ماموریت کابل – بخشهای دوم و سوم

۴ عقرب (آبان) ۱۳۹٣

نویسنده: الکساندر برنز

برگردان: دکتور لعل زاد

لندن، اکتوبر ۲۰۱۴

 

بخش دوم

 

پیشگفتار برگردان: الکساندر برنز در اواخر سال 1836 از طرف ایرل اکلند گورنرجنرال هند دستور می گیرد تا "ماموریت کابل" را به عهده گیرد. موصوف در راس هیئتی بتاریخ 26 نومبر با کشتی از بمبئی حرکت کرده و بتاریخ 13 دسمبر وارد خشکه در سند می شود. در روز نو سال 1837 به تاتا رسیده و بتاریخ 18 جنوری به حیدرآباد می رسد. بتاریخ اول مارچ به میتانی رسیده، بتاریخ 30 مارچ از خیرپور حرکت نموده و به روری بکهر پیشروی می کند. اتک را در ماه اگست عبور نموده و وارد پشاور میشود.

 

در ماه سپتمبر به ننگرهار رسیده، بتاریخ 20 سپتمبر 1837 وارد شهر کابل شده، با شکوه و جلال بزرگ توسط اکبرخان پسر امیر دوست محمد مورد پذیرائی قرار گرفته و داخل بالاحصار میشود. پس از هفت ماه بودوباش، بتاریخ 26 اپریل 1838 شهر کابل را ترک نموده، بتاریخ 30 اپریل به جلال آباد رسیده، مورد پذیرائی گرم اکبرخان قرار گرفته، از طریق دریای کابل به پشاور برگشته، بتاریخ 17 جون وارد لاهور شده و به اینترتیب، ماموریت او در کابل به پایان میرسد. این گزارش یا اثر درواقعیت، سفرنامۀ دوم او است که درسال 1841 بنام "کابل" در لندن به نشر می رسد:

 

شکارپور (دروازۀ اول خراسان)

 

ما از سکور به بکور (بکهُر) گذشته، روز بعد به شکارپور و از آنجا به یک سرزمین نامعلوم سفر کردیم. ما از طریق بازارهای کثیف و وسیع آن توسط نماینده های حیدرآباد و خیبرپور رهنمائی شدیم: حاکم آن منتظر ما بود و تمام میزبانان بشمول تاجران، بانکداران و مبادله کنندگان پول بزودی قرارگاه ما را محاصره کردند. ما از آنها اطلاعات زیادی در مورد برنامه های پارس بالای هرات و کندهار بدست آورده و درمجموع توجه ما به علت مکالمات آنها، از اندوس و سند به مسایل بسیار دلچسب و تکان دهندۀ جلب گردید که باعث تغییرات غیرمترقبه در برنامۀ ما گردید. رئیس بهاولپور که یک رابطۀ فعال با ما را از زمان ورود ما به اندوس نگهداشته بود، حال از من تمنا می کرد که "گام های خود را سریع تر برداشته و پرده های جدائی در بین خویش را به دور اندازیم". رنجیت سنگه با وجود آمدن ما در بین او و منطقۀ وسیع سند که بالایش مانند صید خویش نگاه می کرد، خشنودی زیادی نداشت، با آنهم در دعوت هایش نهایت مهربان بود؛ دشمن او، دوست محمد خان کابل نیز برایم قاصد های فرستاده و تمنا می کرد تا با او ملاقات کنیم. ما برای ده روز در شکارپور باقی مانده و مصروف بررسی تجارت آنجا بودیم که قرارمعلوم در تمام آسیا، چین و ترکیه گسترش داشت. شکارپور اولین شهرعمده در تجارت اندوس (دریای سند) است. این اهمیت نه نتیجۀ کدام برتری در تولید بومی، بلکه به علت انتقالات فوق العادۀ پول است که باعث ایجاد یک رابطۀ تجارتی دربین آن و بازارهای دور شده است. این شهر درجوار مرزهای شمالی قلمروی سند و به فاصلۀ 28 میل درغرب اندوس قرار داشته و تقریبا عین فاصله از بندر بکور دارد. مرزهای سند بطرف شمال تا روزان، در مسیر راه کندهار و کلات، از طریق کوتل مشهور بولان امتداد دارد: به اینترتیب بازرگانان همیشه از شکارپور و دیرۀ غازی خان (یک شهر بالاتر از آن) بحیث "دروازه های خراسان" یاد می کنند که منظور آنها ازاین نام نشان دهندۀ سلطنت کابل است. راه ها تجارتی از هر مسیر به شکارپور میرسد؛ اما تمام ارتباطات در بالای خشکه است، با آنهم بازرگانان شهرهای بزرگ و کوچک اتفاق نظر دارند که منافع آنها درصورت ایجاد یک مسیر آبی بسیار افزایش یافته و باعث تشویق تجارت آنها می شود.

 

تاریخ اعمار

 

شکارپور یک شهر باستانی نیست، اما همیشه یک محل قابل توجه برای همسایگان آن بوده است. آلور، سکور، بکور و روری به دنبال یکدیگر بوده و شهر فعلی از لّکی (محلی به قاصلۀ 8 میل درجنوب آن) پیشی گرفته که در اختیار اسلاف رئیس موجود بهاولپور بوده و توسط نادرشاه اخراج شده است. قرار معلوم در 1617 اعمار شده، زیرا تاریخ آن با واژۀ عربی غوک یا بقه گفته شده که حرف های عددی آن سال هجری 1026 را بدست میدهد؛ این واژه همچنان نشان دهندۀ بعضی تصوراتی در بارۀ اطراف آن میباشد که در پائین آن قرار دارد. سراشیبی مملکت گواه آبیاری آسان آن بوده و در اثر کار های امپراتورهای دهلی که کانال های متعددی از اندوس کشیده اند، شکارپور با وفرت غذا همراه بوده و نسبت به هر بخش سند ارزان تر می باشد. برایم گفته شد که جملۀ مبهم "9 لکی سند" اشارۀ است به این بخش مملکت، یعنی مقدار عواید سند خاص یا اشتقاق شونده از ولایتی بنام مغولی. بومیان شکارپور که هند برتانوی را دیده اند، می گویند که شهر آنها توانائی تبدیل شدن به بنگال دومی را دارد. نادرشاه در فتوحات خویش شکارپور را دیده؛ اما همجواری آن با ممالک بسیار نا آرام مانع تبدیل آن به یک بازار تجارتی می شود، تا اینکه شهزادگان سدوزی حاکمیت خویش را درآن مستقر می سازند؛ رفاه آنرا میتوان از سال های 1786 در زمان سلطنت تیمورشاه دانست، کسیکه بار اول هندوها را در شهر مقیم ساخته و حکومت سند را به خانوادۀ امیرهای موجود اعطا میکند. شکارپور یگانه محلی در هند است که قبیله درآن نفوذ فوق العاده داشته و امیرها با احساس خوب درجستجوی محروم ساختن نفوذ آنها نبوده اند، با وجودیکه شکارپور درطول 16 سال گذشته تابع سند بوده است. عواید جمع آوری شده ازآن در بین روسای حیدرآباد و خیرپور تقسیم می شود، خیرپور دارای سه سهم و حیدرآباد داری چهار سهم بوده و مصارف دفاع آن نیز دارای عین تناسب است.

 

نفوس

 

نفوس شهر بیش از 30 هزار نفر است؛ اما باید بخاطر داشت که برعلاوۀ ساکنین واقعی، یکتعداد زیاد هندو های آن در سراسر آسیا به دنبال تجارت پراگنده بوده و فقط پس از فوت به خانواده های شان برگردانده می شوند. باشندگان آن متشکل از هندوهای قبایل بانیا، لوهانو و بهاتیا می باشد؛ اما سیکه های بابه نانک بیش از نیم جمعیت را تشکیل میدهد. حدود یک دهم نفوس آن مسلمانان است؛ اکثریت آنها افغان های اند که یکمقدار زمین اهدائی یا "پّتاس" را در زمان درانی ها بدست آورده اند، طوریکه در قبالۀ آنها یاد شده و در اطراف شکارپور مسکون شده اند. شهر با وجودیکه توسط باغ ها و درخت ها احاطه شده، بسیار باز است؛ زیرا یک دیوار گِلی فرسوده دارد که نمی توان آنرا دفاع نامید. با آنهم هشت دروازه دارد. بازار آن گسترده بوده و 884 دکان مختلف دارد. بازار آن با بوریا پوشانیده شده تا بحیث سایه بان خدمت نماید، اما هیچگونه زیبائی مهندسی ندارد. خانه ها از خشت خام ساخته شده: آنها مرتفع و راحت اند، اما ظرافتی ندارند.

 

اقلیم

 

گفته میشود که اقلیم آن در تابستان بسیار داغ و طاقت فرسا بوده، تعداد زیاد حوض های راکد در اطراف دیوارها وجود داشته و عجیب است که مردم این محل را ناگوار نمیدانند. ترمامیتر درجۀ 26 را در نیمۀ اپریل نشان میدهد که شب هنگام به 59 سقوط نموده و در روز به 82 بالا میرود؛ اما برایمان گفته شد که درجۀ حرارت امسال بطور غیرمعمول معتدل بوده و در امتداد اندوس (در خیرپور) ترمامیتر هم اکنون 96 درجه می باشد. آب به عمق 12 یا 15 فت از سطح زمین پیدا می شود، اما دریا در جریان 3 یا 4 سال گذشته مسیر بزرگ اطراف آنرا زیر سیلاب نموده است. عواید زمین به استثنای مصارف جمع آوری وغیره حالا بطور اوسط دونیم لک روپیه درسال است؛ گمرک و مالیۀ شهر حدود 64 هزار روپیه است، ارزش روپیۀ رایج پائین تر از 5.5 درصد در مقایسه به روپیۀ کمپنی است. اما این ارقام شامل تمام نواحی نیست که دراختیار افغان ها قرار دارند، نوشهره زیر کنترول لرکانه بوده و چندین جاگیرهای ثروتمند به اشخاص مذهبی بخشوده شده اند. طغیان دریا دراین اواخر بطرف شکارپور بوده و باعث افزایش عواید آن گردیده (شاید نیم لک روپیه)، اما این افزایش را نمیتوان دایمی درنظر گرفت.

 

نفوذ بازرگانان

 

فقط لازم است نام  شهرهای را گرفت که تاجران شکارپور درآنها اجنت دارد تا در بارۀ گسترش نفوذ وسیع آنها قضاوت کرد. با شروع از شرق، هرمحل قابل توجه از استراخان تا کلکته دارای یک مرکز شکارپور در آن است. لذا میتوان آنها را در مسقط، بندرعباس، عمان، یزد، مشهد، استراخان، بخارا، سمرقند، قوقند، یارکند، کندز، خلم، سبزوار، کندهار، غزنی، کابل، پشاور، دیرۀ غازی خان، دیرۀ اسماعیل خان، بکور، لیا، ملتان، اوچ، بهاولپور، امرتسر، جیپور، بیکانیر، جیسلمیر، پالی، مندیوی، بمبئی، حیدرآباد (دیکان)، حیدرآباد (سند)، کراچی، کلات، میرزاپور و کلکته پیدا کرد. در تمام این محلات اسناد مدار اعتبار بوده و در اکثر اینها یک تجارت مستقیم یا از شکارپور و یا از یکی از اجنسی های فرعی آن وجود دارد. اما قرارمعلوم، تجارت بیشتر به سیستم بانکی شباهت دارد تا به تجارت جنسی (کالا)؛ اما با آنهم مقدار زیاد پول آماده در شکارپور وجود ندارد، چون دراینجا کدام ضرابخانه وجود ندارد که طلا یا شمش ضرب زده شود و لذا ضایعاتی در وارد کردن آن وجود دارد. برایم گفته شد که هندوهای استراخان دراین اواخر به اسلام گرویده و درجریان دو سال گذشته برای اولین بار هندوهای بخارا بخاطر عقیدۀ ایشان مورد اذیت و آزار قرارگرفته اند.

 

جشن دریا

 

ما به تاریخ 6 اپریل فرصت خوبی برای مشاهدۀ مردم شکارپور داشتیم، زیرا دراین روز یک جشن بزرگ به افتخار دریا بود که در ماه نو برگزار شده و امسال مصادف با آغاز ماه محرم یا رخصتی بزرگ شیعیان است. شکارپور به این مناسبت تقریبا کاملا خالی شده بود، زیرا تقریبا تمام نفوس آن به سواحل کانال های سند رفته اند، جائیکه نمایشگاهی در زیر درخت های بلند دایر شده بود. فکرمیکنم دوسوم مردم متشکل از زنان و اطفال بودند. آنها خود را در کانال ها انداخته و عبادت می کردند؛ بعدا همدیگر را با دست ها و یک لرزش صمیمانۀ اروپائی تکان می دادند؛ مادران و برادران برای اطفال و خواهران خود بازیچه ها و چرخک های انگلیسی خریداری کرده بودند. شیرینی و گوشت به اندازۀ کافی وجود داشت. ما به داخل ازدحام رفتیم؛ چهره های مشخص صحنه یک جوره مردان ریش خاکی بودند که بیشتر شکل ملا ها را داشته و مانند دختران می رقصیدند و با زنگ ها در پاهای شان کوشش می کردند نقش عاشقانی را بازی کنند که افسون همدیگر اند. شکارپور به راستی می تواند با چشم های تابناک دخترانش ببالد؛ این روز بهترین فرصت را میسر ساخت تا آنها را مورد قضاوت قرار دهیم.

 

خصوصیت مردم

 

شکارپوری ها مردان دانا، زیرک و بدون ادبیات اند، با آنهم آموزش اندکی که فراتر از گزارش و خواندن است. من شک دارم اگر بتوانم آنها را در یک زبان گرافیک و درستی توضیح دهم که توسط مولف بی رقیب "اناستازیوس" دربارۀ برادران سمیرنا بکار رفته است: "تمام قلب های ایشان در البسۀ گشاد و نخی پیچیده است: آنها فکر می کنند مردان برای چیز دیگری به جز از خرید و فروش خلق نشده اند؛ کسانیکه این کار را مصروفیت زندگی خود نمی سازند، چنان معلوم می شود که پایان زندگی خود را نادیده گرفته اند؛ من واقعا باور دارم که آنها برای هیچ مقصد دیگری ازدواج نمی کنند، مگر اینکه نژاد تاجران و بانکداران را زنده نگه دارند".

 

ما بتاریخ 10 به اندوس در محل مولانا چاکر(حدود 20 میل بالاتر از بکور) برگشتیم، جائیکه قایق های خویش را یافتیم. مملکت در طول نیم فاصله شکل یک بیشۀ کامل را داشت: یعنی در نزدیک شکارپور بیشتر باز بوده و زارعین زمین ها مصروف پاک کاری جویبارهای بودند که از کانال سند منشعب گردیده و علت حاصل خیزی زمین های ایشان است. پس از چند روز آب داخل کانال ها می شود. دراین موسم تمام مملکت با بتۀ دارای رنگ بنفش (جاروب مانند) پوشیده بود. من هرگز درهیچ مملکتی وفرت گل گلاب نسبت به سند علیا را ندیده بودم، اما این گلها عاری از عطر اند. این وقت همچنان موسم شاه توت بود که مزۀ عالی دارد. اینها در اثر حرارت زیاد خوب پخته شده بودند که حالا بلندتر از 95 درجه فارنهایت است.

 

مزاری ها

 

قبایل وحشی که در سواحل غربی اندوس اقامت دارند، بوردی ها، بوگتی ها و مزاری ها حالا به دور ما جمع شده و همگان وعدۀ اطاعت و رفتار خوب می دادند. موقعیت غارتگری مزاری ها برای مدتی باعث توجه حکومت ما شده و ما آنرا یک نکتۀ شرط مذاکره با مقامات سند نمودیم که آنها را باید سرکوب کنند تا اینکه صلح در دریا تامین گردد. این موضوع باعث گردید که سیکه ها سربازان خود را به مملکت آنها سوق داده و حالا دو روستای ایشان را گرفته اند – یک واقعۀ که برای تمام جوانب یک موضوع هشدار دهنده و قابل تاسف است. بهرام خان رئیس مزاری ها با استفاده از فرصت، تسلیمی خویش به برتانیه را ارایه کرده و با من در خیرپور ملاقات نمود، با حدود 60 نفر از قبیلۀ خود از جلگه ها و کوه ها، طوریکه او گفت، "برای قایم گرفتن دامن ملت برتانیه". این رئیس با رامشگران خود داخل قرارگاه ما شده و با خواندن ستایش ها و اعمال شجاعت در همراهی با صدای موسیقی "سیرینجی" یا گیتار، دارای صدای نرمتر از آلات موسیقی دزدان دریائی اندوس. این وحشیان (زیرا اینها کمی بهتر اند) با دیدن آلات موسیقی ما مبهوت و مسحور شدند: اما بهرام رئیس آنها بطور آشکار یک مرد صاحب احساس و قضاوت بود.  آنها تماما قاطر سوار بوده و گفتند که قاطرها نسبت به اسپ ها بیشتر مطیع و آرام بوده و ظرفیت تحمل خستگی زیاد در "چپاو" یا تاخت و تاز ایشان را دارد؛ و وقتی لازم باشد که پیاده شوند، یک نفر میتواند نیم درجن آنها را نگه دارد. آنها این موضوع را با یک ضرب المثل کنجکاوانه ابراز داشتند: "یک مرد با یک زین در بالای یک قاطر میتواند زین خود را بالای یک اسپ داشته باشد؛ - یک مرد با زین خود در بالای یک اسپ می تواند زین خود را بالای سر خود داشته باشد". هنگامیکه هنرمندان آواز می خواندند، من پرسیدم، موضوع که آنها انتخاب کرده اند چه بوده و طوریکه دریافتم، در وصف رئیس ایشان بوده است. ترجمۀ آزاد زیر نشان دهندۀ آن است:

 

آهنگ مزاری

 

سپاس از خدای که قلعه را تخریب کرد!

او همچنان مشکلات فقرا را برطرف خواهد کرد.

به التماس های بهرام گوش دهید،

یک رئیس سخاوتمند و مالک قلعه ها.

نیروهای او مانند امواج بحر اند؛

کرمان، دلدار فرماندهان مجرب او اند.

و او، یک گیلانی مقدس!

و او، یک آوچ مقدس!

او یکصد مرد دشمن را پاره کرد؛

شهرت او بحیث یک قهرمان در دوردست ها گسترده شد؛

کسانیکه دور اند، خواهند یافت که از چه بترسند.

دوازده هزار مزاری منتخب وجود دارد.

دربار او مثل میتای بزرگ است.

علی به او قدرت داده است.

نور خدا بالایش میتابد.

گوش های قاطر او مثل یک قلم است.

زین او یک هزار روپیه ارزش دارد.

دنیا میداند که لغاریها به مقابل او آمدند؛

او به خدا اتکا داشت و به جنگ رفت.

غلام محمد بام جنرال ارتش او،

رستم مسید دشمن را شکست داد:

پنجصد مرد آنها به قتل رسیدند؛

تمام دارائی آنها غارت گردید.

بهرام مزاری دشمن را فتح کرد".

 

مملکت این مردم از نگاه پشم خیلی غنی است، اما تمام لباس های آنها از پنبۀ درشت (نخی) بودند (سکیچ روحی این بلوچ ها که ضمیمه گردیده، مرهون دوست من کپتان هارت بوده و بصورت درستی نشان دهندۀ چهره های این مردان است). ما از تهور و جسارت خصوصیات ایشان فرصت های فراوانی برای استفاده در ارتش اندوس داشتیم.

 

دادخواهی

 

یک سفر 8 روزه ما را به ماورای مرزهای سند رسانید، زیرا ما یک باد خوب و در حقیقت کمی بیشتر از حد لازم را داشتیم، چون این باد باعث از بین بردن چند پایه و تیر و تقریبا کشتن سلمانی ما گردید که به داخل دریا انداخته شد؛ اما او یک حاجی بود که چهار مرتبه به مکه رفته و دراین مورد توانست جان سالم بدر ببرد. یک روز وقتی ما سریعا در آب روان بودیم، توسط یک مرد تعقیب شده و اشتیاق فوق العادۀ او باعث شد تا قایق را توقف داده و به او گوش فرا دهیم. او تقاضا داشت، ازآنجائیکه حالا آقای مملکت شده ایم، باید یکتعداد زمین های او را که در زمان نادرشاه از خانوادۀ او گرفته شده و هنوز قباله هایش را در دست دارد، برایش برگردانیم؛ از آنجائیکه قوانین اینجا نامعلوم است، او برایمان بار بار اطمینان داد که ما قدرت این کار را داریم، به شرطی که ارادۀ آنرا داشته باشیم. ما اقناع این مرد و تعداد دیگری را در زمان های مختلف ناممکن یافتیم، زیرا ما هیچگونه تمایلی نداشتیم تا در مسایل محلی این مملکت و همچنان یکتعداد زیاد دیگری که با آنها معاهدات داشتیم، مداخله کنیم. غالبا توضیح اهداف من از این ماموریت بی فایده بود: یکتعداد با صدای بلند حیرت خویش را اظهار کردند؛ تعداد دیگری و بخصوص روسا در سکوت با اعلامیۀ من گوش فرا دادند، اما تقریبا همگان بطور آشکار باور نمی کردند.

 

کباب تمساح

 

ما در نزدیکی بندر باره مردان ماهیگری را دیدیم که فعالانه مصروف تقسیم نهنگ (سیسر) بزرگی در بین خود بودند که به تازگی صید کرده بودند. این هیولا به مفصل ها و توته ها قطع شده و یکتعدادی که مصروف خوردن آن بودند، برایمان گفتند که کباب آن مزه دار است. من پرسان کردم که آیا این حیوان مردم را نمی خورد، ماهیگیران قویا اعتراض کرده و اطمینان دادند که نهنگ ها و تمساح ها بصورت کامل با خوردن ماهی زندگی می کنند! من با بهره بردن از بقه، اسپ، کوسه ماهی و شتر مصمم شدم تا فقرۀ جدیدی را در فهرست تجارب غذائی خویش افزوده و برای خوردن کباب- تمساح کوشش کنم؛ اما دریافتم که این غذا نامرغوب، الیافی، خشک و بی مزه بوده و بزودی از خوردن آن دست کشیدم. شاید هنر پختن تمساح در مراحل طفولیت آن باشد. کیسۀ صفرای حیوان بطور محتاطانه نگهداری شده و بحیث یک دوا در موارد زخم های باز و ریزشی (چرکین) استفاده می شود. ما فرصت آنرا داشتیم تا بزودی حقیقت گفتار ماهیگیران را ثابت کنیم که این موجودات با خوردن ماهی زندگی می کنند. ما بیش از یکصد نفر را استخدام کرده بودیم تا کوشش کنند یکی از این "بولان" یا گراز های آبی را شکار کنند و با وجود تلاش های غیرموفقانه، آنها توانستند یک تمساح بزرگ (گوریل) را شکار کنند که حدود 13 یا 14 فت طول داشته وآنرا چنان بسته بودند که شهکار سواری آقای واترتون بر پشت شکار را میتوان بدون خطر اجرا کرد (این نمونه را حالا میتوان در موزیم بمبئی شاخۀ انجمن آسیائی دید). وقتی این هیولا کشته شد، دریافت گردید که در شکم آن چهار پولا یا ماهی- سمور قرار دارد و نشان داد که علاقۀ او به ماهی تصفیه شده و همچنان رد تاکید سندیان مبنی بر اینکه این ماهی ها بالاتر از بکور نمی روند. ما در بارۀ قدرت تمساح و علت این ماهی کاوش نمودیم که یک مرد آبی (کسانی که نزدیک دریا زندگی میکنند) بسادگی خاطر نشان کرد، "چرا آن حیوان نتواند بهترین های دریا را داشته باشد، وقتی می بیند که حاکم آن است؟" ما درهرجائیکه جریان نرم بود، میتوانیستیم تعداد زیاد نهنگ ها را مشاهده کرده و به آنها به فاصلۀ فیر تفنگچه نزدیک شویم: من به تعداد یکصد دانۀ آنها و تعداد بیشمار جوانتر آنها را در ساحلی دیدم که به آسانی می توانستند صید شوند.

 

بهاول خان

 

ما بتاریخ 22 اپریل به میتانکوت رسیده و خود را در یک زمین جدید یافتیم؛ اما قبل از بالا شدن به اندوس چند میل در بالای چیناب از کشتی پیاده شده و به خاطر ملاقات دوست محترم سابق خود بهاول خان در اقامتگاه احمدپور او پیشروی کردیم. ما از آنجا به بهاولپور گذشتیم؛ با پائین شدن از گارا که دراینجا بنام ستلیج یاد می شود، از اوچ گذشته و به میتان برگشتیم، پس از تقریبا یک ماه غیابت که بی فایده سپری نشده بود. ما بهاول خان را یافتیم، طوریکه انگلیس ها او را همیشه بحیث یک دوست حقیقی و میزبان سردارانه یافته است. او کلبه های چوبی در هر مرحلۀ آباد کرده بود که ما در مسیر خویش بطرف او فرود میآمدیم؛ درصورت عدم اقناع با گوشت های طبخ شدۀ معمول، مهربانانه پرسان نموده بود که ما چه چیزی را ترجیح میدهیم. کسانی برایش گفته بودند که ما علاقمند بقه ها هستیم: به اینترتیب تمام حوض ها و خندق ها تلاشی، پاک کاری و با بقه ها پر شده بودند؛ اما افسوس! این خان ارزشمند به هنگام ورود ما دریافت نمود که این موضوع بالایش تحمیل شده است: لذا دوباره اجازه داد که بقه ها آزاد گردیده و ما سرگرمی زیادی داشته و برخلاف افسانه های مشهور، مرگی نداشتیم. ما در بهالپور یک افسر محترم بنام کپتان ایمفیرسن را دیدیم که در خدمت خان قرار دارد و همچنان یک مرد انگلیسی بنام کرافورد، یک شخصیت بیمانندی که تقریبا زبان بومی خود را فراموش کرده بود.

 

ماجراجوی فرانسوی

 

ما در بهاولپور شنیدیم که یک اروپائی در یک کاروانسرای وجود دارد، لذا فورا برایش دعوت فرستادیم تا با ما بپیوندد. معلوم شد که او مونسیور بینور ارگود، کپتان پیاده است که از لاهور آمده: او یک جمهوری خواه سرخ- داغ بود؛ پس ازاینکه از میز برخاستیم، در چیزهای خوبی که میتوانست سبقت کند و تا نیمۀ شب ادامه داشت، فریاد های "آزادی! مساوات! و سیمانیانیزم مقدس! (سوسیالیزم خیالی)" بود. صبح بعد زود هنگام داخل اتاق من شده و فریاد زد، "ساعت 7 صبح است، من فورا باید برخیزم، زیرا جنگ واگرام آغاز شده و یکساعت قبل پدرش درآن کشته شده است!" برای تاجگذاری خودش، مونسیور اعلام کرد که درمسیر کابل برای رسیدن به دوست محمد خان بوده و مجبوراست پیراهن سبز پیامبر را برافراشته و براین سیکه های رزیل و اوباش حمله کند؛ آنهم با تصمیم یک برنامۀ اولی برای کاریدن کچالو برای معیشت سربازان. ما به این نتیجه رسیدیم که مونسیور دیوانه شده؛ اما طوریکه فانی کیمبل در مورد امریکائیان می گوید، "شاید طور دیگری باشد"؛ و سوال اینکه "شما چگونه به این نتیجه رسیدید؟" شاید باعث توضیح تمام مسایل گردد. مونسیون ارگود نیز شیوه های برای دیوانگی خود داشت، زیرا او سفر مصئون خود به کابل را از طریق کوتل بولان و کندهار نموده بود؛ چیزیکه زیاد سهل نیست؛ پس از آن، وقتی من افتخار ملاقات دوبارۀ او را داشتم، برایم گفت که او "خود را با شمشیری در بالای سرش و انزال کلمه نجات داده است!" یعنی خدای دیگری نیست بجز از خدا و محمد پیامبر او است.

 

مسلمان شدن هندو

 

اما کمی پس از این صحنه های تفننی شاهد گرویدن واقعی یکی از مهتران دکتور لارد بودیم؛ کسیکه با هندوایزم و جزم اندیشی های آن ناراض شده و مصمم به مسلمانی گردیده بود. این موضوع در چاکر (مقابل میتانکوت) رخ داد، جائیکه پیر، یک ملای صاف بنام خدا بخش از اعتبار معجزه و شایستگی نگهداری یک مکتب برای اطفال برخوردار بود. مصاحبه ها و پیام های گوناگون دربین جوانب صورت گرفت؛ اما روحانی از ما هراسیده و از داوری بدون اجازۀ ما ابا ورزید. با استنطاق از این مرد و دلایل آن، او تصدیق کرد که این یک اقدام داوطلبانه بوده و از مدتی بدینسو ارادۀ آنرا داشته است؛ چون ما احساس کردیم که هیچ حقی نداریم تا با ارادۀ او مخالفت کنیم، لیتنانت لیچ و من تصمیم گرفتیم در مراسم او حاضر باشیم. ما یک دستۀ حدود 150 نفر را دیدیم که دریک تشریفات و آرامش بزرگ در زیر یک سایه نشسته و زمین با نمد ها فرش است. دراینجا پس از چند جملۀ متمم دیدیم که مانکوی هندو به آغوش اسلام راه مییابد و نام او به اسم دلپذیر "شیخ دین محمد" تبدیل می شود. پیش از مراسم، روحانی با آوردن او در پیش روی مردم سه جملۀ مشخص عقیدۀ اسلامی را تکرار کرد و هندوی پیشین آنرا بدون لغزش دنبال نمود: در نتیجه ازدحام فریاد کردند، "مبارک" و مسایل با یک ضیافت پایان یافت. این گرویدن نمی تواند یک عیسوی را راضی سازد؛ با آنهم این عمل یک گام کوچک در جهت گذار از هندوایزم، خرافات و زشتی های آن به اسلام (حتی با تمام نواقص و پوچی آن) نمی باشد. از آن روز ببعد این مرد به یکی از "مردمان صاحب کتاب" تبدیل شده و با مقام دنیوی و صداقت مذهبی تمجید می گردد. روحانی چاکر یک مرد با نفوذ در این بخش ها بوده و به احترام او باور دارم؛ خانوادۀ او زمانی متان را دراختیار داشته و گور اسلاف او در آنجاست. دراین اوخر که سیکه ها از اندوس پائین گردیدند، امیرها خواهان دعای او شدند. او جواب داد، "این ضرور نبوده و آنها پیشروی نخواهند کرد"، - یک فرضی که بربنیاد دانش اوضاع استوار بوده، درست ثابت شده و وسیعا اعتبار روحانی را افزایش داده است. با آنهم او سندیان را بخاطر نادیده گرفتن منافع ایشان سرزنش کرده و به آنها گفته است، همچنانکه جهان بوسیلۀ تقدیر اداره می شود، بوسیلۀ تدبیر نیز اداره شده و آنها نباید ازآن چشم می پوشیدند، بلکه باید سربازان خویش را آماده می ساختند.

 

دون جوز گونزالویز

 

ما بتاریخ 22 از متانکوت با قایق حرکت کرده و از افسران بهاول خان رخصت گرفتیم. خان برایم وعده کرد که تاریخ قبیلۀ خود را برایم فرستاده و این وعدۀ خود را با نتیجۀ شمارش تمام پیروزی های خود در شکار با یک گزارش طویل و مفصل انجام داد. در مقابل از من تقاضا کرده بود تا برایش یک جهان نما تحفه بدهم که متعاقبا برایش فرستادم و درعین زمان با یک نقشۀ زیبای مدینه که توسط یکی از طراحان ما (آقای گونزالویز) کشیده شده و در تطابق با نقشۀ بود که او از مکه داشت. من تا اینجا نتوانستم خوانندگان خود را با این عضو بسیار مفید دستۀ خویش معرفی کنم، کسیکه من مرهون چندین نقشۀ هستم که او به نمایش گذاشته است. من باید برای او لقب دون جوز را بدهم که اگر میراثی نباشد، توسط همگان برای او اعطا شده، از پرتگال و بومی گوا بوده و در پروپاگندای آن شهر آموزش دیده است. هنر او موسیقی بوده و نقشه کشی (رسامی) را نیز به آن افزوده است. او در پهلوی زبان خود، یکمقدار لاتین، کمی فرانسوی و انگلیسی بلد است: در حقیقت او افتخار بلند خود را به شهر البکورکو داده و با نمایشات کاموین هموطنش (وقتی از خانه دور بوده) همدردی نموده است. او قلب خود را در عقب گذاشته، اما نه معنویات خوب خود و هم گرایش همجنس گرائی و استعداد موسیقی که غالبا روح بخش ما در بالای اندوس بوده و وقتی که برف های هندوکش بالای ما اخم کرده بود، گیتار آلۀ دلخواه دون بود، اما بعضی اوقات اکوردیون هم می نواخت و برای ما "خانه، خانۀ شیرین" در زبان بومی ما و "کا ایرا" فرانسوی، یک هوای وفاداری در پرتگالی یا همراهی شاد در رقص هسپانوی خودشان را میداد. دون جوز گونزالویز در مجموع یک شخصیت بسیارناب و مطلوب همه در بین ما بود: او در جریان روز با حرفه و مراقبت در رسامی خود مصروف بوده و وقتی از او دعوت میشد که پس از شام با ما بپیوندد، هرگز در روح بخشی شب های ما ناکام نمی گردید. من فکر می کنم او هنوز هم در بمبئی است و اگر این صفحه در مقابل چشمان او قرار گیرد، امیدوارم آنرا طوری درنظر گیرد که با تمنیات بسیار خالصانه برای پیروزی های آیندۀ او نوشته شده و تبریکات مرا بخاطر برگشت مصئون به سنحورا (بانو)ی خود بپذیرد.

 

افسران رنجیت سنگه

 

ما در میتان با افسران رنجیت سنگه پیوسته و توسط آنها با تمام تجمل و تمایز مورد پذیرائی قرار گرفتیم که او بهنگام پذیرائی از مهمانان خویش مهیا می سازد. پول، شیرینی وغیره برای ما آورده شده و حری سنگه (یک آشنای سابق) مهماندار ما تعین شده بود. اولین تحفۀ این ماموریت برای ما یک قوچ دارای شش شاخ بود که در اول فکر کردم شاید نشانۀ چیزی باشد، اما معلوم گردید که آنرا بحیث یک هدیۀ طبیعت برای ما آورده و هیچ تردیدی نداشته که بسیار گرانبها پنداشته می شود. ما میتانکوت را پیدا نکردیم، با وجودیکه در یک موقعیت جغرافیائی مناسب برای یک بازار بزرگ تجارتی قرار داشت. این مملکت خیلی در سطح پائین قرار داشته و مواجه به سیلاب است. دراینجا یک محل باستانی در غرب آن قرار دارد که بنام اگای نامیده شده و پشتۀ که در بالای آن میتانکوت ایستاده، نشاندهندۀ عصر بزرگی است. حرند در جوار دجیل که در مقابل آن قرار دارد، باور میشود که نام خود را از حری، یکی از بردگان الکساندر گرفته باشد.

 

اندوس در میتان

 

از میتان ببالا همه چیز برای ما نو بود: ما در بالای یک دریای قبلا ناشناخته قرار داشتیم که هرگز توسط یونانی ها یا برتانوی ها پیموده نشده و نمی دانستیم چقدر بالا خواهیم رفت. حالا آب خیزی جریان داشته و دریا متعاقبا سریع تر و بزرگتر می شد؛ اما من پس از مشاهدۀ محتاطانه متوجه شدم که اندوس در قسمت بالائی خویش نسبت به مسیر پائینی آن به مراتب پُر است؛ در مورد آخری، به علت تخلیه یا استفاده در زراعت و تبخیر نابود می شود. بالاتر از محل اتصال اندوس و چیناب، مملکت هم اکنون قسما زیر آب قرار داشته و نباتات پر از جگن نشان میداد که خاک بسیار مرطوب است. به هنگام سیلاب، میلان آب بطرف غرب می باشد. موضوع تخلیۀ دریاهای پنجاب و اندوس بصورت محتاطانه توسط لیتنانت وود بررسی شده، در حالیکه دکتور لارد توجه و دقت زیادی برای دریافت مقدار گِل موجود در آب این دریا ها و خاصیت آن معطوف داشته است. دریافت شده که ترکیب آن متشکل از سنگ چقماق، خاک زاجدار، کاربونیت چونه و مقدار کم مواد نباتی است. نتیجۀ آن توسط دکتورلارد در "خاطرات جلگه های اندوس" داده شده است:

 

خاطرات دکتور لارد

 

"برای دریافت مقدار تخلیۀ آب میتوان 300 هزار فت مکعب آب در ثانیه را فرض کرد. اگر یک پنجصدم را هم تناسب گِل فرض کنیم که کمتر از ضمانت تجربی است. اگر وزن مخصوص گِل را 2 فرض کنیم که به ارتباط سیلیکا (سنگ چقماق) دور از حقیقت نیست. لذا تناسب آن بعدا یک بر هزارخواهد بود؛ ازاینجا میتوان دریافت که برای هفت ماه مشخص این دریا حدود 300 فت مکعب گِل درهرثانیه تخلیه می کند یا یک مقدار خاک کافی برای ایجاد یک جزیره به طول 42 میل و عرض 27 میل و عمق 40 فت؛ که متعاقبا (عمق وسطی بحر در ساحل 5 فاتوم میباشد) حدود 10 فت بلندتر از سطح آب میشود. هر کسی بخواهد این محاسبه را برای صدها و هزارها سال انتخاب کند، میتواند خود را قانع سازد که چه کارهای میتواند درمقابله با دلتاهای تولید شده در زمان حاضرانجام دهد".

 

دیرۀ غازی خان (دروازۀ دوم خراسان)

 

یک مسافرت 8 روزه ما را به دیرۀ غازی خان آورد، زیرا باد جنوب بصورت قوی و مطلوب میوزید. گفته میشود، عمرو برای خلیفه عمر نوشته بود که مصر در پی ظهور یک مزرعۀ گرد و خاک، یک بحرآب پاک و یک باغ گل پیدا شده است. ما گرد و خاک زیادی در سند پائین داریم؛ ما حالا به یک بحر آب پاکی برخوردیم که غالبا از ساحل به ساحل نمی توانستیم ببینیم؛ اما ما درجائیکه قرار داریم، هیچ چیزی بجز از بته های بلند گز نمی بینیم، ما فرض می کنیم باغ گل را در کابل ببینیم. ما در سفر (دریائی) خود ریک نوشهره، بندر جتوئی و شیرو را عبور کردیم؛ اما اینها خشکه بوده و فقط میتواند از سر دکل دیده شده و موقعیت آنها توسط درخت هایی نزدیک آنها نشانه شود. دریا به چندین شاخه تقسیم شده و ما مسیر خود را بدون رهنما از طریق یک جریان یکنواخت خسته کننده انتخاب کردیم. درجۀ حرارت آب در ساعت 2 صبح 84 بود، در حالیکه هوا 108 بود. باد به هنگام شام و رسیدن ما از طرف جنوب (پس از آفتاب نشست) وزیده و داغ و خسته کننده بود. ما نمی توانستیم بدون پرده های سردساز نان شب را بخوریم و درجه حرارت از 94 پائین نمی رفت. اقلیم همانطور که تصور می شد، کسل کننده بود. آفتاب مانند یک کتلۀ شدید آتشین برآمده و تا وقتیکه در افق می تابید، یک گرمای سوزان را پرتاب می کرد. مریضی عمدتا تب، دامنگیر تعداد زیاد ما گردید، اما شکایت ها بدون شک از حالت غیرفعال تشدید می گردید، زیرا آنها مجبور بودند در قایق ها باقی مانده و با پرخوری که باعث افزایش انرژی میگردد.

 

دیره جات

 

لازم است شرح مختصر مسیری را بدهم که ما حالا داخل آن شده ایم و از چندین نقطۀ نظر دلچسب است. مملکت طرف راست اندوس در زیر سلسلۀ کوه نمک و تا نقطۀ که آن دریا با آب های پنجاب وصل می شود، بنام دیره جات یاد میگردد. نامگذاری آن از دو شهر اساسی این  مسیر یعنی دیرۀ غازی خان و دیرۀ اسماعیل خان مشتق شده است؛ دیره جات جمع واژۀ عربی دیره است. بخش های پائین آن بنام محلی سند و بخش های بالائی آن به علت هم مرز بودن با کوههای سلیمان بنام دامن (یا مرز) یاد میشود. خود مملکت هموار بوده و در مناطق زیادی حاصل خیز است، بخصوص در مجاورت هر دو دیره؛ اما بطرف غرب دریا، حتی به فاصلۀ فقط چند میل هیچ چاهی وجود نداشته و خاک کاملا بالای باران و آب کوه ها وابسته است که درآن هیچ دانه و غله وجود ندارد. درجانب مقابل دریا، در لیا، اندوس بطرف شرق سرازیر شده و زمین های که فوق العاده حاصل خیز و دربرگیرندۀ دانه های سنگین است بنام "کوشی" یاد می شود. از لیا بندر بزرگ کهیری مسافران را از ماورای اندوس به دیره جات می رساند، جائیکه کوه ها بواسطۀ مسیرهای کاروان های قطع می شود که به جانب کابل و کندهار میروند و دراینجا است که بزرگترین کاروان های هندی قبل از عبور به غرب بسته بندی شده و دیره جات را از بلندترین درجۀ اهمیت تجارتی برخوردار میکند.

 

افغان های لوهانی و مسیر آنها

 

از کلکته از طریق لکنهو، دهلی، هانسی و بهاولپور؛ – از بمبئی از طریق پالی، بیکانیر، بهاولپور و ملتان؛ – از امرتسر از طریق جونگ و لیا؛ – و از خود دیرۀ غازی خان درجنوب از طریق بهاولپور؛ تمام این مسیرها در شهر کوچک دیره بند حدود 30 میل از دیرۀ اسماعیل خان یکجا می شود. دراین نقطه مسیر مشهوری از طریق دریای گومل با کوتل گولیری آغاز می گردد که همیشه توسط افغان های لوهانی پیموده میشود. یکتعداد این مردم داخل کوههای بلندتری می شوند، درغرب تاک و همچنان از طریق یک کوتل پست تر بنام "چیری" در پائین آن؛ اما تمام این مسیرها سرانجام حدود 45 میل از دیره بند یکجا می شوند. افغان های لوهانی یک مردم چراگاهی و کوچی بوده و تعداد زیاد آنها سالانه برای خریداری امتعه به هند می روند؛ دراینجا با بسته بندی در اواخر اپریل و با یکجا شدن با خانوادۀ خود که زمستان را در سواحل اندوس سپری کرده اند، داخل خراسان می شوند، جائیکه موسم تابستان را درآن می گذرانند. آنها این تغیر اقامت را دریک نظم ثابت با سه تقسیم یا "کایری" انجام میدهند که فکر میکنم به معنای مهاجرت است؛ این کایری ها شامل نام های ناصر، خروتی و میانخیل است که نام های شاخه های قبایل آنهاست. اولی بسیار پرنفوس بوده و همرای شان حدود 50 تا 60 هزار گوسفند میرود؛ اما آخری همان است که تاجران هندو و خارجی ها همرای شان سفر می کنند. خصلت گستردۀ انتقالات را میتوان از کتاب های گمرک تخمین کرد که نشان دهندۀ 5140 شتر باری با امتعۀ عبورکننده درسال جاری است، به استثنای آنهای که حامل خیمه و بار مردم بوده و تعداد آنها به 24 هزار شتر میرسد که ناصر دارای 17 هزار، میانخیل دارای 4 هزار و خروتی دارای 3 هزار میباشد.

 

مسیری که آنها عبور میکنند، شکسته، صعب العبور و مسیرهای آبی گومل است که از طریق مملکت وحشی و کوهستانی وزیری ها میگذرد؛ اما لوهانی ها دارای ارتش و سربازانی اند که اموال خود را با خارجیانی که همرای آنها سفر می کنند، محافظت می نمایند. آنها در اواسط ماه جون به کابل و کندهار می رسند، زمان کافی برای ارسال سرمایۀ خویش به بخارا و هرات؛ و درآخر اکتوبر، با فرا رسیدن زمستان با عین ترتیبات به جلگۀ اندوس پائین می شوند با آوردن اسپ ها، رنگ ها، میوه جات و تولیدات کابل در بدل اجناس هندی و برتانوی. این مسیر تجارت باستانی است؛ زیرا ما دریافتیم که امپراتور بابر در سال 1505 گفته که او به هنگام کمپاین در دیره جات بالای یک کاروان تاجران لوهانی حمله و "مقدار زیاد البسه، عطریات، شکر (قند و بوره) و اسپ های" آنها را غارت نمودیم و هنوز هم همان موادی است که تجارت آن جریان دارد. این مربوط امپراتور است بگوید که در جریان مشکلات خود، این تاجران لوهانی را غارت نموده و پس از آن، وقتی در بالای تخت کابل می نشیند، به آنها لباس مردانگی می پوشاند.

 

مسیرهای هند به کابل (دروازه های خراسان)

 

با توضیح مسیرهای کاروان لوهانی همچنان باید تمام مسیرهای دیگری را توضیح دهم که از هند به کابل میرود؛ اما مشکل است توضیح شفاهی داده شود. از هند سه شاهراه بزرگ وجود دارد: اولی از طریق لاهور و اتک، دومی از دیره جات (در بالا ذکر گردید) و سومی از طریق کوتل بولان از شکارپور به کندهار. در وسط این راه ها، همچنان مسیرهای متعدد دیگری وجود دارد که یک تعداد آنها با استعمال کتله های بزرگ مردان مسلح استفاده می شود؛ اما آنها درحال حاضر توسط تاجران استفاده نمی شود. آنکه از دیرۀ غازی خان شروع می شود، از بالای کوتل سخی سرور و از طریق بوری به کندهار میرود، در زمان حاضر توسط شاهان کابل استفاده می شود تا از تجمل مانگو (ام) استفاده کنند؛ من اشخاصی را ملاقات کردم که میوۀ را دیده اند که از طریق آن به کندهار از اندوس در 8 یا 9 روز رسیده است. اقلیم بوری که بسیار مطلوب است، نه تنها توسط الفنستون بلکه توسط تمام بومیانی توضیح شده که من از آنها پرسان کردم؛ این همان مسیری است که بابر با ارتش خود و پس از کمپاین 1505 که فوقا تذکر رفت، به غزنی گذشته است. اسپ او از کمبود غله رنج برده، اما بحیث یک مسیر کاروانی فکر نمی شود که از کوتل گولیر پست تر بوده و فقط در سالیان اخر متروک شده باشد؛ درواقعیت، در زمان حاضر برای ارسال معلومات سریع به هند و ازآن توسط قاصدها استفاده می شود. از دیرۀ اسماعیل خان بطرف شمال پشاور هیچگونه انتقالات مستقیم وجود ندارد. راهها بسیار خراب و مردم آن درنده اند. با آنهم یک راه خوبی از طریق دریای کرم به کابل وجود دارد. از دیرۀ غازی خان در جنوب دجیل و حرند، راههای وجود دارد از بالای کوههای پست به باغ، دادور و کوتل بولان: این مسیرها توسط کاروان های بزرگ در مدت 25 سال گذشته مورد استفاده بوده است. دیرۀ غازی خان و شکارپور (طوریکه در بالا گفتم)، همیشه توسط مردم بحیث دو "دروازۀ خراسان" نامیده شده است.

 

ترافیک دیرۀ غازی خان

 

تاجران تولیدات بومی خود را از یک همسایۀ که بسیار مفید واقع شده، با مفاد زیادی صادر میکنند؛ سازندگان آنها را تبدیل و از ممالک مجاور البسه وارد می کنند یکجا با امتعۀ خارجی که برای مصارف داخلی میرسد. خود دیرۀ غازی خان یک شهر تولیدی (سازنده) است، اما توسط ملتان و بهاولپور پیشی می گیرد که در همسایگی آن قرار دارد. زمانی تجارت آن با غرب و حتی با شرق بسیار سریع بوده است؛ با وجود ورود زیاد امتعۀ برتانوی حالا نمیتواند رفاه قبلی خود را به نمایش بگذارد، باآنهم تولیدات بومی آن سالم و درحال رشد است. این شهر بخاطر لباس های ابریشمی راهدار و ساده (گلبدن و داری) اش بسیار مشهور بوده، سالانه به لاهور و سند صادر شده و نسبت به مصنوعات تمام ممالک دیگر ترجیح داده می شود. برای شرق هم ابریشم خود و هم مواد خام حاصله از بخارا و غرب را ارسال می کند. برای غرب نیز پنبه و پارچه های سفید درشت می فرستد که مهم ترین تولیدات صادرۀ آن بوده و خراسان در پی آنست، جائیکه موقف آن هنوز در رقابت با کالای انگلیسی قرار دارد، البته تا جائیکه تقاضا وجود دارد، زیرا کیفیت آن به مراتب پائین است. تقاضا برای پارچه های پنبۀ ارزان قیمت برتانوی امسال به نیم کاهش یافته است؛ سال گذشته مقدار فروشات حدود 50 هزار روپیه بوده و امسال کمتر از 24 هزار بود. انواع چیت های گلدار و لنگی های درشت فهرست البسۀ تولیدی را تکمیل می سازد: هیچ یک از پشم ساخته نشده است. ارزش این کالاها حدود یکنیم یا دو لک روپیه می باشد و بخش زیاد آنها صادر می شود. انواع درشت قاشق- پنجه، کاردها، قیچی ها و چاقو ها و آنهائیکه توسط ملوانان استفاده میشود، نیز در دیرۀ غازی خان ساخته شده و صادر میشود. بازار آن متشکل از 1600 دکان است که 530 دکان آن مصروف بافندگی و فروش کالاهاست. شهر یک نمای رفاهی دارد که درمجموع مختص به حمایت آقای وینچورا است که تا این اواخر رئیس ناحیه بوده است. نفوس آن حدود 25 هزار نفر است. گفته می شود که توسط بلوچ ها حدود 300 سال قبل اعمار شده و نام آن مدتها دربین "غازی خان" و "حاجی خان" در نوسان بوده است. این شهر قبلا تابع تخت کابل بوده، اما حدود 25 سال قبل بدست سیکه ها افتیده است. آنها آنرا دراختیار بهاول خان گذاشتند که هیچ علاقۀ به نگهداری آن نداشته و افسران آن تقصیر زیادی در اخاذی مردم داشتند؛ اما از 1832 بدینسو که ادارۀ آن بدست سیکه ها افتیده، بطور روزافزونی بهبود یافته است.

 

دیرۀ غازی خان

 

زمین های اطراف دیرۀ غازی خان بسیار حاصل خیزاست: شهر بطور گوارا دریک مملکت هموار واقع شده، حدود 4 میل از اندوس فاصله داشته و توسط باغها و درخت های بلند احاطه شده که در بین آنها خرما غلبه دارد. درحقیقت گفته می شود که دراطراف دیره، کم از 80 هزار درخت خرما وجود ندارد. با آنهم با ارزش ترین تولید این محل رنگ بوده و 2 هزار من آن امسال به غرب صادر شده است؛ من مطلع شدم، این مقداری است که این محل میتواند تولید کند. بهترین نوع آن حالا به 65 روپیه فی من به فروش میرسد، کیفیت وسطی آن حدود 50 و بدترین آن حدود 32 است: این صادرات به تنهائی حدود یک لک روپیه است. رنگ تولید شده در بهاولپور دارای کیفیت پائین است؛ اما ارزان تر بوده و در پهلوی فروش محلی دارای بازارهای در کابل و بخارا می باشد. پنبۀ دیرۀ غازی خان دارای کیفیت عالی و نرم است؛ 25 هزار من قابل برداشت می باشد: این مقداری است که حالا صادر می شود. نیشکر نیز زرع می شود، اما مقدار آن کم بوده و محصول سالیان اخیر است. محل از نگاه غله غنی بوده و گندم و جو آن عالی است، اما برنج آن سرخ رنگ و دارای کیفیت پائین است. قیمت برنج در جون 1837 قرار زیر بوده، روپیۀ رایج آن مربوط شجاع الملک و تقریبا معادل شکارپور است که هم اکنون شرح داده شد:

 

برنج، فی من 40 سیره، 80 روپیه برای یک سیر......                 3 روپیه

برنج، درجه دوم، 1.5 من،................................                  2 الی 1.75

گندم، 1.5 من، .............................................                   1

غله، 70 سیر،..............................................                   1

دال یا مُهری، 2 من،.......................................                   1

مونگ یا ماش، 50 سیر،..................................                   1

روغن، فی من،.............................................                   8.5

تیل، فی من،.................................................                   4

نمک، فی راجا، یا یک من، 25،.........................                   3.5

نمک بومی، 2 من..........................................                   1

گر یا مولاس................................................                   3.5

نیشکر، فی من..............................................                   16

 

دیرۀ غازی خان در وقتیکه تابع کابل بود، عاید سالانۀ حدود 12 لک روپیه داشت؛ حالا عاید آن حدود 8.5 لک روپیه و آنهم در طول دو یا سه سال اخیر بوده است. مملکتی که این مقدار عاید دارد ناحیه سنگور در شمال و حرند دجیل در جنوب است؛ همچنان کوشی در مقطع اندوس. مالیه مربوط عین شخصی است که حالا حاکم ملتان بوده و رو به بهبود است. روستا های اطراف دیرۀ غازی خان فوق العاده زیاد است: آنها تقریبا همه مسلمان اند؛ در شهر دیرۀ غازی خان دو قبیلۀ تقریبا معادل وجود دارد، درآن حدود 125 معبد هندو و 110 مسجد خورد و بزرگ موجود است. دیرۀ غازی خان با تمام ممالک اطراف خود توسط راه های خوب ارتباط دارد، به استثنای سمت غرب که به هیچصورت قابل تمجید نیست. فهرست بازارها یا محلاتی که به آنها منتهی می شود، خالی از مفاد نیست: اسنی، حرند، کوچ، گنداوه، میتان، شکارپور، بهاولپور، خیرپور، اولاه، یان، حیدرآباد، ملتان، لاهور و امرتسر.

 

بازار دیرۀ غازی

 

من گزارش خود از این شهر را با شمارش انواع دکان های بازارآن به پایان میرسانم که از نگاه احصائیه قابل اهمیت است.

 

فهرست دکان ها در بازار دیرۀ غازی خان در اندوس

تعداد دکان

فروشندگان کالا (تکه)

115

فروشندگان ابریشم        

25

بافندگان کالای سفید     

128

بافندگان ابریشم            

112

پاک کنندگان پنبه                    

25

فروشندگان پنبه                                

17

معامله کنندگان غله                                     

219

بوت و کفش سازان                                     

55

عین چیز..... هندو                                               

25

کلاه سازان                                                         

15

خیاطان                                                            

50

قصابان                                                            

15

سبزی فروشان                                                    

40

میوه فروشان                                                       

32

شیرفروشان                                                                  

30

شیرینی فروشان                                                             

75

آشپزان                                                                        

40

حکیمان                                                                                 

10

بقالان                                           

30

فروشندگان عاج، شیشه وغیره                        

30

آهنگران                                                 

45

مسگران                                                 

25

زرگران                                                   

60

آلات برنده                                                          

12

خراطان (چرخکاران)                                                       

9

بانکداران                                        

30

سراجان                                                  

20

شستوکاران                                                         

50

رنگمالان                                                                     

15

فروشندگان تنباکو و بنگ                                

30

فروشندگان نمک و "گِل سرشو"                                

12

نل فروشان                                                        

18

کاغذ فروشان                                                       

18

دکانهای بسته و نامعلوم                                                     

165

مجموعه

1597

 

 

بخش سوم

 

جنگ بین افغان ها و سیکه ها

 در اول جون (1837) و زمانیکه در دیرۀ غازی خان بودم، یک بستۀ ناوقت و بسیارمهم از سفیر ما در پارس، سُر جان مکنیل برایم رسید؛ روز بعد اطلاعات بیشتری از پشاور برایم رسید، مبنی براینکه جنگی در بین رئیس کابل و سیکه ها در دهانۀ کوتل خیبر بوقوع پیوسته که درآن جنرال سیکه به قتل رسیده است. لذا معلوم میشد تمام دلایل برای ترس وجود دارد که این دو مملکت بزودی دستخوش نا آرامی های بسیار زیاد خواهد شد؛ با درنظرداشت هدایاتی که من داشتم و مطابق آن عمل می کردم، لازم نبود بیشتر در دیرۀ غازی درنگ کنم. مطابق آن بتاریخ 5 جون از اینجا حرکت کردم؛ درعین زمان دکتور لارد و لیتنانت لیچ به طرف ملتان رفتند، جائیکه معلومات مهم زیادی جمع آوری کردند؛ آنها با وجود مشکلاتی که مواجه شدند، توقف شان در آنجا به هیچوجه غیرقابل توافق نبود. مشکلاتی که آنها در ملتان دیدند و نادیده انگاشتن شکایاتی که ما در دیرۀ غازی داشتیم، تماما معلول عین علت بود. تصمیم گرفته شده بود که کپتان (حالا کلونل) وید باید با ما در میتان دیدار کند: اما او نمی توانست، زیرا شیر لاهور با تدابیر سیاسی ما در اندوس رغبتی نشان نداده و او را در پایتخت خود توقیف می کند.

 

مسیر بابر

 با مشاهدۀ اینکه بابر گفته بود پس از کمپاین خود در بنگش و بنو از طریق چوتیالی به غزنی رفته است، برایم آشکار شد که او باید مسیر سخی سرور را گرفته باشد و لذا من لتنانت لیچ را فرستادم تا این مسیر را بررسی کند. او به کوههای پیشروی میکند که بنام "قلعه روه" یاد شده و این مسیر را کاملا یک پیاده رو یافته که مورد آزار و اذیت دزدان است؛ از معلومات بعدی دریافتیم که این مسیرهای غرب اندوس بیشتر به علت فقر مملکت غیرعملی است، نسبت به اینکه مربوط به بدی راه ها باشد. همچنان غیرمحتاطانه خواهد بود اگر آنها را برای عبور ارتش ها استفاده کرد، پس از اینکه بابر می گوید، او تعداد زیاد اسپ های خود را در تلاش آن از دست داده است.

 در همسایگی سخی سرور یکنوع گِل زراعتی بنام "گِل سرشوی" یافت شده و به هند صادر می شود، جائیکه ازآن در حمام ها برای شستن و پاک کردن موی استفاده می شود.

 

سفر به بالا

 ما بتاریخ 8 در دیره دین پّنه لنگر انداختیم؛ لیا را بتاریخ 9، گرنگ را بتاریخ 11 و کهیری را بتاریخ 13 عبور کرده و بتاریخ 16 در دیرۀ اسماعیل خان لنگر انداختیم: به این ترتیب یک سفر حدود 200 میل را در 11 روز طی کردیم، باد بسیار خوب بود، باوجودیکه هوا قسما بارانی و با رعد و برق همراه بود. ما غالبا به سرعت حدود 4 و 5 میل در ساعت به مقابل جریان آب سفر می کردیم و آنهم زمانیکه آبخیزی در ارتفاع آن بود. اگر ما می توانستیم این کار را فقط توسط قوۀ باد انجام دهیم، چرا قدرت بخار نتواند؟ پرندگان – یک نوع پرستوهای دریائی – که گله وار در بالای سواحل دریا پرواز می کنند، بهترین رهنما برای کشتیرانی میباشند. این پرندگان همیشه در نزدیکی نقاطی دیده می شوند که دریا کنارهای خود را شستشو نموده و جائیکه آنها حلزون ها را میگیرند؛ لذا بخش های سریع جریان را میتوان از یک فاصلۀ دور مشاهده و ازآن دوری کرد.

 

سنگر و گرنگ

 اولین ناحیه در فرود آمدن در این بخش اندوس، سنگر است. این یک مسیر حاصل خیز بوده و در زیر کوه های قرار دارد که حدود 50 میل در شمال دیرۀ غازی است. آب در بالای آن به واسطۀ یک جویبار ازکوهها پائین شده و چنان زراعتی است که یک بخش آن صادر میشود. منگلوتی نام بندر سنگر و تاوسا روستای است درآن. ما دیدیم که 9 قایق در بندر مصروف بارگیری بوده و ما حدود 10 میل بالاتر ازآن در یک ساحل توقف کردیم که تماما نمای یک پارک انگلیسی را داشت. درخت ها از نوع بابل بودند، اما آنقدر بلند و زیر آن خالی بود که می توانستیم فاصله های دور را از بالای چمنزار سبز مشاهده کنیم. آنها میتوانند مقدار وافر چوب سوخت تامین کنند که شاید روزی به درد ما بخورد. در گرنگ که پیش از سنگر قرار داشته و حدود 4 میل از دریا فاصله دارد، زارعین به شکل دستجمعی به دیدن ما آمدند. آنها بلوچ های قبیلۀ کولایچی بودند، اما دریافتم که باقیماندۀ نفوس آن عمدتا جت های مسلمان اند. در آنجا یکتعداد مسلمانان قوریشی و یکتعداد هندو نیز وجود دارند. آنها تابع سیکه ها بوده و معبد های جدیدا اعمار شدۀ سیکه ها را میتوان در چندین محل دید که نشان دهندۀ قدرت آنهاست. مردم با تلخی از نیاز پول شکایت داشته و جمع آوری کنندگان را از سراسر مملکت خود بیرون کرده اند. حاکمان آنها برای جمع آوری عاید بشکل محصول راضی نبوده و بالای پرداخت پول نقد اصرار می ورزند که باعث ایجاد شکایت های جدی رعیت شده است. من عین شکایت را از ولایت های برتانوی شنیدم و در حقیقت وضع بد عاید ما شاید مربوط این موضوع باشد. مردم برایم گفتند که قسمت بزرگ غلۀ آنها از آبیاری بدست میآید؛ نه آبیکه از اندوس کشیده میشود، بلکه آبی که از کوهها میآید. این موضوع در سنگر نیز وجود دارد، طوریکه قبلا گفتم. گرنگ توسط وهووا آبیاری می شود؛ رومل مملکت نزدیک دیرۀ اسماعیل را آبیاری میکند؛ بالاتر ازآن گومل عین مقصد را اجرا می کند، اما تمام آب آن قبل از اندوس به مصرف میرسد. غله جات شامل گندم، جو و جواری است: برنج تولید نمی شود.

 

دیرۀ اسماعیل خان

 قرارگاه ما بزودی در بندر دیرۀ اسماعیل برپا شده و حاکم ما را به شهر دعوت کرد که حدود 3 میل فاصله دارد. دراین بندر بود که ما اولین بار یک قایق بنام "دّگه" را دیدیم که متفاوت از "زورق" مدور بوده و برایمان گفته شد که یگانه صنعت مناسب برای بخش های سنگی دریا در بالاتر از کالا باغ است. آنها دارای یک عرشه و عقب بزرگ اند که باعث محافظت آنها به هنگام راندن خشن بسوی ساحل میشود، طوریکه غالبا اینگونه است. یک زورق مواجه شونده به عین خطر، به عبارت مورد استعمال بومیان، باید متیقین باشد که "سینۀ خود را میشکافد". هنگام شام، در حالیکه مصروف ولگردی (چکر) در نزدیک بندر بودیم، متوجه چراغ های شناور پائین شونده در دریا شدم – پیشکش های مردم برای جریان دریا– نماد خوشی و از خود گذشتگی که برای لحظاتی چشمک زده و برای همیشه نابود می شوند. من دراینجا همچنان یک نمونۀ قوی از خود گذشتگی متفاوت در برخورد یک آهوی متعلق به یکی از مردمان خودمان را دیدم. حیوان کاملا رام و اهلی، صاحب خود را حتی در دریا دنبال نموده و با او شنا میکرد. این بسیارعجیب بود، زیرا شاهد موجودی باشی که زیاد از آب می ترسد، اما چنان رام شده و احساس بر طبیعت غلبه کرده است. بندر یک صحنۀ شلوغ را به نمایش می گذاشت – تمام شهر درآن جمع شده و هندو ها با پوست سرخ در دریای ممنوع خویش با مهارت زیادی شنا می کردند. من قبلا هرگز نژادی را ندیده بودم که در مقابل آب چنان آمادۀ آببازی باشد. آنها از تغیر آقایان خویش سود برده و لذا چنان شاد و به وجد آمده بودند.

 

تجارت و عوائید

 از تمام شهرهای این ناحیه، دیرۀ اسماعیل خان از نگاه اهمیت پس از دیرۀ غازی مقام دوم را دارد؛ اما اندازۀ آن یکسوم آن بوده و از نگاه موقعیت، دارای کمبود های زیادی است. حدود 12 سال قبل، شهر توسط اندوس شسته شده و باشندگان، محل جدیدی را حدود 3 میل از دریا ساخته اند. این محل تا این اواخر توسط یک رئیس افغان اداره می گردید، تا اینکه سیکه ها آنرا پس از یک مقاومت شجاعانه و ماندگار می گیرند. آنها یکسال قبل بربنیاد درخواست ساختگی تحکیم پشاور، خود را با زور مالک آن می سازند ؛ درحالیکه در واقعیت، این محلات هیچگونه ارتباطی با هم نداشته، توسط مملکت ختک جدا شده که قوی و کوهستانی بوده و فقط توسط یک نیروی قوی نفوذ پذیراست، با وجودیکه یک مسیر توپ از طریق آن وجود دارد. شهر جدید دیرۀ اسماعیل خان با نظم و قاعده گذاشته شده، دارای کوچه های عریض و یک بازار خوب است؛ اما ناتکمیل بوده و احتمال نمیرود که حاکمان فعلی برنامۀ بنیاد گذار آنرا داشته باشند. خانه ها از خشت خام ساخته شده اند. وقتی ما شهر را مشاهده کردیم، یک نمای متروک داشت؛ اما گفته میشود که اینجا یک محل زندگی بسیارمزدحم در زمستان می باشد، وقتی که افغان ها از خراسان همسایۀ آن برمی گردند. یک کاروانسرای بزرگ درآن وجود دارد، جائی که آنها تجارت خود را انتقال و امتعۀ خویش را نمایش میدهند، زیرا این بازار- شهر ایشان است. میوۀ کابل به وفرت پیدا شده و دارای کیفیت عالی است. بازار 518 دکان دارد؛ اما مانند دیرۀ پائینی هیچ تولید بومی ندارد. انتقال البسۀ سفید درشت از پنجاب بسیار زیاد بوده و مقدار سالانۀ آن بعضا به یک ملیون و هشتصد هزار یارد یا 3 هزار بار شتر میرسد. عاید دیرۀ اسماعیل بیش از 4.5 لک روپیه بوده و از خود شهر و ممالکی تا امتداد پهارپور در شمال و دیره بند در غرب بشمول کوئی، کولایچی و نواحی شاخوی عیسی خیل اشتقاق میشود. غله و مایحتاج زندگی نسبت به دیرۀ غازی بسیار قیمت است، باوجودیکه تدارک آن از طریق دریا از مروت میباشد که یک مملکت غله در شمالغرب است.

 

سفر در اندوس

 بتاریخ 20 جون کپتان مکیسن اجنت برتانوی در ناوبر اندوس با من یکجا شده و با او مکالمات زیادی در بارۀ دورنمای تجارتی از طریق دریا و مفاد حاصله از ایجاد بندرها در سواحل آن داشتیم. من در ضمیمه (نمبر 1) نتیجۀ پژوهش های خویش را یکجا با نظرات خود در بارۀ این موضوع بسیارمهم داده ام که از دید من خواهان توجه به مراتب بیشتر از آنست که تا کنون در این باره شده است. اگرما چند سال قبل سهم فعالتری در توسعۀ روابط تجارتی خویش دراین بخش ها مبذول می داشتیم، شاید از طریق تولیدات خویش، بطور پیروزمندانه با دشمنان خود معامله می کردیم و نیاز استفاده از تسلیحات در ماورای اندوس را نداشتیم. با آنهم دی انویل جغرافیه دان بزرگ عادت داشت خود را بخاطر احتمال جنگ های دور و با افزایش دانش جغرافیائی ما تبریک گوید؛ هیچ شکی نمیتواند وجود داشته باشد که اشغال ممالک خارجی میتواند این اثرات را نسبت به رشد آهستۀ تجارت به مراتب سریعتر ایجاد کند.

 دراینجا یک قاصد از جانب رنجیت سنگه با یک پیام نهایت مهربانانه برایمان رسید. این نامه سرشار از تعارفات و یک تعداد فرمایشات بود مبنی بر اطمینان ما دربارۀ مواظبت ما که تا کنون از جانب بعضی رعایای او صورت نگرفته است. تا حال همه چیز رو براه بود؛ اما نمایش اعلیحضرت که در نامۀ خود در بارۀ گسترۀ سلطنت خود بیان داشته بود که از لدک تا اومرکوت گسترش دارد، نشان دهندۀ ترس او بود که حکومت برتانیه تمایلاتی مبنی بر کوتاه کردن بال های او دارد. اما این تشویش ها کاملا بی بنیاد بودند.

 

گروه رقص

 بتاریخ 2 جولای دکتور لارد و لتنانت لیچ دوباره از ملتان با ما پیوستند؛ گروه رقص از دیرۀ اسماعیل پائین آمده بود تا از ما بزرگداشت نموده و هنرنمائی خویش را برای 5 فرنگی نشان دهد. تعداد این بانوان جوان بسیار قابل توجه بوده و آنها چنان وفرت زیوراتی را به نمایش گذاشتند که من قبلا ندیده و ما همه توافق کردیم که ذوق خوبی نداشتند. این بانوان از سنگ سرمه در چشم های خود استفاده می کنند که اثرات آن بیرون از چشم ها گسترش یافته و به آنها شکل بادامی میدهد: درحقیقت بنام "چشم - بادامی" یاد می شود؛ طوریکه بیان آن عجیب به نظر میرسد، اثرات تولیدی آن خوب بود. بعضی ازآنها گردنبند های میخک پوشیده و یک بانوی جوان گردن خود را با غلاف مُشک، دم آهو آراسته بود. او الاهۀ دیره بوده و ملم بخش نام داشت: با وجودیکه رنگ تیره داشت، فوق العاده قشنگ بوده، باعث کف زدن شهروندان دیرۀ اسماعیل شده و همگی او را "بانوی تمام اندوس" صدا می کردند. دربین اعضای حاضر پسر جوان حاکم نیز موجود بود، هوشمندی و سیمای زیبای او در بشقابی که صمیمانه همراهی شد، باعث دلچسبی تمام ما گردید.

 

سفر به کالا باغ

 من از اینجا برای رئیس کابل یک نامه نوشتم، با تاکیدات زیاد بالای مفاد صلح؛ ما بتاریخ 3 جولای بازهم در اندوس به کشتی رانی آغاز کرده و به ساعت 3 پس از ظهر تاریخ 13 به کالاباغ رسیدیم، اما نه بدون واقعه. ما در روز سوم پس از عزیمت از ملتان به کوه های خسوری در زیر بیلوتی در ساحل راست نزدیک شده و یک سفر رومانتیک به امتداد قاعدۀ کیری داشتیم، جائیکه توقف کردیم. جائیکه حالا ما را یک صفحۀ سبزه از این کوهها جدا می کرد. منظرۀ عجیبی بود - سنگهای برهنه، نصواری و تیره جلگه را می پوشانید؛ قله های آنها با مخروبه های قلعه ها (کافر قلعه) تاجگذاری شده بود؛ مخلوط شده با یکتعداد بتکده های هندو ها که با گذشت زمان سیاه و حالا متروک شده بودند. ما به خشکه رفته، این ساختمان ها را بررسی کرده و فکر کردیم این محل برای مردان منزوی جای مناسبی است. کوه ها از سنگ چونه با پوسته های چقماق و فوسیل ضخیم ساخته شده و بعضی از آنها بسیار عجیب بود، زیرا علف های بحری را میتوان در بالای آنها بصورت مشخص ردیابی کرد. ما روز بعد (7 جولای) به شینی گذشتیم، سفر دریائی دربین درخت های خرما: تعداد زیادی از آنها به علت هجوم جریان آب از زمین نیمه جدا شده بودند؛ زحمت و مشکلات مسیرآن به این علت فوق العاده بزرگ بود. حرارت روز فوق العاده شدید و بازتاب کوه های لخت اثر اتموسفیر داغ را تقویه می کرد؛ حتی در جریان شب، درجه حرارت چنان بلند بود که هیچ کدام ما نتوانستیم خواب کنیم. در صبحدم 8، ترمامیتر 90 را نشان میداد. ما بیکبارگی درجریان روز به ساحل مقابل رانده شدیم؛ جائیکه کوه های خسوری در آن بسیار تند بوده و در بعضی جاها تقریبا بشکل عمودی در بالای دریا قرار داشتند. با آنهم لتنانت وود این مشکلات را به کمک افغان های عیسی خیل از میان برداشتند که در رابطه با ما بسیار صمیمانه بودند. از جانب شرقی دریا نمای این کوهها بسیار با ابهت بوده، عدم استحکام در رئوس آنها نمای یک قلعۀ وسیع ایجادی توسط طبیعت را به آنها میداد که اندوس حیثیت خندق آنرا داشت.

 ما در جانب راست دریا یک ساحل مطمئین و دایمی به ارتفاع حدود 40 فت با روستا های ثابت درآن و قلعه های کوچک متفاوت از خانه های نی درپایئن آن یافتیم. گله ها و رمه ها بیشمار بوده و گوسفندان با گیاهان مملکت خشک رشد می کردند. ما در یک شاخۀ اندوس بنام بمبیرواه داخل شده، پیشرفت سریع داشته و از روستاهای کولا، کوندی، روکری، مُوجی و داود خیل گذشته و به کالاباغ رسیدیم. ما خیلی پیش از آنکه به آن برسیم، شکاف ایجاد شده توسط اندوس را دیدیم. کوه های نمکی بطرف راست ما که در اینجا بنام "سو- روه" نامیده می شود، بخوبی معلوم شده و با یک راس درشت و نمایان در آسمان شفاف ایستاده بود که توسط باران های اخیر صاف شده بود. تخت سلیمان با قلۀ میزمانند آن نیز یک هدف بزرگ در عقب ما بود. مردم بدور ما جمع میشدند؛ زنان چاق و قوی بدون روپوش از ما تقاضا می کردند که خربوزه و سبزیجات آنها را خریداری کنیم. تعداد مردان نیز زیاد بود، استخوانی و عضلوی. لباس ها نیز تبدیل شده بودند – زنان شلوارهای گشاد افتیده تا پائین و قاتدار پوشیده بودند که یادآور لباس کاتی های کاتیوار بود. ما مضمون کنجکاوی خاص ایشان شده بودیم، چون یک جوره قایق هرگز دراینجا دیده نشده بود؛ نمایش یک قرارگاه فرنگی با ضمایم آن که شک دارم تا هنوز یک عصری را در حافظه این مردم میسازد. آنها تماما مانند موجودات ذوحیاتین داخل آب شده و بدور قایق های ما در بالای پوست های بادشده شنا نموده و بدیدار ما می آمدند تا از نزدیک ما را ببینند. وقتی ما به کالاباغ نزدیک شدیم، آب دریا بسیار صاف شده و قبل ازاینکه به شهر عبور کنیم، می توانستیم سنگچل های گُرد در زیر آب را ببینیم: یک اختلاف یا تقابل قابل توافق با اندوس گِل آلود ممالک پائینی (گزارش فوق العاده با ارزش لتنانت وود در بارۀ دریای اندوس را میتوان در اخیر این کتاب، ضمیمه 2 مشاهده کرد).







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



دکـتـور لـعـل زاد