هموطن تودیگر «رعیت» نیستی؛ یک شهروندی
٤ جوزا (خُرداد) ۱۳۹٣
آری هموطن، «تو» و «من» زمانی رعیت بودیم و سلطان ـ بعنوان «قبلــهء عالم» و «ظل الله» ـ مالك جان و مال و «حیثیـّت «ما بود. و در این میان " من " و"تو" که جای خود را داریم، حتّی درباریان و اشراف و اعیان و تجـّار و بازرگانان نیز امنیـّتی نداشتند و چه بسا با اشارهء انگشتی یا با صدور فرمانی «سایه خدا»، جانشان بر باد میرفت و یا اموال و دارائیشان، مصادره میشد. زیرا قانون دولب امیر وسلطان وپادشاه بود.
یعنی رژیمى بر ما حاکم بود که از نظر اجتماعى؛ امتیازات اشرافى و از نظرگاه سیاسى ویژگى آن استبداد بر پایه حق الهى سلطنت بود، ارادهء شاه بمنزلــهء قانون و مردم ـ جملگی ـ رعایای شاه محسوب میشدند. شاهی که شالوده فکریش را رسوم و سنن قومی و تباری ماقبل تاریخ شکل داده بود .
در اطراف شاه به تعداد قابل ملاحطه افراد بعنوان درباری و با تجملات فوق العاده، زندگی می کردند. بتعداد 100 هانفر خدمات شخصی شاه و خانواده اش را به عهده داشتند. به جز شاه و ملکه و فرزندان شان، برادران و خواهران، عمه ها، خاله ها، پسرعموها و دختر عموهای شاه نیز از این خدمات برخوردار می شدند. عدۀ کثیری نیز در دربار وجود داشتند که شغل ثابتی نداشتند و از دربار انعام و مستمری می گرفتند یا منتظر دریافت مشاغل بودند. تجمل فوق العاده دربار، نتیجه ای جز خالی شدن خزانه و فقر دربر نداشت.
نسیم آگاهی و پیشرفت و تمدن جدید که در غرب وزیده بود و پیام ختم دوران اتصال شاهان و سلاطین را به آسمان باخود داشت، به سوی ما نیز روی آورد و ما را مشروطیـت طلب ساخت. در ابتدای کار همه عقب قانون بودند، دليلش هم واضح است. برای اينکه اولين مرحله ای که خواستند به پيشرفت برسند، ديدند آنچه مانع آنهاست، استبداد است. پس حکومت قانون باید، یعنی محدود و مشروط كردن اختیارات شاه .
بنابراین، مشروطیـّت، در کُل ،تداوم حكومت استبدادی و مظهر عینی و ذهنی آن (یعنی قدرت مطلقـهء سلطان و سلطــهء بلامنازع علمای مذهبی) را مورد هجوم قرار داد. هرچند مشروطیت به هیچ وجه ضربه اى خردکننده بر مبانى سلسله مراتب اجتماعى و تفکر سنتی وارد نیاورد، اما «تلنگُر» آرام وسنگین تاریخی را زد که گوش «استبداد» از شنیدن صدای آن ناتوان بود، مشروطه در جامعهای که در طول تاریخش چیزی به نام قانون نبود این اندیشه را آورد که شکل دیگری از حاکمیت میتواند وجود داشته باشد.
شکلی که درآن چیزی به نام قانون وجود دارد و حکومت قدرت و اختیارات نامحدود ندارد؛ که مشروطه طلبان بخاطر این آرزو تقاص کلان پس دادن،از رفتن به زندان تا به چوبه دار.
اما اختناق و استبداد سياسي رژيم های شاهی در شکل سرکوب روشنفکران- دیگراندیشان و تبعض های قومی، زبانی،مذهبی، منطقه ای،مصادره زمین های مردم در شمال،غرب و مناطق مرکزی کشور و جابه جائی ناقلین وتمامیت خواهی... همچنان ادامه داشت که این مسله در رشد و رونق گرايش به مبارزه مسلّحانه و سرنگونی حاکمیت توسط کودتا تأثير فراوان داشت.
واقعيّت اينست كه در آن زمان از نظر داخلی، در كنار اختناق سياسی،نابرابری ها، فشار ها،بیکاری، فقر،ظلم و ستم و اسبتدا سلطنتی اشراف مفتخوار و تنبل ، هیچگونه تلاشی در جهت تحولات اقتصادی-اجتماعی ،سیاسی و فرهنگي از طرف حکومت صورت نگرفت.
از نظر خارجی موقعیّت استراتژیک و حسّاس ما در منطقه – از دیرباز – مورد طمع و طُعمهء روسیهء تزاری و سپس اتحاد جماهیر شوروی و انگلیس و آمریکا بود. مرز طولانی و مشترک با اتحاد جماهر شوروی کشور را به یکی از اصلی ترین میدان های جنگ سرد بین شوروی و آمریکا بدل ساخته بود. در حقیقت سرنوشت تاریخ معاصرکشور را مسئلهء همسایگی با اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی رقم زده است. هرگونه تحولاتی ،فکری ،اجتماعی ،اقتصادی ،سیاسی یا قرارداد های مرزی ویا انتخاب نام «افغانستان» با توجه به موقعيت و ملاحظات سياسي اين قدرت های بزرگ استعماري انجام گرفته است .
در کنار آن شرایط داخلی و موقعیّت استراتژیک ،تحليل های رايج روشنفکری آن زمان چنان بود كه اختناق سياسی را مخالف و مغاير توسعه اجتماعی می دانستند. طبق اين تحليل ها، با وجود اختناق سياسی،شاه ای عیاش و خشگذران و بی اراده، توسعه، تجدد و پيشرفت اجتماعی، دروغ يا غيرممكن بود. اینجاست که عموم روشنفكران ما در یک تلاش انسانی و در فضای عاطفی نه عقلی و منطقی برای نجات از عقب ماندگی و استبداد که با تأسف داده های تاریخی و سنتی خود مان هیچ پیشنهادی مشخصی برای بیرون رفتش نداشت ،تحت تاثیر کارزار تبلیغاتی عظیم و گستردۀ زرّادخانههای اتحادجماهر شوروی – چین - دیوبندی- قصه گویان اخوان المسلمین ، دچار انسداد سیاسی و فکریِ شده ، بوسيله انواع ايدئولوژی های انقلابی(از ماركيسم روسی و چينی گرفته تا اسلامی انقلابی با الگوی اخوانی مصری ) افسون شده راه چاره را درتطبیق آن دیدند .
از اینجا به بعد روشنفکرانی ،(با اخلاق و سرشت روستای و ظاهر شهری)محرکه دار اصلی فضای سیاسی کشور میشوند که برخلاف مشروطه خواهان و منورین کشور كه ،متجدد بودن و اصلاحات فرهنگی و سياست هاي آموزشي و تربيتي و تحولات آرام اجتماعي ـ به سبک اروپا ـ را مد نظر داشتند. این جماعت عاصی یکی تحت تأثير انقلاب شوروي،«مانیفست» زیر بغل از جامعه بی طبقه و عدالت اجتماعی میگفت و پیغمبر وار خواستار تغييرات انقلابی و سوسياليستی در کشور شده، دومی بازگشت به سرچشمه ناکجاآباد1400 سال پیش” و “برابری و مساوات اسلامی را توصيه می كرد.
این همان دوران بسط و شکوفایی و عینیت یافتن تام و تمام احزاب سیاسی با ویژگیهای جهان سومی بر محوریت ایدئولوژی های از قبل حاضر و آماده است(1340)الی( 1350) .در این زمان سيطره ء ايدئولوژی ها ( خصوصاً ايدئولوژی مارکسيستی ) باعث شد تا این روشنفکران نتوانند در حوزههای متعدد و متنوعی مطالعه کنند وبا مبانی حقوقی و سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و تربیتی دنیای مدرن آشنا شوند. نگاه شان به تاریخ ، روابط اجتماعی، فرهنگی،هنری،خصوصی و حتی خانوادگی شده بود “ حزبی” و” ايدئولوژيک !"
رفقا، برادران واندیوال ها بجای فکر کردن، «نقل قول» میکردند یا «روایت» می فرمودند و در ذهن و نگاه طرفداران مجذوب و شیفته این ایدئولوژی ها که هر کدام (داعیه دار نجات بشریت بودند ) امید و خوشبینی فوقالعادهای نسبت به آینده وجود داشت.
با چنین ایمان راسخ است که آنان خواسته اند در هاله اي از آرمان گرائي و مطلوب خواهي عمل كنند، تا دنیای عادلانه وآزاد برای آیندگان بسازند، اما در عمل به چیزی کمتر از باور خود توجه نکردند ، دستخوشِ تنگ نظریهاى سياسى و تفسيرهاى ايدئولوژيک شد نتوانستن آزاده و عدالت گرا باشند، دست به جنایت زدن و نه تنها خود، بلكه جامعۀ را به پرتگاه هاي بي بازگشت سوق داده اند.
بلی هموطن،دیروز اگر مسیح ،سقراط ودیگران به دست کسانی که ایدئولوژی خود را مصون ازخطا می پنداشته اند کشته شده اند. سيطره ء ايدئولوژی ها و به هرچی از دریچه ايدئولوژی نگاه کردن، لطمات جبران ناپذيری به هستی ما نیزوارد کرد که ظهور فرزندان ضحاک ماردوش «طالبان» بعنوان فصل مشترک همهء ناآگاهی ها و تبلور تاريخی مذهب و ایدئولوژ بازیهای روشنفكران و سياستمداران ما می تواند باشد.
اما چکار میشود کرد،؟ واقعیت تاریخ معاصر ما همین است و ناچار از واقعيت هاى تاريخى و سياسى همانگونه كه هستند به حکم وجدان باید سخن بگوئيم. حتى اگر طرح اين واقعيت ها، تلخ و با « مصالح ايدئولوژيك » مان، مخالف باشد، ما نباید از ياد می بريم که به نحوی ازانحاء دخیل در این حوادث بودیم و بد و خوب اين گذشته تاريخی، محصول مشترک ماست وکلمه «بیطرف» یک دروغ بزرگ است.
پس چه بایدکرد؟ در برزخ خشم و انتقام ،آشفته فکری و انتقاد و دشنام، سرگردان بود؟، اینکه علامت توسعه نيافتگي ذهني و طفولیت فكري و هياهوي «ذهن هاي توسعه نيافته» است . ما که به طول و درازای بیشتراز یکصد سال در طفلیت فکری«قوم پرستی ،ایدئولوژی پرستی،حاکمیت های استبدادی» بسربردیم. وهنوز که هنوز است، بدنبال الفبای جامعهء مدنی (يعنی استقرار قانون، آزادی و حقوق شهروندی) هستيم.
هموطن غزیز«تو»در زمان، جایگاه ، موقعیت و بستر تاریخی قرار گرفته ای، که در نوعیت خود یک امتیاز میباشد.نگاه تو،فهم تو نسبت به هموطنی که در دهه 20 -30-40-50... زندگی میکرد باید کاملاً متفاوت باشد.
در آن زمان طیف های مختلف اجتماعی نظر به جایگاه اجتماعی شان یکی به «حاکمیت استبدادی خانوادگی و قومی»ایمان داشت ،آن دیگری "ایمان" تزلزل ناپذیر به«حاکمیت ایدئولوژیک مارکسیستی –دینی» چه جانهای که در این راه قربان شد و چه عمر های که پشت میله های زندان گذشت.
اما هموطن «تو» این دوره ها را پشت سر گذاشته از جایکاه امروزیت شاهد شکست افتضاح آمیز "ایمان های "بزرگ هستی و میتوانی این گذشته را با جوانمردی ، آگاهی وچشـمپـوشی (نه فراموشی) بعنوان يك «گذشته»، به «تاريخ –تجربه » تبديل كرده به مطالعات گرفته با صداقت و شهامت اخلاقی به نقد کشیده و تحقيقات منصفانه در موردش انجام دهی و بیاموزی.
دوار زمان و این تاریخ خون فشان به ما باز میگوید که دوران حاکمیت های تک قومی،تک حزبی و ایدئولوژیک بسر رسیده و دیوار های بلند توهمات دیرینه فرو ریخته است.
جهان تغيير کرده است و ما هم آدمهای سال های پيش نيستيم، دوران جديد و اميدبخشی در فضای فرهنگی و روشنفكری ما آغاز شده كه “شک كردن” و “تفكر نمودن” از وجوه مشخصه آن است. چیزی بنام فرديت در کشور پيدا شده، انسان کشور ما احساس میکند که سوژه است، که شهروند شده و به قول کانت از صغارت خود بيرون آمده. ما شاهد بعضی نشانه ها ی مدرن و امروزی شدن هستيم. پيدايش قشر عظيم و گستردهای از جوانان و دانشجويان كه خواهان آيندهای روشن و دوستدار پيوند با جهان آزاد و پيشرفته و مدرن هستند، جوانها زن ومرد و روشنفکران جديد، پتانسيل پيروزی بر محافظهكاران سنتی«دینی- غیردینی وقومی» اينها همه کسانی هستند که از درون جامعه بلند شده اند و به دنبال جامعه مدنی هستند.
جامعهء مدنی، نوعی وفاق ملّی است بر روی دسته ای از ارزش های عام از جمله مليـّت، ميهن، تاريخ و فرهنگ ملّی، یعنی دیگر تاریخ ، فرهنگ،میهن ،هنر و موسیقی...یک قوم خاص ملی شمرده نمی شود. یعنی که تمام قوانین جامعه مدنی را ما با توافق هم تدوین و تعیین میکنیم. یعنی که در جامعه نمیتوان کسی را مجبور کرد که به شکل دیگری بیندیشد. یعنی که در زیر این سقف هیچ ایمان ای و ايدئولوژی ای مدعی داشتن «حقيقت مطلق» نيست.
بلی هموطن،هر "کی"هستی هندو یا مسلمان،بلوچ،ایماق،نوراستانی،ازبک،هزاره،پشتون،تاجیک، تو دیگر «رعیت نیستی» یک«شهروندی» و صد البته که میتوانی با یک «رأی» خود دو کار انجام دهی یا به "اشرف غنی احمد زی " افغان ملتی ها و کسانیکه به شیپور تمامیت خواهی و برتری طلبی قومی و حذف هویت ها وتکرار این تاریخ خون فشان می دمند "آری" بگوئی و به طفلیت فکری صد ساله گذشته برگردی، یا که راه جامعه مدنی ، تحول ، دیگر گونی و همدیگر پذیری را بپذیری که حکم تاریخ،حکم تجربه و راه حل خردمندانه است.
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته