مصاحبۀ اختصاصی با شهید استادبرهان الدین ربانی
۱۰ دلو (بهمن) ۱۳۹۳
مصاحبۀ اختصاصی با شهید استادبرهان الدین ربانی رئیس جمهور پیشین و رهبر اسبق جمعیت اسلامی افغانستان
این مصاحبه را من جهت نگارش"کتاب امریکا در افغانستان" روز هژدهم حوت 1383 خورشیدی(8 مارچ 2005 میلادی)با مرحوم استاد ربانی در منزل قبلی شان واقع حصۀ اول خیرخانۀ شهر کابل انجام دادم. بخشی از این مصاحبه در کتاب مذکور در همان سال چاپ و منتشر شد، اینک متن کامل مصاحبه طی چند بخش در اختیار خوانندگان قرار داده می شود:
سوال:
رابطۀ دولت اسلامی تحت رهبری و ریاست شما و روابط جبهۀ متحد در دوران مقاومت علیه طالبان، با ایالات متحده امریکا چگونه بود؟
جواب:
این روابط برمیگردد به به قبل از دوران پیروزی مجاهدین و دوران مقاومت، قبل از اینکه ما داخل افغانستان بیاییم. به عقیدۀ من کشورهای که در دوران جهاد با مردم افغانستان و با مجاهدین رابطه داشتند و کمک میکردند، این کمک ها بر مبنای یک استراتیژی دوام دار نبود. هریک از این کشورها آجندای به خصوص خود را داشتند. وگپ زیاد آنها شاید در یک نقطه خلاصه می شد که به چه شکل خطر نظامی اتحاد شوروی را که به منافع آنها بسیار مضر بود دفع کنند یا کاهش دهند.
تا جاییکه به ایالات متحده امریکا ارتباط داشت دو مسئله را مورد توجه قرار میداد:
1- جنگ سرد که در مقابل شوروی با مصارف گزاف پیش میبرد
2- مشکل و عقدۀ شکست ویتنام که در ذهن امریکایی ها باقی مانده بود.
اما به ارتباط افغانستان، در ابتدا تصورشان این بود که درد سری به اتحاد شوروی بسازند. اینکه شوروی شکست بخورد و از هم بپاشد، این چیزها در ذهن شان نبود. بعد از اینکه حوادث انکشاف کرد و کم کم دنیا فهمید و جهاد در سطحی رسید که اتحاد شوروی دارد افغانستان را ترک میگوید، در آن وقت پالیسی خود را، پالیسی مقطعی خود را تقریباً تمام شده می پنداشتند. ما هم پالیسی مقطعی آنها را تمام شده فکر میکردیم. فکر میکردیم که دیگر هیچ لزومی ندارد که از افغانستان و از مردم افغانستان و از مقاومت و جهاد مردم افغانستان حمایت بدارند و به عنوان یک کمک اخلاقی در ذهن شان چیزی بوده باشد.
البته در دنیای که ما به سر میبریم کمک های اخلاقی و انسانی شاید بسیار محدود و به حیث یکی از قضایایی در جهان مطرح باشد. و حتی کمک های انسانی را که هم به عقیدۀ من در کشورهای آسیا، افریقا و کشورهای عقب مانده صورت می گیرد اکثراً کمک های بشردوستانه و انسان دوستانه نیست. شاید به سطح افراد، به سطح شخصیت ها و به سطح موسسات، انساندوستانه باشد. اما چه بسا از این کشورهای بزرگ هستند که در کمک های انسانی شان مصالح استخباراتی شان مطرح است. مصالح سیاسی و نظامی شان مطرح است. مصالح اقتصادی شان مطرح است. سرمایه گزاری را به همین شکل میکنند.
به این اساس به ارتباط افغانستان یکدم تغیراتی همزمان با اینکه ما به پیروزی رسیدیم از سوی آنها در نظر گرفته شد. این ها می خواستند که نظام و حکومت مورد نظرشان پیاده شود. سیستم و حکومتی را که خودشان میخواستند، نه بر مبنای آن داعیه ای که مردم افغانستان قیام کرده بودند و بر آن مبنا میخواستند، نظام تشکیل شود. حکومتی متکی به ارزش های دینی، روحیۀ استقلال خواهی، غرور ملی و آزاد منشی باشد. دیگر، این چیز ها پیش دنیا ارزشی نداشت و نمی خواستند چنین حکومتی بر این مبنا بوجود بیاید، بلکه میخواستند آنرا سرکوب بکنند. آنها میخواستند اجازه ندهند که چنین چیزی بمیان بیاید.
از همین جا بود که دید آنها در قسمت افغانستان و قضاوت شان در مورد افغانستان آغاز شد. بر این اساس آنها میخواستند که حکومت مشترک با نجیب(داکترنجیب الله آخرین رهبرحزب حاکم دموکراتیک خلق)بوجود بیاید و ماهیت انقلاب و ماهیت پیروزی بکلی از بین برود. مجاهدین و مردم احساس نکنند که ما یک جهت پیروزمند هستیم که اتحادشوروی شکست خورد و ما بر خرابه ها و ویرانه های باقی مانده از اهداف و مقاصد تجاوز گرانۀ آنها، نظامی را میسازیم. بلکه آنها میخواستند نشان بدهند چیزی را که ما میخواهیم باید پیاده شود، نه آن چیزی را که مردم افغانستان میخواهند. آن مطلبی را که آنها می خواستند به معنی اینکه ماهیت استقلال خواهی، آزادمنشی و حماسۀ تاریخی ما در آنجا حضور و وجود نداشته باشد. مخصوصاً مسئلۀ ارزش های دینی.
به این اساس، این تقریباً نقطۀ زیاد مشترک کشورهای دیگر هم بود. حتی اتحاد شوروی که در حال سقوط بود و بالآخره سقوط کرد نیز نمیخواست که چنین حکومتی در افغانستان تشکیل شود و مخالفین شان حکومت را بدست بگیرند. در این قسمت تعداد زیادی از کشورهای که در شکست اتحادشوروی و پیروزی در جنگ سرد سهم و نقش داشتند، میخواستند که با مجاهدین متحدانه و یکجا با مردم افغانستان کمک کنند تا برندۀ جنگ سرد شوند، در قسمت ناکامی مجاهدین با ایالات متحده امریکا اشتراک عمل داشتند. ناگفته نماند بعضی کشورهای منطقه هم، همسایه ها و بعضی کشورهای اسلامی علاقه نداشتند که کشوری بر مبنای روحیۀ جهاد و مجاهدین حاکم شود و قدرت را بدست بگیرد.
به این اساس مجاهدین در یک وضعی قرار گرفتند که خود را تنها احساس کردند. در حالتی که ما دیدیم حتی پلان های انسانی(کمک های بشری) را کسی عملی نمیکرد. حتی کشورهای اسلامی، کشورهای عربی چون: امارات متحده عرب، کویت و عربستان سعودی که مکتب، مسجد، مدرسه و کلنیک میساختند این ها را نیم کاره رها کردند و رفتند. به خاطر اینکه آنها دیگر علاقه نداشتند به این پروگرام ها. این تنها در وقتی بود که حتی هنوز مجاهدین در کابل حکومت هم تشکیل نداده بودند. وقتی که حکومت مجاهدین در کابل تشکیل شد دیگر از آنها و آن کمک های انسانی خبری نبود، اینطور نبود که مجاهدین نمی خواستند.
حکومت مجاهدین و در اولین روزهای پیروزی ما خواستیم که این پیام را به ایالات متحده امریکا برسانیم که ما علاقه داریم تا کمک آنها را بگیریم و با آنها روابط خوب و نزدیک داشته باشیم. ناگفته نماند تا جاییکه به جمعیت ارتباط داشت و به ما مربوط بود حتی در دوران جهاد هم به این فکر بودیم که چه قسم یک برنامۀ استراتیژِیک و طویل المدتی را ما با دنیای غرب مخصوصاً با ایالات متحدۀ امریکا تنظیم بکنیم. سفری که من به امریکا در آن دوران داشتم و با "ریگان" دیدیم، آن سفر تنها یک هوس رفتن به امریکا نبود. در شرایطی بود که آن سفر برای ما بسیار گران تمام شد. کمک های لوژستیکی عرب ها، آن کمک های را که مردمشان میکردند و حتی کمک های دولتی شان بروی جمعیت بسته شد. در آن وقت جو و جریان حاکم طوری بود که نباید با غرب نزدیک شد. به آن اساس بود که گروپ های حکمتیار و استاد سیاف عکس العمل خطرناک تبلیغاتی را براه انداختند. اما به ذهن من این بود که ما از همین حالا برای فردا روابط سیاسی خود را با دنیا قایم بکنیم، رابطه بگیریم. با وجودی که ما این کار ها را کردیم و کمک های قطع شد، قطع این کمک های مقطعی مهم نبود. برای ما مهم این بود که با دنیا رابطه قایم بکنیم. روابط کشور خود را با دنیا تثبیت بکنیم و پسانها بتوانیم همکاریهای سیاسی، اقتصادی و غیره روابط با دنیا و جامعۀ بین المللی در حکومت آینده داشته باشیم. اما وقتی که ما این جا آمدیم و تشکیل حکومت دادیم، جواب مثبت نشنیدم.
اولین بار ما که این جا آمدیم و در اولین سخنرانی بعد از شورای حل و عقد که در تالار لیسۀ امانی من داشتم پیام تشکرات ملت افغانستان و دولت افغانستان از مردم و دولت امریکا بود که در این مبارزۀ بسیار بزرگ ما، در پهلوی ما قرار داشتند. ما از آنها خواستیم که به عنوان یک کشور دوست در بازسازی افغانستان و ثبات سیاسی افغانستان با ما همکاری بکنند. اما آنها هیچ کاری نکردند. از این بعد کار شروع شد که به چه شکل این دولت نوبنیاد و چه قسم سقوط داده شود، تا این طور نشان داده شود که ملت های که بخواهند خودشان حکومت بسازند و بر اساس فرمایش و هدایت کشورهای بزرگ و قدرتمند دنیا حکومت نسازند، این ها نمیتوانند. اما پیش ما این فیصله بود که ما دوست میباشیم، نه نوکر. و ما میخواهیم که مستقل بوده باشیم، نه وابسته. کمک از دنیا مطالبه می کنیم، اما نه به قیمت غرور ملی و افتخارات و استقلال خود. در همان دوران سفیر عربستان سعودی چند بار به من گفت که شما بیشتر از حد، مستقل مزاج هستید. آخر یک روز گفت که اجازه میدهید که من یک گپ بزنم و گفت که خواهش من این است که روش خود را تغیر بدهید و شما را نمیمانند که حکومت کنید. من گفتم که ما با کسی اعلان مخالفت نکردیم و مخالفت نداریم. او میگفت که شما بسیار زیاد مزاج و روحیۀ مستقل دارید.
به هر حال از روزهای آغاز ما تلاش های زیادی کردیم که روابط داشته باشیم اما به محض پیروزی ما یکدم سفارت خانه های کشورهای بزرگ بسته شد. این یک اشارۀ سبز برای بدامنی و بی ثباتی در این کشور بود. وگرنه آنها چه می خواستند؟ در حالی که نباید چنین میکردند و ضمناً پشت سر با گروپ های آشوبگر همکاری داشتند.
آدم پرسان بکند که این مردمی را که تروریست میگویند، این گروه القاعده و طالبان، آیا این ها بعد از 11 سپتمبر تروریست شدند؟ پیش از آن هم این گروه همین خاصیت را داشتند و آدم می کشتند. ترور میکردند. وقتی که آنها ما را و مردم ما را بمبارد میکردند، با راکت میزدند، کسی آنها را تروریست نمیگفت. حتی مورد حمایت قرار میگرفت. از طالب ها با تقدیر یاد می شد. میگفتند که مسلمانهای سنتی با غرب مشکلی ندارند. در مقالات مختلف مبصرین شان نوشته میکردند که این ها هیچ مشکلی خلق نمی کنند. در حالی که بسیار به سادگی می شد که با حکمتیار و همین گروه همکاری نمی شد و یا بعضی کشورهای همسایه از گروه های مربوط خودشان حمایت نمیکردند، از گروپ های قومی و گروپ های مخالف حمایت نمیکردند، جنگی نمی شد و هیچ مشکلی ما نداشتیم. به علت اینکه در ابتدا مثلاً همه در این جا آمده بودند. هیچ کسی نبود که بیرون مانده باشد. جنرال دوستم، حزب وحدت و همه. اما متاسفانه این ها این طور یک برنامه داشتند که چه قسم بی نظمی و بی ثباتی در این کشور بیاید و این حکومت سقوط بکند. به همان اساس بود که جنگ و آشوب ادامه یافت. از هر نوع کار و همکاری خود داری کردند. از به رسمیت شناختن و از هر کاری که به بی ثباتی پایان میداد امتناع نمودند. در حالی که آنها با نیروهای آشوبگر و جنگجوی که اکنون آنها را تروریست می گویند رابطه داشتند و حتی خانم رافیل معاون وزیرخارجه ایالات متحده میگفت که ما با طالبان مشکلی نداریم. یکی دو مشکل خورد و ریزه است اگر رفع شود ما آنها را به رسمیت هم می شناسیم.
به این ترتیب این طور نبود که ما تلاش نکردیم تا با دنیا و با ایالات متحده امریکا رابطه نگیریم یا رابطه نداشته باشیم. بلکه از قبل این ها برنامه هایی داشتند برای سرنگونی حکومت مجاهدین. برای جنگ، برای ایجاد آشوب و برای بدنام ساختن و هر کار دیگری. هر کس که بر ضد دولت می جنگید، حمایت می شد، تمویل می شد و سلاح داده می شد. بزرگترین نمونۀ آن طالب ها است. در حالی که طالب ها هیچ وقت منحیث یک قدرت نظامی و سیاسی هرگز بمیان نمی آمدند تا زمانیکه پشت سرش چند کشور قرار نمیگرفت. بر این اساس تلاش های ما بی نتیجه ماند.
ناگفته نماند که در بازی های میان بریداس و یونیکال شرکت های که میخواستند پایپلین انتقال گاز را تمدید نمایند نیز حالت آشوب و جنگ علیه دولت ادامه داده شد تا عناصری بوجود بیاید که بتواند مورد قبول آنها باشد و پایپلین در موجودیت آنها تمدید شود. این نیز یکی از بازی هایی علیه دولت مجاهدین بود. و بدین گونه مشکل از این جا ها شروع شد. نه اینکه ما نمی خواستیم با آنها روابط نداشته باشیم. گاهی دید و وادیدهای پراگنده صورت میگرفت. اما هیچ وقت نیامدند که با ما گپ بزنند چه باید شود شما چه میخواهید و ما چه بکنیم و چگونه برای ثبات و آرامی همکاری صورت بگیرد؟ نه کدام پیشنهادی، نه کدام نظری و نه کدام همکاری. بلکه برای سقوط و برای آشوب هر کاری که میتوانستند، کردند.
سوال: ایالات متحده امریکا که این سیاست را ادامه داد، وقتی حادثۀ 11 سپتمبر 2001 بمیان آمد، بعد از آن برخورد آنها چگونه بود و چگونه رابطه ای برقرار کردند؟
جواب: اول باید بگویم که مسئله از کجا شروع می شود.
پیش ما در جبهۀ مقاومت این باور وجود داشت و ما به این عقیده بودیم که این حرکت طالبان یک حرکت خطرناک است. این حرکت، استقلال افغانستان را از بین میبرد و هم چنان اسلام را بدنام میسازد. حرکت حساب شده ای است که میخواهند نشان بدهند که اسلام همین است. اسلام به حقوق انسان اعتنا و احترامی ندارد. به زنان حقی قایل نیست. و میخواستند که عمل و کارطالب ها را به عنوان یک حرکت اسلامی و حکومت اسلامی نشان بدهند که اسلام همین است. اما ما به این عقیده بودیم که به هر قیمت، در این دو جهت مبارزه و مقاومت ادامه یابد:
1- برای استقلال و تمامیت ارضی افغانستان
2- برای نجات اسلام از بدنامی و جلوگیری از مسخ و تحریف اسلام
ما باور داشتیم که نباید بعد از این همه جهاد و فداکاری ما در راه دین و حفظ ارزش های دینی شان، با عمل و حرکت طالبان که به نام اسلام و شریعت انجام می دادند، بد نام نشود. باور ما این بود و کاملاً واضح بود که اسلام غیر از آن چیزی است که آن گروه برای بدنام ساختن و مسخ اسلام وارد صحنه ساخته شده بودند. از این رو با وجودی که شرایط بسیار تنگ و محدود هم بود ما تصمیم داشتیم تا مقاومت ادامه یابد. ما تلاش میکردیم که در مقاومت پیروز شویم. اما پیرزوی به این معنی نبود که تنها همین مجموعۀ ما حکومت را کاملاً بدون رجوع به آراء مردم، بدون شورا و مشورت مردم بدست بگیریم.
ما به این فکر بودیم که یک مرحلۀ انتقالی باشد. یک مرحلۀ انتقالی توسط همین دولت تشکیل شود، بعداً از طریق شورا و تشکیل شورا حکومت بعدی تشکیل شود. البته این مسئله در بین ما مطرح بود به همین اساس دید و وادید های صورت میگرفت. با افغانهای که در بیرون بودند و در پاکستان و کشورهای دیگر بودند تماس ها و مذاکراتی به عمل آمد. اینگونه مذاکرات و تماس ها بسیار پیش و درتمام دوران مقاومت وجود داشت. درچنین جریاناتی بود که انجینر مسعود (احمدشاه مسعود) شهید شد. فوراً برای ما این امر مطرح میگردید که چه کاری باید بکنیم؟ من فکر کردم که باید کوشش بکنیم که از فامیل انجینرمسعود کسی را به جای او بیاوریم. ناگفته نماند که من میخواستم که احمدضیاء را به جای او تعین بداریم. در این وقت کسانی که در آنجا بودند از همه بیشتر فهیم خان می خواست جانشین آمرصاحب شود. البته او(فهیم خان)خودش مشکلاتی داشت. در همان روزهای که این حادثه رخ داد، دامادش هابیل پیش من آمده بود تا یگان مشکلاتیکه فهیم خان داشت حل شود.
من وقتی بعد از حادثه آمدم پیش از اینکه مشوره کنم با دیگران، گفتم یک سرپرست از همین برادر ها باشد که فهیم خان را گفتم این سرپرستی را به عهده بگیرد. البته یک تعداد برادرها نظر خاص خود را داشتند. مثل اسماعیل خان، دوستم و حتی بعضی برادر های دیگر که میگفتند نشست کنیم و به جای انجینر مسعود کسی دیگر را اگر تعین می کنید مشوره بدارید. البته شرایط طوری آمد که در این وقت مسایل نظامی مطرح بود. ما باید زیادتر به مسایل سیاسی کار نمیکردیم و به مسایل نظامی می پرداختیم تا مقاومت دوام میکرد.
به تعقیب این، حادثۀ 11 سپتمبر آمد. البته بعد از آن نظر دنیا این بود که همین حکومت در یک مرحلۀ انتقالی باشد. بعد از اجلاس شانگهای که پوتین به دوشنبه آمد و ما دیدار و مذاکراتی با او داشتیم پیش او این ذهنیت بود و خصوصاً پیش تمام کشورهای که از جبهۀ مقاومت حمایت میکردند این فکر بود که حکومت انتقالی همین حکومت باشد. پوتین میگفت که امریکانیز این نظر را تایید می کند و چین هم به همین نظر است. تنها ایتالیا ملاحظاتی داشت، چون شاه سابق افغانستان در آنجا مقیم بود. به قول پوتین دیگر همه کشورها این نظر را قبول داشتند. این موضوع به همین شکل وجود داشت.
بعد از اینکه امریکایی ها تصمیم گرفتند تا با کارنظامی و جنگ، طالب را هرچه زودتر یکطرفه کنند حالاتی بوجود آمد، دید و وادیدهای حاشیوی انجام دادند. من به این فکر بودم که هرکاری که باید صورت می گیرد بین دو طرف و به سطح دولت باشد.
باتاسف باید بگویم که این برادرهای ما که بعداً به قدرت شریک شدند، مثل کاراوپراتیفی و کار استخباراتی به این گونه مذاکرات با امریکایی پرداختند. اکثر مسایل را پیش خود نگهمیداشتند و چیزی نمی گفتند. البته خلای کار از همین جا ناشی شد از همین کار پشت پرده که یکنوع معامله صورت گرفت. در اثر این معاملات و این گونه کار به پرستیژ و حیثیت جبهۀ جهاد مقاومت و سرنوشت آیندۀ نظام و دولت صدمۀ جدی وارد شد. از این مذاکرات و کار های که آنهاانجام می دادند شورای عالی دولت هیچ خبر نبود و خبر نمی شد.
بعد ها گپ به این شکل شد که وقتی طالب در حال شکست قرار گرفتند، بعضی کشورها به خصوص پاکستان زیاد پافشاری داشت که ما کابل نیاییم. البته وقتی کابل سقوط کرد و ما آمدیم کابل، تلاش های صورت گرفت که جلساتی صورت بگیرد. ملل متحد هم میخوست مذاکرات و جلسات تشکیل شود. هیئات مذاکره کننده بوجود بیاید. ما هم این را تایید میکردیم که مذاکره صورت بگیرد، نشست هایی صورت بگیرد، حتی ما این توقع را مدت ها قبل داشتیم که دنیا چنین تلاش و اقدامی را برای ختم جنگ در افغانستان انجام بدهد.
اما در ین مرحله که طالبان در پایتخت نبودند، ما میخواستیم هر نوع مذاکره و جلسه ای در پایتخت کشورمان انجام شود. با وجود آن، ما پذیرفتیم که اول بار جلسه در بیرون شود اما نظر ما این بود که آن جلسه سمبولیک باشد و باید تمام تصامیم در مورد آینده در پایتخت کشورما توسط خود افغانها گرفته شود. حتی من این را اعلان هم کردم. از ما پرسان شد که در کجا جلسه دایر شود، در آسترالیا، سویس، آلمان و جاهای دیگر نام برده شد. من نظرم این بود که آلمان خوبتر است چون افغانستان روابط تاریخی با آلمان از گذشته داشته است. جلسه آنجا تشکیل شود، اما فیصله در داخل باشد. و فیصله هم شد که کسانیکه میروند موضوعات دیگر چون تشکیل حکومت را در داخل بحث بدارند. اما وقتی برادر های که آنجا رفتند متاسفانه تحت هر شرایطی تصمیم های گرفتند که من تا آخر مخالف بودم. من تیلفونی میگفتم که شما این کار را نکنید شما این حق را ندارید که تصمیم بگیرید. تصامیم باید در داخل گرفته شود. حتی من گفتم اگر ادارۀ انتقالی هم میشود در راس ادارۀ انتقالی شورای رهبری بسازید که به حیث ممثل دولت عمل کند. مثلیکه در عراق ساخته شد، یک شورای ممثل حکومت. با ساختن شورای رهبری ما میتوانستیم به دنیا نشان بدهیم که این افتخارات تاریخی مربوط به جبهۀ مقاومت است، نه اینکه آدم های بی سروپا آنجا جمع شود که این شورای قبرس است، ین شورای روم است. آنها چه کاره هستند؟
ما با تشکیل شورای رهبری می توانستیم نشان بدهیم که فاتح جنگ و مقاومت هستیم که علیه تروریزم انجام دادیم و هم مبتکرصلح هستیم. تا آخرین مرحله تلاش کردم، اما متاسفانه برادرها در آنجا یا بازی داده شدند یا کار دیگری شد. به هر شکلی که شد، فیصله هایی صورت گرفت که آثارمنفی آن تا هنوز وجود دارد.
البته درست است که جامعۀ جهانی میخواست کاری صورت بگیرد و ما که مخالف جامعۀ جهانی نبودیم. تنها ما نیازمند و مضطرب نبودیم که در کشورما صلح و ثبات بیاید، آنها نیز آنها این ضرورت را داشتند و مضطرب بودند. در افغانستان که جنگ و مبارزه علیه تروریزم صورت میگرفت و آنها میخواستند کار وعملی در این مورد انجام بدهند. ما یک ملت هستیم، یک کشور هستیم باید از ما پرسان بکنند، اجازه بگیرند. ما کشور اشغال شده نبودیم و نیستیم. چرا اینقدر کشورما ارزان فروخته شود. متاسفانه این کارهای صورت گرفت به تاریخ جهاد و مقاومت جفا شد و به حیثیت همان کسانیکه در راه مقاومت و جهاد جان دادند، جفا شد.
در همان زمان یک نماینده و هیئات از سوی رئیس جمهور بوش آمده بود. ما با او یک نشست داشتیم. بسیاری از برادران بودند. آقای سباون نیز بود. من به آنها پیشنهاداتی کردم که این روابط و کمک های انفرادی خود را پس کنید برای ثبات و استحکام یک نظام مطئمن، کار و تماس رسمی با دولت گرفته شود. کمک از یک دست و منظم صورت بگیرد. در دوران جهاد یکی از دلایل بی نظمی و بی ثباتی هم همین کمک و ارتباطات انفرادی بود که مراکز متعدد تشکیل شد و بعداً مصایب زیادی را سبب شد که از جمله تروریزم در کشور ما آمد و آشوب های زیادی بوجود آمد. این مسایل را که من برایشان گفتم، بعداً من بر آمدم، داکتر عبدالله با برخی برادران به آنها گفت که ما گپ های خصوصی دارم و با آنها صحبت خصوصی کردند که نفهمیدیم چه گپ های را با آنها گفتند؟
تصور من این است که یک سلسله چیزهایی این برادر ها به هیئات امریکایی گفتند و آن برادران خواستند نشان بدهند که گویا مردمی که در سطح بالای کرسی های دولتی ما هستند، آنها موثریتی ندارند و با آنها نیز نمی شود معاملۀ صورت بگیرد. این ها ویژگیهای آیدئولوژیک دارند و افراطی هستند با این ها نمی شود کاری انجام داد.
تصور من این است که آن برادرها فکر خامی را پیش کشیدند و پسان هم همین طور گپ ها مطرح می شد که گویا اسلام معتدل میتواند کارساز باشد و ما ممثل این تفکر هستیم. و از این گونه گپ ها و حرف هایی. اما، این ها هم خود را بازی دادند و هم متاسفانه مشکلات زیادی را ایجاد کردند.
صفحات بسیار اسفباری از تعاملات و معامله گریها بوجود آمد و نتوانستیم که از خود درست دفاع بکنیم. این برادرها نتوانستند سنگینی خود را حفظ بکنند و از داعیۀ جهاد و مقاومت و حق مشروع مردم خود نمایندگی قوی کرده نتوانستند. به همین اساس این ها فقط همین تحویل گرفتن خود را مدنظر گرفتند و دیگر به مصالح جهاد و مقاومت نیندیشیدند.
این طور نبود که دنیا چنان فشار بیاورد که ما راهی جز آنچه که انجام یافت نداشتیم. ببنیم در عراق حتی کسانیکه هیچ نبودند در وطن شان، آنها را از بیرون جمع کرده آوردند که توسط آنها یک پایگاه پیدا بکنند. اما ما که پایگاه قدرتمندی از دوران جهاد تا آن وقت در داخل داشتیم. دولت قانونی و مشروع داشتیم. دنیا و امریکا نمیتوانست این ها را نادیده بگیرد.
البته در انقلابات و تحولات سیاسی در دنیا بر اساس معاملات مقطعی هر کاری که صورت بگیرد، طبعاً پایدار نمی باشد. آن برادر های ما به این گپ متوجه نشدند. در حالی که هر کاری که صورت می گیرد باید پایه های ملی داشته باشد و ریشه های ملی داشته باشد و از حمایت مردمی برخوردار باشد. متاسفانه آن برادر ها سر حمایت مردمی آن زیاد فکر نمیکردند. به این باور بودند که حمایت بیرونی کفایت می کند و هر کاری می شود با حمایت بیرونی صورت بگیرد. آنها نمی فهمیدند که اینگونه معاملات بیرونی بصورت مصلحتی و زودگذر است. حتی آنها در همان حمایت بیرونی هم هیچگونه تضمینی دریافت نکرده بودند. همه چیز حرف های خالی و بدون رسمیت و قانونیت بود که برای شان گفته می شد. در حالی که من همان وقت با برادرها می گفتم وقتی که با آنها گپ زده میشود باید همه چیز روشن و واضح باشد. به حیث دولت گپ زده شود. تمام مسایل روشن باشد که در کدام بخش با ما چگونه کاری صورت می گیرد؟ در بخش بازسازی چه بدست می آوریم؟ در بخش نظامی ما چه حاصل میداریم؟ و در بخش های دیگر چه می شود؟ و امثال این گپ ها.
در حالی که ما ببنیم در دیگر کشورها وقتی یک نیرو و کشور بیرون می آید حتی یک میدان هوایی اش را می گیرد و میخواهد که از آن استفاده کند چقدر پول و امکانات به آن میدهد. حتی یک ملیارد و دوملیارد دالر یک میدان هوایی را به کرایه و اجاره می گیرند تا از آن استفاده بدارند. نباید این طور شود که کل کشور و خاک ما در اختیار آنها مفت و ارزان قرار داده شود و فقط در بدل آن صرف یک جیپ خرج گرفته شود. متاسفانه برادر های ما در این معامله فقط همین رقم کار کردند، همه چیز را دادند، فقط جیپ خرچ گرفتند. دیگر فکر آینده را نکردند که چه می شود. این اشتباه کلان بود. بعد از آن که امریکایی آمدند با این گونه معاملات متاسفانه کار تاکنون هم به همین منوال پیش میرود و آنها فقط از ما حرف شنوی می خواهند نه حرف زدن. در حالی که دولت ها چه خورد باشند چه کلان در مسایل سیاسی مطابق حقوق بین المللی حقوق مساوی دارند. همین حالا ببنیم که نیروهای بیرونی میروند و می آیند و جابجا می شوند بر اساس کدام قانون و قانونیت صورت نمی گیرد. نه پارلمان است، نه فیصلۀ پارلمان در این مورد. فیصله های قبلی هم صورت گرفته در یک حالت اضطراری صورت گرفته، نه بر اساس کدام فیصله های نهاد های قانونی و مستقل. تا کنون هم کارهای مملکت ما بر اساس تعاملاتی که در دنیا مروج است صورت نمی گیرد.
سوال: اگر وضع به همین شکل پیش برود، موضوع استقلالیت افغانستان و حاکمیت ملی و آیندۀ این کشور چه می شود؟
جواب: واقعاً این درست نیست. تا بکی این موسسات خارجی، انجو ها و سفارت خانه ها در امور کشور ما مداخله کنند و باید این وضع تغیر بخورد. به تصور من کسانی که در حکومت هستند باید به این متوجه شوند و از خود بپرسند که ما کشور آزاد هستیم و مستقل هستیم؟ لازمۀ یک کشور آزاد و مستقل چیست؟ و اگر این وضع با استقلالیت و آزادی سازگاری ندارد که باید آنها تصمیم خود را بگیرند. تا کنون تصمیم های که گرفته شده در حالت اضطرار بوده است. تصمیم های نبوده که بر اساس ارادۀ آزاد و مستقل گرفته شده باشد.
البته تا کنون اینطور فکر می شد که زیاد موضوع امنیت و ثبات مهم است. اگر نیروهای خارجی هستند در این جا همین امنیت و ثبات مهم است. خوب، امنیت و ثبات هم که مهم می باشند، اما ما باید سر این تأکید بکنیم که امنیت و ثبات در جهت تحکیم منافع ملی ما تأمین و تحکیم شود. حاکمیت ملی، استقلال و ارزش های دیگر ملی در کشورما منافع ملی را می سازند. در ثبات هم متکی به مردم باشیم نه به خارجی ها. خارجی ها که این جا تا ابد نیستند. ما از آنها استفاده بکنیم، اما نباید همه چیز را فدای آن بسازیم. ما در امنیت و ثبات به خود اتکا کنیم.
سوال: آیا وقتی که امریکایی حملات نظامی را در افغانستان آغاز کردند و بمباران را شروع کردند، کدام قرار داد و توافقی با دولت اسلامی که شما ریاست آنرا بدوش داشتید، امضاء کردند و مجوزی را از دولت اسلامی، منحیث یگانه دولتی که دارای مشروعیت بین المللی بود و در سازمان ملل نمایندگی داشت، بدست آورده بودند یا چطور؟
جواب: نه خیر، هیچ چیزی نبود. حتی بعداً که انتقال قدرت صورت گرفت، امریکایی ها سر خود بمباران میکردند و چند بار دیدیم که تلفات ملکی ایجاد شد. همان وقت در دورۀ شش ماهه یکبار به آغای کرزی گفتم که شما قومندان امریکایی را بخواهید و برای شان بگویید که سر خود به بمباران کورکورانه دست نزنند. برای شان بگویید که ما یک کشور مستقل هستیم، این کار به آنها هم بد و به شما هم بد است. من گفتم که یک مشاور نظامی از آنها بگیر و هر وقت که ضرورت به یک اقدام نظامی میبود با شما مشوره صورت بگیرد.
سوال: در توافقات بن، ادعا می شد و گپ های وجود داشت که هیئات بسیار زیر فشار است تا توافقات امضا شود. آیا در کابل شما هم تحت این فشار ها قرار داشتید؟
جواب: نه خیر، اصلاً فشاری احساس نمی کردیم. من به آقای قانونی چند بار تیلفونی گپ زدم و گفتم که اگر تو به این شکل پیش بروی و هر چیز که دیگران گفت قبول کنی این جا بیایی مردم و مجاهدین تو را سنگسار می کنند. اگرچه آن برادارن هنوز هم می گویند که ما معاهدۀ صلح را امضا کردیم و ما این کار را کردیم، اگر ما نمی شدیم، چنین و چنان می شد. در حالی که این حرف ها هیچکدام آن درست نیست.
من می گفتم که ما متهم نیستیم. تروریست ها کسانی دیگر هستند. ما که علیه آنها جنگیدیم. این حق ما است که آزاد و مستقل باشیم و به خواست بر حق ما دنیا گردن بنهد. همین قدر که ما ضرورت داریم، امریکایی ها و دنیا بسیار بیشتر از آن نیازمند هستند. و آنها ده ها بار به ما محتاج بودند. امریکایی ها میخواستند اعادۀ حیثیت کنند و از خود دفاع کنند. پرستیژ آنها ضربه خورده بود و از این رو آنها بما سخت نیازمند بودند. ما باید از این حالت به نفع کشور خود، مصالح مردم و مقاومت خود استفاده می کردیم.
سوال: وقتی توافق امضا شد چرا کرسی های کلیدی حکومت بسیار بصورت انحصاری در دست چند نفر قرار گرفت، در حالی که آنها به نمایندگی از جبهۀ متحد بودند و در جبهۀ متحد که دوستم وجود داشت، حزب وحدت وجود داشت. پسان دیدیم که آنها نارضایتی خود را نشان دادند. چرا چنین کاری صورت گرفت؟
جواب: من پیشتر گفتم که متاسفانه در آنجا کارها همه بدون یک آینده نگری صورت گرفت. مثل اینکه چند نفر بنشینند تمام چیزی را که به عموم ارتباط دارد بین خود تقسیم کنند. آنها فقط دفعتاً و نفع نقد و حاضر خود را دیدند، نه آینده را. در حالی که باید آن چوکی های کلیدی به آراء مردم گذاشته می شد. مشورت می شد. واقعاً در آن وقت اشتباهات زیاد و از حد گذشته بود.
سوال: یک نقطۀ دیگری که میماند و بسیار مهم و در عین حال مبهم است که در آن مجلس نام های دیگری هم برده شد که در راس ادارۀ موقت قرار بگیرد. حتی در انتخاباتیکه در همان جلسۀ بن میان اعضای هیئات صورت گرفت گفته می شود که آقای سیرت رای زیاد برد. اما این حامد کرزی چه قسم مطرح شد و اولین بار او را که مطرح کرد و چگونه او در راس ادارۀ موقت قرار گرفت؟
جواب: من بیشتر تصورم این است که همین شرکت های نفتی چون یونیکال و این ها این کار را کردند. نام کرزی هم در بین گروپ روم بود، اما کرزی 2 رای برده بود و سیرت 11 رای. این برادر ها به کرزی رای دادند، چون فکر میکردند که اگر سیرت بیاید ما نمی توانیم نفر دوم باشیم که در آن صورت نفر دوم پشتون باید باشد. همان وقت آقای سیرت به من تیلفون کرد که من رای را بردم به احضرابراهیمی بگویید که من را در رهبری ادارۀ موقت قرار بدهد. آن وقت کار هم خلاص شده بود. تصمیم گرفته شده بود و از طرف دیگر من اصلاً به این پروسه علاقه نداشتم که کار آنجا تمام شود.
البته در جریان مذاکرات بن بیشتر روی نفع شخصی و فردی فکر شد وروی ارزش ها کمتر غور و تعمق صورت گرفت و به آن توجه نگردید. از طرف دیگر پیش بینی قوی نبود که آینده چه شود و چه می شود. من برای شان گفتم که آدم در این گونه مراحل فقط پیش پای خود را نبیند، بلکه آینده را تا پنجاه و صد سال در نظر بگیرد. من که پافشاری میکردم تا توافقنامه در داخل و در پایتخت کشورمان صورت بگیرد، روی آینده ها فکر می کردم. ورنه این طور نبود که من به انتقال قدرت آماده نبودم یا نمی خواستم که قدرت انتقال نشود. من میخواستم که در یک مرحلۀ کوتاه انتقالی این دولت باشد و زمینه برای ایجاد و تشکیل شورایی آماده شود و در یک شورا قدرت انتقال یابد تا به دنیا نشان بدهیم که ما اصلاً به زور نمی خواهیم حکومت های ما تشکیل شود و به میان بیاید. ما با این کار یک فرهنگ جدید در انتقال قدرت و تشکیل حکومت را ایجاد می کردیم.
در گذشته ها چنین فرهنگی نبوده یا حکومت ها توسط قدرت های خارجی ساخته می شده و می آوردند یک نفر را نصب می کردند و یا توسط کودتاهای نظامی. ما که در دو مبارزه و جهاد با پیروزی آمدیم. هم شوروی را از خاک خود بیرون کردیم و هم در برابر تروریزم مقاومت کردیم. کار سوم را هم می خواستیم خود با افتخار انجام بدهیم که آن، انتقال قدرت بود از طریق یک شورا و از طریق آرای مردم. در این صورت هم قانونیت دولت ما تثبیت می شد و هم حقانیت مبارزه و مقاومت ما. و ما یک فرهنگ جدیدی را در نظام سیاسی کشور خود بنیانگذاری می کردیم.
سوال: افغانستان یک کشور کثیرالاقوام است، اما تقسیم قدرت و مشارکت در قدرت توازن قومی را رعایت نکرده، این مشکل چگونه میتواند حل شود و چگونه باید توازن قومی را در ساختار قدرت رعایت کرد؟
جواب: تصور من این است که این زیاد تبلیغات است که افغانستان بسیار یک کشور کثیرالاقوام است و موضوع قومی بسیار زیاد مهم است. در حالی کشورهای دیگر همسایه و منطقه از ما کرده بیشتر قومی و کثیرالاقوام است. ایران از ما کرده بیشتر کثیرالاقوام است. پاکستان همچنان و هندوستان بیشتر از آن. با اینگونه تبلیغات خواسته شده است که افغانستان را همیشه در تفرقه و نفاق قومی نگهبدارند و از تشکیل ملت و ملت شدن جلوگیری کنند. میخواهند که همیشه این جا تشنج و کشمکش وجود داشته باشد. من به این عقیده هستم که بر اساس ارزش های ملی و دینی، ما می توانیم ملت تشکیل بدهیم. ببینید من بعد از سقوط طالب ها قندهار رفتم و از من چقدر استقبال صورت گرفت. در حالی که گفته می شد طالب ها یک حرکت قومی است و آنها از قندهار بودند. در حالی که این طور نبود و این گپ ها از خارج دامن زده می شود و آنها بیشتر یک پدیدۀ خارجی بودند تا قومی.
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته