رستاخیزمردگان سياسی، برای احرازچوکی خلافت افغانستان
٢٧ حوت (اسفند) ۱۳۹۲
درآستانهء انتخابات افغانستان
(مضمون سوم)
پژوهشگرامریکائی «هانری لویز مورگان» دربررسی های بشرشناسانه ی خویش بر این باور بود که، آدم هنگامی که ازجنگل اوهام قرون وسطائی بيرون آمده، ذهنيت خويش را از«تقدس زدائی» گذشته، پاک و آرمانی ساخته و بنای آينده را نيز تنها برشالودهء واقعيت ها، آنچنان که هستند، بالا برده است.
درعلم جامعه شناسی، درباره تفاوت های ذهن انسان های مدرن با ذهن قرون وسطائی، تعریف های زیادی شده است. انسانهای مدرن از«پلکان تقدس» پائين می آيند، تا به زمين «ارزش های بشری»، که خطا پذير و آموزنده است، برسند. ولی برعکس ذهن قرون وسطائی، که هنوز برخی ازمردم جهان آن را دارند، از«پلکان تقدس» بالا می روند تا به آسمان خوش خيالی های کودکانه ی مذهبی که تا آخرسن نيز آدمی را رها نمی کنند، تقرب يابند.
درجامعه قرون وسطائی آدم ها اعتقاد به قدامت شخصيت های تاريخی، اعتقاد به پاکی بی انتهای آدميان گذشته، اعتقاد به سياه و سفيد بودن آنچه برما رفته است، وبه تقسيم مردمان خوب و بد مطلق، دارند که درنتیجه، آنچه را که بار آورده این است: اگر از«خودی» است، «خوب» دانسته و آنچه را که «ناخودی» است، شر مطلق شمرده وقابل هرنوع نکوهش، برداشت و روش غلطی که کارآدم های خردمدار امروزی نيست. کار«آدم مذهبی» است، در هر لباس و خرقهء که باشد.
متأسفانه ساختار سیاسی کنونی افغانستان اينگونه است که «تشکيلاتی» قدرت مرکزی واجد ذهنيت مذهبی است. هيچگاه نو نمی شود. تحول نمی پذيرد، و پوست نمی اندازد. اکنون مسجد و خانقاه و احزاب سیاسی این کشور، چيزی از جنس زمان جاری نيستند. جنگسالاران گوناگون و بنیادگرایان مذهبی ، سیاسیون متحجر و ناروشنفکر، مانند موزه یی اند که، به نوعی سکون اهرام ثلاثه، و نوعی زندگی موميائی شده بر«تشکيلات» قدرت مرکزی خلافت دارند و با بوی کافور بر سراسر چوکی خلافت، مستولی اند. تشکيلات مرکزی افغانستان، همچون مقبره یی است که در ميانهء آن قديسیان کاذبی از رهبران جناح های مذهبی و جنگسالاران نا آشنا با جامعه ی تمدنی، جابجا شده اند. ازهمین جهت امورخلافت را بدست برخی از «متوليان مذهبی» و اعضای حزب دموکراتیک خلق و پرچم سپرده اند. آنها تا آخرين لحظه ی حيات، با لذت بردن از قدرت، به دورخلیفه گرد آمده، تمسخر اعمال گذشته شان را هم در نمی يابند.
حال اگرازسرکنجکاوی به انتخابات چوکی خلیفه افغانستان بنگریم، خواهيم ديد که اتحاد حزبی، ائتلاف گروها برای ما همان حزب و ائتلاف نيست که در مغرب زمين و با انديشه ی سياسی مدرن پا گرفته است. احزاب سیاسی ما دارای ماهيتی بومی است. ائتلاف گروهای سیاسی ما تفاوت چندانی با مساجد و خانقاه ها ندارند. اعضای این ائتلاف ها آدم های بی هويت و منتظر دستور از«مقامات بیرونی» اند. این عناصر در دل خويش با نام مقدسين ذکر می گويند، و خيالشان جمع است که «کشتی نجات» آنها سربرآستانش نهاده و امنيت وآسايش دارد. درشرایط کنونی، سیمائی صحنه سیاسی مذهبیون افغانستان از این قراراست.
اول: هیچ یک از احزاب مذهبی و گروه سیاسی افغانستان رهبران کرسمائی که مولده جامعه سنتی است، ندارند. تنها گروه طالبان از یک آدم بی هویت امیرالمونینی ساختند که، در دوران امارت اسلامی او، تمام رهبران مذهبی دیگر را درماتم سرای درونی و بیرونی قید نموده بود.
دوم: ازجهت دیگر جامعه جهانی به سر کرده گی امریکا و انگلیس هیچگاه از پشتیبانی طالبان دست نکشیدند، چنانچه با آغاز خلافت آقای کرزی، طالبان غیرمستقیم نیروی اصلی گرداننده سیاست قدرت مرکزی افغانستان بودند. واین مسأله یکی از موانع وعامل بیرونی دیگری برای دسترسی به جامعه مدنی شده است. زیرا دولت های جوامع جهانی با ساختار دیموکراسی در افغانستان، به نحوی از ساختار قرون وسطایی جانبداری می کنند،که جانبداری آن برای همه به سهولت شناخته نشود.
ملاعمرکه خود را نماینده مرجع تقليد الهی برخی ازمسلمانان میداند، او یک دراکولای خون اشام واقعی است. به موقع خواهد بود اگر چیزی در بارۀ دراکوالا بنویسیم:
داستان مشهور به اسم لرد دراکول که یک شوالیه قرون وسطی بود؛ و زن بسیار زیبا داشته از این قرار است، که مردم اعتقاد به نیرویی جادویی شمشیر او داشتند. به این دلیل که لرد دراکول با آن شمشیر هزاران روح را گرفته بود! او به کلیسا می رفت و شمشیرش را در درون مجسمه مسیح فرو میکرد و ناگهان از مجسمه خون بیرون میامد. لرد دراکوال روی مجسمه خم میشد و خون روی مجسمه را می خورد. از آن به بعد هم به خاطر ظلم و تنفری که از کلیسا در قلبش مانده بود، روز ها و شب ها خون می اشامید.
منتهی لرد دراکول یک داستان است. اما در سده ی جاری، اعمال تروریستی طالبان افغانی ، پاکستانی و اخوان اللمسلمین وغیره گروه های تروریستی مذهبی یک واقعیت است. نه یک داستان.
اینجا است که باید نقش فرهنگ را درساخت و پرداخت شخصیتهای مذهبی در نظرگرفت. در واقع، آنچنان که از سیر تحولات جوامع بشری بر میآید، اینست که جامعه هرچه فرهنگ سنتیتر و یا تودهییتری داشته باشد، آمادگی بیشتری برای خلق کردن رهبران مذهبی خواهد داشت. شخصیت های مذهبی بی زمان و مکان نیستند. یک شخصیت مذهبی تنها در زمان و مکان مناسب میتواند تبارز شود، عامل تعیینکننده، نه در وجود طبیعی شخص اوست، بلکه آن تصویری است که توسط "سیاست های استعماری" در فرهنگ خاصی از او ساخته میشود.
لهذا ملا عمررهبرطالبان که، یک مرد سنگ دلی است، در خدمت اسرار سیاست های ازلی، غيب و امپریالیست ها در آن حوزه، نقش خود را خوب بازی می کند. پیروان او حرفش را بدون چون و چرا می پذيرند. اعضای گروه تروریستی او دست به هر جنایاتی می زنند. این گروه درعین حال از ائتلاف تشکيلاتی بزرگی در دستگاه خلافت آقای کرزی بر خورداراند. اکنون دو باره می کوشند که تا به کمک جامعه جهانی با احراز دوباره چوکی خلافت امیرالمونین از طریق به "اصطلاح انتخابات" در افغانستان که بر ذهنيت بسیاری مردم مسلط شده است، تکليف چوکی امارت را روشن نمایند.
یک نکته را باید آور آورم شوم که، قدرت های بیرونی می کوشد، این خلیفه ها را در چارچوب استراتیژی خود شکل بدهد. تا بیان شود که تازه ملا عمر و جنگسالاران دیگر، همان هایی نيستند که در زمان خود بودند. در پرورش و رام کردن بعضی موفقیت دارند و بعضی وقتگیر می شود وچالش بر انگیز. ولی چون سیاست های استعماری دراین حوزه پشتیبان ذهن قرون وسطائی است، لهذا از پوست و گوشت و استخوان این آدم ها استوره های فنا ناپذير ساخته است. اين سیاست ها اصلاً درآينده به سود مردم بلا کشيدهء افغانستان نیست. بلکه فقط بدان هدف اند که امروز را پشت در قفل شده ی ديروز معطل نگاه دارند و از هرچه نوانديشی و نوسازی ـ که مسلماً بدون بازديد گذشته برای درس آموختن ميسر نيست - ، جلوگيری کنند.
در واقع همین سیاست های استعماری جهانگرای لیبرالیسم نوین بود که، آقای کرزی و دستگاه فاسد خلافت او را آرایش داد. آنها این دستگاه را توسط برخی لوطیان احزابی، مانند حزب اسلامی، جمیعت اسلامی، حزب وحدت و غیره جنگ خویان ، و برخی ازاعضای حزب دموکراتیک خلق و پرچم به مقام های، والی، سفیر و قدرتنمندان مرکزی ومحلی ، سرهم کردند.
حال اگر به چنین جفای های که برحق مردم فقیرافغانستان توسط سیاست های استعماری رفته، از ديدگاه خرد بنگریم، می بينیم که برای مذهبی نگاه داشتن ما ، چندان سرمايه ی زیادی لازم نيست. چنانچه جمیعت های بیرونمرزی افغانها دربرخی از کشور های پیشرفته نمونه ی این ادعا اند. آنها با خرید چند ساختمان فابریکه های کهنه، تنها به وجود «تشکيلات» و«مقدسات» و«استوره ها» ئی پيش پا افتاده چنان به مذهب گرائیده، شده اند. که این سه عنصری که همواره بکار مرزبندی، جدائی، و نفاق افکنی ـ آن هم در جلوه ی دعوت عموم به راه صلاح و فلاحی که می شناسیم - ، مشغولند.
یک موضوع دیگری که دراینجا باید گفته شود، این است که خيال نکنيم که مذهب تنها در حوزه ی مسجد و ملا و استوره ی قديسين وابسته به عالم غيب حضور و نفوذ و فعاليت و رشد دارد. نه! برای اینکه اصلآ جامعه ی عقب مانده قرون وسطائی، جامعه ی خرد گريز و خرافاتی است. چنین جامعه ی در کشورهای میزبان پیشرفته صنعتی، تقديری، زيستنی اينگونه مذهبی را در سراسر ارکان وجود خويش توليد و بازتوليد می کند. وقتی درس خوانده ی مدعی روشنفکری و جامعه ی مدنی شدن و مخالفت با خلیفه های شناخته شده ، نتواند خود را از چنگال طریقت و حوزه های در بسته رها سازد، در محبس همان حوزه است.
حتی جامعه عقب مانده "خلاف فلسفه و تئوری اقتصاد سیاسی که می گوید: ( انسانها در مراودات اجتماعی داخل یک سلسله روابطی می شوند که؛ ازحیطه تفکر شان خارج است؛ منبع این روابط، مادیات است.) درحالیکه که اکنون برخی افراد از کمونیتی های کشور های اسلامی، ازمادیات کشور های مدرن بهره می برند و از پوشش حقوقی مدنی در کشورهای صنعتی بر خورداراند، با آنهم رشد مذهبیگرائی دراین کمونتی ها، از کانون اجتماعی کوچک خانواده ها براه می افتاد. درمکاتب و تشکيلات صنفی و سياسی شان برای درک اين گستردگی شرایط و وسائل عمده فراهم می نمایند. حال با چنین برداشت های که ما خارج نشینان از مذهب داریم، وظیفه ما است که باید دريابيم که در کجای تاريخ ايستاده ايم؟.
براستی ازاين فاجعه غم انگیزتر و وحشتناکتر و اعجاب آور درزندگی مردم افغانستان نبود که این مردم با یک ملیون قربانی در زمان اشغال نظامی شوروی سابق و بعد از یک دهه سیاست جهان شمول جامعه جهانی دوباره افرادی، خود را کاندید به چوکی خلیفه کرده اند، که چهره آنها بیانی ازجاخوردگی و سرشکستگی بی سامان مردم افغانستان است. افرادی که لابی های طالبان بودند. افرادی که دست در خون وجنگ داشتند. افرادی که حق شهروندی را به تمسخر می گیرند ویا از پهلوی آن نگذشته اند. اينگونه است که، اندکی کم از سی سال پس از فاجعهء بقدرت رسيدن حکومت اسلامی می گذرد، هنوز بجای اينکه بگوئيم ما خواستار محوريت منافع مردم ستمدیده افغانستان ایم ، هنوز با صطلاحاتی چون «مجاهد و جنگسالار» سر کار داریم که با وجود آنها، در اين موارد هيچ کاری نمی شود کرد.
اما توجه کنيم که در نیم قرن اخیرچه بر سر مردم افغانستان گذشت. چه تعداد انسانها جان خود را در راه منافع مردم از دست دادند. ما نباید این قربانیان خويش را به دست فراموشی بسپاریم و با بزرگان تاريخ خود بدرفتاری نمایم. منکر وجود گذشته های ارزشمند تاریخی خود نباشیم. مهم این است که بدانيم که ذهنيت مذهبی قرون وسطائی چگونه تاريخ را به استوره تبديل می کند، شخصيت ها را با چپن های قديسان دست نايافتنی می پوشاند.
باری درآخر میخواهم نتیجه گیری گفتار پیش ام را چنین ختم نمایم:
به گمان من، نسل من، که کودکی خويش را در دوران استبداد صدارت داوودخان گذراند، جوانی را پابپای حکومت شاهی وباز جمهوری شاهی داوودی ،عروج احزاب سیاسی پوشالی و رستاخيزی طی کرد و، درآغاز دوران کهولت خويش، راهپيمائی دردناکش را در شوره زار جمهوری اسلامی، يا گريز از آن و سرگردان در تبعيدی دقناک، ادامه داد، تنها زمانی از قرون وسطای انديشه اش بيرون می آيد و به رستگاری می رسد، که بتواند از آن «پلکان تقدس» که گفتم فرودی آگاهانه را آغاز کند، لااقل آدميانی را که به چشم خود ديده است، لباس قديسان نپوشاند، بدهکاری بزرگ خود به نسل های پس از خويش را که ناخواسته دستخوش لطمات ناشی از اقدامات نابخردانه ی او گشته اند فراموش نکند، و بکوشد اين چند صباح ديگری را که زنده است، بجای متولی گری به قدیسیان مذهبی محترم و نا محترم، به جای حلقه زدن به دور مردگان سیاسی که تاریخ مصرف آنها برای جامعه سالم به پایان رسیده است؛ به جاده سازی برای فردا، با همت وخرد گستری سپری کند.
باعرص حرمت مارچ ۲۰۱۴ تورنتو کانادا.
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته