چهار تکبیر غیابی بر دولتی فرو رفته در آوار فساد!
١٦ ثور (اردیبهشت) ۱۳۹٣
یک دره گورستان، دره ای که دیروز آب باریک نام داشت در ولسوالی ارگوی بدخشان و امروز به یک بدخشان گورستان بدل شده است. یک روز ماتم ملی، بیرق های نمیه افراشته؛ اما نمی دانم که فریاد سیلاب برده گان فاریاب تا جوزجان ، سرپل و به خاک خفته گان بدخشان را در درۀ آب باریک اریکه نشینان این سرزمین خون وآتش، با چه گوشی شنیدند! با گوش جان یا گوش سیاست! آیا دردی را هم احساس کردند ! ما در برابر حادثه ها شکست می خوردیم. دولتی که خود از درون حادثه بیرون شده است در برابر حادثه یی در ولایتی چنین از پای می افتد!
جنازۀ غیابی می خوانیم، چه معلوم که چند تن هنوز در دل خاک نفس می کشیدند، چه می دانیم که چند تن دیگر هنوز در آن گورستان نفس می کشند. تا سخن از جنازۀ غیابی بلند شد، همه گان یک صدا گفتند که این یگانه راه است. نمی دانم دانشمندان دین در این پیوند چه می گویند که هنوز اعتماد کامل بر جان دادن به خاک خفته گان وجود ندارد، چگونه می شود بر آن ها نماز جنازه خواند! این پرسش را می توان مطرح کرد که اگر برای آقایون روشن می بود که در عمق پنجاه متری یک خاک نرم دفینۀ از سکه ها و جواهر و جود دارد، آیا همین گونه دست زیر الاشه می نشستند و یا این که شبانه ها دور از نگاه مردم با چنگ و دندان به کاوش می پرداختند! گورستان درۀ آب باریک به نماد روشنی از زنده گی در افغانستان بدل شده است. سرزمینی که خود به گورستان زنده به گوران بدل شده است. مگر این سرزمین برای مردمانش هنوز گورستان زنده به گوران نیست؟ ما همه گان جنازه های خود را بر دوش می کشیم. بی آن که بدانیم. هر کوچه خودگورستانی است. هر دره گورستانی است. کابل خود گورستانی زنده ه است و ما آرام آرام زنده گی خود را پس می دهیم به مانند آن کودک و آن زنی که در دل انبوه خاک و سنگ نفس های زنده گی خود را پس می دهند. سه صد خانواده در دل خاک و ما روی گور بزرگی و گروهی آنان، تنها از این در و آن سخن می گوییم. گاهی هم تصویر های فیس بوکی می گیریم تا برای دیگران هم دردی کاذب خود را به نمایش بگذاریم! سیاست گران بی عاطفۀ ما حتا می خواهند با مرگ گروهی مردم هم، سیاسی برخورد کنند. شاید راه دیگری ندارند، این انسان بودن است و انسانی اندیشیدن است که ما را به سخن انسانی و برخورد انسانی وا می دارد. من این همه سخن رانی ها را شنیدم. دردی در سخنان آنان احساس نکردم.
فکر می شود که در ارگ هیچ اندوهی نه از فریادی در جوزجان بیدار شده است و نه هم از صدای ویرانگر لغزش کوه روی درۀ آب باریک در بدخشان و زنده به گور شدن سه صد خانواده. در ارگ همه اش چانه زدن های سیاسی برای یک معاملۀ دیگر است. همان گونه که در روزیکه تابوت بیست ویک جوان شهید در غازی آباد کنر را برای خانواده های شان تسلیم می دادند، ریس جمهور به سبب مصروفیت های سیاسی اش از ارگ بیرون نیامد تا در آن مراسم پیام به خانواده های آن سربازان جان باخته در راه دفاع از این سرزمین بفرستد! آن روز رییس جمهور مصروف چانه زدن های سیاسی در ارگ بود. این بار نیز ریسس جمهور به سبب مصروفیت های این چنینی خویش نمی تواند فرصتی برای هم دردی مردم بدخشان پیدا کند. آشنا رحمی نکرد؛ اما دل بیگانه سوخت. رییس جمهور امریکا در همان روز پیام می فرستد و بعد با کرزی شاید بعد از یک سال تماس تیلفونی می گیرد و وعدۀ هر گونه کمک را می دهد!
رییس جمهور شاید بیشتر از هرچیز دیگر نگران جایگاه خویش در نظام آینده است. در ارگ همه اش معاملۀ است که رییس جمهور چگونه باید بتواند تا جایگاهش را در نظام آینده تثبیت کند. اعلان یک روز ماتم ملی زیر فشار ذهنیت مردم و فشار شماری از نماینده گان مردم در پارلمان و تمام.
آخرین گزارش های رسیده بیان گر آن است که هنوز انبوهی از خانواده های نجات یافته از این مصیبت، در هوای آزاد به سر می برند. آسمان سرد، لحاف شبانه یی انان است و زمین سخت دوشکی که زیر پا دارند، سنگ یا هم کلوخ پاره یی بالشت آنان. دولت نشان داد که از کمترین تجربۀ مدیریت بحران بر خوردار نیست، هرچند این دولت خود دولت بحران است. رفتند آقایون بر گزیده و بر بدخشان منت بزرگ گذاشتند و بعد چند بلوف و گزافه و بر گشت دوباره و مردمان وامانده در زیر آسمان که تا بی نهایت باز است!
وقتی یکی از نماینده گان بدخشان در مجلس از یکی از بلند پایه گان بدخشان می پرسد که چرا پول نقدی را که کمک شده است در میان مردم توزیع نمی کنید؟ آن مرد حسابی در پاسخ می گوید که باید نخست، مساله را سجل کنیم و اسناد تهیه کنیم! این گونه کمک رسانی به همان داستان نوش دارو و سهراب می ماند.
در گزارشی شنیدم که برای بیجا شده گان گندم توزیع کرده اند، اما آسیایی روی تپه ها وجود ندارد، تا گندم را آرد کنند. برای آن ها برنج و روغن داده اند؛ اما مواد سوختی نیست تا چیزی بپزند. تا دیروز آن ها در هوای آزاد به سر می بردند. در گزارش دیگری شنیدم که زنده مانده گان آرزوی مرگ می کنند. شاید حس می کنند که به خاک خفته گان دیگر آسوده شده اند. این نگرانی وجود دارد که اگر وضعیت مهار نشود تا چند روز دیگر بیماری های واگیری در میان مردم پدید آید. شکم گرسنه هیچ منطقی را نمی پذیرد. وقتی اب نیست، نان نیست، سرپناه نیست ، برای بیماران و زخمی ها دارو و درمانی نیست، پس چگونه زنده مانده گان آرزوی مرگ نکنند!
آن چه را که این رویداد خانمان سوز وجانکاه نشان داد، این است که باوجود مشکلاتی که مافیاهای قومی ظرف یک دهه و اندی در کشور پدید آورده اند، مردم افغانستان درد هم دیگر را حس می کنند. شیون بدخشان را در قندهار ، هلمند ، جلال آبادف هرات ، بلخ و بامیان و ولایات دیگر شنیدند. این روز ها مردم افغانستان به ابتکار خود دست اندرکار گرد آوری کمک برای بدخشان و ولایات مصیبت زدۀ دیگر اند. چنین کمک ها نشان می دهد که گونه یی از فرهنگ شهروندی در افغانستان در حال شکل گیری است. باید چنین فرهنگی را ژرفا و گسترش بیشتری داد. مردم افغانستان می توانند از مصیبت ها بیاموزند و همین گونه که در چنین مصیبت هایی در کنار هم قرار می گیرند در پروسه های سیاسی و اجتماعی نیز باید در کنار هم قرار گیرند! دولت ها را ناگزیر به پاسخ گویی کنند، این نکتۀ بسیار مهمی است.
نکتۀ آخر این که باید از کمک های مردم مدیریت درستی صورت گیرد. کمک های مناسب در موقع مناسب برای آنان رسانده شود. برای آن که چنین فاجعه یی اگر به درستی مدیریت نشود خود می تواند سرچشمۀ فاجعه های بزرگ انسانی دیگری شود. چند هزار انسان بی سرپناه ، گرسنه ، افسرده و حادثه دیده را هر گونه خطری تهید می کند. آن ها هم اکنون در وضعیتی بدون سرپناه به سر می برند که باران های بهاری می تواند یک بار دیگر فاجعۀ دیگری را در منطقه به وجود آورد. پیدایی بیماری های واگیر خطری دیگری است که چنین حوادثی همیشه در پی دارد.
انسان ها در چنین وضعیتی به کمک های روانی بیشتر نیاز دارند، دل شکسته اند، احساس تنهایی می کنند، افسرده و ناامید اند با چشمان خود حادثه را دیده اند و فرورفتن نزدیکان را در کام سیلاب ها و در کام اژدهای کوه. چه دشوار است که تو زنده بمانی و بعد پارۀ جگرت را ببینی که در کام سیلابی فرو می رود و یا هم در کام اژدهای فرود آمده از کوه.
اگر این رییس جمهور هفت کوه سیاه در میان، باری می رفت و آستین مبارک بر می زد، بیلی بر می داشت و مشت خاکی از آن گورستان زنده به گوران بر می داشت، می دانید که چه هیجانی در میان مردم پدید می آمد! این دولت اگر وسایلی برای مردم فراهم می کرد من باور دارم که آنان خود جگر گوشه های خود را زنده و یا مرده از زیر خاک بیرون می آوردند. آیا معاونان او چنین کردند، نه هرگز نه! شاید هم رییس جمهور و معاونان او چندان هم ملامت نباشند. برای آن که شنیده ام که در رگ های آنان خون سفید جریان دارد، ریه های و شش های پاستوریزۀ شان در برابر خاک حساسیت دارد!
حال دولت می خواهد برای قربانیان درۀ آب باریک نماز جنازۀ غیابی بخواند؛ اما چه کسی بر این دولتی که چنان اژدهای سرما زدۀ زمستانی مرده است، باید نماز جنازه بخواند. من در این چند سطر کوتاه نماز جنازۀ غیابی بر این دولت خواندم، نامت ناستوده باد ای دولت مافیایی و جایگاهت جهنم تاریخ!
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
م.ش. زمین بوس بدخشان | 10.05.2014 - 08:23 | ||
در مبحث (علیت )میخوانیم که هــیچ معلولی بی علت نیست .زمانیکه به مردم گفته میشد که برای بیرون آوردن شرین بویه تپه های خاکی را تا عمق چند متر حفر نه زنید و برای بدست آوردن آن با هــم رقابت و مسابقه نه کنـــید کسی به آن توجه نه می کرد .طبیعت دانان می دانند که وقتی تپه های خاکی زده و زخمی شوند و کانال چه ها به وجود آید بالاخر سبب حرکت کتله وی و موضعی شده چنین مصیبت هایی طی مدت به وجود می آید .طبیعت و زمین و جماد بی سبب قهر نه می کند و حادثه نه می آفریند . در حالیکه به مناسبت این حادثه به شمدا بهشت برین و به همه آنهایکه چه جانی ، مالی و روحی صدمه دیده اند استدعای صحت نموده تسلی عرض می کنم از مردم و حکومت ها که کار مردم را مدیریت می کنــند میخواهم تا از حفر تپه ها وقطع و قمع بته ها و جنگلات اجتناب کنند و یا لا اقل دستور و تدابیری اتخاذ کنــند که این کار بی رحمانه و عاقبت نه اندیشانه صورت نه گیرد. تپه ها و کوه بچه های مناطق ارگو ، درایم ، تشکان و غیده ازین بته ها و امثال آن مانند هنگ زیاد دارند و این حادثه اکثر جاهارا تهدید می کند. اگر به سخن من کمتر باور دارید لطفآ از متخصیصین طبیعت و محیط زیست بپرسید . نوت : شرین بویه گیاه تجارتی است و مردم در حصول آن مسابقه می ورزند و در سالهای پسین ظالمانه و بی داد گرانه به آن حمله شده است . |