندۀ دلسوز کشور، به خصوص یاران سابق اشارۀ داشتید و من در اصول طرح را صحه گذاشتم، اما شما پیشنهاد مرا - به بحث روی زندگی دیروز هر یک مان را ضیاع وقت و در ضمن حرکت محاکماتی تلقی کردید و مرور به گذشته را منتفی دانستید.... اکنون که به انتقال تجارب سالهای قبل تأکید دارید – بسیار خرسندم. به تأیید پیشنهاد فعلی شما مبنی بر انتقال تجارب از گذشته ها با نخبگانی چند که دعوی هم رکابی با "اکه" را بر حق دارند در تماس هستم و اگر لطفی کنند. حتی این مسئله را در کمیسیون کار تدارک محفل 35 سالگی "اکه"، در کشور کانادا اینطور مطرح کردم : ... ما نیاز به پیام و مقالات تکراری و کلیشۀی شخصیتهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی کشور خود نداریم، چه بهتر ما نقاط گنگ، پنهان و نا روشن را که خود و جامعه ما به روشنگری در زمینه به گونه های متفاوت نیاز داریم و نخبگان ما به تناسبی در زمینه خوب آگاه اند، با ارائۀی سوالات مشخص با ایشان از جمله، با آقایان محبوب الله "کوشانی"، محمد بشیر "بغلانی"، محمد اسحاق "کاوه"، سلطان علی "کشتمند"، استاد سمندر"غوریانی"، استاد واصف "باختری"، استاد رهنورد "زریاب"، استاد عنایت الله " شهرانی" ... و غیره (در آینده من جمله شما و دیگران شکر خداوند که کم نیستند) مطرح سازیم. پیشنهاد پذیرفته شده و سوالات به تصویب رسید. از اینکه سوالات به همه بزرگ مردان رسید یا نه، مئسولین بخش پاسخ خواهند داد. اینقدر اطلاع دارم که ذوات آتی هر یک: آقایان باختری، غوریانی، شهرانی و کوشانی با گونۀی تحریری و صوتی جواب ارائه داشتند، از مابقی نخبکان یاد شده تا هنوز آگاه نیم، آیا سوالات برای ایشان سپرده شد و یا خیر و جواب آنها چه بود. این مسئله را برای درک رمز و راز گذشته ها در آینده به شیوه دیگر مطرح خواهیم کرد و پیگیر آن خواهیم بود، تا از بزرگانی که هنوز حیات دارند فیض برده باشیم، نشود خدای نا خواسته تجارب (مثبت - منفی، خوبی ها – بدی ها، فرصت ها - عدم فرصت ها، خطاها، مشکلات، دست آوردها، تشخیص صادقین - خائنین و ناگزیری ها ...) به نسل امروز انتقال نیابد و دین در این زمینه ادا نگردد. اصل پرسش و طلب شما: برای گذر از گنگی و ارائه اسناد در مورد پاراگراف مورد نظر شما لازم می دانم، پاراگراف مذکور را اینجا انتقال دهم: (پایانی عمر و آخرین روزها زندگی "اکه بدخشی" را در زندان پلچرخی، چند چهره آگاه کشور تاجیکستان (اینجانب حدود دوازده سال در کشور تاجیکستان به عنوان مهاجر زیست داشتم)، که با حاکمیتهای 7 ثور و 6 جدی به عنوان مشاور و یا ترجمان با آن حکومت ها سرو کار داشتند، چنین میفهمانند. در آستانه هجوم قوت های نظامی شوروی به افغانستان (زمان حاکمیت صد روزۀی حفیظ الله "امین")، هیئت رهبری اتحاد جماهیر شوروی، یک یا چند نوبت با "بدخشی" دیدار داشتند و از او دعوت به همکاری – دولت در حال عبور آقای ببرک "کارمل" می کنند، "بدخشی" برخلاف خواست و پیشنهاد آنها، نه گفته و به حقانیت اعتقادات و دیدگاه خویش پای فشرده و سرانجام جان می بازد. در دوام آن رهبری شوروی و حاکمیت بعد - شش جدی در افغانستان آرام نمی شینند و برای عملی ساختن سیاست حاکمیت تک حزبی هم مانند شوروی در جهت جابجایی عنصر مورد نظرشان در رهبری س.ا.ز.ا، " تلاش های دراز دامنی را انجام می دهند. این تلاشها به سازمان "بدخشی" درد سرهای را سبب می شود و مشکلاتی را بار می آورد، اما به هدف نهایی یعنی ادغام سازمان در حزب مورد نظر خویش دست نمی یابند.) پاسخ با یک مقدمه کوتاه: شما دوست عزیز، از من بهتر می دانید که قدرت های استعماری، دولتهای استبدادی، استخباراتها... و حلقات فاشیستی – شوونیستی و... و ایادی آنها در طول تاریخ برای اهداف نامقدس و آزمندانه خویش از هیچ نوع نیرنگ، تزویر وتطمیع، سربازگیری از داخل و سرکوب از بیرون، بکار گیری افراد نفوذی، زندانی ساختن، کشتن، فشار بالای خانواده ها، نسل کشی و و دریغ نکردند. سراسر پروسه تاریخ بشریت از جمله جامعه ما شاهد چنین رویداداهای تلخ می باشد. من خود شاهد افراد نفوذی در داخل سازمان "اکه" در زمان حیات اش بودم، همچنان بنا به دلایل مختلف از بدنه های مختلف سازمان در چند مرحله سرباز گیری فردی و گروهی صورت گرفت (به اینجانب در چند نوبت پیشنهاد این و آن را زمام داران محلی مطرح ساختند نتیجه نداد، خانواده ام را بار بار عذاب دادند و برایشان درد آفریدند مانند بسیاری از خانواده های دیگر) همیش سازمان [سازا] را گاهی از درون و زمانی از بیرون ضربت زدند، در درون اختلاف آفریدند ومصروف ساختند و با نیروهای ملی و وطن دوست دیگر نیز چنین کردند، ما هم کمبودهای داشتیم از نقاط ضعف ما استفادۀ بلند کردند. در مقابل شما - شماری از شاگردان "اکه بدخشی" و مردان دیگری این سرزمین را می شناسید، در زیر شکنجه جلادان نظام ها و رژیمهای گوناگون، حتی نام خود را به زبان نیاوردند و کسانی را هم سراغ داریم که حرف و کلام نگفتند. مسنتطقین گفتند لال اند، در این سرزمین ستم آباد بنام افغانستان ما، چنین مردمانی کم نبودند و حتی بیشماری را بدون پرسش و پاسخ سر به نیست کردند. در بخش خاطرات خویش چیزهایی را خواهم نوشت و بعضی ها شاید حیرت کنند، که چنین چیزی در سرزمین من بنام افغانستان صورت گرفته و شماری از مربوطین شکنجه گران و بیدادگران، باور نخواهند کرد، که حزب من و تنظیم من چنین کاری کرده باشد. اما صورت گرفته. با حوصله مندی منتظر ارائه اسناد چنین رویدادها در آینده باشید. دوست من، در زیر مطلب را مطالعه می کنید که من از آنچه که به تکرار شنیده ام، همه اینجا تحریر نشده، بلکه گوشۀی از شنیده گی های من انعکاس یافته است. می توان بسیار چیزها را از این متن یافت (اگر در خانه کس است، یک حرف بس است) می دانیم آنچه در محافل کوچک و خودمانی و در حالات خاص گفته می شود، آن را به تحریر در نمی آورند و اسناد قبل از وقت نمی دهند (اما با گذشت ایام استخبارات چیزهای را طبق معمول برون خواهند داد)، بنااً به زمان نیاز است. اینکه با خواننده محترم می گویم و می نویسم، چند تن چیز فهم های تاجکستانی چیزهای گفتند و به گونۀی میفهمانند گپ از چه قرار است، به نظر من همین کافیست. آقای "اسکندری"، اکنون توجه شما را به نوشتۀ یک تن از آگاهان کشور تاجکستان جلب می نمایم، شما کمی با دقت - متن زیر را مطالعه فرمایند. آقای پروفیسور خدای نظر "عصازاده"، در صحیفه 64 یادنامه بیست سالگی شهادت "اکه بدخشی" چنین می نگارد: "...در شناختی بواسطه "طاهر بدخشی" بنده از گفته های کسانی که تا جایی شاهد حوادث مبنی بر قتل رسانی "بدخشی" بودند و کسانی هم که در سیستم "شعبه سری اطلاعات شوروی" و آن نظامیان "عامیانه پوش" که بنده به حکم تقدیر با آنها سر و کار داشتم یا درست ترش آنان داشتند، می دانستم تا زمانی که امین، طاهر را با خونش آغشته ساخت کدام صحبتی میان آنان صورت گرفته بود. "امین" خیلی خوب "طاهر" را می شناخت و هم به قدرت و توانایی و شهرت او میان طبقه ی زحمتکش قایل بود و آن ایام - آن "سرور ناتوان بین" افغانستان آرزو داشت که "طاهر" از سیاست ایشان جانبداری کند، از مقصد و مرام و نیت های خویش که با شاگردانش مطرح ساخته بود دست بکشد و سوی "امینی ها" شعار جانبداری بلند نماید. زیرا تاریخ چنین اشخاص را بسیار به متن خویش جای داده است..." فکر میکنم خیلی واضح است. من چیزهای بیشتر وعمیقتر شنیدم و نمی توان آنها را اکنون گفت و نوشت، زیرا برخی از خوانندۀ گرامی، مانند ماتریالیستهای عینی گرا، حضور عینی می طلبند. اما آن مردانی که در جریان مسائل قراردارند، سند نمی دهند و همزمان در شرایط به خصوص حرفهای را از دهان بیرون می کشند و همزمان می طلبند، از نام من نگوید... در چنین حال و شرایط چه باید کرد. دور نمی رویم، از رویدادهای حیرت انگیز و بیان یکی از آن: من از برای چهره های که زمانی از بابت آن برخی را از روی ناآگاهی، به ناحق رنجاندم و یا آزرده ساختم (در حال که بعدها دانستم برحق بودند و نادم شدم، از زنده اش آسان که معذرت می خواهم، اما با آنانکه زنده نیستد چه چاره، جز در خلوت بگریم و بر فرق خود بزنم. اگر دیروز با افراد و حلقات خاص گفتم، امروز می نویسم) از جمله یکی در مصاحبۀ تلویزیونی در مورد چگونه وکیل پارلمان شدن اش و بسا مسائل دیگر چیزهای گفت، قریب بود در زمین فرو روم و یا بال بکشم، در حال که من صد در صد درجریان هستم وسربراه سازی همچون مسائل را از جمله من به عهده داشتم و شمار دیگری از هم قطارانم مطلع و در جریان اند. میشود انسان اینقدر دیده درا شود و به چشم خود ومردم اش خاک زند. به موقع به تفصیل در همچون مسائل خواهم پرداخت و حتا چیزهای دیگری، انسان به حیرت می افتد، آدمی که شکل و شمایل اش انسان - اما عمل و کرداراش - شی دیگر. وقتی چنین است، دست یافتن به حقائق کار آسانی نیست و اسناد تحریری از مخزن استخبارات در جایش. در چنین حالات آگاهی، شم سیاسی، هوشیاری لازم نیاز است و بس، در غیر آن " تا در جهان احمق هست، مفلس در نمیماند"، دنباله این رویدادها و بیان آنها دراز است هنوز. با عرض حرمت. قیام الدین "قیام"

ع.م.اسکندری30.01.2015 - 13:46

 دوست عزیزم پهلوان قیام را عرض سلام و ارادت میکنم. خوشحالم که شما منحیث یکی از پیش کسوتان "محفل انتظار" دیدگاه هایتان را با صراحت می نویسید. اکثر دوستان به عوض آنکه انجه را خود میدانند و یا شاهد بوده اند بگویند و یا بنویسند به بررسی تاریخ و یا مناسبات اجتماعی ان زمان می پردازند. من نمیگویم که این کار نادرست است ولی باید بیش از هر جیز دیگری انجه راباید نوشت که شاهدش بوده ایم. ما مسئولیت داریم تا نسل بعدی را از تجارب خود اگاه سازیم. هم مشکلات ما را بداند، هم خطاهای ما را وهم موفقیتها و دست آوردهای ما را در آن زمانیکه اکنون گذشته است تا در سایه آن تجارب راه درست راه رفتن و سیاست کردن را بدانند.تفسیر تاریخ را به جامعه شناسان و تاریخ نویسان باید گذاشت. نوشتهء کنونی شما مثل سابق برایم جالب و آموزنده بود ولی در مورد پاراگراف پایانی اش خیلی گنگ به نظرم رسید.من در مورد تبصره نمیکنم امیدوارم در هردو مورد هم در مورد تلاش مقامات شوروی برای اقناع اکه وهم در مورد جابجایی ان "عنصر مورد نظرشان " در رهبری سازا توضیح بفرمائید.اگر دلایل و اسنادی در زمینه داشته باشید. این کار بزرگ و یک دین است که صریح بگوئید تا دیگران هم بدانند. با سلام و درود مجددع.م.اسکندری
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



قیام الدین قیام