روزهای ۷ و ۸ ثور را به یاد دارم – بخش دوم
۲۱ ثور (اردیبهشت) ۱۳۹٣
بنام آنکه قلم آفرید و به آن قسم یاد کرد
رژیم نوپای حزبی (بی تجربه و مغرور، کاپی بردار و دست نگر) چونکه از جامعه و مردم شناخت درستی نداشت با صدور فرمان های غیر ضروری و غیر قابل تطبق در افغانستان و همچنان در ضدیت با ارزش ها و سنت های مردم کشور نارضایتی مردم را سبب گردید. رژیم در پی تطبق جبری فرمانها برآمد، ازاینکه، مردم فرمانهای حکومت را نپذیرفته بود، رژیم به سرکوب آنها دست زد و به بگیر و ببند رقبای سیاسی، عناصر آگاه و چیز فهم کشور پرداخت. آن بود که عصیان و جنبش های خود انگیخته مردم، در نقاط مختلف کشور راه افتید.
درچنین شرایط حساس بنا به عواملی از جمله برای انحصار قدرت، تفوق طلبی و تمامیت خواهی گروه های درون حزب و دولت به جان هم افتاد، در نتیجه جناح خلق که اهرم شاخه نظامی را دراختیار داشت، به تصفیه در درون حزب و دولت پرداخت و رهبری جناح پرچم را از حزب و دولت کنار زد.
قیام ها و شورشهای مردمی از جمله در نورستان اوایل سرطان 1357 ش، بدخشان اسد 1357، دره صوف 26 دلو 1357، چهار کنت 3 حوت 1357، چندول 3 حوت 1357، هرات 24 حوت 1357، قطعه بالاحصار 24 سرطان 1358 برپا گردید و مردم تره خیل 4 عقرب 1358 ش به میدان هوای کابل هجوم بردند و حرکات خود جوش یکی پی دیگر در سراسر افغانستان توسعه و گسترش یافت.
در چنین اوضاع و شرایط، دسته های مربوط "جوانان مسلمان " که قبلا (در دوره ریاست جمهوری محمد داود خان) در پاکستان جا بجا شده بودند به کمک شبکه های بیرونی، از شرایط آماده (نارضایتی و عصیان مردم علیه رژیم) در کشور، به حد اعلی سود جسته، رهبری جنبشهای خودجوش و خودانگیخته مردم افغانستان را که علیه حزب حاکم صورت گرفته بود درغیاب عناصرآگاه و حلقه های ملی و اسلامی که یا قبلا کشته شده بودند و یا اینکه در زندانهای مخوف رژیم بسر میبردند، گام به گام و پله به پله تصاحب نمودند. هر دوجناح وابسته (چپ افراطی و راست افراطی) ازیکسو به جان هم افتادند و از سوی دیگر، زنگی وار علیه مردم مظلوم، ستمدیده و حلقاتی غیرخودی (افراد و نیروهای که دو طرف را نپذیرفته بودند) شدیداً تیر و کمان کشیده و به تصفیه آنها پرداختند.
همو طن گرامی! می خواهم در این مقطع زمانی (سالهای 1357 و 1358 ش) ازچند خانواده ی (از ساحه شاروالی شهر فیض آباد مرکز ولایت بدخشان که ازآنجا شناخت کافی و مستند دارم) که بیش از یک تن از اعضای خانواده خویش را از دست داده اند، به معرفی بگیرم. اینان توسط هریک از نیروهای متخاصم (چه رژیم به رهبری حزب دمکراتیک خلق و چه جبهه های نظامی – سیاسی مربوط به تنظیم های جهادی در حومه شهر فیض آباد) در تفاهم با حامیان بیرون مرزی شان، افراد و اشخاص غیرمسلح را در نیمه های شب از خانه ها و یا در روز روشن از محل کارشان گرفتارنموده، تعدادی را مستقیما به قتلگاه بردند وعده ی را بعد از توقیف، نظارت، شکنجه و درکل همه را بدون محاکمه، یکی را پی دیگر به شهادت رساندند. این رویداد مثالیست "مشت نمونه ی از خروار" از حادثاتی درد آور و خون بار سرزمین من و تو در جغرافیای کوچک شاروالی شهر فیض آباد ولایت بدخشان کشور ما.
هم میهن گرامی ! این رویداد را نخست درسطح ولایت بدخشان در نظر گرفته و بعداً در کل کشور (افغانستان) آنرا تعمیم دهید و به این ترتیب حدود وعمق فاجعه را خود دریابید که بر مردم ما در این گرداب وحشتکده ی بنام افغانستان چه جفا، ستم واعمال زشت روا داشته اند، که با تاسف تا هنوز که هنوز است همچون فاجعه، درد، رنج و بربریت برمردم و کشور ما می بارد.
ببینید برسر این مردان و بنده گان مخلوق خداوند (ج) هریک: محمد اسماعیل، محمدعثمان، محمد احسان و محمد اسلم چهار برادر برومند، فرزندان بابه محمد ابراهیم ازناحیه اول شهرفیض آباد، سید مصطفی "مصطفوی" و سید عبدالحمید "موزون" اعضای یک خانواده، سید بهاالحق و سید حسین "ازهد" برادران با کمال فرزندان سیدعبدالحق از ناحیه دوم، محمد طاهر "بدخشی" و بایقرا پدر و فرزند (هردو در کابل) و سه تن (مادر، دختر و پسر) اعضای یک خانواده از ناحیه سوم، محمد هاشم "واسوخت" و ولی الله کاکا و برادرزاده، عبدالغنی وعبدالبصیر برادران و هردو معلم فرزندان عبدالقادرجان، محبوب الله و حبیب الله معلم ها فرزندان محمد عالم، از ناحیه چهارم شاروالی شهرفیض آباد. از جمله اشخاص فوق الذکر، هفت تن (بدخشی، با ایقرا، ولی الله، مصطفوی، موزون، بهاالحق و سید حسین) توسط عمال رژیم هفت ثورو متباقی ذریعه جنگ آوران جبهه های جهاد گران اطراف شهرفیض آباد، همگان بعد از اختطاف بی رحمانه شکنجه و عذاب شده و بدون محاکمه به شهادت رسیدند. روح همه رفتگان سرزمین افغانستان، شاد و یادشان گرامی باد.
راستش عاملین آن و این کشتارها به اندازه ی غم و اندوه و درد را برمردم کشور روا داشتند حتا لازم ندیدند، که جسدهای قربانیان را که کشتند به وابستگان شان تحویل دهند، تا آنها رسم دعا خوانی را برپا کرده و گلیم غم عزیزان خویش را جمع کرده باشند. چون از رنج، ضجه و زاری، فغان و مدهوشی فرزندان مردم لذت می بردند و تا هنوز می برند.
تاریخ شاهد و مردان کهنسالان وطن گواه اند. حکومت های استبدادی محمد نادرخان و برادران او در نظام شاهی محمد ظاهرخان وجمهوریت محمد داود خان با وجود ستم کاری سشان بخاطر سرکوب مخالفین خویش و فریب مردم کشور محاکمه های فرمایشی را ترتیب داده و حکم اعدام آنها طی فرمان صادر می گردید و اجساد برخی اعدام شده گان رابه بازماندگان آنها می سپردند .اما عاملین کشتارهای سالهای 1357 و 1358ش و سالهای اخیر نه اجساد قربانیان را به وابستگان شان تسلیم دادند ونه ازمحل دفن و گورهای دسته جمعی آنها سخنی گفتند. بلکه یکطرف عمل خود را کردار انقلابی و طرف دیگر کارکرد خویش را امر اسلامی توجیه کردند.
حرص قانع نیست بیدل ورنه اسباب جهان آنچه ما درکارداریم اکثرش درکارنیست ( بیدل)
راستی گوشه ای از زندگی حضرت یعقوب پیامبر بیادم آمد، ازجمله ناپدید شدن فرزند دلبنداش (حضرت یوسف) رنج و درد و چهل سال نابینایی او و چیزهای دیگر. آنگاهی که برادران یوسف پیغمبر، بر کردارهای ناصواب خویش شرمسار شدند و بر درگه خداوند (ج) عالمیان توبه کردند همچنان نزد اعضای خانواده خویش زانو زدند و اعتراف نمودند. آنها (حضرت یوسف و یعقوب پیغمبر) و اعضای خانواده شان دوباره به هم پیوستند و پیغمبر خدا بینایی خویش را باز یافت. همگان به سعادت جاویدانگی دست یافتند. آن بود که اسطوره ی تاریخ اندر تاریخ دنیای ادیان آسمانی شدند.
من بسا پدران، مادران، برادران، فرزندان، خانم ها و وابستگان قربانیان حوادث تکان دهنده و هولاک سالهای اخیر وطن کوچک خویش (شاروالی شهر فیض آباد) را می شناسم که در فراق عزیزان خود سالهاست می نالند، درد می کشند، و تعدادی کور، کر ولال شده و تا پایان عمر عذاب کشیدند و می کشند، قصه های شنیده دارم. کسانی گاهی نیمه های شب از بابت اینکه برعزیزانشان چه گذشته باشد؟ دیوانه وار یاهو گویان، خدا، خدا گفته و بی اراده از بستر خواب برخواسته می نالند و می گریند. اما عده ی ازمسبیبین این وحشت و دهشت هنوزهم برکرده های نا جائیز خود پای فشرده و برکرده های خویش صحه می گذارند. شاعر دردمندی از زبان همچو شهدا چنین می سراید:
درراه دوست کشته شدن آرزوی ماست دشمن اگرچه تشنه بخون گلوی ماست
گردیم دوری یارچو پروانه دور شمع چون سوختن درآتش عشق آرزوی ماست
ازجان گذشته ایم و بجانان رسیده ایم درراه وصل این تنی خاکی عدوی ماس
خاموش گشته ایم وفراموش کی شویم پس اینقدرکه در همه جا گفتگوی ماست
مارا طواف کعبه بجز دور یار نیست کز هر طرف رویم خدا روبروی ماست
هرجا که هست روی زمین ارغوان سرخ آبش زخون ما وگلشنش ازخاک کوی ماست
گربسته اند مردم ظالم زبان خلق غم نیست چونکه قالب دلها بکوی ماست
(مهدی بهاًالدین)
قابل یادآوری و یک پیشنهاد مخلصانه: از بازمانده گان شهدای که از آنها یادی شد، تمنادارم، اگرلازم می دانند و اگر بپذیرند باید تاریخ و چگونگی گرفتاری و به شهادت رسیدن آنها را با بیوگرافی مختصر هریک، با هم میهنان خویش شریک سازند. چه بهتر به ادامه این کار، وابستگان دیگر شهدای بی شمار سرزمین عذاب دیده ما چنین وظیفه ای را دنبال کرده و بالاخره کاری کرده باشند تا به این ترتیب ازیکسو ادای دین و ازجانبی هم این تهدابی خواهد بود بحیث آرشیف از شهدای گلگون کفن و به خون خفته سرزمین فاجعه بار ما که با تاسف هنوزهم جنگ، دود و باروت، انتحار، انفجار، کشتن پی کشتن و شهادت پی شهادت ادامه دارد.
جای شگفتی و تعجب دیگر اینجاست که زمانی درتابستان سال 1354 ش تحرکاتی چریکی ازطرف "جوانان مسلمان " در مناطق کشم بدخشان، پنجشیر، لغمان، اورگون و کنرعلیه رژیم محمد داود خان صورت گرفت. همچنان حرکتی تحت رهبری مولانا بحرالدین "باعث" در درواز بدخشان در همان سال (البته بدون ارتباط و جدا ازجوانان مسلمان ) راه اندازی شد. به استثنای چندتن از جمله داکترمحمد عمراعدام گردید. متباقی به حبس های قصیر (که آنها بعد از تکمیل دوره حبس خویش در دوران همان رژیم رها گردیدند) و طویل محکوم شده بودند.
آنها (کسانی که حکومت محمد داود خان، آنها را بجرم عصیان علیه رژیم اش محکوم به زندان کرده بود) را حاکمیت حزبی نور محمد "تره کی" و حفیظ الله "امین" درسال 1358 ش در جریان انتقال از زندان پلچرخی به قتلگاه (پلیگون)، در راهرو میان دو بلاک زندان پلچرخی، بعد از زد و خورد مختصر (محبوسین مذکوردریافته بودند که به کشتارگاه می روند، با داشتن زولانه، با محافظین و جلاد های رژیم درگیرشدند) چندتن آنها شهید و متباقی به پلیگون مذکور انتقال گردیده و درآنجا دسته جمعی به شهادت رسیدند. به یاد حرکاتی همچو منصوروار، شاعری گفته بود:
هم چو منصوربرندم به پای دار مردانه جان دهم که جهان پایدارنیست
چه دنیای است، رژیم 7 ثور، کودتای خود را علیه رژیم محمد داود خان و خانواده آل یحیا، انقلاب شمرد و تحرکاتی نظامی دیگران را علیه آن رژیم (محمد داود) جرم پنداشت، بدین لحاظ آنها را (محبوسین) بدون پرس و پال و محاکمه، دسته جمعی اعدام نمود. فکر کنید گز و ریسمان از کجا تا به کجاست. بازهم دیدیم درارتباط با ترور میراکبر"خیبر" که به اواخیر حمل 1357 ش در آخیرین روزهای حاکمیت محمد داود صورت گرفت (این عمل یقیناً قابل تقبیح و عامل و یا عاملین آن قابل پیگرد بوده و می باشد) چه غوغای برپا شد. اما در کشتار، بی شماری از فرزندان سرزمین من و ما، آنهم بدون محاکمه، خمی به ابرو آورده نشد.
از مکافات عمل غافل مباش گندم، از گندم بروید جو، زجو
اختطاف و ترور الف دابس سفیر ایالات متحده امریکا در افغانستان، اواخیر دلو 1357 به تشنج میان امریکا و شوروی به عنوان دو قدرت جهان و متحدین آنها بیش از پیش افزوده شد. انقلاب اسلامی ایران در زمستان 1357 ش زمینه ی بود به نفع مخالفین مسلح رژیم کابل که دراثر افزایش جنگها و ناهنجاری های روزگار، مردمانیکه توش و توان سفر را داشتند عمدتاً به کشورهای پاکستان وایران پناه بردند.
حلقات و مردمانیکه درکشور ایران جای گرفتند عمدتا مربوط ملیت هزاره بود و بخشی از آنها به گونه ی در جنگهای مناطق هزاره نشین افغانستان اشتراک ورزیده بودند. حلقاتی مذکور با موافقه دولت ایران بنا به دلایل زبانی، مذهبی و سیاسی توانستند دست به انسجام نیروها، جذب مهاجرین بزنند و کمکهای مالی، تسلحاتی دولت ایران را به خود اختصاص دهند. در رابطه با بدنه اصلی خویش در داخل کشور، به تشدید مبارزات چریکی علیه رژیم در افغانستان پرداختند که در بسا موارد این حلقات گاه و بی گاه با چنگ و دندان به جان هم افتادند و تلفاتی را از این بابت به مردم کشور تحمیل نمودند.
بدین ترتیب پناهندگان مناطق مختلف کشور با در نظرداشت مسایل دینی، مذهبی و در موارد سیاسی به کشور پاکستانپناهنده شدند. آگاهان و چیز فهمان آنها تلاش ورزیدند تا تشکلها و نهادهای سیاسی، نظامی، اجتماعی و فرهنگی را با محتوا و روحیه اسلامی ایجاد نمایند. بر علاوه حلقات قبلی که درگذشته در کشور پاکستان جابجا شده بودند و شمار مجموع آنها نزدیک به 80 نهاد و تشکل رسید. بخشی از آنها از این قرار است: حزب اسلامی "حکمتیار"، حزب اسلامی "خالص"، جمعیت اسلامی "ربانی"، جمعیت اسلامی "سهاک"، جبهه نجات ملی، قومی اسلامی افغانستان، حزب الله، اسلامی قومی اتحاد، اتحاد اسلامی، حرکت انقلاب اسلامی، حزب اتحاد اسلامی، اتحاد اسلامی ملی، محاذ ملی اسلامی، جبهه اتحاد اسلامی، ملت ابراهمی، حزب شرعی، وحدت المسلمین، جبهه لبرال اتحاد ملی اسلامی، دافغان اسلامی ملی انقلاب، سرتیری اسلام، حرکت اسلامی "محسنی"، اتحاد اسلامی شمال افغانستان "خاوری"، اتحادیه حقوقدانان مهاجر "محسن"، افغان ملت "حداد"، اتحاد قوم بلوچ "گورگج" اتحاد اسلامی "حاجی قمرگل"، جبهه غازی اتحادیه کنرها "مجروح" اتحاد هزاره شیخ "عثمان"، اتحا دیه داکتران افغان "غازی علم" شورای انقلابی اتفاق اسلامی، مرکز اطلاعات. " مجروح" ، طریقت خلافت اسلامی " قندزی" دپاتمنت تعلیمی مهاجرین، وحدت ملی افغانستان " جنرال اکرم"، جهاد فی سبیل الله " رحیم گل" ، جبهه مبارزین " المجاهد" ، ممثله لویه جرگه "ببرک زی" نهضت الفرقان المسلمین " مولوی عبدالستار" جمعیت العلمای اسلامی افغانستان " مولوی محمد رحیم"، اتحادیه خیریه اسلامی افغانستان "داکتر رسول"، اتحاد اسلامی نورستان " مولوی عبدالرزاق"، انتقام اسلام، اتفاق اسلام اتحاد قومی حدران، پشتون جبهه، شورای انقلابی ملی، مدافعه اسلام، جماعت زمان لویه جرگه، قومی جبهه، متحده جبهه، سازمان هزاره و غیره با در نظرداشت پالیسی و سیاستهای دولتهای ایالات متحده امریکا، عربستان سعودی، پاکستان و کشورهای دیگر همسو، به استثنای تشکلهای مشهور "هشتگانه" متباقی حق فعالیت را درکشور میزبان (پاکستان) نیافتند همگان منحل گردیده افراد منفرد آنها یا در تشکلهای "هفتگانه" جای گرفتند و یا پی کار خود شدند. این مساله داستان است بس طولانی.
سوال اینجاست، آیا آن شخصیتهای که نامی ازآنها برده شد و صدها هزارتن فرزندان دیگر این دیار، به همین ساده گی و آیا تصادفی، بدون پلان و پروگرام قبلی گرفتار گردیدند، شکنجه شدند و بدون چون و چرا به شهادت رسیدند؟ جواب هرگز- نه- خواهد بود. بلکه یک قطب درگیرجنگ، با رهنمای حامیان بیرونی خویش بخاطر تحقق نوع سوسیالیزم که صرف خود از آن آگاه اند (از 17 میلیون انسان تنها به 3 میلیون تن احساس نیاز میکردند) و قطب دیگر درگیرجنگ با رهنمای و هدایت مراکز جهانی و منطقه ی شان، پلان از بین بردن تباشیر بدستان آگاه و غیر خودی را روی دست داشتند.
به همین خاطر هر دو (رژیم کابل و مخالیفین مسلح آن مستقر در کشورهای پاکستان و ایران) در مسیر واحد (غرض تصفیه و از بین بردن نیروهای ملی- مترقی، عناصرآگاه، تعلیم یافتگان، روحانیون میهن دوست، زمینداران، دهقانان، کارگران آگاه وغیرآگاه را در یک اتحاد نا میمون و نا نوشته، بدون قول و قرار قبلی یکجا، متحدانه وهمسو) عمل کردند. به این ترتیب مردم افغانستان را (زیر سایه و جوی قطبندی های جهانی) نخست دو قطب و دو صف ساخته و درغیاب عناصر و نیروهای آگاه وغیر وابسته و نیروهای ملی- اسلامی (مسلمانان واقعی) بتوانند، زمینه های نفوذ خویش وقدرتهای سلطه گر منطقه و جهان (حامیان بیرونی شان) را فراهم نمایند و بدنبال سرکوب آنها (نیروهای غیرخودی) بدون دغدغه به مصاف یک دیگر روند. البته درحد توان و اجازه شرایط، آنچه را خواستند و توانستند انجام دادند.
این جهان کوه است فعل ما صدا سوی ما آید صداها را ندا (حضرت مولای بلخ)
در چنین فضای اختناق آور و ترور، باردیگر رقابت های درون حزبی و دولتی اوج گرفت. حفیظ الله "امین" پیش دستی کرد، در 14 سبتمبر 1979م استاد اش (نورمحمد "تره کی") را با بالشت کشت و در16 سبتمبرهمان سال رهبری حزب و دولت را رسماً قبضه کرد. سعدی شیرازی، شیرین سخن درباب استاد و شاگرد و"فادار" چه خوب فهمیده و دانسته، هوشدار داده بود:
سعدیا شیرازیا پندی مدی بدزاد را بدزاد اگر قاضی شود گردن زند استاد را
(سعدی شیرازی)
حفیظ الله "امین" یک لیست 12000 نفری را که بخشی نا چیزی از قربانیان رژیم بود، بردیوار وزارت داخله اش آویخت و همه نا ملایمات حاکمیت حزب را، ساده برگردن استاد انداخت (فکرکرده بود، مردم افغانستان همه نافهم و یا مدهوش اند) با تداوم درگیریها، باند و باندبازی درون حزبی و دولتی، جنگها در کشور اوج گرفت و گراف ویرانی، قتل، کشتار و مهاجرتها بالا گرفت و "امین" 90 روز حکومت کرد.
بدنبال مجموع حوادث و عملکردهای که از آن ذکر شد. ازیکسو زمینه های پیاده شدن و هجوم لشکر چهل اردوی اتحاد شوروی در روزهای اول ماه جدی 1358 ش فراهم گردید و با یورش کمندوهای اردو شوروی به قرارگاه حفیظ الله "امین" درشب 7/6 ماه جدی همان سال، منشی عمومی حزب حاکم و ریس شورای انقلابی به قتل رسید.
تداوم حاکمیت تک حزبی (ح.د.خ.ا) به رهبری ببرک "کارمل" (به اتکای قوتهای نظامی شوروی با همکاری سیاسی، مالی و موجودیت مشاورین بی شمار در عرصه های مختلف، با شعار"مرحله تکاملی انقلاب ثور") ادامه یافت. شنیده بودم شاعری در زمانی، درباره ی رفتن به پای دیگران مدبرانه گفته بود:
رفتن به پای مردم بیگانه دربهشت حقا که برعقوبت دوزخ برابراست
شدت عمل و جنگ ها بالا گرفت و قضیه افغانستان به محراق توجه جهان بیش ازپیش بدل شد. با گذشت ده روز ازحاکمیت جدید (رژیم ببرک"کارمل") به تاریخ 16 جدی 1358 ش دروازه های زندانهای کشور به روی محبوسین سیاسی کشور گشوده شد.
لازم به یاد آوری میدانم درجمله ی محبوسین رها شده از زندانهای کشور، چندتن از کدر رهبری، تعدادی از اعضا و هواداران "سازا" (سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان) که جان به سلامت برده بودند، نیز شامل زندانیان رها شده بود. همچنان محمد بشیر"بغلانی" که در تاجکستان شوروی پناه برده بود به کشور برگشت. آنها یکجا با مسوولین مخفی سازمان که از پیگرد و زندانی شدن رژیم "تره کی" و "امین" درامان مانده و فعال بودند. درماه های دلو و حوت سال 1358 ش و اوایل سال 1359 ش نشستهای، پی هم (با بحث های داغ برای اینکه چه باید کرد؟) راه اندازی نمودند. در نتیجه دو دیدگاه و طرزدید درسطح اعضای اشتراک کننده جلسات رهبری آن وقت سازمان (سازا) مشخص شد:
ادامه دارد
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته