ويژه گی های تکامل مناسبات فيودالی مردمان افغانستان
٢١ اسد (مرداد) ١٣٨٨
(چگونگی اشغال خراسان توسط قبیله های افغان)
برگرفته ازکتاب: ساختار اقتصادی افغانستان
نویسنده: ای.ای. پلیک
برگرداننده: امین متین
سال چاپ:1964
جای چاپ:انستيتوت اقتصادجهانی ومناسبات بين اللملی اکادمی علوم اتحادشوروی - مسکو.
پیشگفتار برگرداننده:
الکساندر الکسی ویچ پلیک، اقتصاددان، شرق شناس و افغانستان شناس بانام اتحادشوروی بوده است که سالیان زیادی اززنده گی خویش را صرف تحلیل وتجزیه ی رشد مناسبات اقتصادی، اجتماعی و پژوهشهای اتنیکی و قومی مرزوبومی نموده است که امروز به آن افغانستان ميگویند. الکساندر پلیک به مثابه ی يک دانشمند و پژوهشگر خستگی ناپذیر سالیان زیادی را در کشور افغانستان سپری نموده و با ويژه گی های اتنیکی، جغرافیایی وچگونگی رشد اقتصادی مردمان اين آب و خاک آشنایی علمی و همه جانبه دارد، و نوشته های باارزشی مانند: ساختار اقتصادی افغانستان، جغرافیه ی فزیکی افغانستان، ولایت هرات، نورستان و ده ها مقالت دیگر راجع به افغانستان که درمجلات علمی و پژوهشی آن زمان اتحاد شوروی چاپ و نشر گرديده، از خود به جای گذاشته است. الکساندر پلیک، همانند ایگور میخايلوويچ ريسنر، دانشمندی است که درکتاب خویش "ساختار اقتصادی افغانستان" انبوهی از مسایل عمده ی رشد اقتصادی و تاریخی اقوام تاجيک، افغان، هزاره، ازبيک و نورستانی را به بررسی علمی گرفته است. به ويژه علل و چگونگی اقتصادی و اجتماعی سرازیرشدن قبایل افغان را از مآمن اصلی آنها در دامنه های کوه های سلیمان و مناطق مجاور؛ اشغال و غصب سرزمین های مردمان باستانی و بومی خراسان مانند تاجیکان، هزاره گان، ازبیکان ،ترکمنان نورستانيان وغیره راتوسط این قبایل؛ و درنتيجه فرايند ایجاد دولت قبايلی افغانان را در سرزمين های اشغالی مورد پژوهش وارزیابی همه جانبه قرارداده است. از تحقیقات علمی نويسنده این کتاب چنین برمیآید که رشد جمعیت قبیله های افغان در حوزه تنگ دامنه های کوه های سلیمان، نیاز روز افزون به چراگاه ها و موجودیت سرزمين های مجاور خالی از مردم در اثرحملات و ایلغار های مهاجمین و همچنان آموزش فنون نظامی و سازمانی ازمهاجمین، همه و همه افغانان را به صورت طبیعی واداشت تا مانند سايراستیلاگران در درازنای تاریخ کهن این آب و خاک، به تهاجم بپردازند و سرزمينهای ديگران را اشغال نمايند و ساحه ی زندگی و بودوباش خود را وسعت بخشند. و درضمن آن، مانند ديگر اسیتلاگران باورهای اجتماعی و سیاسی، فرهنگی و زبانی، عنعنات و رسم رواج های ويژه ی خویش را بالای مردمان مغلوب بومی تحمیل و پياده کنند که از نمونه های آن میتوان در قبضه کردن کامل قدرت سیاسی و نظامی و تحمیل زبان پشتو در ساحات عسکری و ملکی از زمان شیرعلی خان تا کنون نام برد. ولی پس از آنکه سران شماری از قبایل افغان درنشستی درسال 1747 میلادی در شهر قندهار احمدخان درانی را پس از مرگ نادر افشار به حیث پيشوا وکلانتر خود قبول و دعا کردند، افغانان با استفاده از موقعيت جديد پیش آمده به لشکرکشی سازمان یافته و منظم پرداخته بخشی اعظمی ازسرزمین های خراسان بزرگ را اشغال نمودند، و در آن حکومت افغانی خویش را بنا نهاده اند. و به آن دولت خداداد گفتند. زمام داران پس از احمد خان ابدالی با یاری و مساعدت مالی، نظامی و سیاسی انگلیس کماکان به استعمار و توسعه ی ارضی ادامه داده قلمرو زیر حاکمیت خود را هرچه بیشترگسترش دادند. مردمان سرزمینهای اشغالی را در بدترین حالت اش یا بزور ازمناطق بود و باش شان بیرون راندند ويا درخوب ترین حالت آنانرا تابع و مطیع خویش گردانيده در زير اداره و انقیاد حکومت قبيله ای خویش درآوردند که تا امروزادامه دارد. اگر به تاریخیند اقتصادی،اققتصادی اجتماعی اقتصادی وسیاسینسته مي 261 سال آخر با دقت وتعمق نگاه شود دانسته ميشود که علت اصلی و اساسی پسمانی کشور افغانستان درهمه عرصه ها همانا تسلط همه جانبه ی فرهنگ و روان و سیاست اشغالگرانه ی قبيله یی افغانی ميباشد که با دموکراسی و نظام مردم سالاری از ريشه مباینت کامل دارد. زيرا از ديرها به این سو تجربه ی تعمیم فرهنگ دموکراسی و برپایی حکومت مردم سالار و اشتراک و سهم مساوی و عادلانه ی همه مردمان کشور در قدرت سیاسی از بنیاد با رژیم ها و نظامات تک قومی افغانی در افغانستان در تخاصم قرارداشته است و با آن سر سازش ندارد و مانند پیچک بدور ريشه های بالنده ی اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی تمامی مردمان اين آب وخاک پيچیده است و نمي گذارد تا مردمان اين سرزمين یکجا باهم به رشد طبیعی همه جانبه ی خویش نایل و جایگاه شایسته و بایسته ی خويش را در منطقه و جهان روبه پيشرفت و تکامل امروز احرازنمايند.
ويژه گی های تکامل مناسبات فيودالی مردمان افغانستان
ای.ای. پلیک:
افغانستان يک دولت چندین-قومی است که در آن بيش از بيست تيره و تبار و قبيله های مختلف زنده گی دارند. چنين تنوع و رنگارنگی قومی نشان ميدهد که اين آب و خاک بار ها مورد يورش و اشغال بیگانگان قرار گرفته ويا گذرگاه مردمان مختلفی بوده است. باشنده گان اصلی و بومی آن غالبآ توسط اشغال کننده گان ازجاهای خود بيرون گرديدند و درعوض استیلا گران و غاصبين در محلات بود وباش آنها خود را متوطن و جاگير کرده اند. عامل عمده و اساسي ایکه باعث دگرش (تغیير) در ترکيب ملی کشور گرديد، پايان شدن قبيله های کوچی افغان از مرزهای دامنه های کوه های سليمان بود. از شروع سده ی پانزدهم میلادی قبيله های افغان آغاز به تصاحب و غصب سرزمين های اقوام ساکن غير افغان و همسايه های خود کردند و اين فرايند بويژه پس از تشکیل دولت مستقل قبايل افغان درسال 1747 به شدت ادامه یافت.
افغانان، ساحل چپ در يای آمو را که عمده تآ مسکن تاجيکان، ازبيکان و ترکمنان است اشغال و همچنان مناطق بود و باش کافران (نورستانیان- ب) بلوچان و هزاره گان و ديگر قوم های خورد و کوچک را تصاحب کردند. سرانجام اين وضعيت موجب شد تا اقتصاد اين مردمان در شرايط متفاوت اقتصادی-اجتماعی شکل بگيرد و اشکال گوناگون داشته باشد. طبيعی است که ميزان رشد و تکامل اين اشکال همگون و يکسان نيست. مسکن اصلی قبيله های افغان دامنه ی کوه های سليمان است. افغانان با داشتن ساختار شيوه ی زندگی مشترک ابتدايی، از زمانهای بسيار دور و دراز کوچ نشين بودند که مشغوليت اساسی آنها را دامداری (به گونه ی عمده گوسفند پروری و بز پروری) تشکيل ميداد. دام از آن ِ خانواده های جداگانه ی پدرسالاری بوده و چرا گاه ها ملکيت تمام قبيله و يا طايفه شمرده ميشدند. زمين داری در نزد قبايل خصلت کاملآ جانبی داشت و تنها نيازمندی های دام پروری آنها را در آن موقع سال که از جهات گوناگون امکان پذير نبود تا گياه و علوفه حيوانات خود را تهيه نمايند، مرفوع می ساخت.
دراين رابطه فريد ريش انگلس در نوشته ای مشهورخود "پيدايش خانواده، مالکيت خصوصی و دولت" می نويسد: کشت غله و گياه های دانه دار پيش ازهمه و درابتداء به احتمال قوی به خاطر آذوقه حيوانات انجام ميشد. فقط در آتيه و پسانها به سرچشمه ای مهم خوراک و تغذيه انسان ها مبدل گرديد.
نبود اندازه ی زمين فراوان در دامنه ی کوه سليمان افغانان کوچی و سرگردان را از کشاورزی و زراعت به مفهوم وسيع سخن محروم و بی بهره ساخته بود. همچنان سبب بارز ديگر کمبود زمين مساعد به کشت را ميتوان در اين دانست که همين اکنون نزديک به 27 درصد افغانان طرز زندگی کوچی دارند. افغانان کوچ نشين نيازمندی های روبه افزايش خويش را به محصولات زراعتی از راه مبادله ی دست داشته های اقتصاد کوچی گری (کوچ نشینی) با فراورده های کشاورزی و گاهی هم از طريق غارت و چپاول آزاد و آشکار مردمان زراعت پيشه ی همسايه مرفوع ميساختند. به همين گونه نخبه گان قبيله يا قبايل نخبه پيوسته تلاش کردند تا غارت و چپاول نامرتب و نا منظم همسايگان بومی و ساکن غيرافغان را پيشه وحرفه ی دايمی و هميشگی خود سازند و بگونه ی مرتب و سستماتيک (پیوسته) آنها را استثمار کرده زمين های قابل کشت آنها را غصب نمودند و آنهارا جبرآ به سهام کاران وابسته و مجبور مبدل ساختند.
سبب ديگر توسعه جویی ارضی (استعمار) افغانان دامنه ی کوه های سليمان اين بود که جمعيت قبايل به گونه ای طبيعی افزايش می يافت. ساحه ی تنگ کوه های سليمان نه تنها انکشاف زمين داری را برای آنها غير ممکن ميساخت بل توسعه بازتوليد ويا دوباره توليد اقتصاد کوچی گری را نيز سد ميشد. متعاقبآ پرسش عمده و اساسی توسعه جویی ارضی بيرون از کوه های سليمان پيش روی افغانان قرار گرفت، و آنها نياز داشتند چراگاه های نوی را به مقصد تداوم زندگی برای خويش تکاپو نمايند.
یافتن چراگاهای جديد در امتداد تاریخ يکی از دلايل اصلی و قاطع تغیير مکان قبيله های چوپانی بود که منجر به انسجام و تشکل مردمان در اروپای کهن و نوين گرديد. دراين باره کارل مارکس درنوشته ای خويش به نام "مهاجرت اجباری کشوتها ومدزينیها" مينويسد: به همين گونه فشار اضافه جمعيت بر نيروهای توليدی، بربرها را ناچار ساخت تا از فلات آسيا به سوی دولتهای کهن جهان متجاوزگردند. آنها قبيله های بودند که دام پروری و شکار و جنگ پيشه ی آنها بود و شيوه توليدی ويژه ی ايشان از آنها ميخواست تا فضا و مکان را برای هريک از اعضای قبيله خویش به طور جداگانه گسترش دهند.
بدين ترتيب تقسيم کار يعنی جدايی دام پروری اززمين داری، رشد و مبادله محصولات با بوميان همسايه از دير گاه در میان افغانان پيداشده بود. اين فرايند دوران بسيار درازی را دربرگرفت و به تاريخ مشکل خواهد بود که زمان آغازجدايی دام پروری از کشاورزی را در ميان افغانان به درستی تشخيص بدهد، و اين تقسيم کار فقط زمانی شکل آشکار وعریان را به خود گرفت که مجموعه ای از قبايل افغان به مسکن گزينی و توطن آغاز کردند.
قسميکه نمايان است در گذشته ها دسته ها و عشاير مختلف مهاجمین و استيلاگران از طريق گذرگاه های کوه های سليمان (خيبر، گومل و بولان) به هدف هند عبور ميکردند. اين مهاجمان در راه عبور خود مردمان ساکن زراعت پيشه را در ساحات هموار و دره ها غارت کرده و در برخی حالات آنها را کاملآ از هم متلاشی نموده ورشکست و نابود ميساختند.
قبيله های افغان که درساحات منزوی کوه های سليمان زندگی داشتند و ازگذر تجاوز مهاجمین بسيار کم آسيب ديدند و حتا برخی از اين قبيله ها در خدمت استيلا گران قرار گرفته و بخشی از وظايف جنگی آنهارا پيش می بردند که در نتيجه مقداری ازغنايم جنگی را از آن خود ميساختند. قبايل افغان ضمن اشتراک خويش درلشکرکشیها و ايلغارهای استيلاگران نه تنها نعمات مادی بدست ميآوردند بل تا ميزان زيادی به امور و فنون جنگی و سازمان دولتی نيز دست يافتند. افزون برآن ضمن اين لشکرکشی ها قبايل افغان با شيوه و طرز زندگی مردمان همسایه آشنايی حاصل کرده و سر انجام در جريان اين حملات و ايلغارها افراد و سران جنگی آينده ی خويش را نيز تربيت کردند. یعنی چيزی که پسانها برايشان امکان داد تا به گونه ی مستقلانه وارد کار زار سياسی شوند. (مراجعه شود به نوشته تيمورلنگ "منم تيمور جهان گشا"، آثار دانشمندان روس مانند: روم دین "تاریخ افغانستان، ريسنیر "رشد فيوداليزم وتشکیل دولت مستقل افغانان" وغیره...- ب).
در نتيجه ی تاخت و تازعشاير بيگانه و ورشکست گرديدن اقتصاد مردمان جایی، مناطق کشاورزی به کلی به رکود گرایيد، شريان های آب رسانی از کار ماند و مردمان محلی يا نابود گردیدند ويا به اسارت گرفته شده اند. از چنين يک وضعيت پيش آمده قبيله های افغان بگونه ی گسترده و بدون درنگ و تآمل استفاده وسيع کردند. برخی از قبيله های افغان با بهره گرفتن از تضعيف قدرت دودمانهای صفوی در غرب و مغولی در شرق و جنگ های برادر کشی و خانمانسوز ميان خوانین و تابعين (رعایا) آنها در همسايگی کوه های سليمان، به تنهایی و يا در اتحاد با قبايل ديگر به پايان آمدن از کوه آغاز نموده به غصب و تصاحب زمينهای مردمان بومی مبادرت ورزيدند، و گاهی هم زمين های خالی از سکنه را به تصرف خويش در آوردند.
دلزاکیان از نخستين قبيله های افغان بودند که وادی پشاور را غصب کردند. در سده ی چهاردهم هوتکیان وادی کوهستانی ميان دريای کابل و کرم را در اشغال در آوردند.
در پايان سده ی چهاردهم و آغازقرن پانزدهم قبيله های بنوچی برخی از ساحات بنو را تصاحب کردند. همچنان درآغازسده ای پانزدهم کجرها و هم دلزاکیها درساحات پايانی رود کابل وارد شدند. بدين ترتيب سواتها وبا جوریان و قبيله ی مروت در ميانه ای سده ی شانزدهم بخشی از ساحات بنو و قبيله وزيری در قرن شانزده هم مساحت کلانی از وزيرستان را به چنگ آوردند.
مبرهن است که جريان پراگنده شدن افغانان ازمرزهای کوه های سليمان در اينجا خلاصه و پايان نمي يابد. با تشکيل دولت افغانان جريان اشغال و تصاحب زمينهای ديگران بيشتر از پيش شکل و رنگ سازمان يافته ای به خود ميگيرد. پس از اين زمان افغانان شروع به غصب زمينهای تاجيکان، ازبيکان، ترکمنان و ساير مردمان و اقوام آسيای ميانه (بخارا سمرقند، خيوه وکوه قند) کردند. شهزاده نشينان تاجیک و ازبيک در بلخ، درواز، شغنان، قندوز، مزار، اندخوی، شبرغان، آقچه، ميمنه و غيره که اکنون در تشکيل دولت افغانی جبرآ پيوند داده شده اند، در آن گاه به اندازه های متفاوت وابسته به امارات بخارابودند. وابستگی آنان در برخی حالات آنقدر اندک و سست ميشد که شهزاده نشين های محلی به مالکين و فيودالهای مستقل مبدل ميگرديدند، از تابعيت و اطاعت به امارت بخارا سرپيچی ميکردند و جمعيت اين خان نشينان را تاجيکان، ازبيکان، ترکمنان، قرغزان و قره-کلپکها تشکیل ميدادند. بسياری از اين مردمان مانند ترکمنان بخش زيادی از ازبيکان و قره کلپک ها وغيره طرز و شيوه ی زندگی کوچی گری و نيمه کوچی داشتند. در حاليکه تاجيکان مشغول کشاورزی و در شهر ها به تجارت و صنايع دستی اشتغال داشتند. قدرت سياسی و اقتصادی در ميان اين اقوام متعلق به سران و اشراف مانند (خان، بيگ و بای) بود که با تصاحب و درقبضه آوردن زمينهای زياد و فراوان از حاکمان محلی مبدل به راجه نشينان مستقل شده بودند. در چنين اوضاع و احوال و مناقشات داخلی و درونی، زندگی اقتصادی مردمان محلی برهم خورده ورشکسته شد که سرانجام به تضعيف سياسی اين مناطق انجاميد. از چنين يک وضعيت پيش آمده اميران افغان استفاده و بهره برداری گسترده کردند. احمدخان ابدالی (1751-1768) شهزاده نشينان ازبيک و تاجيک را که در ساحل چپ رود آمو موقعيت و اسکان داشتند، اشغال کرد. با وجود آنکه ازبيکان و تاجيکان در برابر اشغالگران افغان ایستاده گی و قيام می نمودند اما تلاش آنها به دليل از هم گسيختگی فيودالی به پيروزی نمی انجاميد. بعدآ اميران افغان مانند امير دوست محمد خان و امير عبدالرحمان خان به مساعدت و زيرنظر مستقيم استعمارگران انگليس سلطه ی خويش را به گونه ای کامل در ساحل چپ در يای آمو قطعی ساختند. به همين گونه تا ميانه ی سده ی نزدهم تاريخ رشد مناسبات فيودالی ميان مردمان شمال افغانستان با تاريخ رشد اجتماعی-اقتصادی همين مردمان در آسيای ميانه پيوند نا گسستنی داشته است. پس از تابع ساختن اين اقوام توسط افغانان و مردمان آسيای ميانه توسط روسان سرنوشت آنها به گونه ی ديگری بافته و گره زده شد. گرچه تزاريزم بساط مناسبات فيودالی را از آسيای ميانه کاملآ از میان نبرداشت و در واقع شيوه ی زندگی توده های زحتمتکش تاجيک، ازبيک، ترکمن و ديگران را بهبود و التيام نه بخشيد، اما سرمايه بازرگانی و صنعتی روس در اين منطقه دگرگونی های فاحش اقتصادی را به ميان آورد. درست سرمايه داری با آهنگ شتابنده ای در اينجا رشد يافت. شهرها ساخته و قد بلند کردند، صنعت و راه آهن ساخته شد و هم زمان پرولتاريای ملی به وجود آمد. اما پيوند کردن مناطق تاجيکان و ازبيکان در ترکيب و تشکيل دولت افغانان مانع رشد و انکشاف اقتصادی و اجتماعی آنها گرديد. زيرا افغانان کوچی در آنزمان در سطح بسيار نازل رشد قرار داشتند. شيوه ی زندگی کوچی گری همراه با مناسبات بدوی اشتراکی قبیله یی طبیعتا نمی تواند کدام تحولی در زندگی اقتصادی و سياسی اين مردمان وارد سازد. بدين ترتيب در زمان نسبتآ کوتاه افغانان از مرزهای کوه های سليمان به سوی شرق تا هند و به جانب شمال تا در يای آمو خود را پياده ساختند. نبرد و جنگ افغانان به خاطر به چنگ آوردن زمين نه تنها با مردمان غير افغان مانند تاجيکان، ازبيکان، هزاره گان، ترکمنان وغيره بل با قبيله های ديگر افغانی نيز در ميگرفت. درجريان اشغال و کوچيدن، قبايل قویتر زمين های بهتر را از آن خود میکردند، و قبيله های ضعیفتر از خود را يا می راندند و يا مطيع و فرمانبردار خود ميساختند. در این ارتباط ميتوان در باره ی عاقبت دلزاکیها گفت که آنها به صورت کامل از وادی پشاور رانده شدند و به سوی کرانه های چپ هند راهی گرديدند. همين سرنوشت دچار قبيله های لودی، پرانگی، سور و سروانی ها نيز گرديد. قبيله ی منگل از دشت های بنو به زور توسط قبايل پر زور ديگر به ساحات کم حاصل قسمتهای بالایی وادی کرم و زرمت متواری ساخته شده اند. به همين منوال قبايل زياد زورمند قبايل کم زور را به (همسايه) های خود مبدل ساختند (افغانها همسایه به کسانی یا کسی میگویند که غیرمستقل و وابسته باشند و به قبیله ی خود ایشان تعلق نداشته باشد). همين گونه قبیله ی بنگاش به همسايه ی جاجیان، توریان و بخشی از يوسفزايیان به همسايه گان ارکزايیان و برخی ازقبايل (لاخانی) خود را به همسايه ی غلزاییان مسما ساختند. همزمان برخی از دسته های غلزاییان که از قبايل اصلی خود جدا شده و به ساحه ای ارکزايیان جابجا شده بودند، به همسايگان آنها تبديل گرديدند. بنا به نوشته ی ريسنر (رشد فیودالیزم و تشکلیل دولت افغانها) این چنين درهم آميختگی وجدا شدن قبايل افغان از هم ديگر در جريان اشغال و مهاجرت وجای گزينی، مناسبات و سازمان کهنه ی بدوی، خونی و طايفه یی آنها از هم گسست و جای آنرامناسبات نو براساس منطقه ی زيست گرفت. در مناسبات جدید تقسيمات افراد نه بر بنياد شجره ی مشترک قبيله یی و دسته یی بلکه بر اساس محل بود و باش نهادینه شد (مانند پکتیاوال، خوستی، وردک وغيره).
در ابتدا افغانان به کشت زمين های للمی ويا ديمی ويا زمينهايکه که با آب باران سيراب ميشدند و کشت آنها به زحمت زياد و ابزار پيشرفته کار نيازی نداشت، پيشی گرفتند. ويا از زور و فشار کارگرفته مردم محلی را وادار می ساختند تا زمين های آبی را برای آنها در شرايط خفقان و طاقت فرسا زير مفاهيم (همسايه، سهم کار و اجاره گير) کشت و زرع نمايند.
کارل مارکس درنوشته ی خویش به نام "اشکال (اقتصادی) پیش از شیوه ی سرمایه داری" در اين باره خاطر نشان ميسازد: اگرهمراه بازمين انسان را نيزمانند ابزار ارگانيگ آن (زمين) به تصرف بيآورند، آنگاه است که انسان را به مثابه ی يکی از شروط و موجبات توليد به اسارت ميگيرند. بدين ترتيب برده داری و اصول سرواژ به شکل مسخ شده ای آن که مبنای تمامی نظامات اجتماعی اوليه ميباشد به ميان ميآيد. با مرور زمان افغانان خود به زمين داری اشتغال ورزيدند. برای آنان درشرايط مناسبات نو بوجود آمده اين امکان ميسر شد تا نه با تمام نيروی قبيله يا سيستم پدرشاهی که از سلسله ی نسل های با هم نزديک خويشاوندان درشرايط زندگی کوچی گری در آغاز گذار به زمين داری شکل گرفته بود، بلکه با نيروی نه چندان زياد و اندک يک خانواده به امور اقتصادی بپردازند. با رونما گرديدن تغیيردرخصلت توليد افغانان مناسبات نو اقتصادی را برای خود مشخص و معين کردند. و براساس تکامل ابزار توليدی بجای مناسبات بدوی طايفه یی و خونی که درآن روابط خانوادگی پدر شاهی حاکم است، کمونهای روستایی منطقه یی با امکان تبادل زمين ميان اعضای آن به ميان امد. مبادله زمين نظر به شمار اعضای قبيله بر اساس و مطابق شجره ی خانوادگی انجام ميشد. با وجود آنکه شمار اعضای خانواده يا طايفه در تعيین سهم هر واحد قبيله يا طايفه هيچ اهميت نداشت اما اندازه ی زمين هريک ازاين واحد ها با درجه ی نزديکی و يا دوری خويشاوندی آنان با رییس قبيله معين ميگرديد. نظر به گسترش بيشتر تقسيم کار، کمونها ويا اجتماعات روستايی ازهم می پاشد و مبادله زمين ميان آنها قطع میگردد و جای خود را برای مناسبات نوتوليدی برمبنای مالکيت خصوصی بر وسايل توليد خالی مينمايد. گرچه دربرخی حالات روابط خونی در اجتماعات روستايی که واپسين مرحله یا اولين پله فرماسيون اجتماعی بوده و در عين زمان مرحله گذار به دومين فرماسيون اجتماعی و اقتصادی ميباشد که تا ديرها حفظ ميگردد. کارل مارکس دراين زمينه در نامه ای خويش برای وی- ای زسولیچ مينويسد: اجتماعات روستایي در آسيا و در افغانها و ديگران به ملاحظه ميرسد. ولی اين جماعت ها در همه جا و به یک سخن نمونه ی جدیدی از فرماسیون منسوخ اجتماعی می باشند. تکامل بيشتر نیروهای مولده در ميان قبايل افغان بر اساس ملکيت خصوصی بر افزار و وسايل توليد منجر به افزايش اهميت کار اضافی و فراورده های کاری گرديد و اين اصل به نيروی کار ارزش ویژه بخشيد که در نتيجه امکان استثمار اقتصادی انسان یعنی تصاحب کار اضافی و دست آورده های کاری کسانیکه دارای وسايل توليد نيستند و یادارای قسمت کوچک از آن ميباشند، به وجود آمد.
افغانان فاتح، مردمان مغلوب و تابع گردانيده شده ی محلی و بيگانگان بی جاشده از ديگر مناطق وحتا هم دياران و هم تباران فقر زده خودرا نيز از راه فشار اقتصادی وغير اقتصادی بر اساس استثمار و بهره کشی فيودالی مجبور ميساختند تا درعوض استفاده از کاربرد زمين فرآورده های اقتصادی خويش را به آنان تحويل بدهند. بدين ترتيب قبايل افغان درابتداء برمبنای مشارکت از دام پروری به زمين داری وسپس به مالکيت خصوصی بر زمين گذار کردند. اما خود ويژه گی شرايط زندگی افغانان نهفته در اين است که همزمان تمامی قبايل افغان از شيوه زندگی کوچی گری به اسکان و جابجا شدن در يک منطقه به زندگی ثابت آغازنکردند. جريان متلاشی شدن مناسبات بدوی پدرسالاری و زايش مناسبات فيودالی و پسآنتر مناسبات پولی-کالایی در زمانها و اوقات مختلف رخداده است. مهمتر اين است که اين فرايند تا هنوز دوام دارد. افزون برآن قبايلی اند مانند وزيری که بخشی از آنها کاملا اسکان و توطن يافته اند و قسمت ديگر آنان تا کنون در شرايط زشت ابتدايی نظام بدوی خونی-طايفه یی زندگی مينمايند. آنعده از قبايلی ایکه سرزمينهای شان توسط استعمارگران انگليس غضب گرديد و در ترکيب اداره ی منطقه یی بريتانوی درهند مدغم و پيوست داده شده اند، در نتیجه تسلط استعمار گران انگليس باعث گرديد تا ازهم پاشی ساختار ابتدايی نظام پدرشاهی قبيله یی هم رکاب با پيدايش مناسبات فيودالی با رسوخ نشانه های مناسبات سرمايه داری به وقوع بپيوندد. در کنار رشد مناسبات پولی-کالايی در ميان قبايل پیوند داده شده درهند بقايای مناسبات حاکم فيودالی به وسيله ی هند بریتانوی منجمد و حفظ گرديد. با تقسيم کردن هند به دوکشور هندوستان و پاکستان اين قبايل در جمع پاکستان قيد وسجل گرديدند. به همين گونه آن قبایلی ايکه طبق معاهده ای اميرعبدالرحمان و ديورند در سال 1893 میلادی از افغانستان کنونی جدا و شامل دولت پاکستان گرديدند و در نوار مرزی استان غربی زندگی مينمايند، از اداره ی انگليس سرپيچی نموده و اطاعت ازهند بريتانوی را رد کردند. آنها دربرابر تلاشهای انگليس که ميخواست آنها را تابع و زير نفوذ خود قرار بدهد ايستاده گی نمودند. در اين رابطه میتوان از ده ها حمله ی کوبنده ی انگليس با استفاده ازنيروی ارتش و بمباردمان هوايی که همه بی اثر بوده است یاد آورشد. در اثر پاشيدن بم از هوا برخی از مناطق مسکونی و گله های مواشی در چراگاه های کوهستانی
نابود گرديدند و در برخی از حالات انگليسان افرادی از قبايل را اسيرميگرفتند. در پهلوی کاربرد نيروهای مسلح، انگليسان جهت سرکوب مقاومت قبايل شيوه های ديگری را نيز آزمايش کردند. سران با نفوذ قبايل رامانند خانان، ملکان، مشران و روحانيون و گله داران و يا رمه داران را دربدل پول خريداری کرده و برای برخی ديگر از آنها پيمان کار های ساختمان راه آهن و برای شماری ديگر مقاطعه کاری مصالح ساختمانی وغيره را واگذار میشدند.
قدرتمندان هند بریتانوی شماری از قبايل را از پرداخت ماليات معاف ساخته و برای برخی ديگر آنها بخاطر گپ شنوی و فرمان برداري ساليانه پول معينی پرداخت ميکردند. تمامی رفتار و کردار اين چنينی انگليسها سرانجام باعث شد که رشد و پيشرفت اين قبايل شکل و خصلت بدوی و غير طبيعی داشته باشد. در پهلوی قبايلی که تا هنوز در مرحله ی فروپاشی مناسبات پدرشاهی قرار دارند و استثنآء طرز زندگی کوچی گری دارند مانند قبایل مومند کوهی، مسعودی، اپريدی، بارکزیي وغيره و درميان برخی از قبايل زميندار (بخشی ازيوسفزايیها) هستند قبيله هاي ايکه دارای مناسبات نسبتآ پيشرفته ای پولی- کالايی ميباشند. بدین گونه سياست انگليسان باعث شد تا در بخشی از قبايل افغان تا امروز اقتصاد مشترک و واحد به وجود نيايد. ازيک سو اگر در وادی پشاور مناسبات فيودالی با روابط فزاينده ی پولی-کالایی و مناسبات سرمايه داری حاکم است، از جانب ديگر در میان قبیله مومند کوچی شرايط بقايای نظام طايفه یی خونی توآم با برخی عناصرفيودالی مسلط ميباشد. اين نوع چند گونه گی و تفاوت در ميزان و درجه ی رشد اقتصادی در ميان قبايل آزاد نوار مرزی تاثيرات ژرفی در مبارزات ضد امپريالستی آنها از خود بجای گذاشته است. از چنين نوع پراگنده گی اقتصادی قبايل، انگليسان امپرياليست استفاده برده در ميان آنها تفرقه و چند دسته گی ايجاد نموده و آنها را از امکانات سازماندهی واحد بی بهره ساخته است. بالاخره دسته ی سوم از قبايل افغان (درانی و غلزایی) و غيره که شمار آنان بيشتر ازپنج ميليون ميباشد و شامل دولت افغانستان اند نيز ستم نيروهای امپريالستی را متحمل شده اند. مداخله امپرياليزم انگليس در امور داخلی افغانستان رشد اقتصادی قبايل افغان را نزديک به سد سال پس انداخته است. آنها (انگليسان) افغانستان کنونی را به يک کشور حایل ميان هند بريتانوی و روسيه ی تزاری تبديل کرده و اين کشور را از هر نوع اقدام در عرصه ی سياسی محروم ساخته اند.
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته