دو نگارش از هفت سال پیش اندر باب نقاضت های زبانی و قومی در افغانستان
٢٦ قوس (آذر) ١٣٩٢
جناب دانشمنداستادبزرگوارداکترمحمدحیدررئیس سابق دانشکدۀ حقوق وعلوم سیاسی ورئیس دانشگاه کابل، ازهمکاران دیرینه وهژده ساله ام در مجلۀ خراسان، که ازآدرس افغان سنتر، برای دوسال منتشرساختم، بعد مجلۀ نامۀ خراسان، که از آدرس انجمن فرهنگی مهاجرین افغانستان درشمال کالیفورنیا دوسال انتشاردادم، و نیزهمکار ارزنده ام در هفته نامۀ امید (از1992 تا 2006)، نامۀ گلایه آمیز و تندی در مذمت ازروش انتشاراتی هفته نامۀ امید فرستادندکه درشمارۀ 749 امید (هفت سال پیش) به چاپ رساندم .
باتوجه به حملات تازۀ تمامیت خواهان وبرتری جویان قبیلوی بر زبان فارسی دری و اقوام باهم برادروبرابر افغانستان، شایسته پنداشتم تا نگارش جناب داکترمحمدحیدر وپاسخ خودم رابه حیث مدیرمسئول هفته نامۀ امید، به نظرخوانندگان عزیز برسانم، تا باشد که مغروران تبعیض پسند را، اگر انصافی داشته باشند، متوجۀ خطاکاری ها و نیات ناروای شان دربرابر ملت شریف ما بسازد، تا دست ازاینهمه جفاکاریها بردارند.
باعرض حرمت، محمدقوی کوشان
متن گلایه وپاسخ به آن ذیلاً به مطالعۀ هموطنان می رسد :
داکترمحمدحیدر، لاس انجلس
آسیا یک پیکرآب وگل است کشور افغان در آن پیکردل است
از فساد او فساد آســیاست از کشــــاد او کشــــاد آسیاست
قسمی که همیش گفته ام، یگانه دلیلی که بنده راهمیش وادار به نوشتن درین هفته نامه نموده است، همانا تقویت همبستگی فکری بین خوانندگان گرامی این نشریه میباشد. ازآنجائیکه روحیۀ اتفاق بین اقشار منورکشور درین شصت هفتادسال اخیر صدمه دیده است، ومخصوصا درین سی سال اخیر وضع وفضای اتحادمردم ما شدیداً برهم خورده است، بحیث یک افغان عادی، مجبوریت احساس میکنم تادرین هفته نامه همدردی وهمفکری بی شائبه و وطندوستانه ام را بامردمان مظلوم وستمدیدۀ خاکم همیش منعکس سازم . البته که همکاری چندین ساله ام بااین نشریه تاییدکنندۀ این مدعا می باشد.
اگر ازیکطرف ازعدالت بین الاقوامی سخن میگویم، بایدکه درعین زمان متوجه وهوشیار برمسایل ملی دیگرخودنیزباشیم. بر همه معلوم است که درین اواخر برهویت ملی وفرهنگی مردم ما خرده گیری هاشروع شده است، ومیترسم که غایۀ نهایی تخریب فرهنگی ومعنوی مردم مابه نفع بیگانگان باشد. البته که درینصورت هیچیک وطندوست واقعی بلاتکلیف بوده نمیتواند. فعلانام ونشان افغانستان ووجه تسمیۀ آن موردسئوال قرارگرفته وازطرف دیگر تخریب لسان دری، که یکی ازارکان عمدۀ هویت فرهنگی مردم ما راتشکیل میدهد، پی هم به نفع فارسی ایرانی مسخ شده می رود.
عجب روزگاریست وعجب شرایط مغلق رامواجه شده ایم، که چنان هموطنانی که خودرا «شهروندان افغانستانی» می نامید، در مبارزه علیه تهاجم خزنده براصالت زبان دری موقف های بی تفاوت داشته ویاعمداً باعاملین این تهاجم همکاری می کنند !
به حمدلله که درین مبارزه تنهانیستیم، تعدادکثیری ازمنورین طرازاول کشور ازهرقوم، ازهرمنطقه وازهرمذهب که تصورشده بتواند، دریک صف وسیع درراه نگهداشت هویت وفرهنگ مردم افغانستان قراردارند. کاملا معتقدهستم که عرادۀ روزگاربطرف جلو پیش میرود وافسانه های قدیم هرگز تحقق پذیرشده نمیتواند. در چنین یک حالت، یکباردیگرآرزودارم تااین هفته نامه که خودرا از مردم افغانستان میداند، تنهاوتنها بحیث ارگان نشراتی یک جناح بخصوص قرارنگیرد وبگذارد تاطرف مقابل که ماشاءالله تعدادشان زیاد است، نیز اگرگفتنی هایی داشته باشند، درین هفته نامه نظرات شان رادرقبال همچو مسایل ارائه نمایند.
بعضی ازمردم میخواهندکه نام افغانستان تغییرنماید. بعضی ها میگویندکه مامردم ازنژاد آرین هستیم، پس مملکت ماآریاناگفته شود. بیاییدکه این موضوع را قدری تحلیل کنیم وامکانات تحقق این افسانه را ارزیابی کنیم .
نمی دانم کدام آریانا؟ دوهزارسال یابیشترازآن کدام قبیله به این نام درصفحات شمال افغانستان وآسیای مرکزی موجودیت داشت، وآنها تنهانبودند، متعاقب آنها هزارویک قبیلۀ دیگردرین قطعات آسیا آمدند، منحل شدند وازخود آثاری گذاشتند. درین باره باید اذعان کردکه افسانۀ قوم آرین وآریانا درابتدا توسط به اصطلاح مستشرقین غربی قرن نزده خلق شده است، که درقرن بیستم افسانه سازان نازی آنرا تعریف جداگانه دادند ودامن زدند و نزدیک بود که دنیا رادرتاریکی های ابدی روزگار گذشته فروبرند.
اگرکدام قوم بخصوص ازمردم افغانستان به این «نژاد» خود رامنسوب میداندوبه آن مباهات میکند، باید بداند درتعریفی که به این نژاد ازطرف مستشرقین غربی داده شده است، هیچکدام قرابت جسمی دور ویانزدیک ندارند. ازهمه مهمتراینکه درکشورخود وطندارانی داریم که درتعبیر وتعریف افسانه سازیهای قوم پرستانه گنجانیده شده نمی توانند ونمی خواهد گنجانیده شوند. درین باره صاف وساد باید بگویم وخصوصا درین عصری که زندگی داریم، مباهات برافسانه های گذشته هاچندان خوش آیند وچندان عملی نیست وفعلا باید به قضایایی خودرامشغول سازیم که به آنهاسر و کارداریم وآیندۀ وطن مارا شکل میدهند.
بعدازین بحث مختصربر«آریانای باستان»، می آیم بالای یک تسمیۀ دیگرکه عبارت ازخراسان است. دربارۀ خراسان بایدگفت که این تسمیه قطعا بریک دولت ـ ملت جدیدتطبیق شده نمیتواند. خراسان درحقیقت ترجمۀ یک لغت رایج درامپراتوری روم شرقی یعنی کلمۀ اناتولی بود. ازنگاه آنها، خراسان یا اناتولی سرزمین هایی که ازآن آفتاب برمی آید، یعنی مشرق زمین ، که البته حدود وثغور آن تعیین شده نمی توانست . نزد مردمان ما این خطه مجموعه ایست که درآن واقعات سیاسی، جنگی، ادبی، عرفانی، علمی ومذهبی باتعدادزیادی ازدودمانها وامپراتوری های مختلف صورت گرفته است، که هریک ازدولت ـ ملتهای جدیددرآن حصه دارند، وتاریخ ملتهای شان درآن صحنۀ بزرگ جریان یافته است. بنا برهمین دلیل است که دولت ـ ملتهای جدید هریک درین منطقه آنرا ازآن خودمیداند ویگانه وارث آن می شمارد، درحالیکه این کتله و منطقۀ فرهنگی وتمدن مشترک وتاریخی تمام دولت ـ ملت های عصرحاضراین منطقه بوده میتواند.
ازجمله اگردانشمندان یاشعرا وعرفای گذشته های این خطه را ازنظر بگذرانیم، تقریبا هیچکدام آنها نه «مال ایران» میباشندونه افغان گفته میشوند ونه به ترک وتاتار مربوط میگردد، بلکه هر کدام آنهایکی از فروزانترین نمونه هاییست ازیک فرهنگ وتمدن مطلقاً مشترک، که درمشرق زمین وقتاً فوقتاً درعهدوزمان دودمان های اکثراً ترک نژاد درشهرهای مختلف این منطقۀ بزرگ بوجود آمده اند. درین صورت، اگرحقایق تاریخی راقبول داریم، هیچ دولت ـ ملت موجوده بشمول افغانستان، این حق رانداردکه خودرا یگانه وارث این منطقۀ بزرگ که بنام خراسان روزگاری یادمی شد، معرفی بدارد، چه رسدبه آنکه آن اسم رابرای خوداحیا کند.
نمیدانم چرایکتعداد ازمردم یعنی افغانستانی ها نام افغانستان را قبول ندارند؟ ! باید ملتفت بودکه ازین بهترکدام تسمیۀ دیگر سراغ شده نمی تواند. اول اینکه این کتلۀ جغرافیایی که ازسه صدسال به اینطرف ازیک مرکز اداره میگردد، ودرین صدسال اخیربیشتربنام افغانستان معرفی گردیده است، یک اسم کاملاً بامسماست. برای آنانی که به نسبت پشتونها نظریات باطنی دارند، بایدگفته شودکه تسمیۀ افغان حتما پشتونهارا افاده نمی کند، واین قضیه هنوزثابت نشده است.
قسمی که دریک مقالۀ قبلی گفته بودم، بگمان اغلب که این اسم مربوط کدام قوم ویاقبیله بوده باشد، که در ازمنۀ قدیم درکنار پشتونها زندگی کرده وبامرور زمان مزج شده وتنهاازآنهانام باقی مانده باشد وبس . قویترین دلیل وبرهان روشن اینست که پشتون ها خودرا افغان نمی گویند وبه این صفت خودرانمی شناسند، واین نام ازطرف اقوام دیگربه آنها اتلاق شده است. درین باره همان زبانزد عام تداعی شده میتواندکه میگویند: یکی ازدعوی گذشته وآن دیگری ازشاهدی نمی گذرد ! پشتونهاخود راافغان نمی گویند، خود راپشتانه می نامند، مگر دیگران میگویندکه نی، حتما شمامردم افغان هستید وماتسمیۀ افغانستان راکه بنام شمامشهورشده است، قبول نداریم !
فرض محال که افغان وپشتون یک مفهوم داشته باشند، بازهم بایدگفت که اگرکلمۀ افغان منسوب به پشتونهاباشد، کلمه ولغت «ستان» سچه و پاک دری بوده ودرنتیجه افغانستان بهترین تسمیۀ ترکیبی خواهدبود. اگرخرده گیری هاوبهانه گیری هادربین نباشد، برای همه باشندگان کشورقابل قبول است .
به افغانستانیها بایدگفت: قسم یادمیکنم که اگرشما ازمسعود شهید زیاده تر وطندوست باشید ویاخواهان عدالت بین الاقوامی در افغانستان تلقی شده بتوانید، نویسندۀ این سطور شهادت میدهم که آن بزرگوار تاریخ کشورما درجلسات باخارجی هابنام افغان وافغان بودن، باصدای رسا وبلند اظهارنظر می کردودریک مدت زمان از افغانستان وافغانیت جانانه دفاع کرد وخودرافدای این خاک پاک ساخت.
آنچه به هجوم خزندۀ لغات وکلمات ویابهتربگوییم واژه های ایرانی درزبان دری مردم ماتعلق میگیرد، باید افزودکه این هم یک امرمشهود درراه ایجاد تفرقه ودرنهایت تحلیل تخریب لسان دری ملت ماست و، این همه از یک نوع امپریالیسم فرهنگی مشهودبعضی مراکز سیاسی وفرهنگی خارجی میباشد، که بدبختانه یابقول آشوبگران «شوربختانه» روزبه افزایش است و، بازهم «شوربختانه» توسط هفته نامۀ امید میدان داده میشود. همه میدانیم که بدبختی یا بدبختانه، مطلقاً دری افغانستان است، درحالیکه شوربختی درین اواخر داخل لسان ماگردیده وصاف وساده ازفارسی ایرانی تقلید شده است. پس اگرتحریک ویا اگرعقدۀ حقارت دربین موجود نباشد، پس چه ضرورت است تایک لغت ویایک اصطلاح بسیاربجا وقدیمی خودرا عوض کنیم ولسان ملی خودرا بالغات وکلمات اجنبی آلوده سازیم؟ ! باید متوجه شدکه تقلید یک ژست بسیاربی نمک است !
اگر دربارۀ تخریب بت های بامیان، که توسط طالبان وطنی و عمال پاکستانی وتروریسم بین المللی ازبین برده شد، وبه مناسبت آن تعدادی ازافغانستانی ها تلویحاً واشارتاً تاتوانستند تمام قوم پشتون را توهین ودشنام هادادند، آیادربارۀ تخریب تدریجی لسان دری ماچه فکر می کنند؟
بحیث نتیجۀ این نوشته باید بگویم که هفته نامۀ امید باچنین گروه تقریباً همنوا بوده، یعنی ازشعاراصلی خود«هفته نامۀ مردم افغانستان» عدول کرده وآهسته آهسته شکل ارگان یکتعداد از نویسندگان خاص رابخود گرفته است، واز نویسندگانی که نظریات جداگانه درقبال تسمیه هاوهجوم خزنده برلغات وکلمات لسان دری دارند، هیچ چیز دیده نمی شود وکنارزده شده ومقالات شان در دفترهفته نامۀ امید مصادره شده اند. آیاچنین نوع پالیسی نشراتی برای شخصی که ادعای دموکرات بودن دارد، موزون خواهدبود؟ باید مبادی عادی واولیۀ ژورنالیسم مردمی وآزادمرعات گردد.
البته واضح است وحاجت به گفتن نداردکه صاحب امتیاز و مدیرصاحب این نشریه حق دارد هرنوع پالیسی نشراتی راکه صواب می دانند اتخاذ کنندـ قسمی که درکابل قدیم اصطلاح بودو میگفتند:« دلم بایسکلم» ! لیکن ازآنجایی که ایندوست وهمکار قلمی شما ازبدو مرحله تاامروزکه قریب پانزده سال گذشته است، ممتدبه این هفته نامه بنابرعلایق فرهنگی همکاری بی شائبه داشته ام، بخود اجازه میدهم که به نسبت بعضی ازمندرجات بی سروپا، بی مسئولیت ودربعض جاها مطلقاً خلاف مصالح ملی، تشویش روزافزون خودرا بیان دارم، واگر چنین وضع ادامه یابد، شاید توان همکاری بیشتر رابا این هفته نامه، با تأسف عمیق ازدست بدهم .
ارجمندعزیزآقای کوشان! یگانه آرزوی من درین اوقات ناآرام کننده وپرجنجال ازشما صرف این خواهدبودتااگرممکن باشد دوباره به آن نویسندگان که حتما نظریات شان صدفیصد مطلوب برای شماو یابرای دوستان نباشد، موقع دهید تا ازافکارطرف مقابل هم درین هفته نامه بنویسند، وشمایکباردیگردموکرات بودن وطرفداری کامل تان را درقبال پرنسیبهای عمدۀ مطبوعات ، مثل گذشته ثابت ساخته باشید.
دراخیرامیدوارم که «امید» باز شفافیت نسبی گذشته راازسر گیرد، تا این مخلص همکاری خود را ادامه داده بتوانم، در غیرآن خدا حافظ. ... و پاینده ومتحد باد افغانستان!
پاسخ مدیرمسئول امید:
یادداشت مدیر
در محیطی کو نباشد امتیاز خوب و بد
رنج کوری را فزون ازکور، بینا میکشد
(بیدل علیه الرحمه)
مرد به خدا رسیدۀ چون منصورحلاج راستمکاران کشان کشان به پای دار می برند، تا به جرم «اناالحق» گفتن ازنعمت حیاتش محروم سازند. نابخردان اوباش وکودن بر وی سنگ می انداختند و او هیچ نمی نالید، یکی ازدوستان صمیمش که به آن جمع پیوسته بود، شاخه گلی بروی پرتاب نمود، آه از نهاد منصور برخاست ! پرسیدند: ازینهمه سنگی که برتوانداختند ننالیدی، چطور است که از شاخه گلی ناله ات بلند شد؟ گفت : آنانی که سنگ می اندازند ناداناند وگِله از ایشان نباشد، مگر این یکی داناست و می داند !
به پیروی از نگاشتۀ استاد محترم جناب داکتر محمد حیدر، یادداشتم را با شعر آغازیدم . معمولاً درین ستون مطالب سیاسی مبتلا بِه جامعۀ مان بررسی و سبک وسنگین میگردد، چه ازقلم مدیر مسئول یا ازقلم دوستان همفکر وهمراه، درجهت بهسازی وبهبودی امورکشور وملت . این معروضه اگر درنگاه اول «پاسخ» ی به نوشتۀ یکی ازهمکاران ارجمند به نظرمی رسد، مگر مسألۀ بس مهم اجتماع افغانستان را فشرده گونه به بحث میگیرد که موردتوجۀ جناب رئیس پیشین دانشگاه کابل واستاد فاکولتۀ حقوق وعلوم سیاسی آن قرارگرفته و، لاجرم درمحاق توجۀ بسیاری ازخوانندگان ارجمند جایافته ، که اگر صورتاً مشاجره روی واژه هاوکلمات است، درعمق، اما شگافتن توطئه های ناروایی می باشدکه ازسوی متعصبین وبرتری خواهان قومی و زبانی دامن زده شده و میشود .
دیرشب شنبۀ هفتۀ پیش بوقت شرق امریکا، به استادمحمد حیدردرغرب امریکا تلفون کردم وضمن اطمینان از دریافت نوشتۀ شان، جاهایی راکه درمطالب رسیده، واضح فکس نشده بود باایشان مرورنموده خود را از صحت آن مطمئن ساختم . دربارۀ لحن تند نوشته صحبت کردیم وپس از گفت وشنیدی اظهارداشتندکه خانمی از جمع «سایت جرمن آن لاین» ساکن ورجینیا، مطالبی راکه درآن سایت روی مانیتورنقش می بندد، مرتبا ًبه استاد ارسال میدارد، و مطالعۀ آن مطالب (البته آمیخته باسخنان آن خانم) استاد را واداشته تا به اصطلاح «خط خود» را با «خط امید» روشن ساخته وبیش ازین بار خجلت همکاری با امید را نکشند !
بنده، محمدقوی کوشان، نزده سال است که ازهمکاری قلمی جناب داکترمحمدحیدر،دانشمندبزرگوار و رئیس ارجمند دانشگاه و فاکولتۀ حقوق وعلوم سیاسی کابل، که ازخرمن دانش شان سالهای سال دانشجویان رشتۀ حقوق وعلوم سیاسی مستفیدشده اند و، دانشدوستی ودانش پروری شان بویژه دردانشگاه کابل زبانزد عام و خاص است، همیشه باافتخار بهره برده ام، ازهنگامی که مسئول مجلۀ «خراسان» بودم، تاامروزسالی سه چهار مقالۀ واقعا روشنگرانه وملیگرایانه از ایشان خدمت هموطنان تقدیم داشته ام، ازین بابت برخود می بالم و سخت مدیون وممنون ومشکور ایشانم .
حضرت استاد درشمارۀ هفتۀ پیش نوشتند:«یگانه دلیلیکه بنده راهمیش وادار به نوشتن درین هفته نامه نموده است، هماناتقویت همبستگی فکری بین خوانندگان گرامی این نشریه میباشد. ازآن جائیکه روحیۀ اتفاق بین اقشار منورکشوردرین شصت هفتادسال اخیرصدمه دیده است و مخصوصا درین سی سال اخیروضع وفضای اتحادمردم ماشدیداً بر هم خورده است، بحیث یک افغان عادی، مجبوریت احساس میکنم تا درین هفته نامه همدردی وهمفکری بی شائبه ووطندوستانه ام را با مردمان مظلوم وستمدیدۀ خاکم همیش منعکس سازم. البته که همکاری چندین ساله ام بااین نشریه تایید کنندۀ این مدعامیباشد.»
جناب استاد درین فرمودۀ موجز دو موضوع را به روشنی کشیده اند: «روحیۀ اتفاق بین اقشار منورکشور درین شصت هفتاد سال اخیر صدمه دیده است»،« مخصوصا درین سی سال اخیروضع وفضای اتحاد مردم ما شدیداً برهم خورده»، اینها حقایقی است که یک دانشمند ودانش پژوه افغانستان بیان میفرمایند . استادبزرگوار در نوشته های پیشین خویش مجملات بالا رابه تفصیل بیان کرده اند و درگوشه های ازخاطرات خویش دلایل واسباب این صدمه دیدن ها و برهم خوردن ها را باصراحت نگاشته اند.
اما چرادر درازای این چندین سال، به هیچ نشریۀ افغانی و افغانی نمای امریکا وسایرجاها، راهنمودهای داهیانۀ خویش را نفرستاده اند؟ وفقط «امید» را برگزیده اند؟ البته که این نشریه را درهمان خط « بذل مساعی جهت رفع آن صدمه ها ودفع آن برهم خوردن» ها یافته اند، چنانکه بالطف بسیار بارها وبارها این بندۀ کمینه را با تایید خط مشی امید، نوازش فرموده وچندباربقلم آورده و در امید به نشر رسانده اند .
هژده نزده سال درعمر انسان، انسان فکور وهوشمند ومتعهد به اصول آزادی وسرفرازی ملتش، باورمند به وحدت ملی وارضی مملکتش واحساس مسئولیت دربرابرمردمش، مدت کمی نیست که آنراهدر دهد. این خاکساردقیقاًنزده سال است که به کارچاپ ونشر مجله وهفته نامه مشغولم، درین مدت طولانی همکاران ارزندۀ ریش سفیدی داشتم، ازمرحومان استادسیدشمس الدین مجروح، تا استاد پژواک، تا استاد عثمان صدقی، تا استادجاوید، تا استادقاسم رشتیا، تا استاد فرهنگ، تااستاد علی رضوی، تااستادغلام حضرت کوشان، تا داکترحسین راضی، تا داکتراخترمحمدمستمندی وپاینده محمد کوشانی...، و از زنده ها، که خداوند مهربان به عمرمبارک شان بیافزاید، استاد غلام علی آیین، جنابان محمدسعید فیضی، جنرال محمد زکریا ابوی ... که وضع صحی از نگارش بازشان مانده و داکتران حتی عدۀ از آنانراز مطالعه منع کرده اند. وباز عدۀ دیگری که بامصروفیت های اداری، امروز فرصت همکاری قلمی ندارند، مانند داکترشریف فایض، داکتر سیدمخدوم رهین، جناب سیدطیب جواد ودیگران .
درچنین حالتی عجیب می نمایدکه حضرت استادداکترحیدر بنده را سرزنش به ازدست دادن همکاران می نمایند، آخر:« برنیاید ز کشتگان آواز»! آنانی که رفته اند، خدای رحمت شان کند، افکار شان باماست واندیشه هایشان چراغ راه مان ، آنانی که توان نوشتن ندارند، دلیل بربی اعتنایی شان نسبت به نشریه نتواند بود، وکسانی که مجال نوشتن ندارند، نباید مورد گله گزاری قرارگیرند !
ازحضرت استاد بار دیگر ابراز امتنان کرده، عرایضی درباب فرمایشات شان تقدیم میکنم ـ باکمال ادب واحترام ومحبت :
فرموده اند:«فارسی ایرانی»، خدمت شان عرض میکنم که در مکتب ابتدایی سیدجمال الدین افغان واقع کارتۀ چار ولیسۀ حبیبیه تا (شاید)سال 1343 برروی کتاب مضمون فارسی می دیدم نوشته بود: «قرائت فارسی، تألیف: محمد آصف مایل» مطمئناً بسا ازپنجاه شصت ساله ها، بشمول انجنیر ثلاثی مجرد وخانم جرمن آن لاینی و بنده، از روی آن مثلاً سواد یادگرفته ایم ! چطور شد که «دری» از ما شد و«فارسی» از ایرانی ها ؟! کدام فارسی و کدام دری وکدام تاجکی ؟ از برای خدا !
شادروان محمدآصف مایل، از آموزگاران نامدار معارف افغانستان درهمان «قرائت فارسی» نظمی داشت که میخواندیم: «موشکی ره به جوال گندم داشت، چشم خودرابه مال مردم داشت ...» ویا «چون گرفتش پلیس قوماندان...» حالانمیدانم چرا پلیس و قوماندان در هیئت جرمن آن لاینی، دنبال کسانی افتیده اندکه فارسی بگویند وبنویسند؟ با پر و بال دادن محمدگل های مومندی و نعیم خانی، آن موش هایی که ره به جوال گندم مردم داشتند، حالا به مارهای مخوفی مبدل شده اندکه کسی را به گپ زدن به زبان خودش نمی گذارند . « ابهلی باشدکه خود را گم کندـ کدخدای خانۀ مردم کند» !
عنوان «قرائت فارسی» برتمام کتب درسی صنوف ابتدایی مکاتب افغانستان، تاسال 1343 خورشیدی نقش بسته بود. آیا غیراز اینست؟ چرااین عنوان تغییرکرد؟ عقلا خود دانند ! اگرامروز کسی فارسی گفت، باید تبرتکفیرگردنش را قطع کند؟ ! کی از کدام مقام و به کدام مجوزی حق صدورچنین فتوا وعمل را یافته ؟
فرموده اند:«آرزو دارم تا این هفته نامه که خود را از مردم افغانستان میداند، تنها وتنهابحیث ارگان نشراتی یک جناح بخصوص قرارنگیرد وبگذارد تاطرف مقابل که ماشاءالله تعدادشان زیاداست، نیزاگرگفتنی هایی داشته باشند، درین هفته نامه نظرات شان رادر قبال همچومسایل ارائه نمایند.»
فرمایشی است متین، مگر جناب استادتوجه کرده باشند تعداد مقالاتی راکه آن خانم ازخودوانجنیرثلاثی مجردخدمت شان ارسال کرده، به حجم یک کتابست! تازه سراسرآن نوشته جات! فقط به این چسپیده که هرکسی «افغان ستانی» گفت کافرمیشود وهرکی «واژۀ» ایرانی گفت نیز!!! اول:کمتر نشریۀ انترنتی وچاپی ظرف دو سال اخیر رادرخارج می یابیدکه این نوشته ها درآن گنجانیده نشده باشد، دوم: هیچ حرف مستدل ومنطق پذیری درآنها وجود ندارد، سوم : محتوای این نوشته جات، چنانکه خودملاحظه فرموده اید، پُراست ازدو ودشنام وهتک حرمت وبهتان وتهمت وفحش و ناسزا. کدام نشریۀ راشما درجهان سراغ داریدکه مطالبی سراسر فحش را دربارۀ خود وهمکاران خودبه نشربرساند، تا ازاتهام «ارگان نشراتی یک جناح بخصوص» رهایی یابد ؟ خود انصاف بدهید !
درهمان صحبت تلفونی بمن فرمودید اگرحاضرباشم تامقالات آندو تن را، پس ازآنکه شما فحاشی شان رابرداشته واصلاح کردید به نشربرسانم ! اگر بهتان وناسزا را ازین نوشته هابردارید، چیزی برای نشرنمی ماند ! لطفاً ازسرمهربانی ودقت یکباردیگرتمام آن نوشته جات را مطالعه، قضاوت و بنده را راهنمایی کنید.
سخت جای افسوس ودریغ است که قلم بدستانی بیش ازدوسال روی چندواژه عمرعزیزضایع بدارند و، ازینهمه بدبختی ها ومشاکل سیاسی ونظامی که توسط بیگانگان وخودی درحق ملت ما جاری است، حرفی نگویند وننویسند . دربخش وسیعی ازسرزمین ما ظرف همین دوسال واندی جوی خون جاریست، مکاتب بسته است، بازسازی نیست، در کشتزارهایش مواد مرگزا روییده میرود وروی زمینش ازخون هموطنان بیگناه ماتوسط تروریسم بین المللی سرخ رنگ میشود، اماآن پروفیسرواین انجنیر، آن خانم واین آقا، باچشم پوشی ازین بربادی هاوجفا ها، فقط وفقط به واژه هاچنگاو شده با مداری گری وچالبازی وچرب زبانی، اذهان عدۀ را منحرف ساخته، بربادی مملکت را ناشی ازین واژه ها وامی نمایند ! واقعا خنده دار و گریه آور ودردآلوداست !
آن پروفیسر(*) و این انجنیر، حرفی از بن لادن و ملا عمر و تروریست ها وبیگانگانی که دهسال به نفع بیگانه خون ملت ما را ریختند، برزبان نمی آورند، اما سوگمندانه هرچه ناسزا ونارواست، در حق مجاهدان وغازیان ومبارزان ملی ـ بدون هیچ شرمی ازخدا و خلق خدا، می گویند ومی نویسند !
دربارۀ خراسان نگاشته اید:«این تسمیه قطعا بریک دولت ـ ملت جدید تطبیق شده نمی تواند.» شاعر بزرگ ما شادروان استاد عبدالرحمن پژواک در روزگارجهادچنین فرمود:
آن کشور نامی که خراســـــــان جهان بود
از شامت بد یک دو دمی تیره چوشام است
ایندم چوکسوفیست کـــه تا چشم زنی باز
خورشید ببینی که فــــــــراز لب بام است
امیـــــــــد من آن است که نومید نگردی
«پژواک» چو نومید شوی، کار تمام است
تاریخهای معتبر ومستند«افغانستان درمسیرتاریخ» و «افغانستان درپنج قرن اخیر»و بسامتون قدیم وجدید، نام دورۀ اسلامی سرزمین مان را«خراسان» قیدکرده، بلخ وهرات وغزنه وفراه و ارزگان را مراکزاصلی خراسان خوانده اند، که سمرقند و خیوه و بخارا و نیشاپور تا ری از بخشهای متبوعۀ آن بوده ودامنۀ آن گاه تا رودسند می رسیده .
امپراتوران وسلاطین وحتی شاهان وامیران سدوزایی ومحمد زایی این خطه بنام حکمروایان خراسان شناخته شده ودرتواریخ به همین نام ضبط شده وحتی مهرطغرای شان دارای این لقب بوده، تا اوایل امارت امیردوست محمدخان .
عنصری بلخی ملک الشعرای سلطان محمودغزنوی گفته :
خدایگان خراسان به دشت پیشاور
به حمله ای بپراکند جمع آن لشکر
میرزامهدی استرآبادی مولف کتاب جهانکشای نادری درسدۀ هژدهم راجع به شاه اشرف هوتکی گوید:«درایام سلطنت خود کرمان ویزد وقم و قزوین وتهران را تا پل کرپی که دارالمرز خراسان وعراق است، درحیطۀ تصرف درآورد.»
نورمحمدقندهاری که درسدۀ بعدی کتاب گلشن امارت رادر تاریخ امیرشیرعلی خان تألیف نموده است، در ذکراحوال امیر دوست محمدخان پدرامیرشیرعلی خان چنین مینگارد: «درآنزمان که خاقان مغفرت نشان امیربی نظیر علیین مکان امیردوست محمد خان درولایت خراسان در دارالسلطنۀ کابل ارم تقابل براورنگ امارت وجهانبانی نشسته بود...»
اززبان صابرشاه، پیر ومرشداحمدشاه درانی روایت شده که راجع به شاه مذکور به حکمران لاهورگفت:« اوپادشاه ولایت خراسان است وتو صوبه دارپادشاه هندوستان.»
دانشمندمعاصرایران داکترمحمودافشار درمقدمۀ «تاریخ وزبان درافغانستان» مینویسد:«خیلی ازکتب ادبی دراشعار بزبان فارسی در افغانستان، یعنی خراسان سابق، بوسیلۀ خراسانیان نوشته وگفته شده است.» (نقل قولها از«افغانستان درپنج قرن اخیر» میباشد.)
حالا اگر باشندگان افغانستان امروزین حُکماً نباید خویشتن خویش را صاحب آن نام شکوهمند و فرهمند تاریخی بشمارند، حرفیست که بایست برآن تأمل کرد ! مبادا همانطوریکه نام ایران را فارسها ازما،که ادعای مرکزآریانا بودن راداریم گرفتند و، نام تاریخی خراسان ما را بریک ولایت خویش گذاشتند وتازه آنرا امروز بدوبخش هم مجزا کرده اند، و زعمای ما چُپ وخَپ گرفتند، با چنین نصیحت ها اگر فرزندان آن سرزمین هم آنرا دو دسته به فارس ها ببخشند و حُکماً دیگرحتی نام آنرا برقلم وزبان نرانند، آیا تاریخ ایشان را خواهد بخشید؟ هرگز و هیچگاه !
برای تایید اینکه افغان وپشتون مرادف اند، اگرازهردلیل علمی،منطقی وتاریخی ونژادی بگذریم، که زیاد برآن بحث شده، فقط یادآوری ازینکه مناطقی دربخشهایی ازکشور فقط به «افغان» مسما شده، «ده افغانان» کابل یکی ازآنهاست، تا استادچه بفرمایند !
درهمینجا دردآورتبعیضی بیادآمد که بویژه درهمان شصت هفتادسال موردنظرجناب استاد بسیار خزنده وتقریباً ناپیدا گسترش یافت وضربه های مدهشی، درحد ضربه های محمدگل مومندی، بر پیکروحدت ملی وبرابری اقوام افغانستان وارد ساخت. درطول همان سالها ما صاحب «پشتنی تجارتی بانک»، «پشتون ژغ»، «کرنی مجله»و... شدیم، حتی پادشاه سابق مملکت ماکه امروز لقب «بابا» بخودپسندیده اند، ازمیان فرزندان خویش یکی رابه لقب مبارک «پشتونیار» افتخار بخشید ! جاده هایمان ومحلات مان «پشتون کوت» شد و «جمال مینه» و «خوشحال وات»، کارخوبی بود. اما و مگر، امکان داشت نهادی ومرجعی وشخصی اجازه یابد تا بنامد:«بانک تجارتی تاجک»، «صدای هزاره»، «مجلۀ کشاورزی»، «بلوچیار»، «ازبک کوت»، «کارتۀ ترکمن» و«جادۀ نورستان»؟!
اینها همه کفرمطلق درقاموس برتری خواهان وقوم پرستان بود واست وخواهد بود. وباز، اما و مگر، آن روزهارا «اَو بَرد و گَو خورد» بهمین سادگی ! چه «جرمن آنلاین ها» بخواهندچه نخواهند چه گریبان بدرند چه دامن پاره کنند... ! مساوات مساوات است و حق حق، برابری داد خداوند است !
دراشاره به یادآوری استاداز شهیدمسعود(رح)، خوبست مطلبی رابعرض برسانم: گویند درگرماگرم زمین سوزی ونسل کشی طالبان درشمالی، واینکه آن نامسلمانان زنان ودختران منطقه را از خانواده هایشان جداساخته وبا لاری های ملل متحد به ریگستانهای جلال آباد بردند، عدۀ ازآنان رابه عربان فروختند وعدۀ رابه کنیزی گرفتند، یکی از رزمندگان بابرافروختگی به آمرصاحب گفت: بگیرید این سرزمین را دوقسمت کنیم، افغانستان شمالی وجنوبی بسازیم و... آمرصاحب خشمگنانه او را از سخن گفتن مانع شده وفرمود: تمام قربانی های ما وتلاشهای مابرای افغانستان واحد ومستقل وسرفراز است، افغانستانی که همه باشندگان آن همچون برادران وخواهران اند، مابرای حفظ چنین افغانستان می جنگیم ومبارزه میکنیم، چیزی که تومیخواهی، دقیقاً خواست دشمنان ملت ما وخواست پاکستان است، باردیگرهمچو افکارپلید را بخود راه نده !
امید باافتخار وسرفرازی خود را پیرو افکارپاک ووطنخواهانۀ شهید مسعودبزرگ علیه الرحمه و، اشاعه دهندۀ آن اندیشه های پاکیزه می شمارد واز نخستین روزتاحال درهمین خط وطن دوستی ووحدت ملی خواهی، باتاکید موکد برمساوات همه اقوام وهمه مناطق وهمه باشندگان افغانستان جد وجهدکرده، بر رد تفوق طلبی، برتری خواهی، اکثریت و اقلیت واهی ودریک کلمه بر رد فاشیسم قومی ابرام داشته و تا ماشاءالله خواهد داشت . اگر تردید فاشیسم قومی راکسانیکه با ایدۀ برتری قومی برسایراقوام کشورخوش ندارند واین عمل انسانی واسلامی را برنمی تابند و، برعدالت خواهان می تازند و به آنان فحش میدهند، بتازند وبدهند . امید و همکارانش را باکی نیست .
این چه شوربختی و بدبختی است که علمای ماهم گاهی دچار اوهام شده، کلمات وواژه های سچۀ زبان فارسی مارا ایرانی می خوانند؟ متون تاریخی، علمی وادبی سرزمین ما، پُر است ازواژه هایی که درین زبان موجود بوده است. دربرخی ازبرهه های زمانی، مثل همه مردمان جهان، ما هم دچار اُفت ها وفترت ها ونزول ادبی شده ایم، نویسندگان ما وبویژه «میرزا» های دولتی ما نثرشیوای فارسی را فدای نثرپرتکلف وپرتعقید عربی کرده و واژه های سچۀ مارا متروک ساخته اند. کاش قلم بدستان ما فرصت بیابند ولااقل تاریخ بیهقی، تاریخ طبری، تاریخ گردیزی ودواوین شعرای این سرزمین را به خوانش بگیرند، تا دریابند که هیچیک ازواژه هایی که باتلاش عده ای از دل آن متون برکشیده شده ودوباره مورد استعمال می یابند، از خارج نیامده اند. واژه های تازه ساخت هم ، اگر رسا و مفهوم باشند، هیچ بیگانگی برای همزبانان ندارد، پیچکش وپلاس هیچ انجنیری هم نمی تواندبا استفاده ازقانون ثلاثی مجرد در راه عام شدنش سد و بندی فراز آورد !
بهرحال، دربارۀ فرمایش تان از ایرانی بودن واژۀ «شوربخت» عرض میشودکه: رودکی پدر وسالار شعرفارسی هزار واندی سال پیش گفت:
شاد زی با سیاه چشمان شــــــاد که جهان نیست جز فــسانه و باد
زآمده شــــــــــادمان بباید بود وز گـــــــــذشته نکرد باید یاد
من وآن جعد موی غـــــالیه بوی من وآن مــــــاهروی حور نژاد
نیک بخت آنکسی که دادوبخورد شوربخت آن که اونخورد ونداد
فردوسی فرمود:
چه باشی به نزدیکی شوربخت که بسترکند شب زبرگ درخت
سعدی گفت:
شوربختان به آرزو خواهند مقبلان را زوال نعمت و جاه
میخواستم بدانم که جناب استاد پس ازملاحظۀ آنهمه نوشته جات انجنیران داناتر از هر شاعر و هر ادیب و ادب شناس وشنیدن آنهمه دلسوزی های دایه های مهربانتر ازمادر زبان فارسی دری، این سئوال به خاطرشان خطورکرده که چرا تمام هم وغم و روزوشب این قماش مردم باچنان دلسوزی که بعضاً اشک برچشم خواننده می آرد، فقط به واژه های فارسی دری چسپیده وهیچ وهرگز این دلسوزی را به زبان دیگر وطن ما، یعنی پشتو روا نمی دارند؟ آیا اینان هیچ نمی دانندکه پشتوی پاکستان وبویژه پشتوی پشاوری و سرحدی چه روزگارتیره وتاری بر پشتوی افغانستان آورده وآورده راهی است؟ هرگز به برنامه های پشتوی رادیو هاگوش داده اند؟ می دانندکه واژه ها و جملات پشتوی آلوده به اردو و انگلیسی چرک وگندیدۀ پاکستان دمار از روزگارپشتوی سچۀ افغانستان کشیده، هرپشتو زبان افغانستان شاید هشتاد درصد این پشتوی پاکستانی را درنمی یابد؟ پشتوی افغانستان بااین پشتوی پاکستان گویش مسخ شده یافته و، در حال از بین رفتن و حل شدن درپشتوی پشاوری وسرحدی است !
درحالیکه انجنیری لایق، بجای رسیدگی به ماشین آلات مورد ضرورت درپیشرفت کشور، باازخودگذری بی مانند پیچکش و پلاس بدست واژه واژۀ فارسی رابه بررسی گرفته وانجنیرانه مادر و پدر ومحل زایش هریک را شناسایی نموده وبا بازنمودن پیچ ومهرۀ هرواژه، کارشناسانه محل کاربردش را معین میسازد، همچنان که خانم جرمن آن لاینی هم چون دایۀ غمخوارشب تاصبح کنارگهوارۀ زبان فارسی نشسته، واژه های مور وملخ مانند ایرانی را ازآن وجود نازنین دور میراند، زبان دوستی وفرهنگ دوستی وملی گرایی قابل افتخاری است، امااینکه چرا مادراندری وپدراندری درحق زبان پشتوی افغانستان ازسوی این دلسوزان جرمن آن لاینی روا داشته میشود، جای تأمل دارد ! شایدبرایشان پشتو این لیاقت راندارد؟!
دراخیر باتجدیدعرض ارادت ومحبت خدمت جناب داکتر محمدحیدر، استاددانشمندحقوق وعلوم سیاسی، باتوضیح کوتاه ذیل،فقط یک سئوال حضورشان مطرح میکنم درچند فقره : ادعای مورخین ما و علمای ما و وزرای ما و استادان ما همیشه اینست: «افغانستان تاریخ پنج هزارساله دارد.» البته اینان تخفیف میدهند، چراکه بعضی ها ادعای تاریخ هفت تا ده هزارساله مارا دارند .
1ـ اگر نام «آریانا»مشبوه وافسانه است، این سرزمین تا تابیدن خورشید اسلام برآن، چه نامی داشته؟ میشود سرزمینی باسابقۀ پنج تا ده هزارسال را بدون نام ونشان درگیتی سراغ کرد ؟
2ـ اگر «خراسان» برای یکهزارو دوصدسال نام این سرزمین نبوده، بلکه «این خطه مجموعه ایست که درآن واقعات سیاسی، جنگی، ادبی، عرفانی، علمی ومذهبی»، دودمانها وامپراتوریهای مختلف برسرزمینی که حکمروایی داشته اند ومردمان شان نیز، مهین شان را چه می نامیدند؟
3ـ «افغانستان» رامی توان «افغانستان باستانی» خواند؟ واقعاً به رویت اسناد، احمدشاه بابای درانی هنگام قبول زعامت خویشتن را «پادشاه افغانستان» خواند؟
4ـ وبالاخره، حضرت استاد ارشاد بفرمایندکه اگرجوانان امروز درپی دانستن تاریخ سرزمین آبایی خویش از روزگاران قدیم شوند، درکتابخانه های جهان، آنرا زیر کدام نام وعنوان بپالند ؟
باتقدیم معذرت ازطوالت عرایض، امیددارم که جناب استاد داکتر محمدحیدر، با همان سعۀ صدر و دانش و بینش گستردۀ که دارند، همیشه بدور ازهرنوع تعصب قومی وزبانی وسمتی گفته ونوشته و راهنمایی کرده اند، این شاگردمخلص و دوستدارخویش رانیزدرهر مورد بالا که دچار اشتباه شده باشد، تصحیح وتدریس فرمایند./ امیدشماره 749 اگست 2006
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
ضیا باری بهاری | 19.12.2013 - 18:28 | ||
بخش دوم: پروین اعتصامی روزی گذشت پادشهی از گذرگهی فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست پرسید زان میانه یکی کودک یتیم کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست نزدیک رفت پیرزنی کوژپشت و گفت این اشک دیدهٔ من و خون دل شماست ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است این گرگ سالهاست که با گله آشناست آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است آن پادشا که مال رعیت خورد گداست بر قطرهٔ سرشک یتیمان نظاره کن تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست پروین، به کجروان سخن از راستی چه سود کو آنچنان کسی که نرنجد ز حرف راست از پروین اعتصامی از دیگر نمونه ها صرف نظر می کنم، استاد بفرمایند چند واژه را از این دو نمونه کلام از این دو شاعر هم عصر سرهم بگذارند که از یکی فارسی بوده باشد و از دیگری دری. اگر دور از تعصب به مسایل ملی کشور برخورد می شد، امروز بسیاری از چالش های که در برابر روند ملت سازی، (که اصلأ موجود نیست) وحدت ملی و صلح و امنیت قرار دارد، کمتر می بود. ای کاش استاد حیدر یک چند سخن در ارتباط به دشنامنامه ها و پیامهای توهین آمیز جنرال "طاقت" و شرکایش هم می نوشت که دور از زبان من باشد چند روز پیش از طریق تلویزیون به تمام شهروندان و خلق های شریف افغانستان لعنت فرستاده بود. که از سنگ صدا برآمد و از «وحدت ملی» خواهان نی!؟ با عرض درود و احترام فراوان. |
ضیا باری بهاری | 19.12.2013 - 18:28 | ||
آیا جناب استاد حیدر به این پرسشها جواب داده می توانند که از مشاهیر بزرگ علم و ادب زبان فارسی دری، اگر ما به آثار و نوشته های آنها مراجعه کنیم از حنظله بادغیسی و رودکی گرفته تا به مولانا و حافظ و خیام و سعدی و بیهقی و منوچهری و انوری و بیدل و رابعه بلخی و نظامی گنجوی و فردوسی تا به اقبال لاهوری و مخفی بدخشی و پروین اعتصامی و خلیل الله خلیلی و مؤمن قناعت و بازار صابر و پژواک و مجروح و ملک الشعرا بهار و هزارها شاعر و نویسندۀ که در جغرافیای پهنآور زبان فارسی دری آثار و نوشته ها و اشعار نغز شان را تقدیم فرهنگ پر بار زبان فارسی و تمدن بشری نموده اند، بکدام زبان، آنها نوشته اند؟ (البته به استثنای بعضی آثاری که از برخی به زبان عربی بجای مانده است، چون بحث بر سر زبان فارسی است) مولانا مثنوی معنوی را به زبان فارسی نوشته بود یا به زبان دری؟ اقبال لاهوری که در افغانستان زندگی نکرده بود (در پهلوی اردو) به کدام زبان شعر گفته بود به دری و یا به فارسی؟ رودکی به زبان تاجیکی شعر گفته بود به دری و یا فارسی؟ آیا تفاوت زبانی (دری ـ فارسی) بین اشعار مخفی بدخشی تا پروین اعتصامی به چشم می خورد؟ اگر شما تفاوتی بین این دو قایل استید پس بفرماید آنرا واژه به واژه برجسته بسازید که این واژه از پروین اعتصامی فارسی است و آن واژه از مخفی بدخشی دری ناب و فاصله را هم در نظر بگیرید که از کجا تا به کجا است، مخفی در کجا زندگی می کرد و پروین اعتصامی در کجا. این هم نمونه کلام هردو شاعر: از مخفی بدخشی هر چند غنچه راست ز باد وبهار فیض دارد دلم ز نگهت گیسوی یار فیض گلها بباغ گریه برند از بهار فیض برده بهار از گل رویش هزار فیض همچون درخت خشک ز باران نو بهار نا پرده ایم از مژه اشکبار فیض جز نام از سخا وکرم نیست در جهان شاخ بریده را بنود از بهار فیض نه گل شدم که زینت باغ و چمن شوم نی خار خشک تا برد از من شرار فیض (مخفی )تو بگذر از دل پر داغ عاشقان بسیار برده اند از این لاله زار فیض |
شاهین | 18.12.2013 - 23:07 | ||
درود برتان! آیا مولانا جلالدین بلخی افغانستانی گفته شود و یا پشتونستانی؟ مولانا جلالدین بلخی بیرون از تاریخی افغانستان است، چون افغانستان یک نامی نو است. زمانی که مولانا ( روان اش شاد باد) در این خاک می زیست نامی این خاک خراسان بود و زادگاهش بلخ! مگر امروز نامی شهری مولانا زنده است و نامی مهینی مولانا مرده است. نامی مهینی مولانا خراسان است و مولانا خراسانی گفته می شود.و نام های همین سراینده گانی ما اند که انشالله نامی این مهین را دوباره زنده خواهند کرد. من برهانی آشکارا از این افزونتر نمی توانم داد. پیروز باشید |