قسیم اخگر، مسافر سرزمین توفانها
٩ دلو (بهمن) ۱۳۹۲
روزگاری حکیم نظامی گنجهیی در سوگ شاعر همروزگار خویش، خاقانی شروانی گفته بود:
همی گفتم که خاقانی دریغا گوی من باشد
دریغا من شدم آخر، دریغا گوی خاقانی
حس میکنم که این روزها همه جامعۀ فرهنگی و روشنفکری افغانستان دریغا گوی قسیم اخگر است. مردی که تا زیست در هوای داد و دادگستری زیست و تا گفت، سخن از روشنایی گفت در برابر تاریکی و تا خاموش شد، در هوای پیروزی روشنایی بر تاریکی بود.
گویی آخرین جملۀ کتاب پاره پارۀ زندگی ما نقطه ندارد. گویی آخرین جملۀ کتاب زندگی ما به جای نقطه با واژۀ "ای وای" پایان مییابد. تا به دیدارش میرفتی، تنها همین واژه بر زبانش جاری بود "ای وای، ای وای ، ای وای ..." که پژواکی داشت سوزناک. تا چشم در چشمانت میدوخت نگاهان رازناکش به کتاب مندرس روزگاران قدیم میماند که تو نمیتوانستی سطری از آن را برخوانی و به حافظه بسپاری.
آن دونگاه رازناک چنان دو خط آتش در تمام هستیات راه میزد و ترا میسوخت وبعد اشکها بودند که با سوزناکی روی گونههایت جاری میشدند. هر بار که به دیدارش رفتم، چنین حالی داشتم، نمیدانم حال دیگران چه بود؟
در سالیان پسین بیماری دنبالهداری آرام آرام قسیم اخگر را زمین گیر کرد و سرانجام به روزسهشنبه هشتم دلو/ بهمن ۱۳۹۲ خورشیدی چنان دریایی جاری شده از کوهستانی در ریگستانهای سوزان مرگ فروخشکید.
او در این سالیان تلخ، تخت به پشت خوابیده بود. چشم بر آسمانهیی داشت که تنها ستارگان فقر در آن میتابیدند. چشمانش به چراغ کم فروغی همانند شده بودند که نمیدانستی که چه تصویری در آنها رنگ میگیرند! ما چیزی نمیدانستیم. او خود میل به سخن گفتن نداشت. گویی از زبان با شکوه فارسی دری تنها همین واژه را در حافظه داشت: "ای وای، ای وای، ای وای..." دیگر سخنی نمیگفت و تنها نگاههایش، همان کتاب رازناک عهد عتیق بودند که تو نمیتوانستی آن را بخوانی تا شاید آخرین پیام آن را دریابی.
شاید با آن سکوت دردناک میخواست بگوید: عمری سخن گفتم، عمری فریاد زدم درهوای داد و داد گستری؛ اما نا سزا شنیدم، عمری سخن گفتم؛ اما سوگمندانه این جا تا که میبینی برگوشها مُهر است و بر دلها مُهر است.
هربارکه قسیم اخگر را چنان میدیدم، حس میکردم که او تجسم سرنوشت همۀ روشنفکران و فرهنگیان افغانستان است. اگر اخگری هم شوند دستان سیاه روزگار میتواند آنها را در زیر خاکستر سرد فراموشی، بیاعتنایی و انتقام خاموش سازد! این درد بزرگ چقدر سوزنده است که شخصیتهای بزرگ فرهنگی ما همین گونه در خاموشی میمیرند و بعد کسی حتی توغی و لوحی بر مزار آنها بر نمیافرازد. آنها به پندار من همهگان شهیدان راه فرهنگاند، سالها درگرسنگی، بی سرپناهی و آوارگی تپیدن و نوشتن و بعد در یک نیمه شب تاریک در انزوا و تنهایی خاموش شدن!
اخگر باری برای من در پیوند به سال تولد خود نوشته بود:"همان سالی که در آخرین روزهایش سیداسماعیل بلخی و دوستانش را به جرم کودتا گرفتند. هر وقتی از تولد من یاد میشد، پدرم این تقارن را به یاد می آورد، از او فهمیدم که انقلاب چین هم در همان حول و حوش به پیروزی رسیده بود. شبی که به دنیا می آمدم توفان و سرما بیداد میکرد و درها را به هم می کوبید. به همین قرینه نامم را توغل علی گذاشتند که چون نامأنوس و غیر متعارف بود، جا نیافتاد."
شاید چنین بود که در تمام زندگی روی آرامش را ندید، گویی این توفان همزاد جاودانۀ او بود. تصادف شگرفی است. اخگر در یک شب توفانی به دنیا میآید که درهمان شبان و روزان کابل آبستن یک توفان بزرگ سیاسی – انقلابی شده است. گویی توفان طبیعت با توفان سیاست درهم آمیخته است.
اخگر در نوجوانی به دلیل داشتن اندیشههای سیاسی و روشنفکرانه روانۀ زندان شد و این زمانی بود که او در لیسۀ امانی که در آن روزگار آن را لیسۀ نجات میخواندند، درس خواند. هرچند بعداً دروازۀ زندان به روی او گشوده شد؛ اما دروازۀ مکتب/مدرسه را به روی او بسته بودند و چنین بود که دیگر هیچگاهی نتوانست، پشت میز دانشآموزی بنشیند، به صدای آموزگاران گوشی فرادهد و آموزش رسمی و دانشگاهی داشته باشد. چنین است که او را از این نمد کلاهی بر سرنیست.
او شخصیت خود ساختهای است به مانند شماری از شخصیتهای نام آور دیگر افغانستان که سر برآوردگان آموزشهای مدرسهای و سنتیاند. چنان که هرجای در گسترۀ بزرگ فرهنگ و هنر استادی یافت، با انبانی از خلوص و اراده رفت و زانوی شاگردی زد. شعر، فلسفه، عرفان، سیاست، تاریخ، فقه، تفسیر، جامعه شناسی، ادبیات و ..... خواند. شاید دلیل این گونه آموزشهای پراگنده بر این دلیل استوار است که در آن روزگار و حتا در همین سالهایی که ما هوای سربی دموکراسی را تنفس میکنیم، هنوز در افغانستان گرایش برتر، بر دانش دایرة المعارفی است.
اخگر در حالی در کوچهها و پس کوچههای دشوار گذار دانش، فلسفه و اسلام شناسی سرگردان است که پدر به بیماری گرفتار میآید و از جهان چشم میپوشد. حال او خود باید گردونۀ سنگین زندگی را با تنهایی به پیش براند. او در پیوند به چگونگی آموزشیهای خود جایی فروتنانه گفته است: "اگرمیبینی که این چنین بیهنرم دلیلش نیز همین است که خواستم همه چیز را فرابگیرم؛ اما هیچ چیزی فرا نگرفتم، به هدف همه کاره شدن هیچ کاره شدم."
قسیم اخگر از کودتای کمونستی ثور/ اردیبهشت ماه ۱۳۵۷ خورشیدی در افغانستان به تلخی یاد میکند:" کودتا شد و من نیز مانند خیلی های دیگر مورد پیگرد قرار گرفتم و مجاهد شدم که دین و وطن در خطر بود و نمیتوانستم آرام بنشینم که اگر مینشستم، رفقا نمیگذاشتند، آنها هرکسی را که با آنها نبود دشمن میگرفتند."
روزگار حاکمیت تفنگ بود، روزگار حاکمیت اندیشههای سرخ انقلابی! روزگار کوچ گروهی شهروندان، روشنفکران و آگاهان و چنین بود که اخگر نیز از مرزها گذشت و رفت به ایران، تا بخت خویش را در زیر آسمان غربت بیازماید؛ اما هرجای که می رفت تشنگیاش به آموزش فرو نمی نشست.
او باری در این پیوند گفته است:"میل سرکوب شده ام به خواندن و نوشتن و کتاب و عشقم به آزادی و آشنایی با شریعتی و از طریق او سارتر و فانون و امه سه زر مرا به دنیای دیگری کشانید. آشنایی مختصر با روزا لوکزامبورک برایم فهماند که مارکسیزم فقط در لنینیزم و استالینیزم که روایتی عامیانه و سیاسی از آن است خلاصه نمیشود. پیش تر، از شریعتی یاد گرفته بودم که میتوان اسلام را خارج از حوزۀ تعبیرهای ملایی آن فهمید. بقیۀ عمرم، فقط کوشش در جهت فهمیدن بود و یاد داشت کردن از آنچه فهمیده بودم."
میتوان انگاشت که پیشتر از شریعتی باید اخگر از اقبال خوانده باشد:
بر صوفی و ملا سلامی
که پیغام خدا گفتند ما را
ولی تاویل شان در حیرت افگند
خدا و جبرییل و مصطفی را
اما یادداشتهای روزانۀ اخگر چه شدند و این قطرههای پراگنده به چه دریاچه یی پیوستند! او در این پیوند میگوید:" یاداشتهایم یک بار توسط رفقای دموکراتیک خلق، دفعۀ دیگر توسط برادران پاسدار ایرانی، بار سوم توسط ملیشاهای برادر حکمتیار، به یغما رفت و آنچه ماند و به چاپ رسیدند عبارت اند از:
- مقدمهای برتحولات سیاسی دو سده اخیر افغانستان،
- تندیس خشم؛ زندگینامۀ خالق هزاره،
- ستارههای بی دنباله؛ تاریخچۀ جنبش روشنفکری افغانستان،
- روش تحلیل سیاسی،
- موقعیت زن در نگرش توحیدی،
- رساله در مورد متدولوژی شناخت قرآن،
- مبانی ادیان و حقوق بشر
- مقالات متعدد در نشریههای گوناگون.
در این میان دو مجله یکی به نام "فانوس" و دیگری "فجر آزادی" منتشر کردهام و با رسانههای متعدد مصاحبه انجام داده ام."
اخگر گاه گاهی شعر نیز سروده است. در سالهای که در کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان کار میکرد، بخشی از سرودههایش را برایم فرستاده و فروتنانه خواسته بود تا نگاهی و نقد و نظری بر آنها داشته باشم. اما درسالهای پسین شاهد نشر شعرهایش در رسانههای کشور نبودم. امید، سرودههای اخگر که گونهیی از تجلی اندیشهها وعاطفههای اوست، گردآوری شده باشد.
به سال ۱۳۸۶ خورشیدی مجتمع جامعۀ مدنی افغانستان (مجما) به مناسب هشتاد و هشتمین سالگرد استقلال کشور برای هفت تن از شاعران و نویسندگان، جایزۀ آزادی داد که قسیم اخگر یکی از این نویسندهگان بود. او در پیوند به موضوعات مهم سیاسی، اجتماعی و فرهنگی پیوسته در رسانههای کشور حضور داشته و به روشنگری پرداخته است.
استاد اخگر یکی از پایه گذاران روزنامۀ "هشت صبح" بود که در سال ۱۳۸۶ نشرش آغاز شد. اخگر نخستین مدیر مسئوول این روزنامه بود که بعد از هشت سال به سبب بیماری به سال ۱۳۹۰ به شغل خویش پایان داد.
برگرفته از بی بی سی
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
yasharnajafi | 28.01.2015 - 17:43 | ||
"اگرمیبینی که این چنین بیهنرم دلیلش نیز همین است که خواستم همه چیز را فرابگیرم؛ اما هیچ چیزی فرا نگرفتم، به هدف همه کاره شدن هیچ کاره شدم." |
نوری | 30.01.2014 - 14:28 | ||
استادقسیم اخگرمردخوبی بودروحش شادباد |